آیا میتوان تاریکی را گسیل داشت؟تصور کنید وارد محل کار یا خانهتان میشوید و احساس میکنید برای کاهش محرکهای محیطی یا داشتن آرامش نیاز به تاریکی دارید.حالا سراغ لامپی میروید و آنرا روشن میکنید تا محیط را برایتان تاریک کند.آیا این شدنی است؟لامپ به محض شروع به کار تاریکی بگستراند و تمام محرکهای نوری و تصاویر و اشیاء را در سیاهی تولیدیاش غرق سازد.و تا زمانی که این لامپ عجیب مشغول به کار است تاریکی پایدار باشد.و پس از برطرف شدن نیاز شما به تاریکی آنرا خاموش کنید.و حالا دوباره نور جاری شود و اشیاء و تصاویر دیده شوند.تا به حال چنین وسیلهای ساخته نشده است.اما آیا اساساً این شدنی است؟میتوان امیدوار بود با نیاز روزافزون بشر به آرامش چنین وسیلهای ساخته شود؟البته هماکنون انواع وسایل برای جلوگیری از ورود نور ناخواسته شامل انواعی از پردههای خانگی،صنعتی،دربها و دریچهها و همینطور وسایل شخصیتر نظیر چشمبند خواب موجود است.اما این ابزار هیچکدام تاریکی را فعالانه تولید نمیکنند.بلکه تنها مانع تابش و رویت نور میشوند.و به عبارتی نقشی غیرفعال در این عملکرد دارند.نقشی غیر فعال در برابر نقش فعال انواع وسایل تولید نور،نظیر لامپ،چراغهای حرارتی و منابع طبیعی نور همچون خورشید و ستارگان که فعالانه و با صرف انرژی و تبادلات آن نور و روشنایی تولید میکنند.
وضع مشابهی در مورد سکوت هم وجود دارد.سکوت را هم نمیتوان تولید کرد.دستگاهی که با شروع به کارش فعالانه برای ما سکوت بسازد و محیط را آرام کند،ساخته نشده است.در جستجوی سکوت هم ما از هجوم سر و صداها فاصله میگیریم و به جایی که آنها نباشند و شنیده نشوند،میرویم.در این مورد هم انواع وسایل شامل درب و پنجرههای چند جداره تا عایقهای صوتی و گوشیهای مختلف شخصی وجود دارد که میتواند مانع ورود صوت و شنیده شدنش توسط ما شود.اما هیچ کدام توانایی تولید فعالانه سکوت را ندارند.
نوشتههای مرتبط
تاریکی و سکوت را نمیشود تولید کرد.اما چرا؟
تاریکی و سکوت دو نبودن هستند.به عبارتی تنها تعریف دارند،بی آنکه ماهیت مادی داشته باشند.یکی نبودن انواع نور و روشنایی است،و دیگری نبودن انواع صوت است.حال مورد سوال قرار دادن تولید تاریکی و سکوت پارادوکس عجیبی میشود.آیا میتوان نبودن را تولید کرد؟آیا هستی میتواند نیستی تولید کند؟یا نیستی نبود هستی است؟
در هر دو مورد تاریکی و سکوت از گام اول و در سطح تعریف آنها این نبودن به چشم میخورد.هر دو مورد حتی تعریف مستقلی ندارند.یعنی خودشان را نمیتوان تعریف کرد.تنها میتوان با حذف دیگر چیزها به تعریف آنها رسید.تاریکی نبود نور است.و سکوت نبودن صداست.و حتی به صورت کلامی امکانی برای توضیح جنس آنها وجود ندارد.هر دو آنها با منفی کردن بودنِ چیزهای موجود،که در اینجا نور و صوت است،تعریف میشوند.ولی جنس و محتوای خودشان همچنان ناشناخته و غیرقابل تعریف باقی میماند.و آنچه فاقد جنس و ماهیت مادی است قابل تولید نخواهد بود.و این به صورتی مطلق است.
