انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گی دو موپاسان؛ نویسنده ای تنها و سرگردان بین عشق های زودگذر و وسوسه جنون و مرگ

موپاسان از نویسندگان نیمه ی قرن نوزدهم فرانسه است. نیمه قرنی که در سرازیری انحطاط و تضادهای اجتماعی قرار گرفته و آبستن حوادثی تعیین کننده بوده است از جمله جنگ نامفهوم با اتریش و شکست اجتناب پذیر فرانسه در ۱۸۷۰ و در پس آن برقراری موقت ” جمهوری و کمون پاریس” در ۱۸۷۱ و سرکوب بی رحمانه ی آن توسط ارتش و پلیس ارتجاعی آن زمان. موپاسان در آن دوره سرباز ساده ای بود با قلبی متالم از این شکست، با شخصیتی متضاد و بغرنج و افسرده و ناامید اما گستاخ…

 

گی دو موپاسان[۱]

موپاسان از نویسندگان نیمه ی قرن نوزدهم فرانسه است. نیمه قرنی که در سرازیری انحطاط و تضادهای اجتماعی قرار گرفته و آبستن حوادثی تعیین کننده بوده است از جمله جنگ نامفهوم با اتریش و شکست اجتناب پذیر فرانسه در ۱۸۷۰ و در پس آن برقراری موقت ” جمهوری و کمون پاریس” در ۱۸۷۱ و سرکوب بی رحمانه ی آن توسط ارتش و پلیس ارتجاعی آن زمان. موپاسان در آن دوره سرباز ساده ای بود با قلبی متالم از این شکست، با شخصیتی متضاد و بغرنج و افسرده و ناامید اما گستاخ. خودش بعدها زندگی کوتاهش را این طور تعریف می کند: ” مثل شهابی به زندگی وارد شدم و از آن نیز بمانند رعد و برقی خارج خواهم شد! “. او فقط چهل سال عمر کرد و دوران خلاقیت هنری اش از ده سال تجاوز نکرد. سبک نویسندگی واقعیت گرا و نزدیک به طبیعت او در طی زمان مورد توجه سناریست ها و تهیه کنندگان سینمایی بی شماری قرار گرفته است .امروز احتمالا بیش از سیصد داستان کوتاه و حکایت و تنها شش رمان از او بجا مانده است. موپاسان با اولین داستان کوتاه خود مشهور شد و از آن به بعد از کسانی بود که با درآمد نویسندگی خود زندگی خوبی داشت. نثر او در عین سادگی و روانی با جمله هایی ساده و روشن و کوتاه ، متاثر از حوادث دوران جنگ و شکست فرانسه که شاهد رشد نوعی بورژوازی[۲] شهری و تازه به دوران رسیده و طماع بود می باشد. در نوشته های او حضور زنان و نقش آن ها چه به صورت مادر یا معشوق و چه به صورت روسپی بسیار چشم گیر است و موپاسان عاشق یک زن نبود، او همه ی آنها را دوست داشت و پرورده ی دست آنها بود. حتی پاره ای از شهرتش را مدیون هزاران خواننده ی ” زن بورژوا” بود؛ نسل مدرنی از زنان که در طی همین نیم قرن شکل گرفته بود، همین طور مرگ زودرسش به خاطر بیماری سفلیس نیز در اثر معاشرت با آنها بود.

موپاسان نویسنده ی خاطره ها و احساس های پوشیده و حتی مدفون شده و دردناک و مرموز است که روزی در طی زیر و زبرهای زندگی رو می شوند و سر بر می آورند و همراه با خود اضطراب، افسردگی، سردرگمی، دیوانگی، یا مرگ و نابودی به ارمغان می آورند . خود او به صراحت در یکی از ژورنال هایش می گوید که “دیوانگان او را جذب می کنند”!

آثار او به اغلب زبان های زنده دنیا به خصوص دنیای آنگلوساکسون ترجمه شده و مورد تحسین قرار گرفته است و نویسندگان انگلیسی زبانی چون “کاترین مانسفیلد”[۳] ، ” ارنست همینگوی”[۴]، “جوزف کونراد”[۵]، “هنری جیمز”[۶] و برخی دیگر بدون تردید تحت تاثیر نوشته های او قرار گرفته اند. “ژوزف کونراد” که آثار او را به انگلیسی ترجمه کرد معتقد است که موپاسان استاد واژه های ساده و صائب و به جاست که با روان ما بازی می کنند.او حتی این واژه ها را با گوهرهای درخشنده مقایسه می کند. همین نثر ساده ولی عمیق، برخلاف ظاهر«غیر اخلاقی» تعدادی از آثارش “تولستوی”[۷] نویسنده بزرگ روس را نیز به خاطر نوعی «خلوص و پاکی و بی گناهی» تحت تاثیر قرار داده است.

زندگی نامه ی موپاسان

تعریف و حکایت کردن زندگی موپاسان مشکل است، زیرا ظاهرا در آن حوادث دراماتیک[۸] نمی بینیم. او برخلاف بعضی از نویسندگان دوران خود مثل “ویکتور هوگو”[۹]، “امیل زولا”[۱۰]، “بودلر”[۱۱] هیچ نقش سیاسی و اجتماعی بازی نکرد و در هیچ واقعه ی مهمی درگیر نشد؛ حتی آنچه روال عادی زندگی است یعنی ازدواج و بچه دار شدن. بر خلاف ظاهر زن دوست و زن پرست و با وجود حضور متعدد زنانی که سر راهش قرار گرفتند هیچ زنی را دوست نداشت. بنابراین برای نوشتن زندگینامه ی او از خلال زندگینامه ی زنان کنجکاو و با هوش و با ذوق یا بغرنج و سر سخت به مانند زنان زندگی “بایرون”[۱۲] و “گوته”[۱۳] و “شاتوبریان”[۱۴] و … ” نیز می توان استفاده کرد. تنها حادثه ی بزرگ زندگی او دیوانه شدن ناگهانی برادر کوچکش “هروه”[۱۵] است که با وجود افسردگی عظیم و غیر مترقبه ای که برایش پیش آورد از آن صحبت زیادی نمی کند و ناله ای ندارد. پدیده جنون در بسیاری از نوول های او دیده می شود و از سوژه های مهم نوشته های اوست در کنار تم های مهم دیگر نظیر جنگ و نتایج آن، طبیعت و آب و زن ها و مساله ی هویت.

