انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چپِ راست، راستِ چپ

پیروزی شورشهای مسلحانه ایدئولوژیک، نظیر آنچه در قرن بیستم در شوروی، آلمان نازی، ایتالیای فاشیست، چین، کره شمالی، ویتنام، کوبا، کامبوج، برمه و زیمبابوه رخ داد، عملا به سلطه یاران و جان بر کفانی منجر شد که در جوانی بر نظامهای سرکوبگر یا بیگانگان حاکم بر کشورهایشان شوریدند و آنان را بیرون راندند و بر جایشان نشستند.

اینان نخست به بهانه نگرانی از بازگشت سرکوبگران پیشین و سپس به بهانه بهرهمندی از مزایای انحصاری مشارکت انقلابی و نوعی بستانکاری مسلکی و از ترس اینکه مبادا دستاوردشان به دست غیر بیفتد و حاصل ستیزهایشان بر باد رود، تا واپسین نفس بار گران خدمت به خلقهایشان را بر زمین نمینهند. این کار را تا زمانی انجام میدهند که همچون سلسله کیم ایل سونگیان یکی پس از دیگری به وصل مادام محبوبشان، همان مادامالعمر کذایی، نائل شوند؛ یا همچون برادران کاسترو تا دقیقه نود در انتظار آن مادام ایستادگی میکنند. گرچه ممکن است گاهی با صندلی چرخدار اندکی از صحنه عقبتر بروند یا همچون رابرت موگابه زمانی بیش از یک هاف تایم کامل را حتی بعد از دقیقه نود به وقت هدر رفته بیفزایند و آن مادام را در انتظار نگه دارند.

به یاد استالین میافتم که وقتی در بستر مرگ از نفس افتاد و زمان وصال مادامالعمرش فرا رسید، «بریا»- رئیس سازمان امنیتش- در کنار رفقای سطح بالای حزبی، در آستان همان بستر احتضار مشغول پایکوبی شد. اشتباه کرده بود. استالین به خود آمد و پرسید چه خبر است. بریا در کنارش نشست، بر دستش بوسه زد و اظهار بندگی کرد. لحظاتی بعد مرگ استالین را جدا به سوی مادامالعمرش %D(?تابانید و جهانی را آسوده و شیفتگانش را عزادار کرد که با همذات پنداری به سبیل و صلابت او مینازیدند و به او اقتدا میکردند.

از میان یاران رزمنده معمولا یکی سرشناستر و اثرگذارتر است؛ از کاریزما یا فره بیشتری برخوردار است که دیگران سرسپردهاش میشوند. ایبسا که پیروزی آن ستیزندگان در گرو همین وحدت فرماندهی بوده است. اینگونه رهبران فرهمند فرصت آن را نداشتهاند که خود را غرق نظریهبافیهای فیلسوفانه کنند. شناختی اجمالی از عقاید روشنگرانه و پیشتاز باب روز برایشان کافی بوده است تا خود را متعلق به آرمانی مترقی در خدمت خلق بدانند و آن را آرمان خود سازند و از دیگران نیز میخواهند که به آرمان آنها بپیوندند، وگرنه…؟ و حل بقیه مسائل را به محبوبیت و فرهمندی خود وامیگذارند. جوانان برومندی که در آن همگامی از خیابان و بیابان به مقام و منزلتی شتابان رسیده باشند، به این سادگی تسلیم منطق پلکانی بروکراسی نمیشوند. در واقع تسلیم منطق پلکانی بروکراسی شدن یکی، دو نسل طول میکشد؛ آنهم با از پای افتادن جوانان پیشینی که پیری خود را باور ندارند و خود را با آنهمه شرایط مشروعیتدهنده معاف از قیود بروکراسی میدانند. زمان لازم است تا هرمِ مدیریتی و بروکراتیک تازهای استقرار یابد.