وقتی نتوان تاریکی را تولید کرد،همچنین نمیتوان آنرا گسیل داشت،هُل داد یا کشید.در واقع شارش تاریکی هم مقدور نیست.تاریکی حرکت نمیکند و نمیتواند حرکت کند.اما چرا؟
منظری هراکلیتوسی و پیش سقراطی در فلسفه هست که اساس جهان را حرکت میداند.به این معنا که حرکت را بنیادیترین ویژگی هستی میداند.و ما امروزه میدانیم تمام چیزها و موجودیت یافتهها متحرک و پویا هستند.از بزرگترین اجرام آسمانی،کهکشانها،سیارهها،و گروههای ستارهای تا ریزترین اجزا کشف شده ماده که شامل اتمها و اجزای تشکیل دهنده آنها شامل پروتونها،نوترونها و کوآرکها،همه و همه در حرکتی دائمی به سر میبرند.در رویکرد کوآنتومی فیزیک،جهان بستری انرژیکی دارد.قائل شدن مفهوم انرژیکی برای هستی به معنای متحرک دانستن کل هستی است.چرا که انرژی مساوی حرکت است.انرژی، حرکت و شارش حرکتی میان دو نقطه است.انرژی همواره در پیمایش مکانی از نقطه الف به نقطه ب است.هرچند این مقدار مکانی میتواند از ابعاد بسیار ریز اتمی تا بسیار بزرگ کیهانی را در بر بگیرد.انرژی بدون پیمایش و محبوس در نقطه وجود و امکان وجود ندارد.از سویی میدانیم جرم و انرژی قابل تبدیل به هم هستند.و هر دو حالتهایی از هستیمندی هستند.یعنی هر چه هست یا جرم است یا انرژی.و در این صورت قابل تبدیل به سمت دیگر هست.به عبارتی جرم،انرژی با ارتعاش کمتر و صلب و قابل رویت است و انرژی،ماده پُرارتعاش و غیرقابل رویت است.امروزه با دقت قابل پذیرشی خلاء و فضای میان ستارهای سرشار از ماده تاریک و انرژی تاریک دانسته میشود.و محدوده ارتعاشی ظریف و میزان بار الکتریکی ضعیفی در خلاء ظاهری فضا محاسبه و یافته شده است.که اصطلاح خلاء مطلق را به طور کل بیمعنا میکند.و صحبت از انرژی و ماده تاریک است که امکان توضیح شواهد فیزیکی جهان رو به گسترش را مطرح میکند.جهان مرئی در مادهای فوق العاده رقیق و بستری انرژیکی در حال گسترده شدن است.و بدون این بستر مکانِ محض وجود ندارد.و امکان پیمایش و در نتیجه توسعه جهان به شکل فاصله گیری اجرام کیهانی از هم وجود ندارد.
نور انرژی خالص بدون جرم است.نور همواره گسیل مییابد و میتوان آنرا تاباند.نور قابلیت حرکت حداکثری در هستی دارد.و نور بدون تابش وجود ندارد.دیدیم که ریزترین اجرام تشکیل دهنده اتمها تا بزرگترین اجرام کیهانی همه در حرکت هستند.و این حرکت قابل مشاهده و اندازه گیری است.حال،عدم امکان حرکت تاریکی به ما در مورد ماهیت آن چه میگوید؟میتوان با خاموش کردن هر منبع روشنایی و نور،تاریکی ایجاد کرد.حتی با خاموشی پشت سر هم تعدادی منبع روشنایی،تاریکی ایجاد کرد.اما به شارش درآوردن آن مقدور نیست.و نمیتوان فعالانه تاریکی را همچون نور به سمت و سو و مختصاتی فرستاد.نور برای تولید به ماده و انرژی و تبادلات میان آنها نیاز دارد.اما تاریکی هیچ منبعی ندارد.و در تبادلات ماده و انرژی تولید نمیشود.و محصول اصلی یا جانبی هیچ واکنشی در هستی،تاریکی نیست.
اگر اساس هستی به روایت فلسفی کهن و تأیید فیزیک نوین حرکت باشد.تمام هستیمندها دارای حرکت هستند.و این ویژگی بنیادین در تمام اجزای هستی مشترک است.حال که دانستیم تاریکی ویژگی حرکتی ندارد.پس میتوان گفت:تاریکی جزء هستی نیست.تاریکی یک نبودن است.و نبودن را نمیشود فعالانه تولید کرد.نبودن حالت بنیادین است که بودن از آن سر میزند.البته تاریکی مورد تجربه در جهان فیزیک، نبودن مطلق به معنای نیستی، نیست.چرا که در سالنی مطلقاً تاریک امکان حرکت و جابهجایی وجود دارد.پس دست کم بردارهای مکان وجود دارند که امکان حرکت فراهم است.همین طور اجرام کیهانی هم در تاریکی فضایی بر اساس وجود حداقلی بردارهای مکان قابلیت تحرک دارند.اما میتوان گفت:تاریکی حد نهایت نبودنِ قابل درک فیزیکی است.و حد مطلق نبودن،یا نبودن مطلق تاریکی غیرقابل پیمایش است.یعنی تاریکیای که نمیتوان در آن جابهجا شد.این تاریکی غیرقابل پیمایش نیستی است.نیستی نبودِ مطلق حرکت و نبود امکان مطلق حرکت است.از این روست که بودنها قابل شارش هستند و نبودن چنین امکانی ندارد.نبودن،بستر و امکان ظهور بودنها و حالت زایای آنهاست.و با پایان بودنها،نبودن میماند.هرچند این جمله متاقض است.چون نبودن امکانی برای ماندن ندارد.
نبودن روشنایی به تاریکی منجر میشود.تاریکی نبودن حرکت نورانی است،که به محض از حرکت بازایستادن انرژی نورانی باقی میماند.در از حرکت ایستادن مطلق انرژی یعنی بیحرکتیِ حرکت پایه،هستی نیست میشود.البته با این توضیح که نیست شدن وضعیتی از شدن نیست.و نیست محض رخ میدهد.و پس از آن نیستیِ نیست.چرا که هیچگاه نمیشود گفت:فلان جا نیستی است.این تناقض و ناممکن است.نیستی،نیست.تاریکی گسیلناپذیر است.چون نبودن است.و نبودن،همان نبودنِ حرکت است.و بدون ماهیت حرکتی گسیل امکانپذیر نیست.