انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشتی کوتاه درباره “دختران چلسی”

یوناس مِکاس برگردان آرمان شهرکی

دختران چلسی (Chelsea Girls) کارگردان: اندی وارهول (Andy Warhol) محصول: آمریکا، ۱۹۶۶

دختران چلسی، واجد شکوهی کلاسیک است؛ چیزی که ارمغان ویکتور هوگوست. شکوهی برخاسته از عظمت سوژه، از حوزه (scope) انسانی سوژه. و این فیلمی تراژیک است. زندگیهایی که در فیلم میبینیم مشحون از استیصال هستند؛ سختی، و وحشت. جایی برای هرکس تا ببیند و تأمل کند. تمام کار هنر این است که با توصیف آن وجوهی از زندگیمان، که دانش قلیلی پیرامونش داشته ایم یا با ترس همراه بوده؛ به فهم ما از خویشتن یاری رساند. اقلیمی سیاه و سفید در پیش چشم ما، جمعی از مخلوقات درمانده؛ بخش بیچاره ی وجود ما، بخش پیشتاز (avant-garde) وجود ما. و یکی از متحیرکننده ترین چیزها درباره این فیلم آن است که افراد درون آن در واقع بازیگر نیستند؛ یا اگر در حال بازی هستند؛ بازیشان چندان اهمیتی ندارد. نقش آفرینی به بخشی از شخصیتشان بدل میشود؛ و آنگاه آنها آنجا هستند؛ به تمامی واقعی، با خویشتنهایی دگرگون شده (transformed) و فشرده (intensified). کنشگری در صفحه (screen) با ابهامی میان واقع (real) و ناواقع (unreal) بسط می یابد. این بخشی از تکنیک فیلمسازی وارهول است و غالبا تکنیک دردناکی است. دختری در فیلم هست که از نمایی به نمای دیگر قدم زده و میگرید؛ اشکهایی واقعی، جراحتی واقعی، دختری که گویا LSD زده؛ ناهشیار است یا نیمه هوشیار، و در این حالت است که از او فیلم گرفته میشود. “کشیشی” که تسلیم غلیانی از خشم میشود (یک خشم واقعی) و به صورت دختر، هنگامی که از خدا حرف میزند سیلی میزند؛ به چپ و راست- شاید که دراماتیک ترین سکانس مذهبی که تاکنون به فیلم درآمده. تا انتها، فیلم ناگهان رنگی میشود- نه یک رنگِ فیلمیِ معمولی بلکه رنگی سراسر دراماتیزه شده؛ سرخ رنگِ نالانی از وحشت.

Jonas Mekas, the Village Voice, 1966-09-29منبع

ای میل مترجم: arm.shahraki@gmail.com