جالب اینکه در آن نسل از شورشیان پیروزمند اولیه، سختگیری و شدت عمل از ابزارهای اصلی کسب محبوبیت میان عوام و توده مردم است. مردمی که در زمین فوتبال نیز برای تیم قویتر ابراز احساسات میکنند و زمانی که تیم قویتر، مثلا پس از آنکه بر تیم خودی برتری چهار بر صفر یافت، تشویق خود را نثارش میکنند و آن را حتی بر تیم خودی ترجیح میدهند! شیفتگان چهرههای رزمنده آنچنانی نیز معمولا اینچنین هستند! وقتی کیانوری با شیفتگی استالینی، شیوههای او را تجویز میکند و آرزومند به دار آویختن مخالفان آرمانیاش به درختان چنار در خیابانهای تهران میشود، همچنان که به س?%A(یل نمادین او متوسل میشود، درواقع دارد با مرادش استالین همذات پنداری میکند.

شیفتگیهای ناشی از این دست همگونپنداریها تظاهر نوعی همگونی ذاتی و درونی بر پایه همان نیازهای روانی و انتقامجویانهای است که مراد و سرمشق اصلیشان را به خشونتهایی واداشته که برای مریدان تحسین برانگیز بوده است. تصور نکنید صدام حسین تکریتی، پُل پوت کامبوجی، کیم جونگ اون کرهای- که شوهرعمه و وزیر جنگش را به طرفه العینی میکشد- و مائو و رهبران انقلاب فرهنگیاش و ملاعمر طالبانی و البغدادی داعشی از استالین و هیتلر و موسیلینی فرنگیمآب اروپایی، شیفتگان و فداییان کمتری داشتهاند؛ فداییانی که چون نیک بنگری هر یک در دل خود پُل پوت و ملاعمری نهفته دارند، همراه با خشونت و جواز کشتار انسانهایی که آنان را از خود نمیدانند و زنده ماندنشان را خوش نمیدارند و به آن شیفتگی به خود میبالند!

معمولا در طیف عقاید سیاسی، عناصر ترقیخواه و تحولطلب و مردماندیش در سمت چپ و عناصر محافظهکار و ضد تحول و خودمحور و سوداندیش در سمت راست طیف فرضی و نیروهای سیاسی با توجه به شدت و ضعف عقاید و تعصباتشان در فاصلهای دورتر یا نزدیکتر نسبت به مرکز قرار میگیرند. معمولا در دو طرف نقطه اعتدال میانی دو نوع تفکر لیبرال وجود دارد. در سمت چپ لیبرالیسم سیاسی است با اعتقادات آزادیخواهانه، آزاد اندیشانه و احترام به حقوق فردی و اجتماعی و دموکراسی که هرچه به چپ میرویم به عرصههای سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم عملگرا تا سوسیالیسم علمی و نهایتا به مارکسیسم و انواع تفکرهای کمونیستی سرکوبگر میرسیم. در سمت راست نقطه اعتدال، لیبرالهای اقتصادی با شعار« لِسه فِر، لِسه پَسه» معتقد به مکانیسم بازار آزاد و تا حدی عملکرد دست نامرئی آدام اسمیت قرار دارند، بعد نوبت به محافظهکاران گوناگون میرسد و بعد از آن به تفکرهای افراطیتر سرکوبگرانه و فاشیستی. گویی این طیف سیاسی خطی نیست، بلکه دایرهای بسته است که با گردش ۱۸۰ درجه از هر دو سو به محل تلاقی سرکوبگری میرسد. در آنجاست که معلوم نیست چرا باید هیتلر را دست راستی و استالین را دست چپی بنامیم در حالی که هر دو در یک جایگاه خودکامگیِ محافظهکارانه قرار میگیرند. در این میان روشنفکر بینوا انسانی است اندیشمند و آگاه و ناشیفته که در داوریها و افکار و تصمیمهایش متکی به استقلال اندیشه و رها از تفکر جانبدارانه است. روشنفکر در پذیرش افکار احترام را جایگزین شیفتگی میکند و در مواردی که نمیپسندد منتقد است. از این رو مورد بیزاری هر دو قطب افراطگرای طیف سیاسی است زیرا آنان فقط تبعیت از افکار خود را روا میدارند و آنگونه استقلال «گمراهکننده و برآشوبنده» روشنفکرانه را برنمیتابند.

 

این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود.