انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سه چهره موکراسی

از دموکراسی به گونه های مختلفی میتوان سخن گفت .بر اساس تعریفی که مک فرسن،نویسنده کتاب حاضر ارائه میدهد، دموکراسی یعنی شرایطی برای شکوفاییِ توانایی ها و استعداد فرد فرد انسانها .حال این پرسش اساسی به وجود می آید که آیا بشر امروز به چنین معرفتی رسیده است؟ و اگر این هدف غایی ،تاکنون به تحقق نرسیده، دلیل آن چیست؟آیا  به سبب آن است که نظام های حاکم در این کشورها نه تنها چنین هدفی را دنبال نکرده اند؛ بلکه به دنبال استقرار و استحکام قدرت خود بوده اند؟ ما حتی در سالهای اخیر شاهد آن بوده ایم که چگونه  ظاهر دموکراتیک حکومت ها نیز زیر سوال رفته است.

مک فرسن یک اندیشمند کانادایی بود که در دانشگاه تورنتو نظریه های سیاسی تدریس می کرد. آنچه که او همواره برای آن  تلاش می کرد انجام “بازنگری در تئوری لیبرال-دموکراتیک بود.

این کتاب حاصل مجموعه گفتار هایی است که برای پخش از رادیو تهیه و تنظیم شده ،سپس با تغییرات مختصری برای چاپ و انتشار به صورت کتاب آماده شده است  .” سه چهره ی  دموکراسی” کتابی کوتاه و جامع  است. راحت و روان نوشته شده و درک آن نسبتاً آسان است. این کتاب بینش مناسبی نسبت به دموکراسی و چگونگی اجرای آن در جوامع سراسر جهان می دهد وهمه جنبه های دموکراسی و چگونگی وجود آن در کشورهای لیبرال ، کشورهای کمونیست و کشورهای توسعه نیافته را بررسی میکند . او چگونگی وجود دموکراسی در هر جامعه و عوامل اصلی جوامع خاص را شرح می دهد. رویکرد مک فرسن به دموکراسی کاملا متفاوت از دیگر متخصصان فلسفه سیاسی است، زیرا به جای طبقه بندی ظاهری بر اساس نظریه های غربی مبنی بر تقسیم جهان به دنیای آزاد و غیر آزاد یا دموکراسی و دیکتاتوری، تاریخ اندیشه سیاسی را بررسی کرده و تفکر آزادی ،خلاقیت  و روحیه برابری طلبانه را در مورد انسان ها به تصویر کشیده است.

معمولا اندیشمندان سیاسی شرایط وجود دموکراسی در جوامع را با معیارهای غربی مورد بررسی قرار میدهند، حتی اندیشمندان جوامع شرقی نیز خود را با  معیار های غربی مقایسه می کنند، اما مک فرسن با توجه به ویژگی های منحصر به فرد در هر جامعه، ظرفیت وجود دموکراسی را مورد بررسی قرار می‌دهد و آنها را به رسمیت میشناسد. این موضوع از آن جهت که کشورهای مختلف می‌توانند متناسب با شرایط ویژه و بومی خود دموکراسی را تجربه کنند  بسیار امیدوارکننده است ،ولی در عین حال توجه ما را به این مسئله جلب میکند که نویسنده با پذیرش وجود دموکراسی در کشورهای مختلف ماهیت  سیستم های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آنها را نیز  پذیرفته و به  رسمیت میشناسد به طور مثال جوامع کمونیستی و توسعه نیافته و چگونگی بقای دموکراسی در آنها را توصیف وشرح و تبیین می کند .

این کتاب در مورد  رویکرد انتقادی مک فرسون به  نظریه لیبرال دموکراسی ، بازسازی و نقد شده است . او با  این نظریه بر دو ادعای به حداکثر رساندن منافع فردی و ادعای به حداکثر رساندن قدرت فردی یا در واقع بر دو مفهوم از ماهیت انسان یعنی مفهوم طبیعت انسان به عنوان یک مصرف کننده در مرز نامعلوم ،و رشد حداکثری توانایی و استعداد انسان استدلال میکند که  این دو ادعا در تضاد با یکدیگرند. وی معتقد است که تئوری لیبرال دموکراسی نمی تواند ادعای خود را که رشد توانایی انسان است ، برآورده سازد. کتاب  ابتدا استدلال مک فرسون را در این زمینه توصیف می کند سپس ویژگی های بازسازی وی را توضیح می دهد ، که با رد مفهوم بازار از طبیعت انسان پایه گذاری شده است. اودر مورد سودآوری دولتهای سرمایه داری غربی و چگونگی اعمال دموکراسی در سرمایه داری و چگونگی ورود آن به دولت لیبرال را توضیح می دهد. سپس استدلال می کند که کار در جامعه ای که بازارهای آزاد در آن وجود دارد ، حتی کار در بخش دولتی ، منجر به غیرانسانی سازی بشرشده  و همچنین  باعث “انتقال قدرت” به کسانی میشود  که صاحبان  سرمایه هستند.