موپاسان در سال ۱۸۵۰ در کنار دریا در شمال فرانسه، در منطقه ای سرسبز و پر از رودخانه متولد شد و خاطره های آن منظره ها و حتی بوی رودخانه و ماهی و لغزش کشتی روی آب در بسیاری از داستان های کوتاه او احساس می شوند. از پدر او چیز زیادی نمی دانیم به غیر از اینکه خونی مخلوط داشت، ولخرج، زن باز و سطحی بود و اجدادش در قرن گذشته لقب اشرافی را دریافت کرده بودند. مادرش خانمی سرزنده و ظریف و عصبی و کمی عجیب از خانواده های بورژوا بود؛ کتاب خوان و اهل هنر و ادبیات. او بود که ذوق و علاقه ی ادبیات و از جمله مطالعه ی “شکسپیر”[۱۶] را به پسرش تلقین کرد. خانواده موقعی که او ده ساله بود از هم پاشید و ظاهرا پسر بچه واکنش مهمی به این جدایی نشان نداد، برادرش “هروه” چهار سال از او کوچک تر بود. تحصیلاتش تقریبا بدون مشکل در دبیرستانی در شهر “روان”[۱۷] بعنوان پانسیونر[۱۸] پیش می روند، در مواقع تنهایی و دلتنگی قطعه ها و شعرهایی می نویسد که از خلال آنها به شکلی زودرس کشش و علاقه اش به زن ها به خوبی حس می گیرند تا جایی که حتی مورد ملالت و سرزنش مدیران خود قرار می گیرد. مسئول کتابخانه مرد شاعری است که از قضا از دوستان خانوادگی مادر و دایی اوست. آنها به همراه تعدادی دیگر از علاقه مندان به ادبیات و نویسندگی از جمله ” گوستاو فلوبر”[۱۹] نویسنده “مادام بوواری”[۲۰] محفل بحث و گفتگو و شعر خوانی دارند. مادر فرزند خود را به این کتاب دار شاعر می سپارد و او سرپرستی ” گی ” را به عهده می گیرد. بدین وسیله “فلوبر” اولین نوشته های “گی” جوان را می خواند و سپس او را راهنمایی و تشویق می نماید. در این مورد شایعاتی احتمالا ناصحیح وجود دارند که پدر واقعی او را “فلوبر” می دانند.

در سال ۱۸۷۰ جنگ فرانسه و اتریش در می گیرد و فرانسه به سرعت مقلوب می شود و به اشغال ارتش اتریش در می آید. “موپاسان” که حدودا یک سال قبل تحصیلات خود را تمام کرده بود داوطلب خدمت وظیفه می گردد و شاهد عقب نشینی و شکست است. سربازی که امید به پیروزی داشت به شاه و دولت مردان و ژنرال های بی عرضه و سبک سری آنها نفرین می فرستد. مسئله ی جنگ و جنایت ها و مکافات و شرمساری دسته جمعی و گاهی مقاومت در برابر اشغال گر را در تعدادی از داستان های کوتاه او از جمله ” روسپی وطن پرست” و یا “دو دوست”[۲۱] و برخی دیگر منعکس می بینیم.

همراه شکست، دستگاه امپراتوری و پادشاهی نیز از هم می پاشد و جمهوری سوم اعلام می شود و این فرصتی است برای بازگشت تعدادی از مخالفین حکومت گذشته به وطن یکی از برجسته ترین آنها ویکتورهوگو است که پس از نوزده سال تبعید بالاخره به فرانسه بر می گردد.

پس از اتمام جنگ موپاسان شغلی دولتی را می پذیرد که به مدت ده سال به آن می پردازد و پست او در پاریس تعیین می شود. شغل کارمندی یکنواخت و ملال آور است ولی اجازه می دهد که با این طبقه ی اجتماعی آشنا شود و بعدها تعدادی از داستان های خود را از این شناخت بگیرد. شغل کارمندی و زندگی در پاریس به او این فرصت بزرگ را می دهد که با کمک و سفارش “فلوبر” با محفل های شعر و ادب آن دوران پاریس که امیل زولا و مالارمه[۲۲] و میرابو[۲۳] و تورگینف[۲۴] از معروفترین اعضا آنها بودند آشنا و معاشر شود و در جلساتشان شرکت کند و در سال های بعد حتی با روزنامه های معروف آن زمان نظیر “فیگارو”[۲۵] و “اکودوپاریس”[۲۶] و ” ژیبلاس”[۲۷] همکاری نماید. قایق رانی و ماهیگیری و شکار در اطراف پاریس و جنگل ها و رودخانه های آن نیز طبیعت وحشی و غریزی او را ارضا می کند به همین ترتیب که شب زنده داری ها و عیاشی های شهری مثل پاریس فرصتی مناسب برای گرایش زن پرستانه او ایجاد می کنند طوری که به سرعت در این زمینه شهرتی پیدا می کند حتی قبل از اشتهار هنری و ادبی که بعد ها خواهند آمد. این زمینه ی عیاشی و زن بازی بالاخره به نابودی او منجر می شود.

نخستین سال های باروری او ۱۸۹۰-۱۸۸۰ در پرتو همکاری با شاعران و نویسندگان ذکر شده و در طی جلسه های شبانه ای تحت عنوان ” شب های مودان “[۲۸] به نام محلی که در آن گرد می آمدند که احتمالا منزل امیل زولا در اطراف پاریس بوده است رقم می خورد. کتابی دسته جمعی شامل داستان های کوتاهی از هر کدام از نویسندگان منتشر می شود. در این کار دسته جمعی داستان کوتاهی به نام “بول دو سویف[۲۹] یا روسپی فداکار” از موپاسان حضور داشت که بسیار مورد توجه قرار گرفت و یکباره و با سرعت باعث شهرتش گردید. همکاران نویسنده اش، منجمله خود زولا اذعان کردند که بهترین داستان مجموعه از اوست و فلوبر پدر خوانده ی او نیز از آن به عنوان شاهکاری ماندگار یاد کرد. با این اولین موفقیت در حرفه ی نویسندگی از کارمندی دولت استعفا می دهد زیرا دیگر مطمئن است که نویسندگی سرنوشت اوست. متاسفانه در همین سال ۱۸۸۰ پشتیبان و مشوق همیشگی او فلوبر فوت می کند و او را در غمی بزرگ فرو می برد به خصوص که اختلال های بینایی و سر دردهایی که احتمالا اولین علائم بیماری سفلیس او هستند نیز به آن اندوه اضافه می شوند. بعضی معتقدند که بدون فلوبر، موپاسان نویسنده نمی شد.

