ناگفته پیداست که مراد از کیستی نویسنده، کیستی ادبی اوست و نه کیستی فردیاش. در این نوشتار، تلاش بر این است که ببینیم نام مستعار تا چه اندازه و در چه مواردی با کیستی نویسنده مرتبط میشود و آیا اصلاً میتوان ارتباط معناداری میان این دو مقوله یافت.
شاید لازم باشد در آغاز تفاوت قائل شویم بین نام مستعار و نام ادبی، که کم و بیش چیزی است در حد و مشابه تخلص شاعرانه. معمولاً نام مستعار مفهوم مخفی نگه داشتن هویت را به ذهن متبادر میسازد و این معنا را القا میکند که راهی است برای ناشناس ماندن؛ حال آنکه نام ادبی -همچنان که نام هنری- بر هویتی شناختهشده دلالت دارد. در عرصه ادبیات و هنر (به خصوص بازیگری و خوانندگی) فراواناند کسانی که به دلایل مختلف ترجیح دادهاند با نامی به غیر از اسم شناسنامهایشان فعالیت کنند و شناخته شوند. مثلاً ساموئل لنگهورن کلمنس را همه به نام مارک تواین میشناسند، دیوید جان مور کارنوِل را به نام جان لوکاره، ویلیام سیدنی پارتر را به نام اُ هنری، و… الی آخر. در کشور خودمان هم نمونههایی داریم نظیر م.ا. بهآذین(محمود اعتمادزاده)، احمد محمود (احمد اعطا)، گوهر مراد (غلامحسین ساعدی؛ هرچند نام «گوهر مراد» را تا پایان فعالیت ادبیاش حفظ نکرد و پس از مدتی آن را کنار گذاشت و آثارش را با نام اصلیاش منتشر کرد). در این حالت، نام ادبی تاثیری بر کیستی نویسنده ندارد و صرفاً معرف کیستی اوست و بس. حتی در مورد نویسندهی مشهور الجزایری محمد مولیالمسهول که افسر ارتش بود و برای در امان ماندن از سانسور نظامی، آثارش را به نام همسرش یاسمینا خضرا منتشر میکرد و تا سال ۲۰۰۱، که دیگر از ارتش بیرون آمده بود و الجزایر را به مقصد فرانسه ترک کرده بود، هویت واقعیاش را افشا نکرد، باز نام مستعارش بر کیستیاش تاثیری نداشت، زیرا مخاطبان با یک کیستی مواجه بودند و فرقی نمیکرد که این کیستی با چه نامی شناخته شود؛ کما اینکه خود نویسنده هم، حتی پس از افشای هویتش، کماکان به انتشار آثارش با نام یاسمینا خضرا ادامه داد و امروز هم در جهان ادب به همین نام او را میشناسند؛ یعنی نام مستعار عملاً به نام ادبی تبدیل شده.
نوشتههای مرتبط
در واقع، نام مستعار زمانی بر کیستی نویسنده تاثیر میگذارد که او، علاوه بر اسم واقعیاش یا نام ادبیای که به واسطهاش شناخته شده، نام مستعار (یا نامهای مستعار) دیگری را هم برای انتشار آثارش استفاده کند؛ و در اینجاست که با پدیده کیستیهای ادبی متعدد روبهرو میشویم که باهم متفاوت و گاه حتی متناقضاند. انگیزهی نویسنده از توسل به نام مستعار میتواند دلایل مختلفی داشته باشد که در ادامه به آنها میپردازیم.
