انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

روایت‌های طردشدگی از خانه‌باغ

روایت‌های طردشدگی از خانه‌باغ؛ نگاهی انسان‌شناسانه به مجموعه داستان «خانه باغ» اثر خالو خالد

مشخصات کتاب‌شناختی: خانه‌باغ، نویسنده: خالو خالد، ناشر: نشر قهوه، موضوع: داستان کوتاه فارسی، قطع رقعی، زبان: فارسی، تعداد صفحات: ۱۰۳، سال انتشار: ۱۳۹۸، نوبت چاپ: ۱، شابک: ۲-۷۹-۸۹۸۵-۶۰۰-۹۷۸

این مجموعه داستان شامل ۸ داستان کوتاه اغلب برنده، برگزیده و یا تقدیر شده در جشنواره‌های داستان‌نویسی مختلف کشور طی سال‌های گذشته است. خالو خالد برگزیده نهایی دو دوره از جشنواره سراسری «داستان خلاقانه سالِ حیرت» بوده است. برافروختن ستاره، خانه‌باغ، روی ماه در اتاقم، زندگانی بدیع الزمان دوازده بهره است، زیر گنبد کبود، شیخی پدری یافت، علیرضا معصومی از چابهار برای مسجد سلیمان دست تکان می‌دهد و ما jazz بازها، عنوان داستان‌های این مجموعه هستند (سایت موسسه حیرت). خالو خالد، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و از فعالان ادبی استان خوزستان و بندر ماهشهر بوده و این نخستین مجموعه داستان منتشر شده اوست.

پیکره‌ی کلی

مجموعه داستان را می‌توان به‌عنوان مجموعه روایت‌هایی­ از خانه‌باغی متروک شده دانست. داستان‌ها تبدیل زندگی به روایت‌ها هستند. روایت‌هایی که بر اثر حادثه‌ای برافروخته گشته‌اند، حادثه‌ای که در میان انبوه جریان‌های زندگی معاصر گم شده است. روایت‌ها در پی تقلا برای برملا کردن این گم‌گشتگی معاصرند. خانه‌باغ، شهری‌ست فروریخته، اتوپیایی متروک، که اجزای آن سرگشته و حیران در میان جهان آرمانی که وجود نداشته، گذشته‌ی نامعلومی که در ناکجا مدفون است و آینده‌ی بهینه‌ای که از افق دید بیرون افتاده، در رفت و آمدند. این رفت و آمد هم آگاهانه است و هم ناخودآگاهانه، هم نویسنده و هم راوی بخشی از این روایت‌ها هستند. در حقیقت مولف روایتی را دامن می‌زند که خود عضوی از آن است. اگر داستان‌ها در پی بازنمایی سرگشتگی­ روایت‌ها هستند، روایت­ها بازنمایی سرگشتگی مولف‌اند. “دنزین” در بررسی‌ها و مطالعاتی که بر روی روایت و روش روایت انجام می‌دهد، آن را از انحصار چیزی انتزاعی بیرون می‌کشد و همچون خود زندگی طرح می‌کند، همه چیز یک بازنمایی روایتی است، حتی نظریه‌های اجتماعی نیز چیزی جز روایت‌های ما نیستند.

