انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دموکراسی

به نظر می آید غرب با ادعای وجود دموکراسی بسیار به خود میبالد و شعار می دهد، دموکراسی همین است که ما در غرب آن را تجربه میکنیم وبا این چشم انداز حرکت میکند که  حاضراست سخاوتمندانه آنرا در اختیار دیگر نقاط  عقب مانده جهان قرار دهد. مدتهاست که پنداشته میشود ،دموکراسی در بخشی از جهان ما وجود دارد.اما همچنان این پرسش نیز به قوت خود باقی است ،معنای دموکراسی چیست ؟ کتاب حاضر،افقی تازه در زمینه  مفهوم دموکراسی ،پیش روی خواننده می‌گشاید. این کتاب از آغاز  تا به انتها ، جذاب و خواندنی است.شایداولین کتاب ایده آلی که میتوان  برای معرفی به شخصی که مشغول مطالعه دموکراسی است پیشنهاد داد. کتاب مختصر و مفید ، اما دارای اطلاعات پر باری است . تاریخچه ای از سیستم های حکومت دموکراتیک را ارائه می دهد و جهت گیری مختصری در مورد بسیاری از موضوعاتی که  پیش روی سیستم های دموکراتیک قرار دارند، از جمله ،حاکمیت اکثریت ، روش های نمایندگی منصفانه و مفید به خواننده ارائه می دهد.در این کتاب پاسخ پرسشهای فراوانی را درمورد دموکراسی می توان یافت.  مانند، چرادموکراسی در گذشته خصومت ایجاد کرده است؟ آیا خصومت کاملاً از بین رفته است؟جوامع معاصر غربی در واقعیت چقدر دموکراتیک هستند و چگونه ممکن است دموکراتیک تر شوند؟ عملکرد دموکراسی مستقیم چگونه است؟رأی اکثریت چگونه اعمال میشود ؟رابطه دموکراسی و نمایندگان منتخب در پارلمان  چگونه  است ؟وغیره…

همچنین این نوشته درمورد شرایط جهانیِ بسیار متفاوتی که اکنون در آن حضور داریم وهر بحثی  درباره دموکراسی را ،با وجود قدرت شرکت های، عظیم چند ملیتی  در مقابل دولت های منتخب  و نهادهای بین المللی انتخابی، اما قدرتمند ،که در حال از بین بردن اقتدار دولتهای دموکراتیک هستند، مطرح کرده است.

آربلاستر،با بهره گیری از نوشته های کلاسیک روسو ، پین و جان استوارت میل ، نشان می دهد که چقدر فاصله بین دیدگاه آنها از یک جامعه کاملاً دموکراتیک و واقعیت های محدود دموکراسی های غربی امروز وجود دارد. اومعتقد است ، دموکراسی همچنان ایده آل و چالشی برای بسیاری از تفکرات متعارف سیاسی است.

کتاب ازدو بخش تشکیل شده است.بخش اول تاریخ ظهور دموکراسی و بخش دوم اندیشه های مربوط به دموکراسی است. هدف نویسنده از نگارش این اثریافتن پاسخ این پرسش ها است:” آیا وجه اشتراکی بین  تعریف دموکراسی در دوران افلاطون با ۲۵۰۰ سال پس ازآن وجود دارد؟آیا پژوهش در مورد دموکراسی محدود به معانی گوناگون آن است که به این اصطلاح داده میشود و چون چتری زبانشناسانه برای آن عمل میکند.”(۲۲)

در مقدمه میخوانیم:

معنای دموکراسی چیست؟ به نظر میآید آن چه امروز در غرب دموکراسی نامیده میشود همگان را قانع نمیکند.اگر به طور جدی در این باره بیندیشیم ،درمی یابیم دموکراسی یک واقعیت نیست ،دموکراسی یک مفهوم  است و چون یک مفهوم است معنای دقیق و مورد توافقی  ندارد .نویسنده معتقد است دموکراسی مفهومی قابل بحث است ذاتا ایده ای ناپایدار و بحث برانگیزاست ومانند آزادی ،برابری،عدالت،حقوق بشر،ونظایر آن مفهومی است که هر قدر هم معنای دقیقی داشته باشد همواره یک اصل و آرمان سیاسی تلقی میشود برای همین هرگزنمیتوان در مورد معنایش به توافق رسید ولی باید بدانیم همواره معنای آن بازتولید میشود. بنابراین فرصتهای جدید برای تجدید نظر و انتقاد از آن به وجود میآید  ومیتوانیم ان رابا مدل آرمانی اش به آزمون در آوریم تا برای همیشه فرصتی برای اصلاح و پیشرفت داشته باشد. و اما درمورد آزمون دموکراسی، آیا میتوان این  واقعیت را پذیرفت که دولت با رأی مردم انتخاب میشودو اگراکثریت در انتخابات شرکت کنند آن حکومت ،دولتی دموکراتیک است؟به طور مثال، هیتلربا رأی مردم بعنوان صدرالعظم آلمان انتخاب شد ؛اما هیچکس رایش سوم را بعنوان برقراری دموکراسی توصیف نمیکند.