مک فرسن توضیح می دهد تا اواخر قرن نوزدهم تصور عمومی بر این بود که دموکراسی خطری برای دولت لیبرال است اما بعد از آن وجود رقابت و آزادی انتخاب به عنوان اصول اساسی و مثبت مطرح شدند و این دقیقاًخواست آن هایی بود که در دولت‌های پیشین لیبرالی از حق رای برخوردار نبودند زمانیکه  دولت لیبرال پوشش دموکراسی به تن کرد اندیشه دموکراسی نیز رنگ لیبرالی به خود گرفت اما قرار بود  که اساس بر  برابری  و رشد تواناییهای انسان باشد نه محاسبه ثروت و درآمد .هدف انقلابهای لیبرالی پایان دادن به این وضع و گشودن راه و ایجاد فرصت ها و امکانات برابر برای همه بود اما تبدیل شد به جامعه رقابت آمیز مبتنی بر بازار به معنای اینکه  همه می توانند در مسابقه شرکت کنند ولی همه نمی توانند در این مسابقه شرایط مساوی داشته باشند. ذات جامعه  سرمایه داری مبتنی بر این واقعیت است که برخی دارای سرمایه اند وبقیه افراد  برای آنان کار می کنند و این به معنای انتقال بخشی از قدرت افراد به صاحبان سرمایه است .همین سیاست  باعث تحقیر انسان از راه کاهش جوهر انسانی اوست این پدیده جامعه سرمایه داری را به چالش کشیده است . راه حلی که آنها ارائه دادند برگرفته از نظریه فردگرایی قرن هفدهم بود که معتقد بودند جوهر رفتار عقلانی بشر، بیشینه سازی به معنای به حداکثر رساندن رضامندی یا سودمندی فردی است .این نظریه با فرض این که خواسته های ارضاء نشده ی  انسان ها به طور طبیعی نامحدود است آنها را اینگونه به تصویر میکشد؛ انسانها باید مدام در تلاش باشند  تا نیازهای خود را برآورده ساخته و به حداکثر لذت برسند و این کار  غیر از سپردن همه چیز به اقتصاد راه‌حل دیگری ندارد. این اساس نظریه توجیه گر لیبرال دموکراسی است.

حال این پرسش به وجود میآید،این نظریه درباره آینده لیبرال دموکراسی چه راهی پیش پای ما خواهد گذاشت ؟ او معتقد است پیش از پیدایش جامعه مبتنی بر بازار، دیدگاه اولیه  این بود که ذات و جوهر انسانی چیزی جز فعالیت آگاه انسان در جهت رسیدن به هدف و مقصود عقلانی نیست .اما پس از استقرار جامعه مبتنی بر بازار ،ماهیت یا جوهر انسانی به تلاش  انسان در راه هر چه بیشتر به دست آوردن سود و دارایی مادی تعبیر شد. این نظریه بسیاری از مسائل را بدون پاسخ گذاشته است.

ذات نظریه لیبرال دموکراسی ناقص است  زیرا  دو ادعای بیشینه سازی و رشد و شکوفایی خلاقیت انسان بر این اساس  استوار است که ادعای اول انسان را به عنوان مصرف کننده می نگرند ادعای دوم انسان را موجودی خلاق معرفی می‌کند .حداکثرسازی خلاقیت انسان و قدرتش با بیشینه سازی در تناقض نیستند؛ بلکه نظام بازار و سرمایه داری و مالکیت خصوصی و فردی است که مشکل دارد، در جامعه سرمایه داری نابرابری و نامتوازن بودن پول و قدرت و سرمایه و ابزار تولید منجر به نابرابری می‌شود و نامتعادل بودن فرصت ها و امکانات ،در تناقض با  حق برابری و فرصت برای انسانها است زیرا فرصت ها و زیاده خواهی ها نمیتوانند به شکل مساوی بین انسان‌ها تقسیم شوند و همواره عده‌ای بیشتر خواهند داشت و عده ای که فاقد سرمایه هستند باید بخشی از توانایی و مهارت خود را به صاحبان سرمایه منتقل کنند و این مانع از ایجادفرصت برابر  برای رشد خلاقیت و استعداد افراد میشود . سرمایه داری با به رسمیت شناختن حق مالکیت فردی باعث می‌شود زمین ،پول ،ثروت، امکانات ،همواره به دست اقلیتی باشد. اقتصاد سرمایه داری نمی تواند نیازهای واقعی افراد را ارزیابی کند زیرا همواره فقط باعث رضایت عده‌ای اقلیت می شود که قدرت خرید دارند .ضمن اینکه  در این جوامع به افراد اجازه داده نمی‌شود ؛اهداف شان را خودشان تعیین کنند زیرا توقعاتی برآورده می‌شود که خود جامعه ایجاد کرده است.

 

این کتاب در در شش فصل نوشته شده است و مترجم کتاب به پیوست مقاله ای دیگر  از مک فرسن درباره تحولات بعدی دموکراسی در قالب پست لیبرال دموکراسی را نیز ترجمه کرده است .

 

در فصل اول نویسنده تاریخ دموکراسی را بررسی می‌کند و تشکیل دموکراسی در کشورهای لیبرال دموکراتیک کنونی را مدیون لیبرالیسم میداند. با توجه به تعریف نویسنده از لیبرالیسم ،هم جامعه وهم نظام حکومتی هر دو بر پایه اصل آزادی انتخاب سازمان یافته بودند (۴۴)نویسنده توضیح می‌دهد جامعه مبتنی بر بازار با گذشت زمان ضرورت مقاومت ناپذیری برای فراهم کردن زمینه ایجاد دموکراسی را احساس کرد. بنابراین  دموکراسی را می توان ضمیمه جامعه رقابت آمیز مبتنی بر بازار دولت لیبرال دانست .خلاصه اینکه دموکراسی پس از استقرار در کشورهای لیبرال دیگر در برابر دولت نبود و به جای تهدید مبدل شد به پشتیبان و یاور دولت.

نویسنده میگوید” به این ترتیب دولت لیبرال منطق خود را واقعیت بخشید و با این کار نه خود را نابود کرد و نه حتی تضعیف ؛بلکه هم خود و هم جامعه مبتنی بر بازار را تقویت کرد دولت لیبرال، لیبرالیسم را  دموکراتیزه و دموکراسی را لیبرالیزه کرد “(۵۲)

 

نویسنده در فصل دوم ،”دموکراسی غیر لیبرالی از نوع کمونیستی” را مورد بررسی قرار میدهد .نوع کمونیستی دموکراسی به مفهوم” نخستین دموکراسی “یعنی (حکومت به وسیله و برای مردم زحمتکش  )،بسیار نزدیکتر است و به هیچ وجه هم لیبرالی نیست .این مدل ،اندیشه ابتدایی دموکراسی را اخذ کرد و به آن محتوای طبقاتی بخشید .نویسنده معتقد است در صورتی که مردم ، با دسترسی آسان ،به عضویت حزب درآیند وحضور آنها  منجر به  بازنمایی عادلانه مردم و منتقدان در داخل حزب ؛ بر یک حزب مسلط شود ، دموکراسی در کشورهای کمونیست امکان پذیر است .البته مک فرسون به نظر می‌آید که دموکراسی غرب را به عنوان الگو در نظر می گیرد وحکومتهای کمونیستی را محکوم می‌کند به اینکه اگر آن‌ها به نظرات سودمند غرب توجه می کردند می توانستند در ایجاد دموکراسی موفق تر عمل نمایند.

نویسنده در فصل سوم ،دموکراسی غیر لیبرالی را بررسی میکند که در بخشهایی از جهان به نام جهان سوم رواج دارد و شامل بخش اعظم قاره ی افریقا به جز چین و کره ی شمالی و ویتنام است و تقریبا تمام جنوب و شرق آسیا را در بر میگیرد این دموکراسی نه پیوندی با لیبرال دموکراسی در غرب دارد و نه شباهتی به دموکراسی کمونیستی، نویسنده شرح میدهد  مردم این سرزمین ها رقابت سیاسی را مانند رقابت اقتصادی مردود شمرده اند. در این جوامع برای نظامی که احزاب در آن رقابت کنند زمینه‌ای وجود ندارد .در بسیاری از این کشورها چه در گذشته و چه در حال حاضر اختلاف های قبیله ای و مذهبی و قومی وجود داشته که سد راه اتحاد ملی آنها بوده است .او میگوید”درکشورهای جهان سوم نه تنها زمینه ای برای ایجاد بازار یا حاکمیت لیبرالی وجود نداشت بلکه هیچ عامل مشوقی نیز برای ظهور لیبرلیسم فراهم نبود، برعکس مبارزات ملی علیه استعمار معمولاً در جهت پیدایش جنبش توده یا حزب واحدی بودکه  بعد از استقلال به یک نظام تک حزبی و حزب سیاسی که دارای اکثریت پارلمانی است، تبدیل شد وبا استفاده از قدرت قانونی، سیاسی  و نظامی، فعالیت احزاب سیاسی رقیب را محدود می کرد .