سال ۱۸۸۰ برای ملت فرانسه سال خوبی است، تخریب های مملکتی تعمیر شده اند همانطور که صدمه های جسمی و روحی جنگ. سال آشتی ملی است و بخشیدن و آزادی محکومین ” کمون پاریس”[۳۰] و به همین مناسبت ۱۴ ژوئیه روز انقلاب کبیر، عیدی ملی اعلام می شود. این دوران بهروزی شامل نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرمندان نیز می شود زیرا به نظر می رسد که شمارگان کتاب ها و درآمد هنرمندان هیچ گاه تا این اندازه بالا نبوده است- حتی در تاریخ فرانسه – بطوری که آنان می توانستند با استقلال کامل فکری و شخصیتی و بدون وابستگی به حاکمان و دولت مردان و سیاست به هنر خود بپردازند. این پدیده حتی در آخر قرن به مقاله ی معروف “من متهم می کنم “[۳۱] از امیل زولا منتهی شد. آن مقاله دولت و ارتش را به دلیل حقه بازی در محاکمه ی “دریفوس”[۳۲] سرهنگ یهودی به اتهام جاسوسی برای آلمان مورد انتقاد قرار می دهد. مقاله ای که بالاخره به تبرئه ی این افسر انجامید.

در طی ده سالی که فرا خواهند رسید با موفقیت بیش از پیش در فروش کتاب هایش موقعیت اقتصادی نیز به او اجازه می دهد که به یک زندگی مرفه و تمام عیار “پاریسی” دست یابد. قیافه ی جذاب و مردانه همراه با شهرت، برخورد و آشنایی با طبقه های مختلف اجتماع آن روز فرانسه به خصوص زن ها را آسان می کند و منجر به رابطه های عاشقانه متعدد و نه چندان دیر پا می شود. تنوع این رابطه ها تار و پود داستان های کوتاه و رمان های او را تشکیل می دهند بطوری که در پایان، حاصل شامل بیش از سیصد داستان کوتاه و شش رمان و تعدادی نمایشنامه و مقاله است. در سال ۱۸۸۱ دومین سری از داستان های کوتاه او تحت عنوان “خانه ی تلیه”[۳۳] که به تورگینف تقدیم شده است منتشر می گردد این سری دوازده بار تجدید چاپ می شود. سال ۱۸۸۲ سال انتشار ۴۶ داستان کوتاه است که مشهورترین آن “مادوموازل فی فی”[۳۴] می باشد. سال بعد ۶۲ داستان کوتاه و یک رمان به نام ” یک زندگی “[۳۵]را می نویسد که به عنوان کامل ترین و زیباترین رمان او معروف شده است. در طی این سال تورگینف دوست او و “مانه”[۳۶] ی نقاش از هم دوران های او و “واگنر”[۳۷] موسیقیدان معروف فوت می کنند و کتاب معروف “زراتوسترا[۳۸]- زرشت” منتشر می شود- سال ۱۸۸۴ به همین ترتیب ۳۰ داستان کوتاه از جمله “ایوت”[۳۹] را منتشر می کند و دست به کار نوشتن رمان معروف ” بل امی”[۴۰] می شود که آنرا در ۸۵ تمام می کند- این رمان هم زمان رمان معروف امیل زولا “ژرمینال”[۴۱] منتشر می شود و مرگ ویکتورهوگو که مصادف انتشار این رمان است بر آن موقتا سایه می افکند. احتیاج موپاسان به پول برای تامین مخارج و گشاده دستی ها و ولخرجی ها ی زندگی اش از یک طرف و از طرف دیگر نیاز روحی عظیم او به نوعی قدرت که پشتوانه ی «خود بزرگ بینی» اش باشد بیش از پیش است. این نیاز پولی در ضمن از او مذاکره گر زرنگ و زیرکی در مقابل ناشرین می سازد. همزمان با شهرت و ثروت بیماری اش نیز به پیشرفت خود ادامه می دهد و او متهورانه و با سماجت یک وسواسی به کار ادبی خود ادامه می دهد، از بیماری خود نمی ترسد و حتی برای شناخت وضعیت خود در کنفرانس های پروفسور”شارکو”[۴۲] متخصص اعصاب درباره بیماری “هیستری”[۴۳] شرکت می کند- شهرت این پروفسور، “فروید”[۴۴] را نیز برای مدتی به پاریس کشاند تا از تعالیم شارکو برخوردار شود. در پس این ملاقات و برخورد ها است که در سال های بعدی فروید تئوری روانکاوی را می پرورد و عرضه می کند.