دربخش  اول کتاب ،آربلاستر تاریخ ظهور دموکراسی را بازگو میکند و معتقد است بسیاری از نویسندگانی که درباره دموکراسی مطلب نوشته اند فکر میکنند تجربه دموکراسی معاصر، نقاط اشتراک اندکی با تجربه دموکراسی در یونان باستان دارد.اما آربلاستر معتقد است اصلا اینطور نیست و بسیاری از موضوعات و مسائلی که هنگام تعریف دموکراسی مطرح و یا برای برقراری آن مبارزه میشود در گذشته و در یونان باستان نیزوجود داشته است.مانند نبرد برای تحقق دموکراسی علیه منافع ریشه دار،اصل ونسب وثروت و اعتقاد به  نادرستی صلاحیت نداشتن تهیدستان و زحمتکشان در مورد مسائل سیاسی و تقابل دشوار برابری سیاسی با نابرابری اجتماعی و اقتصادی و وابستگی دموکراسی به هویت جمعی ،همه و همه و بسیاری از موضوعات دیگر در تجربه یونان باستان دیده شده است و در دوران معاصر این بحثها دوباره مطرح شده است.(۴۶) آربلاستر  درمورد ظهور مجدد دموکراسی معتقد است، نمیتوان درباره زمان دقیق آغازتفکر و خط مشی دموکراتیک معاصر، سخن گفت اما پیچیدگی تحول دموکراسی را در دو جریان پروتستانیسم و میراث ایدئولوژیک فئودالیسم میتوان دنبال کرد. او درمورد تاریخ ظهور معاصر دموکراسی به شکل گیری و یافتن راه حل برای برخورد نظریه و عمل و البته روشن کردن شکل و ماهیت حاکمیت مردم اشاره میکند وجالب است بدانیم اغلب کسانی که در مورد حقوق سیاسی و حاکمیت مردم نظر داده اند یا خیلی روشن نبوده ویا پر از ابهام بوده است ،حتی روشنفکران آن دوره که ازشخصیت های برجسته در جنبش روشنگری بودند، با وجود حمایت از تساهل و آزادی به هیچ وجه دموکرات نبودند، مانند دیدرو که اعتقاد داشت حقوق سیاسی به صاحبان دارایی تعلق دارد.اما بعدها با بررسی های بیشتر در اقتصاد سیاسی مشخص شد توده نادان و تهیدست نقش مهم و ضروری در اقتصاد دارند.از این رو، رویای دموکراسی به شکل خواست تمام مردم جهان درآمد و در دستورکار سیاست واقعی قرار گرفت و همین مسئله، یعنی امکان عملی تحقق قدرت سیاسی واقعی مردم و کسب حقوق سیاسی ،وحشت از نفوذ حضور توده مردم را تشدید کرد.

در این فصل نویسنده تاریخ فراز و نشیب های مخالفت و موافقت در مورد نحوه مشارکت مردم به شکل مستقیم یا ازطریق نمایندگان منتخب در حکومت و بررسی نظراتی در ارتباط با انحصار حقوق سیاسی به ثروتمندان را توسط نظریه پردازان مختلف مانند توماس پین،گوردون ،توکوویل و استوارت میل بررسی میکند. وتفاوتهای شکل گیری دموکراسی را در جوامعی همچون آمریکا و فرانسه نشان میدهد.

بخش دوم کتاب در مورد اندیشه های دموکراسی است.در صفحات آغازین کتاب گفتیم که “قدرت مردمی “را میتوان هستۀ مشترک اندیشه ها و برداشت های گوناگون از دموکراسی دانست.اگرچه دموکراسی را همواره معادل با نظام حکومتی و یا انتخاب دولت تلقی میکنند اما تاکید فراوان بر حکومت، توجه انسان را ازپایدارترین آرزوها که در پس اندیشه دموکراسی نهفته است منحرف میسازد که همان اشتیاق محو شکاف میان حکومت و حکومت شوندگان دولت و جامعه است(۹۷) روسو معتقد بود کسی که بر خود حکومت نمی کند نمی تواندبه طور واقعی انسانی آزاد باشد بنابراین تنها اشکال معینی از دموکراسی مستقیم، شرایطی را فراهم می‌آورد که در آن حکومت و آزادی با هم سازگار می شوند. هر جامعه ای به تحقق آرمان “حکومت بر خود” نزدیک شود ،مشارکت شهروندان را در حکومت بیشتر می کند، در این صورت تمایز مرسوم میان حکومت و حکومت شوندگان کمرنگ تر خواهد شد .