یکی از این علل ممکن است نگاه نویسنده به بازار و نیتاش برای تفکیک و متمایز ساختن آثاری باشد که پدید میآورد. هنگامی که نویسندهای در ژانرهای مختلف ادبی دست به آفرینش میزند یا چندگونهی فرعی یک ژانر ادبی را عرصه طبعآزمایی قرار میدهد، به ویژه اگر آثارش در انواع عامهپسند بگنجند، با نظر به بازار و برای آنکه تکلیف خوانندهی بالقوه روشن باشد و بتواند به آسانی محصول مورد نظرش را تشخیص دهد و خریداری کند، با انتخاب یک یا چند نام مستعار، نوشتههایش را برحسب ژانر و نوعشان با نام واقعی یا مستعارش به مخاطب عرضه میکند. مثلاً ویکتوریا هولت، که یکی از نویسندگان پرفروش رمانسهای گوتیک در دهههای شصت تا نود بود، رمانهای تاریخی هم مینوشت و آنها را با نامهای مستعار ژان پلیدی (برای رمانهایی که به رویدادها و شخصیتهای تاریخی واقعی میپردازند) و فیلیپا کَر (برای رمانهایی تاریخی که پرسوناژها و وقایعشان تخیلیاند) به نشر میسپرد. البته او تلاشی برای مخفی کردن هویت خویش نداشت و در پارهای مواقع حتی پشت جلد کتاب قید میشد که نویسنده اثر همان ویکتوریا هولت مشهور است. به این ترتیب، مشتری از همان ابتدا ماهیت کالا برایش آشنا بود و میتوانست با آگاهی و شناخت کافی آن را بخرد یا نخرد. یا جان دیکسون کر -استاد بلامنازع گونهای فرعی در ادبیات پلیسی که«معمای اتاق دربسته» یا «قتل غیرممکن» نام گرفته؛ او بیشترین و بدیع ترین رمانها و داستانهای کوتاه را در این گونه فرعی پدید آورده و پرسوناژ جذاب دکتر گیدئون فال را آفریده- آن دسته از رمانهایش را که در این ژانر فرعی میگنجیدند با نام خودش منتشر میکرد و سایر رمانها و داستانهای پلیسیاش را عمدتاً با نام مستعار کارتر دیکسون و بعضیهایشان را نیز با نامهای مستعار کر دیکسون و راجر فِیربِیرن منتشر کرد. همین طور، روت رندل، یکی از برجستهترین پلیسینویسان کلاسیک معاصر، بعضی از رمانهایش را که از نظر ژرفنای روانکاوانه شخصیتها یا پیچیدگی معمایی در حد سایر آثارش نیستند ولی، درعوض، جنبهی حادثهای قویتری دارند، با نام مستعار باربارا واین به چاپ میرسانَد. در پارهای مواقع نیز استفاده از نام مستعار به منزلهی سرپوشی است بر حجم عظیم تولیدات نویسنده و به منظور مقابله با این تصور که او «کیلویی» مینویسد، یا جلوگیری از تکراری شـدن بیاندازه نامش برای خواننده. از این جنبه، جان کرزی، نویسندهی رمانهای پلیسی و علمی تخیلی بیشک رکورددار است: او طی عمر نه چندان درازش (۶۵ سال) بیش از ۶۰۰ رمان با ۲۸ نام مستعار منتشر کرد.