“پی یر بایارد”[۴۵] نویسنده و پژوهشگر فرانسوی در کتاب “موپاسان قبل از فروید”[۴۶] که در سال ۱۹۹۴ منتشر کرد، به نقل از فروید می نویسد که بعضی از انسان ها از جمله هنرمندان و نویسندگان دانش غریزی برای درک پدیده های بغرنج روانی – رفتاری دیگران دارند و موپاسان نویسنده از آن جمله است و سپس می افزاید، این نویسنده قبل از این که فروید نظریه های خود را درباره روان و رفتار انسان عرضه کند، احساس ها و تضادهای عمیق و پنهانی روان را از خلال پرسوناژهای متعدد و متنوع در داستان های کوتاه و رمان هایش به شکلی ساده و با واژه ها و معنی های در دسترس همه بیان داشته است. موپاسان انسان ها و پرسوناژهای خود را بر عکس نویسندگان ” رمانتیک[۴۷] یا سمبولیک[۴۸]” که آنها را بانوشته های رمزی و شاعرانه یا قهرمانانه و ایده آل شرح می دادند به شکلی واقع گرا و طبیعی و بدون زینت و زیور همان طور که واقعا هستند نشان می دهد. موپاسان معتقد است که نویسندگی نوعی نمایشگاه هنری است و هر نویسنده ای بر حسب شخصیت و ساختمان روحی خودش انتخاب هایی در رابطه با واقعیت های زندگی می کند. در حقیقت نویسنده در هنرش به شکلی تمام یا قسمتی از حقیقت و واقعیت خود را بیان می کند و به نمایش می گذارد، بدین جهت است که از جمله در نزد “موپاسان” بی پیرایه گی گرایش های لذت بخش و شهوانی او در رابطه با زن ها نوعی سادگی و بی گناهی را می رساند. به خصوص که او از هنر خود، ایده آلی مقدس نمی سازد و برعکس اقرار می کند که “فقط یک صنعتگر ادبیات است” البته هستند منتقدانی که از او به عنوان یک “ناتوان اخلاقی” یاد می کنند و در زمان انتشار بعضی از داستان های کوتاه و رمان هایش آن ها را به شکلی تکفیر کرده اند. به کمک درآمد سرشار رمان “بل امی” که سی و شش بار تجدید چاپ شد، کشتی تفریحی می خرد و آن را به شکل عجیبی به نام شخصیت غمگینی، پاریسی که بوی الکل و توتون می دهد و قهرمان رمانش بود “بل امی” می نامد. کشتی اش راه آزادی را برای او که عاشق طبیعت و آب و دریا است باز می کند، او که از شهری گری و شلوغی و معاشرت گریزان است. داستان کوتاه معروف “هورلا”[۴۹] به خاطر خصوصیت خیال پردازانه ی آن که می توان گفت از اختلال ها و اضطراب های بیماری خود او الهام می گیرد در حقیقت جنگ تن به تنی یا شبحی است و مرحله ای از پیشرفت بیماری، که هفت سال بعد به هذیان و دیوانگی و بالاخره نابودی او منجر می شود محصول این دوره است. همان طور که اتمام و نشر رمان ” پی یر و ژان”[۵۰] شاهکار او شناخته شده است.

سال های افول و جنون و مرگ

در طی این سال ها بیماری اش شدت بیشتری پیدا می کند از جمله اختلال های بینایی و سر دردهای شدید که او را وادار به استراحت در مراکز ییلاقی و آبگرم می کنند. در سال ۱۸۹۸ مجبور می شود هروه برادر کوچکش را با مکر و حیله در تیمارستانی نزدیک شهر “لیون”[۵۱] به زور بستری نماید، این مساله برایش بسیار دردناک است و ضربه عظیمی به روح بیمار او می زند. برادر چند ماه بعد در تیمارستان فوت می کند و این نیز هشداری از عاقبت شوم خود اوست. در فاصله آرامش های نسبی به فعالیت ادبی خود و همکاری با روزنامه ها و ناشران ادامه می دهد. “زندگی سرگردان”[۵۲] و “زیبایی بدون فایده”[۵۳] از بین آخرین آثار او هستند. کم کم خلق و رفتارهای او تغییر می کنند، بیش از پیش بدگمان و خودبزرگ بین می شود. شکایات متعدد و اغلب بی اساس از ناشران و رفتارهای خود بزرگ بینانه و مسخره در انظار نمونه هایی از این تغییرها هستند. از دوستان خود و محیط و محفل های ادبی می برد و فقط با ” تن “[۵۴]، تاریخ نگار و فیلسوف معروف و “الکساندر دوما”[۵۵]ی پسر گاهی مراوده می کند. درمان های پزشکی متعدد و مختلف بی فایده می مانند و اطرافیانش او را از دست رفته می دانند، مادرش از دور و نزدیک مراقب اوست. موپاسان درد و رنج خود را طی نامه ای به یک دوست این طورخلاصه می کند: ” احساس می کنم که افکار و احساس ها کم کم از مغزم تخلیه می شوند”. در ژانویه ۱۸۹۳ دست به خودکشی ناموفقی می زند و در پس آن در کلینیکی در پاریس بستری می گردد. حال روحی و جسمی او بیش از پیش وخیم تر می شوند. در فاصله های کوتاه هشیاری باز می خواهد بنویسد در حالیکه زوال و تباهی ناگزیر در انتظار اوست. عاقبت در ژوئیه ۱۸۹۳ در سن ۴۳ سالگی فوت می کند و در “گورستان مونت پارناس”[۵۶] پاریس به خاک سپرده می شود.

بررسی چند اثر:

” بوول دو سویف یا روسپی فداکار” اولین داستان کوتاه از موپاسان است که باعث شهرتش شد و همان طور که گفتیم گوستاو فلوبر از آن به عنوان شاهکاری ماندگار یاد کرده است. در طی مسافرتی با کالسکه روسپی جوانی در کنار مسافرین به اصطلاح محترم دیگر قرار می گیرد و هم سفر می شود. در طی مسافرت روسپی پیشنهادهای یک افسر اتریشی و بیگانه را رد می کند ولی بالاخره با اکراه و برای این که دیگر هموطنان او بتوانند به مسافرت ادامه دهند و به مقصد برسند به هم آغوشی با افسر تن در می دهد. پس از رسیدن به مقصد همان همراهان که قبلا او را تشویق و حتی از او خواهش کرده بودند که عمل را انجام دهد از او روی برمی گردانند و با حقارت به او نگاه می کنند و به اصطلاح جا نماز آب می کشند. این داستان کوتاه در عین انتقاد از تجاوز، جنگ و مصیبت های ناشی از آن بیشتر نگاهی نافذ به اجتماع آن دوره و انتقادی برّنده از ذلت و تزویر و فرصت طلبی[۵۷] بورژوازی آن زمان است که نمونه هایی از آنها همسفر کالسکه بودند. موپاسان در عین حال وطن پرستی و فداکاری مردم دست پایین اجتماع از جمله روسپی کالسکه را ستایش می کند. نویسنده دنیای روسپیگری را خوب می شناخت و در نوشته های خود تصویرهای متعددی از روحیه و منش و رفتار آنها به خواننده می دهد، رفتار و منش و احساس هایی که تفاوت عمده ای با دیگر مردم ندارد. علت های روسپیگری را اقتصادی و به خصوص اجتماعی و مسئول آن را حکومت جابرانه مردم ها می داند. از این داستان کوتاه بیش از ده فیلم سینمایی و تلویزیونی تهیه گردیده است اولین آن را “هانری کینگ”[۵۸] در سال ۱۹۲۸ تهیه کرد. از آن پس سینما گران برجسته ای نظیر “جان فورد”[۵۹] و “نرمان فوستر”[۶۰] و “روبرت وایز”[۶۱] و “کریستیان ژاک”[۶۲] در ۱۹۴۵ باز به این موضوع جالب پرداختند.