اما در قرن بیستم است که نظریه پردازان کوشیدند روایتی را از دموکراسی ارائه نمایند که در آن مشارکت مردمی اگر نگوییم نامطلوب ،دست کم با شک همراه بود و این نشان دهنده شکاف بنیادی از درک سنتی درباره دموکراسی بوده و هست.یکی از مشکلات اندیشه سیاسی معاصردرمورد دموکراسی، نظریه متداولی است که میکوشد تا ایده دموکراسی را فقط به انتخاب دولت از میان نخبگان محدود کند و این در حالی است که حاکمیت نظری آنها با عملکردشان و نظارت و کنترلشان بر جوامع شان انطباق ندارد .این پدیده را میتوان در شرکتهای چند ملیتی مشاهده کرد که خط مشی و تصمیم گیریهای مربوط به استخدام و معاش مردم به آن ها وابسته است و اگر چنین قدرتهایی خارج از کنترل دولت های انتخابی باشند یقینا دفاع از این امر که ملزومات دموکراسی وقتی تحقق می یابد که فقط دولت به صورت  عمومی انتخاب شده و اساسا پاسخگو باشد، عجیب به نظر خواهد رسید.(۱۰۱)

آربلاستر در ادامه، حکومت اکثریت و مسائل آن را مورد بررسی قرارمیدهدو معتقد است به نظر منطقی نمیآید،” وحدت نظر” را با “اراده اکثریت “مترادف بدانیم زیرا در این صورت اقلیتی همواره نادیده انگاشته میشوند.یکسان دانستن اراده مردم با اراده اکثریت ،شاید توجیهی برای محدودیت حقوق سیاسی باشد.

حال این پرسش مطرح میشود که در اندیشه دموکراتیک مفهوم منافع عمومی چه میزان نقش ایفا میکند وآیا بین دموکراسی و برابری اجتماعی و اقتصادی پیوندی وجوددارد ؟ البته آربلاستر نتیجه میگیرد که باید دموکراسی  را با برابری اقتصادی و اجتماعی مرتبط بدانیم زیرا نابرابری نامتعارف ،اگر رشد کند نه تنها انسجام اجتماعی را تهدید میکند بلکه اصل برابری سیاسی را که دموکراسی نمودی ازآن است ،نفی میکند.

آربلاستر درمورد “نمایندگی ودموکراسی مستقیم” نیزمعتقد است ،نمیتوانیم به این نتیجه برسیم که دموکراسی نمایندگی ،در جوامع بهترین نوع دموکراسی است ،زیرا شاهدیم که اجرای کامل یا کارآمد ایده یا اصل نمایندگی با آنچه که هم اکنون در نهادهای سیاسی تجلی یافته، فاصله زیادی دارد.در ضمن باید بدانیم، اجرای دموکراسی مستقیم اصلا دور از ذهن نیست زیرا به کمک تکنولوژیهای جدید کاملا امکان پذیر است ،اما اگر اجرایی نمیشود ،دلیل آن فقط و فقط سیاسی است زیراکسانی که در موضع قدرت و اقتدار هستند خواهان دموکراسی مستقیم نیستند و فعالانه با آن مقابله میکنند.

آربلاستر درنهایت  نتیجه گیری میکند؛ اگر تفسیر او از دموکراسی و اجرای آن درست باشد یا حداقل برای خوانندگان متقاعد کننده باشد ؛به نظر میرسد اجرای دموکراسی به این شکل هنوز در برنامه های سیاسی جدید، کاری نیمه تمام است حتی علیرغم اجرای رأی همگانی و یا زمانیکه انتخابات مردمی جزء اصلی نظام های سیاسی باشد، هنوز تا تحقق کامل دموکراسی ،فاصله قابل ملاحظه ای وجود دارد . ضمن اینکه دولتهای منتخب از طریق شرکت های خصوصی و رسانه هایی که به هر نحوی کنترل افکار عمومی را در اختیار دارند کنترل میشوندو همین مسئله روشن میکندکه سازگاری یک حکومت دموکراتیک و پایبند به دموکراسی فعال و موثر ،با سرمایه داری انحصاری چقدر دشوار است.

در پایان آربلاستر به نقل از تاریخ دان بزرگی به نام ای.اچ.کار مینویسد باید بدانیم که دموکراسی توده ای ، در مقابل دموکراسی لیبرال قدیمیِ قرن نوزدهم، نیاز زمانه بوده است .سپس به عنوان نتیجه گیری در پایان کتابش ، تفسیر این تاریخ دان بزرگ را به کار میبرد :امروز در دفاع از دموکراسی سخن گفتن خود فریبی و ریاکارانه است، گویی از چیزی دفاع میکنیم که آن را میشناسیم ودهه ها و یا قرن های متمادی از آن ما بوده است ،معیار را نباید در تداوم حیات نهادهای سنتی یافت ،بلکه در این موضوع باید جست که قدرت در کجاست و چگونه اعمال میشود از این لحاظ دموکراسی موضوعی درجه بندی شده است ،امروزه بعضی ازکشورها دموکراتیک تر ازکشورهای دیگر هستند اما اگر معیارهای رفیع دموکراسی را به کار ببندیم شاید هیچکدام چندان دموکراتیک نباشند دموکراسی توده ای قلمروی است صعب العبور که تاکنون ناشناخته مانده است. (۱۶۳)

 

آنتونی آربلاستر،(۱۳۷۹)،مترجم،حسن مرتضوی،تهران:انتشارات آشیان