اما ارتباط میان کیستی نویسنده و نام مستعار وقتی جذابتر و قابل تاملتر میشود که توسل به نام مستعار بر مبنای ارزشگذاری باشد، یعنی نویسنده، به دلایل اقتصادی یا شخصی یا صرفاً از سر تفنن، آثاری خلق کند که آنها را آنقدر برخوردار از ارزش و اصالت نداند که شایسته باشند با نام خودش منتشر شوند. در این گونه موارد، نام مستعار بر کیستیای دلالت دارد کاملاً متمایز با کیستی نویسندهای که نام واقعی نویسنده یا نام ادبی تثبیتشدهاش را بر خود دارد. در ادامه، با ذکر نمونههای مختلف میکوشیم این موضوع را بازتر کنیم:
اندکاند کسانی که نام مری وستمکوت برایشان آشنا باشد، و متقابلاً کمتر کسی پیدا میشود که آگاتا کریستی را نشناسد؛ ولی شاید جالب باشد بدانید که «ملکهی ادبیات جنایی»، در کنار انبوه رمانهای پلیسیاش، شش رمانس هم نوشته و با نام مستعار مری وستمکوت به چاپ رسانده، که در اغلبشان عناصری برگرفته و ملهم از زندگی شخصیاش میتوان یافت. در ۱۹۴۹، هنگامی که، پس از انتشار چهارمین رمان مری وستمکوت، هویت او لو رفت، آگاتا کریستی در مصاحبهای گفت که چون ادبیات پلیسی را عرصه اصلی فعالیتش میداند، ترجیح داده رمانهای عاشقانهاش را با نام مستعار چاپ کند؛ به عبارت دیگر، میخواهد، در پس نامی جدید، کیستی ادبی جدیدی را آغاز کند و به موازات کیستی ادبی اصلیاش پیش ببرد. همین اخیر هم، جی کی رولینگ، آفرینندهی هری پاتر، ترجیح داد رمان پلیسی خلاء موقت را با نام رابرت گالبریت منتشر کند؛ لابد او نیز این اثر را که قرابتی با آثار پیشیناش نداشت سرآغاز کیستیای تازه و متفاوت میپنداشت و به همین خاطر مایل بود با نامی جدید رقم بخورد. البته هویت رابرت گالبریت خیلی زود لو رفت، یا شاید ناشر کاری کرد که این مطلب به بیرون درز کند و به این ترتیب باعث شد رمان، که از نظر فروش موقعیت چندان درخشانی نداشت، یکباره به لیست «بست سلرها» راه یابد.
ژاک لوران، رماننویس و از چهرههای برجسته روشنفکری جناح راست فرانسه که در دهه ۱۹۵۰ مجادله سرسختانهای با اگزیستانسیالیستها و مشخصاً ژان پل سارتر داشت و در ۱۹۷۱ با رمان حماقتها برندهی جایزهی معتبر گنگور شد، در ۱۹۵۸، با نام مستعار سسیل سن لوران مجموعه رمانهای تاریخی/ عاشقانه/ ماجرایی کارولین شری را منتشر کرد که با استقبال گستردهی عوام مواجه شد و حدود یک دهه در فهرست کتابهای پرفروش جای داشت. او رمانهای دیگری هم با نام مستعار سسیل سن لوران نگاشت که اگرچه با استقبال روبهرو شدند ولی نتوانستند موفقیت خیرهکنندهی کارولین شری را تکرار کنند. هویت سسیل سن لوران حدود یک دهه مخفی ماند و ژاک لوران توانست بیآنکه خوانندگان بو ببرند دو کیستی ادبی کاملاً متفاوت را تجربه کند. مسلم آن است که بین این دو کیستی کوچکترین قرابتی وجود ندارد.
فردریک دارد، رماننویس و فیلمنامهنویس فرانسوی، نمونهی دیگری از کیستی دوگانهی نویسنده را عرضه داشته است. او که با نام واقعیاش رمانهایی با حال و هوای آثار ژرژ سیمنون نگاشته و حتی فیلمنامهای هم با اقتباس از رمان برف کثیف بود او نوشته، با نام مستعار سن آنتونیو بیش از ۱۵۰ رمان پلیسی طنزآلود و گروتسک نوشت که پرسوناژ اصلی و راویشان نیز شخصیتی است به نام سن آنتونیو. ماجراهای سن آنتونیو که در تیراژهای میلیونی منتشر میشوند بیش از نیم قرن از پیشتازان ادبیات عامهپسند بودهاند. این آثار که انباشته از بازیهای طنزآلود لفظی و نوآوریهای زبانی هستند و از جنبههایی شیوهی نگارش فرانسوا رابله را (البته به شکلی امروزی) و نوسخنی (نئولوژیسم) ریمون کنو را تداعی میکنند، ساختار و پیرنگی سست دارند و بداعتهای زبانی درخشان و ستایشانگیز، که ترجمهشان را تقریباً ناممکن جلوه میدهد (هرچند که اکثرشان ترجمه شدهاند). در میان هواداران بیشمار سن آنتونیو، معدود بودند کسانی که از هویت واقعیاش خبر داشته باشند. جالب آنکه رمانهای سن آنتونیو موضوع چند پژوهش زبانشناسانه جـدی و مفصل بودهاند. البته، فردریک دارد تا پایان عمر آثاری را که با نام واقعیاش منتشر کرده بود نمایانگر کیستی ادبی راستین و والایش میدانست و رمانهای سن آنتونیو را صرفاً طبعآزمایی و فعالیت تفننیای پولساز قلمداد میکرد.