“خانه ی تلیه”

در این اثر کوتاه نویسنده با مهارت و شیوایی، واقع گرایی را در مرزی شاعرانه قرار می دهد و به زیبایی قسمت های شوم تراژیک زندگی را ترسیم می کند. داستان در کادر پانسیونی به سرپرستی خانم “تلیه” که در آن چند فاحشه ی جوان زندگی و کار می کنند می گذرد. در طی مسافرتی چند روزه و تفریحی در بطن طبیعت، زنان نگون بخت کم کم تغییر می کنند. احساس ها و رفتارهای طبیعی و سالم و انسانی آنها خود را بروز می دهند. خوشحالی و شادی، غم یا مهربانی و سخاوت با دیدن طبیعت و احساس بوی گل و شنیدن موسیقی و حتی برگزاری نماز در کلیسا خاطرات دوران گذشته و کودکی و پاکی را مثل مردم دیگر در آنها زنده می کند. شخصیتی پیدا می کنند، کس دیگری می شوند به جای اینکه «شیء» ای برای مردان باشند. نتیجه گیری موپاسان در این داستان کوتاه و در بسیاری دیگر از آثارش این است که فساد و زشتی و گندیدگی در آنجایی که فکر می کنیم نیست و برای مثال این دختران در اجتماعی سالم و عادل و آزاد احتمالا زندگی دیگری انتخاب می کردند.

 

 

“دو دوست”

این اثر داستان کوتاه دیگری در باره فاجعه های جنگ است. حکایت دو دوست جوان که روزی تعطیل برای تفریح تصمیم می گردند به ماهیگیری بروند. زمان جنگ است و اشغال گران اتریش ماهیگیری را هم قدغن کرده اند. سرنوشت شومی در انتظار آنها است زیرا به اتهام واهی جاسوسی باز داشت و اعدام می گردند. در همان زمان افسر اتریشی در حال خوردن ماهی های کوچک سرخ شده آنها است. از این داستان کوتاه چندین فیلم تهیه شده است از جمله توسط کریستیان ژاک در سال ۱۹۴۵ و “ماریو مونیچلی”[۶۳] در سال ۱۹۵۹، و آخرین بار نیز فیلمی تلویزیونی که فرانسوی ها در ۲۰۰۶ تهیه کرده اند.

” مادموازل فی فی ”

عنوان این داستان کوتاه لقبی است که به یک افسر آلمانی داده شده است و باز حکایتی از زمان جنگ است. در این اثر موپاسان به تفاوت های تربیتی و روحی و فکری دو فرهنگ اشاره می کند، از جمله درجه ی گرایش فرمانبرداری آلمانی ها و توجه کمشان به زیبایی ها. در این داستان کوتاه باز قهرمان “راشل”[۶۴] یک روسپی است و از طبقه پست اجتماع ولی از شکست فرانسه احساس شرمساری می کند و به نوعی مقاومت در مقابل افسران آلمانی دست می زند و حتی به قتل یکی از آنها “مادموازل” که از همه شرورتر و معیوب تر و بی فرهنگ تر است مبادرت می ورزد و فرار می کند راشل عاقبت خوبی دارد زیرا بعد ها ازدواج می کند و خانواده تشکیل می دهد. فیلم های متعددی از این نوول تهیه گردیده است از جمله توسط روبرت وایز در سال ۱۹۴۴ و “کلاد سانتلی”[۶۵] به شکل فیلمی تلویزیونی در سال ۱۹۹۲.

“بل امی”

رمان اجتماعی معروفی است که یکسره و در عرض چند ماه نگاشته شده است و از این جهت عکس رمان ” یک زندگی ” است که نگارش آن سال ها طول می کشد. رمانی است که در عین حال با سرعت هم خوانده می شود و از نظر اجتماعی شباهتی به رمان های امیل زولا دارد بدین ترتیب که به ترسیم و نمایش قسمتی از اجتماع آن دوره می پردازد و به شکلی نقشی افشاگرانه بازی می کند و از دوران جمهوری سوم فرانسه به سختی انتقاد می نماید. خلاصه نوعی دادرسی بر علیه سرمایه داری و استعمارگری است و به خصوص ژورنالیسم سوداگرانه ی از نوع آن است. داستان جوانی فقیر ولی زیبا روی و برازنده و جاه طلب بنام “ژرژ دوروآ”[۶۶] که از دوستی ها و جذابیت خود به خصوص در مورد زن ها استفاده می کند و با داد و ستد های نامشروع با سراندرکاران، از راه ژورنالیسم حتی به عنوان “بارون”[۶۷]ی می رسد. اسم “بل امی” تخلصی است که دختر جوان و با هوش یکی از دوستانش بر او گذاشت. طمع و جاه طلبی این تازه به دوران رسیده حدی ندارد و رمان حاکی از داد و ستد های مشکوک و عشق بازی های بازاری اوست که کم کم و به آسانی جای احساس های اصیل مثل دوستی و عشق و وطن پرستی و انسانیت را می گیرند. “بل امی” ژورنالیسم را بد نام کرد و به قولی “از مطبوعات همان استفاده را کرد که دزد از نردبان”. از این رمان فیلم های متعددی تهیه شده است، به همه زبان های دنیا از جمله توسط “البرت لوین”[۶۸] در سال ۱۹۴۷. یکی از فیلم های تلویزیونی جالب را در سال ۱۹۸۲ مدیون “پیر کاردینال”[۶۹] هستیم با بازیگری “ژاک وبر”[۷۰]. در طی سال های اخیر نیز فیلم های دیگری از آثار موپاسان تهیه شده اند.