همه چیز با همه چیز در پیوند است، در حقیقت پیوندهای اساسی متن را می‌توان آنگونه که انسان‌شناسی ادبی بوردیو پرداخت می‌کند در دیالکتیک میان میدان و نویسنده جستجو کرد. نقطه عزیمت پیر بوردیو در مطالعه پدیده ادبی نقد رویکردهای مرسوم عین‌گرایانه و ذهن‌گرایانه در مواجهه با ماده ادبی است. در حقیقت رهیافت پیشنهادی او با فراروی از این اقطاب دوگانه شکل می‌گیرد و بر ترابط موضع و موضع‌گیری استوار است. مطابق این رهیافت بین موضع نویسنده در میدان تولید ادبی و موضع‌گیری‌های بیان شده در جهان رمان نوعی رابطه تناظری وجود دارد که بوردیو آن را هومولوژی متن و میدان می‌نامد. آشکار است که با این رویکرد نه جهان درونی متن در پای جهان بیرونی میدان تولید ادبی قربانی می‌شود و نه بالعکس، بلکه این دو دنیا به منزله دو دنیای مکمل به‌حساب می‌آیند که باهم به لحاظ ساختاری انطباق دارند (پرستش، انسان‌شناسی و فرهنگ). اگر دو عنصر موثر در شکل‌گیری این روایت‌ها را شهر و راوی در نظر بگیریم، وضعیت تودرتو و بینامتنی آن قابل ملاحظه است: ماهشهر به‌عنوان زمینه‌ی اجتماعی، فرهنگی و هویتی روایت‌ها، شهری صنعتی، پر از عناصر متضاد و ناهمگون، بیرون پرت شده از فردوس (خانه‌باغ) و درون دوزخ گرم جنوب و اشتعال نفت و تنور پتروشیمی، با گذشته‌ای گم شده، پر از روایت‌های متناقض و آینده‌ای غیرقابل تصور، همسانی قابل ملاحضه‌ای با هویت کلی روای این مجموعه دارد. راوی هم آکنده از همین مولفه‌هاست، مرددِ چگونه دست انداختن به گردن حقیقت، گم کرده پدر، سرگردان خواب و حقیقت، در داستانِ “شیخی پدری یافت”، شیخ به خوابش می‌آید تا پدری بیابد، در “ما jazz بازها” می‌گوید؛ داستانی برای من ساخته شد، برای‌تان بازگو می‌کنم، من هیچگونه آگاهی نسبت به اصل و نسبم ندارم…اصلا لزومش را درک نکرده بودم. روای نیز گم شده است، آینده نیز هر تصویری که رخ می‌نماید، لحظه‌ای دیگر برمی‌کشد. این همسانی و درهم‌تنیدگی را می‌توان در جاهای دیگر و چیزهای دیگر نیز دنبال کرد. به‌طور نمونه در زبان، زبانِ روایت‌ها در گذار بین زبان ادیبانه و پرطمطراق با زبان خشن و شکننده صنعتی است. اوج این آمیختگی و اختلاط زبانی در “برافروختن ستاره” نمایان می‌شود. همه چیز در سرگشتگی بین دو پاره می‌گذرد، دوقطبگی از وجوه نمایان روایت‌هاست: وقتی به عمویم فکر می­کنم، به‌یاد هزاران کارگر می‌افتم که هر روز منظره شهر تا کارخانه را در دو نوبت صبح‌ها برای رفتن و عصرها برای برگشتن می‌بینند (شیخی پدری یافت، ۷۱). بی‌اهمیتی‌ای که راوی درباره اصل و نسبش بازتاب می‌دهد، در حقیقت عوض شدن مسئله‌مندی جهان معاصر را نشان می‌دهد، انسان این جهان دیگر خود را بر اساس چیزی تعریف نمی‌کند که در گذشته مبنای حرکت بود، به‌عبارتی دیگر، هم شیوه درگیری با جهان و هم شیوه هویت‌یابی در جهان برای او خواسته یا ناخواسته تغییر کرده است. در کتاب “نامکان‌ها؛ درآمدی بر انسان‌شناسی سوپرمدرنیته” مارک اُژه، جمله‌ای را بازگو می‌کند: ژرار آلتاب، ژاک شه‌رنو و بئاتریکس لویتا در کتابِ “دیگری و همانند” این نکته را به‌طنز چنین بیان می‌کنند که اهالی برُتانی، خیلی بیشتر نگران وام‌های خود از بانک اعتبارات کشاورزی هستند تا تبارشناسی خود (اُژه، ۱۳۸۷: ۳۸). داستان کوتاهِ “روی ماه در اتاقم” روایت بارزی از وضعیت­هایی­ست که شرح شد.

روی ماه در اتاقم

نخستین دوپاره در این داستان عنوان آن است. دو عنصر نامتجانس که در نتیجه شرایطی در هم قرار گرفته‌اند. شرایطی که در نتیجه آن همه‌چیز درجای غیرمنتظره یا جایی که نباید جاگرفته است. بخشی از داستان “روی ماه در اتاقم” را نگاهی می‌اندازیم:

در مسیر اتوبان از بندر به ماه بودیم. این هفته نویت همکارم بود دنبالم بیاید. صبح‌ها همزمان با طلوع آفتاب از شهرِ ماه سرازیر می‌شویم تا روی زمین تا سرحد خشکی و دریا، در کنار بندرگاه، سَرِبندر.

هفته‌هایی که نوبت همکارم است و رانندگی می‌کند مجال می‌یابم کمی چشم از خطوط مقطع وسط اتوبان بردارم و اطراف را نگاهی بیندازم. پنج نفر بودند: دو زن، هر دو لاغر، سر تا پا سیاه پوش، تنها گردی صورت، دست­ها تا مچ و دمپایی‌های پاره‌شان بیرون زده بود. روی کمر یکی‌شان بچه‌ای بسته شده بود. دو پسر بچه پا برهنه به کیسه هم قد و قامت‌شان زور می‌زدند تا روی زمین کشیده شود. هر دو رو به کیسه می‌ایستادند، چنگ‌های‌شان را در لبه دهانه کیسه فرو می‌کردند، بالا تنه‌شان را عقب می‌کشیدند، کیسه کاهلانه اندکی می‌جنبید و در خاک و گل می‌تپید.