سسیل دِی لِویس، شاعر نامدار ایرلندیتبار انگلیسی که به کسب عنوان ملکالشعرایی هم نایل شد، در اواسط دهه ۱۹۳۰ هنگامیکه حدوداً سی ساله بود، به دلیل آنکه سقف خانهاش نیاز به تعمیر داشت و این تعمیرات ۱۰۰ پوند هزینه میبرد و این مبلغ در بساطش پیدا نمیشد، ظرف دو هفته یک رمان پلیسی نوشت و آن را با نام مستعار نیکلاس بلیک به دست ناشر سپرد؛ و به این ترتیب بود که هم توانست سقف خانهاش را تعمیر کند و هم کیستی تازهاش را رقم زد. قلمفرسایی نیکلاس بلیک در عرصه ادبیات پلیسی تا سی و چند سال بعد ادامه یافت و او به یکی از چهرههای شاخص این ژانر ادبی در «عصر طلایی» روایت پلیسی در کشورهای آنگلوساکسون بدل شد. میان دو کیستی سسیل دِی لویس هیچ پیوند و اشتراکی نبود مگر دیدگاه اجتماعی رادیکال او که به واسطهی نیکلاس بلیک به ادبیات پلیسی آن ایام راه یافت و برابر دیدگاه محافظهکارانهی غالب بر این ژانر ادبی در «عصر طلایی»اش قدم علم کرد. بدیهی است او کیستی اصلیاش را در مقام شاعر، منتقد و مدرس شعر میدید و نگارش رمانهای پلیسی برایش فعالیتی حاشیهای به حساب میآمد.
جان اینس مکینتاش استوارت، منتقد و پژوهشگر ادبی و از اساتید اکسفورد، در ۱۹۳۶ ، هنگامیکه ۳۰ سال داشت، طی سفری دریایی از انگلستان به استرالیا، برای وقتگذرانی یک رمان پلیسی نوشت به اسم قتل در دفتر رئیس دانشگاه و آن را با نام مستعار مایکل اینس به چاپ رساند. به این ترتیب یکی از کارآگاهان مشهور ادبیات پلیسی، یعنی سربازرس جان اَپلبای زاده شد، و مکینتاش استوارت کیستی جدیدش را درمقام یکی از پلیسینویسان برجسته که آثارش همواره نوعی پارودی روایت اصیل جنایی معمایی به نظر میرسیدند آغاز کرد که تا قریب نیم قرن بعد ادامه یافت. به موازات نگارش رمانهای پلیسی، او با نام واقعیاش آثار پژوهشی و زندگینامههای ادبی وزین هم مینوشت که از آن جمله است رسالهای دربارهی تاماس هاردی.
اِوان هانتر رماننویس امریکایی که در ۱۹۵۴، در حالی که هنوز ۳۰ سال نداشت، با نگارش رمان جنگلِ تخته سیاه، به موفقیت و جایگاهی معتبر در عرصه ادبیات جدی دست یافته بود، دو سال بعد، با نوشتن رمان بیزار از پلیس، که با نام مستعار اِد مک بِین راهی بازار شد، کیستی دوم و دیرپایش را رقم زد که نزدیک به ۶۰ سال دوام آورد؛ طی این مدت، اِد مک بِین، علاوه بر کسب جوایز مهم ادبیات پلیسی، به یکی از نوآوران راهگشا و چهرههای ماندگار این ژانر ادبی بدل شد.
یکی از نکات جالبی که در بررسی رابطهی کیستی نویسنده با نام مستعار به آن برمیخوریم این است که در موارد بسیار شاهد تفوق کیستی ثانوی بر کیستی اصلی -یا به عبارت دیگر، غلبه حاشیه بر متن- هستیم. از میان نویسندگانی که نام بردیم، سن آنتونیو، مایکل اینس و اِد مک بِین مصداق و شاهد مثال این مدعا هستند، زیرا مایکل اینس و اِد مک بین به مراتب پرآوازهتر، مطرحتر و پربارتر از جان مکینتاش استوارت و اِوان هانتر بودند؛ و فردریک دارد هرگز نتوانست به محبوبیت و مقبولیتی همطراز سن آنتونیو دست یابد.
اما نمونههای دیگری از نقش نام مستعار در زندگی و فعالیت ادبی وجود دارند که از پیچیدگی بیشتری برخوردارند و در عین حال در هالهای از رمز و راز و ابهام فرو رفتهاند. حکایت رومن گاری و فرناندو پسوآ و نامهای مستعارشان از آن جملهاند.
رومن کاسیو، نویسنده و دیپلمات فرانسوی لتونیاییتبار، که نخستین رمانش، شراب مردگان (۱۹۳۷) را با نام خودش منتشر کرد و سپس با نام ادبی رومن گاری به شهرت و اعتبار دست یافت و در ۱۹۵۶، به خاطر رمان ریشههای آسمان، موفق به کسب جایزه ارزشمند گنگور شد، با نامهای مستعار فاسکو سینیبالدی (رمان مردی با کبوتر؛ ۱۹۵۸) ، امیل آژار (چهار رمان، از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۹) و شاتان بوگات (رمان پلیسی سرهای استفانی؛۱۹۷۴)هم آثاری پدید آورد. انگیزهی رومن گاری از انتشار نوشتههایش با نامهای مستعار هرگز به شکلی قطعی آشکار نشد و فقط با گمانهزنی میتوان دربارهاش حدس زد: شاید بازیگوشی بوده، یا به چالش خواندن سرجنبانان عرصه ادبیات و یا محک زدن مکرر خود و قابلیتهایش، یا…! طرفه آنکه، دومین رمان امیل آژار، زندگی پیشرو، در ۱۹۷۵ برندهی جایزه گنگور شد. از آنجایی که، مطابق مقررات این جایزه ادبی، آن را بیشتر از یک بار به کسی نمیدهند، میتوان اعطای گنگور به امیل آژار را به منزلهی مهر تاییدی بر کیستی مستقل او از رومن گاری دانست.
گفتهاند ادبیات پرتغال در سدهی بیستم چهار شاعر سترگ داشت: فرناندو پسوآ (۱۹۳۵-۱۸۸۸). مهمترین آثارش، که همگی پس از مرگش منتشر شدند، عبارتند از اشعار فرناندو پسوآ (۱۹۴۲)، اشعار آلوارو دِ کامپوس (۱۹۴۴)، سرودههای آلبرتو کائیرو (۱۹۴۶)، و منظومههای ریکاردو رِیس(۱۹۴۶). نامهای مستعارش، که او کاربرد لفظ مستعار را در موردشان صحیح نمیدانست و با واژهی «نام دیگر» از آنها یاد میکرد، نه بر کیستیهای ادبی متعدد او بلکه بر «خویشتنهای دیگرش» دلالت دارند؛ خویشتنهایی که هیچ کدامشان نسبت به سایرین از اصالت برخوردار نیست، و هرکدام از آنها بخشی از وجود او را تشکیل میدهد؛ به عبارت دیگر، فرنادو پسوآ هم به تنهایی نمایانگر فرنادو پسوآ نیست. این خویشتنهای چهارگانه به منزلهی نشانههایی هستند که از فردیتهایی متفاوت و حتی متناقض خبر میدهند، با خصلتها، قابلیتها و حساسیتهای خاص خویش. به گفتهی خودش، «فرناندو پسوآ نه میخواهد و نه میتواند مثل آلوارو دِ کامپوس شعر بگوید!» ناگفته نماند که فرناندو پسوآ در طول حیاتش با نزدیک به هشتاد نام مستعار آثاری منتشر کرد.
پایان سخن اینکه گاهی نام مستعار پوششی است برای کیستیای مشترک که در واقع هیچ مابهازای فردی مستقلی ندارد: الری کوئین، یکی از شناختهشدهترین نامهای ادبیات پلیسی، در پس خویش فردریک دَنی و منفرد بی. لی را پناه داد، که پسرخاله یا پسرعمه و پسردایی بودند. آنان تحت این نام ماجراهای کارآگاهی را مینوشتند که او هم الری کوئین نامیده میشد و از ماندگارترین پرسوناژهای این ژانر ادبی به شمار میآید؛ رمانهای الری کوئین جزو آثار کلاسیک جنایی/معماییاند و هنوز هم از اقبال خوانندگان برخوردارند. اگرچه منفرد بی. لی و فردریک دَنی به ترتیب در ۱۹۷۱ و ۱۹۸۲ دار فانی را وداع گفتند ولی نشریه الری کوئین، که بنیانگذارش بودند هنوز منتشر میشود. این دو با نام مستعار بارنابی راس هم چهار رمان پلیسی نوشتند که کاوشگرش، دردی لین، بازیگر سابق آثار شکسپیر و ناشنوا بود و از ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۳ منتشر شدند. هویت راس تا ۱۹۳۶ فاش نشد.
مری جین لیتسیس، اقتصاددان، و مارتا بی هنسیارت، حقوقدان، مشترکاً و با نام مستعار اِما لاتان، از ۱۹۶۱ تا ۱۹۹۷ که لیتسیس از دنیا رفت، ماجراهای جان پوتنم تاچر، بانکدار و کارآگاه آماتور، را نوشتند که وقایعشان در وال استریت و محیطهای سیاسی واشنگتن دیسی میگذرد. اِما لاتان از چهرههای برجسته ادبیات پلیسی قلمداد میشود. این دو بانو، از ۱۹۶۸ و با نام مستعار آر. بی. دومینیک، نگارش مجموعه رمانهای پلیسی دیگری را آغاز کردند و کارآگاه آماتور جدیدی را به نام بن سَفورد به میدان آوردند که نمایندهی مجلس است. موفقیت این هردو مجموعه به دلیل شناخت دقیق و دست اول نویسندگانشان است از محیطهایی که توصیف میکنند و نیز پیرنگهای پیچیده و پر از جزییاتِ فنی سنجیده و بدیع.
نیچی فرنچ نام مستعار و مشترک زن و شوهری است به اسم نیچی گرارد و شون فرنچ که حضوری مقتدرانه در عرصهی ادبیات پلیسی دارند و آثارشان با اقبالی چشمگیر، چه از جانب خوانندگان و چه منتقدان، مواجه است. مشهورترین رمانشان تا زمان حاضر مرا با لطافت میکشد است که چن کایکه، کارگردان مشهور چینی، با اقتباس از آن، فیلمی به همین نام ساخته است.
سوتیتر
نام مستعار زمانی بر کیستی نویسنده تاثیر میگذارد که او، علاوه بر اسم واقعیاش یا نام ادبیای که به واسطهاش شناخته شده، نام مستعار (یا نامهای مستعار) دیگری را هم برای انتشار آثارش استفاده کند؛ و در اینجاست که با پدیده کیستیهای ادبی متعدد روبهرو میشویم که باهم متفاوت و گاه حتی متناقضاند.
یکی از نکات جالبی که در بررسی رابطهی کیستی نویسنده با نام مستعار به آن برمیخوریم این است که در موارد بسیار شاهد تفوق کیستی ثانوی بر کیستی اصلی -یا به عبارت دیگر، غلبه حاشیه بر متن- هستیم.
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و محله سینما و ادبیات منتشر می شود.