“هورلا”

این اثر داستان کوتاهی از نوع تخیلی و ترس آور است که به شکل ژورنال نوشته شده است. راوی شرح ترس ها و وحشت و اختلال های فکری خود را برای ما می آورد و از جوّ وهم آور و خیال انگیز و رعب آوری که در اطرافش وجود دارد صحبت می کند. هورلا نوعی واژه تراشى[۷۱] است و من درآوردی که موپاسان خود آن را ساخته است و معنی بیگانه یا همزاد را می دهد. فیلم های متععدی از روی این داستان کوتاه تهیه شده است و احتمالا آخرین بار توسط “میشل افری” سینما گر فرانسوی در سال ۱۹۹۶ بوده است. این داستان کوتاه حکایت مرد میانسالی است که زندگی مرفهی دارد و در خانه بزرگی با مستخدمش زندگی می کند. روزی و به صورت غیر مترقبه ظاهرا، احساس های نامطلوبی در خود حس می کند و به منزل بر می گردد و مثل اینکه انتظار اتفاقاتی را می کشد. موجودی نامرئی در کنار و اطراف او سیر می کند و بالاخره نام “هورلا” را به او می دهد. او نمی داند “هورلا” کیست، از کجا می آید، برای چه آمده و چرا مثل سایه او را تعقیب می کند، غذایش را می خورد، گل هایش را می چیند و می بوید و حتی کتابهایش را می خواند. تکنیک های مختلف او برای خنثی کردن اقدامات “هورلا” یا بیرون کردن او از خانه به شکست می انجامد. این شبح کم کم در وجودش رخنه می کند، اراده اش را تصاحب می کند و به افکارش مستولی می شود و راوی این وحشت و اضطراب و تشویش جنون را به خواننده نیز سرایت میدهد. تحمل “دیگری”، این برادر شبانه هول انگیز تحمل ناپذیر می گردد و راوی در جستجوی راه حلی است. جنگ تن به تن با یک شبح غیر ممکن است بایستی وسیله ی مطمئن تری برای نابودی او پیدا کرد و راوی تنها راه را آتش زدن خانه می بیند و آن را عملی می کند و بدین ترتیب تماما خود را بدست جنون می سپارد.

بررسی روان شناختی نویسنده و آثارش

تاکید و تمرکز مطالعات زندگی موپاسان و پایان تراژیک آن عموما بر بیماری سفلیس و اثرهای مخرب آن بر مغز و روان او بوده است، بیماری ای که احتمالا پانزده سال قبل از مرگ به آن مبتلا شده بود. درد بی درمانی مثل بیماری سل که در نیمه دوم قرن نوزدهم در محیط های روشنفکری و ادبی و هنری به اندازه ی طبقه های فقیر شایع بوده است. پژوهش های روان شناختی زندگی و آثار نویسنده امروز بسیار فراتر از نقش بیماری سفلیس بر روان پریشی موپاسان می روند و شخصیت پایه و خطوط روانی زیر بنایی او را برای تفسیر زندگی و آثار ادبی اش که بی تردید بیماری نیز در تقویت آنها موثر بوده است عامل هایی اساسی تر جلوه می دهند. بدون در نظر گرفتن روان پریشی پایه ای توجیه زندگی و تفسیر بسیاری از متون ادبی اش نامفهوم خواهند ماند. زندگی خاص نویسنده و تم های مهم و تکراری مثل هویت و جنون و خودکشی یا دیگر کشی در جهت تایید نظریه ی فوق هستند. از محیط کودکی و خانواده ی او مختصرا صحبت کردیم و در اینجا به چند نکته ی اساسی که به نظر می رسد در سازمان دادن شخصیت او نقش بازی کرده اند تکیه می کنیم، از جمله نقش خانواده. مادر گو اینکه علاقه به هنر و ادبیات را به پسر منتقل کرد ولی خانمی بسیار عصبی و غیر متعادل و زورگو در رابطه با شوهرش بوده و حتی چندین بار دست به خودکشی زده است. پدر ظاهرا تعادل و نیاز هایش را نزد زنان دیگر جستجو می کرده است و این موقعیت بالاخره به جدایی آنها در زمانی که “گی” پسر بچه ی ده ساله ای بوده است می انجامد. پسر بچه شاهد و ناظر این فضا و صحنه هاست- استیلای مادر را همانقدر حس می کند که ضعف های پدر را و احتمالا شایعه ها بگوش او هم رسیده اند. او پدر را نیز به شکلی “گروگان” گرفته زیرا از بعضی از رابطه های نامشروع او با خبر است. در چنین محیط خانوادگی ای است که “گی” بزرگ می شود. در سن ده سالگی که معمولا دوره ای است که پسر بیشتر به حضور پدری مهربان و قوی نیاز دارد او به نوعی “یتیم” می شود و تنها ملجا واقعی او مادر می شود- خوشبختانه در طی همین دوران پدر خوانده هایی وارسته در زندگی پیدا می کند که همانندسازی های مردانه او را آسان می کنند و این مطلب احتمالا دلیل موفقیت کامل جنسی او و رابطه ی جنسی با زن هاست. بعضی از منقدان و مفسران در این رابطه حتی به او لقب “گاو نر وحشی” داده اند. رابطه ی عاطفی و عاشقانه ی طولانی با زن ها مطلب دیگری است و به مادر بر می گردد، مادری که تا آخر عمر او را رها نکرد و دست از سرش بر نداشت. پسر هم علاقه زیادی به این مادر داشت ولی این مادر، این زن تنوانسته بود طوری پدرش را دوست داشته باشد که او را حفظ کند و او خانواده را ترک نکند!

موپاسان با زنان بی شماری در سطوح مختلف اجتماع در آمیخت و به خاطر آن ها و توسط آنها بود که به درد بی درمانش مبتلا شد و آنهایی را هم که نشناخت در نوشته و رمان هایش وارد کرد. آیا تنها ماندن به معنی آن است که زن ها قادر به دوست داشتن واقعی و حفظ مرد خود نیستند و یا عشق معادل بیماری و مرگ است؟ خود او توجیه هایی در این مورد کرده است: ” من از بند و زنجیر چه در کادر یک فکر و اعتقاد و چه در رابطه ی عاشقانه فرار می کنم!!” در این توجیه او یک “گاو نر وحشی” است ولی در نقل قول یا اعتراف دیگری او می گوید: ” زنی را که من می خواهم، زن ناشناسی است که پاره ای از اخلاق و پاره ای از جسم و تن داشته باشد و برای عاشق شدن به دنبال زنی می گردم که توازنی از این دو پاره داشته باشد و هرگز او را نیافته ام” که به نظر ما به واقعیت روحی و زندگی او نزدیک تر است. او احساس های عدم امنیت بنیادی خود را بدست آوردن پول و ثروت و اشتهار که نمونه هایی از قدرت هستند تا حدودی جبران می کند ولی از مردم فرار می کند و از جمعیت می ترسد و به آنها زیاد اطمینان نمی کند و شکاک است، بر عکس انزوا و تنهایی و زندگی در طبیعت و قایق رانی را دوست دارد. در پاریس بی قرار است و حتی به خاطر وضع مالی مطلوب اغلب خانه و منزل عوض می کند؛ در معاشرت با زن ها احساس امنیت بیشتری دارد تا مردها- او شکار را به میهمانی رفتن ترجیح می دهد. کمبود عاطفی و خودکم بینی او در طی زندگی شکل خود بزرگ بینی و مگالومانیا[۷۲] می گیرند همراه با ولخرجی و گشاده دستی در عین رفتارهای مظنونانه و عجیب همراه با خشونت.