اتومبیل‌ها در اتوبان صاف و صیقلی می‌تازند. راننده‌ها و دیگر سرنشینان بی‌جنباندن سر جلوی‌شان را نگاه می‌کنند، یا اندکی به درون، رو به بغل دستی گپ و گفتی می‌زنند، شیشه‌ها بالا کشیده‌اند، صدایی از بیرون به داخل درز نمی‌کند. دودی هم هستند، پس نور ملایم شده‌ای و به داخل می‌تابد. تهویه سرد و گرم در فصل‌های سرد و گرم سال مدام در کار هستند. در زمستان اول صبح، حرکت از سوی ماه به بندر اوج سرماست و تابستان، ظهر زمان بازگشت به ماه اوج گرماست.

کمتر کسی پیدا می‌شود بتواند و تحمل داشته باشد، بخصوص در نقطه‌های اوج پنجره‌ها را ببندد و تهویه را به‌کار نگیرد. تهویه‌های خاموش نشانه طاقت بالا نیست، بلکه آهن‌ها و آلیاژها ناتوان شده‌اند. پره‌ها و لوله‌ها و آرمیچر در گرمای خارج از جو فرسوده می‌شوند، سیستم تهویه نابود و جز دالان تهی هواکش چیزی باقی نمی‌ماند. تا وقتی در جو زمین هستند پنجره را باز کنند بهتر است. درست است که اگر پنجره را ببندند صدایی وارد نمی‌شود و نور ملایمی می‌تابد، اما اتاق اتومبیل چون سینه‌ای که نفس را حبس کرده می‌شود. از دماغ و گونه‌های باد کرده و کبودشان پیداست. پنجره‌های دودی در مقابل تیرگی پوست‌شان رنگ می‌بازند، انگشت‌های حلقه شده دور فرمان پف می‌کند. هوای اتاق اتومبیل ورم می‌کند و به بدنه فشار می‌آورد و شیشه‌ها را محدب می‌کند. هوای متورم روزنه‌های پوست را می‌درد، با آب بدن ترکیب می‌شود و غلیان می‌کند. هر قطره به حباب بدل می‌شود، هر حباب تا سرحد انفجار ورم می‌کند. اوج فعل و انفعالات در لحظه عبور از جو رخ می‌دهد. حباب‌ها رگ و پی را می‌ترکانند. هوای اتاق از بیرون و حباب‌ها از درون گوشت و پوست و استخوان و حتی موها را می‌فشرند. لحظه عبور از جو به سرحد انفجار نزدیک می‌شوند و وقتی از خط مرزی می‌گذرد همه فعالیت‌ها درنگ می‌کنند، تنها موتور کار می‌کند و اتومبیل را در امتداد اتوبان می‌سراند تا ماه. گوشت و پوست و استخوان و موها در همان حالت، زیر فشار تا سرحد انفجار باقی می‌مانند. راه خلاصی از این وضعیت را ندیده‌ام. چه کاری برای ترمیم خود می‌کنند؟ وقتی به ماه می‌رسیم هرکسی در کوچه پس کوچه‌ای می‌پیچد و از عاقبت کار هم بی‌خبر می‌مانیم… (روی ماه در اتاقم، ۳۹-۴۰-۴۱).