به نظر می رسد مخالفت با حزب  مسلط به معنای ضدیت با منافع ملی است  در چنین شرایطی  “مخالفت” خیانت به کشور و ملت محسوب میشود”(۷۴) در نهایت مک فرسن معتقد است که دموکراسی در کشورهای درحال توسعه ،بر اساس  اصول کلاسیک آن است .یعنی تنها راه دستیابی به هدف، به دست آوردن آزادی واجرای اراده یکپارچه عمومی ،صرف نظر از تفاوت های طبقاتی و اجتماعی است.بنابراین نتیجه می گیریم که کشورهای در حال توسعه به طور کلی محق هستند که دموکراتیک نامیده شوند و نه لیبرال دموکراتیک این ملت ها اکثر شاخص های تعیین کننده لیبرال دموکراسی را نفی می‌کنند و بر دلایل خود نیز در طرد آنها اصرار می‌ ورزند .تنها وجه  مشترک بین دو شکل دموکراسی، در آرمان نهایی آن است یعنی آزادی و حیثیت انسانی و ارزش اخلاقی برای فرد فرد اعضای جامعه.

 

مک فرسن در فصل ششم تحت عنوان” آینده نزدیک دموکراسی و حقوق بشر” می گوید: پیش از پیدایش جوامع سرمایه داری هیچ کس تصور نمی کرد که نیازهای نامحدود بشر برگرفته از ذات طبیعی انسان باشد ؛بلکه جامعه مبتنی بر بازار است که بشر را به  موجوداتی حریص تبدیل کرده است ، عجیب به نظر می رسد که ادعا کنیم مفهوم “کمیابی “خود معلول  شکل‌گیری جامعه مبتنی بر بازار بوده است و اکنون دیگر به این مفهوم مسلط کمیابی نیاز نیست؛ در بیشتر کشورهای پیشرفته سرمایه داری مقدار تولید کالا و سرمایه بیشتر از آن است که بدانیم با آن چه کنیم مشکل اصلی در آینده، پیدا کردن کار برای مردم است نه تشویق کردن آنها به کار و زحمت زیاد .بلکه آغاز کردن به ترمیم کمیابی ارزش‌های انسانی است که در مبارزه انسان با کمیابی مادی به نابودی کشانده شده است(۱۳۱)  اگر کشورهای سرمایه‌داری لیبرال در پی حفظ مزایا و معایب اخلاقی خود باشند به ضرر آنها تمام خواهد شد زیرا تنها جوامعی باقی خواهند ماند که به بهترین وجهی خواسته‌های مردم خود را برای حقوق انسانی برابر و آزادی های برابر برای تحقق اصول انسانی برآورند .به طور خلاصه منظور مک فرسون این است که قدرت و نفوذ در جهان به مزیت و برتری اخلاق بستگی خواهد داشت و اقتدار در غرب رو به زوال خواهد رفت مگر آنکه چاره‌ای بیندیشند و خود را از اخلاقیات تملک جویی مبتنی بر بازاررها سازد .مک فرسن  سرانجام به چگونگی رسیدن جهان به دوره ای می پردازد که “اخلاق و قدرت با هم همزمان خواهند شد.

او سپس میگوید”  می داند که هیچ راه حل عملی نداده است ، و به عنوان آخرین موضوع یک توصیه به سیاستمداران  ارائه می دهد ، و از آنها می خواهد وگوشزد میکند  که راه آزاد زندگی کردن بسته به آن است که ملل  غرب نابرابری در حقوق انسانی بین خود و ملت های فقیررا از میان ببرند ، اهمیت این موضوع کمتر از کمک‌های کلان اقتصادی نیست ،زیرا آنان را قادر می سازد که خود را تا برابری انسانی قابل تشخیصی بالا برند،چیزی که برای صیانت پیکر معنوی و قدرت لیبرال دموکراسی ضروری است. (۱۳۸)

تهران-۲۷ بهمن ۱۳۹۹

سی.بی.مکفرسن(۱۳۸۲)،مترجم ،مجید مددی،تهران:انتشارات دیگر،در۱۶۶ صفحه و شمارگان۲۰۰۰ نسخه منتشر شده است.