طی نامه ای او خود را این طور تعریف می کند. “من وحشی ام و باید اذعان کنم که سر تا پایم، همه وجودم وابسته به طبیعت وحشی است، ماه ها می توانم در قلب طبیعت تنها زندگی کنم، روی آب برکه ها یا در وسط جنگل ها و مزارع بدون نیاز به رابطه ی عاطفی، عشق من به زن ها درست مثل عشق من به سبزه زار و رودخانه و دریاست!” همان طور که قبلا گوشزد کردیم تم های تکراری نظیر باصطلاح “عقده ی پدر” یا هویت، حداقل در سی و دو داستان او به چشم می خورند و این تصادفی نیست و گویای حقیقتی از وجود او و احساس های اوست. کشف هویت خود یا شک و تردید در این هویت یا در هویت نزدیکان گاهی وحشت انگیز و اضطراب آور است و می تواند حتی به خودکشی یا دیگر کشی منجر شود. در بسیاری از متون نویسنده آینه نقشی دارد، پرسناژهای موپاسان اغلب خود را در آینه نگاه می کنند. آن “دیگری” آینه خود ماست و گاهی هم نیست زیرا مرور زمان هویت ظاهری ما را تغییر داده است و گاهی منجر به احساس بیگانگی با خود است که آنها را دچار اضطراب می کند. بعضی از اوقات نگاه به خود، درونی می شود و منجر به کشف یک احساس یا یک فکر تا بحال ناشناخته می شود که ذهن و روح را مثل خوره می خورد و اشغال می کند. در داستان کوتاه ” اعتراف”[۷۳] پدری نمی تواند فکر پسرش را که مدتی است به سراغ او آمده از سر بیرون کند. در داستان “آقای پاران” خانواده کوچکی زندگی ساده ای دارند، روزی فکر این که آیا کودک شان فرزند اوست به ذهن پدر می آید، سوالی بی جواب که در او ایجاد وحشت می کند. در رمان “پیر و ژان” به همین ترتیب روزی “پیر” عکس و پرتره “مارشال” دوست خانوادگیشان را با خطوط چهره برادرش “ژان” مقایسه می کند و دچار تردید و وسوسه ای در مورد هویت برادرش می شود. داستان “ایوت” رابطه دختر و مادری است. مادر روسپی سطح بالایی است و دختر جوان از آن بی خبر است- روزی یکی از دوستان مادر عاشق دختر می شود و در طی نجواهای عاشقانه، دختر با هوش کم کم به حرفه و هویت مادرش آگاهی پیدا می کند، تصویر و هویت ایده آلی مادر یک باره فرو می ریزد و به همراه آن زندگی دختر دگرگون می شود. دوگانگی شخصیت پرسناژها، تضاد بین ظاهر و باطن آنان، یعنی آنچه که ظاهری است و دیده می شود و آنچه که در درون است و نامریی و بالاخره جنون از عامل های ثابت تخیل های ادبی موپاسان می باشند و حداقل به اندازه ی وصف های امپرسیونیستی[۷۴] از طبیعت به خوبی قادرند که آنها را به خواننده منتقل کنند. بدون این تخیل ها او به عنوان یکی از واقع گراترین نویسندگان زمان خود هرگز نمی توانست در مرزهای غیر واقعیت توهم های جنون آمیز بمانند رمان هورلا به این آسانی سیر کند. این مطلب خود تعجب انگیز است مگر این که شناسایی هایی درباره مسائل و شخصیت پایه او داشته باشیم. بیش از بیست و پنج داستان او در حول و حوش جنون و مرگ می گردد. آگاهی به این که اضطراب و افسردگی در نزد نویسنده با اصطلاح “بومی” بود و به کمک جمله ای از نامه ای که به مادرش نوشته گم گشتگی وحشتناک، خلاء عظیم درون و تحلیل زندگی و آثارش برایمان آسان تر می شود. نویسنده از دوگانگی شخصیت آدمی آگاه بود ولی علتی برای آن نمی شناخت. در حقیقت ترس واقعی در آنجایی و در آن چیزی است که انسان نمی شناسد یا نمی فهمد، آن قسمت از روان نهفته و ناخوآگاه، آن وسوسه ها و افسوس ها، آن ناکامی ها و امیال دیوانه واری که در لجن زار ما مدفونند و روزی تحت شرایطی ناگهان جرقه می زنند و مسیر زندگی را تغییر می دهند. پرسناژهای داستان “موپاسان” ظاهرا آدم های طبیعی هستند و زندگی عادی دارند، جوان، کارکن و سالم، نقاش موفق، معلم خوب، قاضی پاکدامن و… . در نوول “پدر کشی”[۷۵] جوانکی کاسب با زندگی معمولی روزی به زن و مردی برخورد می کند که در او احساس های مرموزی بوجود می آورد، نوعی حس ششم به او می گوید که آنها پدر و مادرش هستند. در پی این احساس به شکلی از آنها تقاضا می کند که او را به فرزندی بشناسند و در مقابل تعجب و امتناع آنها دگرگون می شود و به قتل شان مبادرت می ورزد. در همین روال قاضی معروف و خوشنامی در شهر خود دست به قتل می زند. در داستان “معلم” آموزگاری دلسوز و مهربان روزی خورده شیشه در غذای کودکان خود می ریزد و باعث مرگ تعدادی از آنان می شود. “برتن” قهرمان داستان “قوی مثل مرگ” نقاش معروفی است که سال ها پیش رابطه عاشقانه ای با خانم آریستوکراتی[۷۶] به نام “آنی”[۷۷] که برای نقاشی چهره اش به او مراجعه کرده بوده داشته است. از حادثه ی روزگار، نقاش آرام آرام عاشق “آنت” دختر جوان و زیبای معشوق سابقش می گردد و بدین ترتیب درام زندگی او آغاز می گردد و احساس های او تلاطمی مرگ بار در وجودش ایجاد می کند. هویت دختر با هویت مادر در بیست سال پیش با همه ی زیبایی و جذابیت و حتی آهنگ صدا در هم می آمیزند و همه ی ذهن او را تصاحب می کنند- درد، درد عشقی جدید نیست بلکه درد عشق خاموش شده ی گذشته است و به شکلی درد جوانی و طراوت از دست رفته. این داستان در عین حال رمان گذشت زمان و پدیده پیری است، پدیده ای که در آینه می تواند هویت انسان را خدشه آمیز کند. موپاسان در بعضی از داستان های خود و احتمالا برای کاستن از بار سنگین زیستن بمثل همه ی مردم در مقابل واقعیت های تلخ و زشت روزانه با مزاح و لوده گری می آمیزد. در نشان دادن این پاره های مضحک و خنده آور پرسناژهای حکایتش به خصوص طبقه بورژوا مهارت خاصی نشان می دهند. در کتاب “بل امی” و “ایوت” و “طناب” و حتی “رمان پیر و ژان” و بسیاری دیگر از داستان های کوتاه بسیار موفق است و بدین وسیله یعنی با در هم آمیختگی کمدی و تراژدی راه آشتی برای انسان بیچاره با واقعیت های زندگی باقی می گذارد یا به شکلی دیگر با تشنج قهقه ی خنده به پیشواز تشنج احتضار می رود. یکی از دوستان نویسنده درباره ی او می گوید ” همیشه از روحیه ی او احساس غمگینی تراوش می کرد که من آن را در نزد هیچ نویسنده ای تا به این حد ندیده ام”. خود نویسنده این مطلب را به شکل دیگری تایید می کند ” دل من همیشه پر از میل و هوس است ولی از هیچ چیز لذت نبرده ام”!