داستان روایت کسی است که می‌خواهد سر کار برود و این مسیر را بازنمایی می‌کند، این بازنمایی از یک‌سو صورت‌بندی‌ای از واقعیت‌های عینی را درون خود نشان می‌دهد و از سوی دیگر صورت‌های ذهنی که با زیبایی‌شناسی ادبی متن در پیوند است را به‌همراه دارد. متن در شمایل غایی خود از دیالکتیک میان این صورت‌ها موجودیت می‌یابد. متن از یک‌سو به خودمردم‌نگاری نزدیک است چون روایت‌های اول شخص، بی‌واسطه، توصیفی، محصولی از مشاهده مشارکتی در میدان را ارایه می‌دهد و از سوی دیگر از یک خودمردم‌نگاری به‌معنای یک تجربه انسان‌شناختی فاصله دارد، زیرا در عوض حرکت به‌سمت تحلیل یا تفسیر اجتماعی حرکت به‌سمت زیبایی‌شناسی ادبی را مورد هدف قرار می‌دهد. از همین رو من نیز از زیبایی‌شناسی حرکت می‌کنم و بیانِ این جمله‌یِ احتمالاً عجیب و متناقض که زیبایی‌شناسی متن لزوماً پرداخت امر زیبا یا چشم‌نواز و یا مانند آن نیست و حتی می‌تواند چیزی خلاف این باشد، در حقیقت در اینجا تقریباً با همین وضعیت مخالف روبرو خواهیم بود. به‌طور شفاف‌تر می‌توانم بگویم، زیبایی‌شناسی ادبی متن در روایت مورد اشاره زیبایی‌شناسی ادبیِ زشتی است. بنابراین ما با تغییر کانون توجه از امر مجلل، زینت‌بخشی‌شده و جلوه‌گرایانه به‌سمتِ کژیِ جلال، ملال و ریخت‌افتادگی مواجه هستیم. فلاسفه و هنرمندان هر قرنی تعاریف بسیاری درباره زیبایی ارایه کرده‌اند و در نتیجه آثارشان امروزه میّسر شده است تا صاحب تاریخی درباره زیبایی‌شناسی در گذر زمان باشیم. ولی این اتفاق در مورد زشتی روی نداده است. اغلب زشتی را متضادِ زیبایی معنا کرده‌اند و تقریباً هیچ رساله‌ای به موضوع زشتی نپرداخته و فقط در آثارِ کم اهمیت اشاره‌های گذرایی به آن شده است (اکو، ۲:۱۳۹۳). امبرتو اکو در کتابی با عنوان تاریخ زشتی به زیبایی‌شناسی زشتی می‌پردازد و اشاره می‌کند که زشتی نقطه‌ای‌ست که تقارن و نظم را به‌هم می‌زند. در حقیقت ما در این روایت با نقاطی روبرو هستیم که این تقارن را هدف قرار می‌دهند، کودکی برای بلند کردن کیسه‌ای سنگین‌تر از خود تقلا می‌کند و این قطعاً تعادل و تقارن را برهم خواهد زد. ما در خروج از باغ فردوس و دوزخ صنعتی قرار داریم که همه چیز زمان‌بندی شده و نوبت‌بندی شده گشته و لحظاتی که خارج از این زمان‌بندی هستند ما چون گمگشته‌ای در میان کوچه‌های شهر می‌لولیم. چند شکل مشخص از این زمان‌بندی، زمان‌بندی مشخص ورود به‌کار، زمان‌بندی مشخص خروج از کار، زمان‌بندی مشخص روشن کردن خنک‌کننده، زمان‌بندی مشخص روشن کردن گرماینده، حتی نوبت‌بندی برای رفتن کارگران به دنبال هم و غیره در روایت روشن است. در طول مسیر انگار در سفینه‌ای قرار گرفته‌ایم و بین کره‌های مختلف جابجا می‌شویم. روایت شکلی از طبقه‌بندی شدن شهر به‌عنوان محیط زیست معاصر را نشان می‌دهد. صاحبان کارخانه به‌عنوان فرادست، کارگرانِ به‌خدمت گرفته به‌عنوان فرودست و کارگران به‌خدمت گرفته نشده و طرد شده به‌عنوان انسان‌های بی‌عنوان، بله بالاخره ما خفه خواهیم شد، ما که از جو خارج شده‌ایم و توانایی کنش انسانی را از دست داده‌ایم. درست در توصیف نقطه خارج از زمان‌بندی وقتی که کارگران به شهر برمی‌گردند، باگونه‌ای از سردرگمی و ملال روبرو هستیم و به‌قول راوی، وقتی به ماه می‌رسیم هرکسی در کوچه پس کوچه‌ای می‌پیچد و از عاقبت کار هم بی‌خبر می‌مانیم. پرداخت وضعیت در روایت نشان ­می‌دهد که چطور زشتی و زیبایی اکتساباتی در مواجهه با قدرت هستند، هرچند که سیمای نهایی حاصل گشته، زشتی‌ای­ به‌مثابه‌ی زمینه‌ی هستی‌مندی‌ست که همه را درون خود قرار خواهد داد. فعل و انفعالات روی پوست و روی پوسته لایه‌لایه جزغاله می‌کند و خاکستر می‌شود.

 

منابع

  • توضیحات مجموعه داستان خانه‌باغ خالو خالد، سایت موسسه حیرت، پیوند به صفحه:

http://heyratbookstore.ir/product/%D9%85%D8%AC%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%88-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D8%AF/

  • پرستش، شهرام. نظریه انسان‌شناسی ادبی پیر بوردیو، سایت انسان‌شناسی و فرهنگ، پیوند به صفحه: http://anthropology.ir/article/397.html
  • اوژه، مارک (۱۳۸۷). نامکان‌ها درآمدی بر انسان‌شناسی سوپر مدرنیته، ترجمه منوچهر فرهومند، انتشارات دفتر پژوهش‌های فرهنگی
  • اکو، امبرتو. زیباییِ زشتی، ترجمه صفورا فضل‌اللهی، فصل‌نامه نقد کتاب هنر، سال اول، شماره ۱و۲، بهار و تابستان ۱۳۹۳