معمای زندگی موپاسان در دو گانگی و دو روی یک سکه خلاصه می شود:

یک روی سکه کار و خلقت ادبی و اشتهار و عشق های بی لذت است و روی دیگرش افسردگی و ملال زیستن و وسوسه ی جنون و مرگ.

 

 

 

نویسنده : دکتر اکبر پویان فر عصب _ روان پزشک و روان تحلیلگر ایرانی مقیم پاریس استاد پیشین دانشگاه در ایران و عضو انجمن روان پژوهان ایرانی است.ایشان دارای آثاری مانند روان نگری / نشر ارجمند و همکاری در ترجمه کتاب تلویزیون لاکان از فرانسه به فارسی است.

 

 

منابع:

Vie de Guy de Maupassant. Paul Morand. Ed Pygmalion 1998
Maupassant just Avant Freud Pierre Bayard ed. Les edition Deminuit 1994
Guy de Maupassant Europe Revue No, 772-223 1993
Guy de Maupassant ???? in Psychoscope ed. Josette Lyon 1993
Guy de Maupassant Wikipedia
Maupassant Pessimiste Remantisme No, 61 1988
Maupassant par Lui-Meme A.M. Schmidt ed. Seuil 1962
Maupassant Et Lautre. Alberto Savino Tra. Gallimard 1977
Le Maupassant de Horla Pierre Cogny. Letters modernes minard 1970

[۱] Guy de Maupassant

[۲] Bourgeoisie

[۳] Katherine Mansfield

[۴] Ernest Hemingway

[۵] Joseph Conrad

[۶] Henry James

[۷] Tolstoy

[۸] dramatic

[۹] Victor Hugo

[۱۰] Emile Zola

[۱۱] Baudelaire

[۱۲] Byron

[۱۳] Goethe

[۱۴] Chateaubriand

[۱۵] Hervé

[۱۶] Shakespeare

[۱۷] Rouen

[۱۸] pensioner دانشجویى‌ که‌ شهریه‌ و سایر مخارج‌ خود را خودش‌ مى‌پردازد

[۱۹] Gustave Flaubert

[۲۰] Madame Bovary

[۲۱] Deux Amis(fra.) = Two Friends(eng.)

 

[۲۲] Mallarmé

[۲۳] Mirabeau

[۲۴] Turgenev

[۲۵] Figaro

[۲۶] l’Écho de Paris

[۲۷] Gil Bla)

[۲۸] Les Soirées de Médan(fra.) = Evenings at Médan (eng.)

[۲۹] Boule de Suif

[۳۰] Paris Commune

[۳۱]J’accuse(fra.)= I Accuse(eng.)

[۳۲] Dreyfus

[۳۳] La Maison Tellier

[۳۴]Mademoiselle Fifi

[۳۵] Une vie

[۳۶] Manet

[۳۷] Wagner

[۳۸] Zoroastra

[۳۹] Yvette

[۴۰]Bel-Ami

[۴۱]Germinal

[۴۲] Charcot

[۴۳] Hysteria

[۴۴] Freud

[۴۵] Pierre Bayard

[۴۶] Maupassant, juste avant Freud

[۴۷] Romantic

[۴۸] Symbolic

[۴۹] Le Horla

[۵۰] Pierre et Jean

[۵۱] lyon

[۵۲] La Vie errante

[۵۳] L’Inutile Beauté

[۵۴]Taine

[۵۵] Alexandre Dumas

[۵۶] montparnasse cemetery

[۵۷] opportunism

[۵۸] Henry King

[۵۹] John Ford

[۶۰] Norman Foster

[۶۱] Robert Wise

[۶۲] Christian Jaque

[۶۳] Mario Monicelli

[۶۴] Rachel

[۶۵] Claude Santelli

[۶۶] Georges Duroy

[۶۷] Baron

[۶۸] Albert Lewin

[۶۹] Pierre Cardinal

[۷۰] Jacques Weber

[۷۱] neologism

[۷۲] Megalomania

[۷۳] The Confession

[۷۴] Impressionistic

[۷۵] A Parricide

[۷۶] aristocrate

[۷۷] Annie