انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آشتی ِعواطف و عقلانیت

سیر اندیشه‌های کلاسیک و مدرن، درعلوم سیاسی یا در تفکر مدرن شهری و اجتماعی، اغلب از گونه‌ای امر بدیهی حرکت کرده‌اند که همچون هر «امر بدیهی» دیگر، جای آن هست که مورد بازنگری، تامل و ژرف‌نگری بیشتری قرار بگیرد تا بتوان موقعیت‌های هرچه پیچیده‌تر و اغلب پیش‌بینی‌‌ناپذیر جهان کنونی و جامعه خویش را بهتر درک و راه‌حل‌هایی کاراتر برایشان ارائه داد. یکی از این «حقایق مسلم» اما قابل تردید، تقابلی است که همواره میان «عاطفی بودن» و «عقلانی بودن» فرض می‌شود و ریشه آن اغلب در نگاه تحقیر آمیز و از سرناآگاهی انسان‌ها به طبیعت بوده است: این‌که بپنداریم چون ما دارای فرهنگ هستیم بنابراین طبیعت، از جمله بدن و ‌احساس‌هایمان، «فاقد هر گونه شعوری» هستنند و می‌‌توانیم با آن‌ها هر رفتاری داشته باشیم. موقعیت کنونی اقلیم در جهان، چشم‌اندازهای سیاهی که اگر هیچ تغییری در رفتار خود ایجاد نکنیم بزودی شاهدشان خواهیم بود، و حتی وضعیت بحران‌های طبیعی و بهداشت کالبدهایمان، شاهدی بر اشتباه عمیقی است که در این نگاه تحقیر‌آمیز وجود داشته و دارد.

اما نکته در آن است که متاسفانه ما حتی زمانی که به خود و جامعه خود می‌رسیم هم لزوما، نگاهی ژرف‌تر نداشته و نداریم. ما گاه از سر کم‌حوصله‌گی و گاه از سر نوعی غرور کاذب و پیش‌داوری نسبت به دیگران، جامعه و مردم خود را بسیارعاطفی و بسیار غیر‌عقلانی می‌خوانیم؛ هرچند باید اذعان کرد که گاه این داوری چندان به دور از واقعیت هم نبوده است. البته روشن است که در برابر روبرو‌شدن با وقایع و بحران‌های غیر‌قابل پیش‌بینی حیاتی (بیماری‌های حاد، مرگ، از دست دادن عزیزان، مصیبت‌های طبیعی و …) بسیاری از انسان‌ها در هر فرهنگ و جامعه‌‌ای به ناچار و بی‌اختیار به سمت غرایز زیستی خود رانده شوند، مثل زمانی که با شروع یک آتش‌سوزی در یک فضای بسته، همه به سوی درخروجی می‌گریزند و ممکن است بسیاری در همین یورش غیر‌عقلانی، جان خود را از دست بدهند و نه از آتشی که شاید قابل مهار باشد. اما آیا می‌توان از این گونه تجربیات زیسته، قانونی بیرون کشید که در سیر اندیشه‌های فلسفی و جامعه‌‌شناختی بارها اتفاق افتاده، یعنی در تقابل قراردادن ذهن هوشمند و عقلانی و منطقی در برابر بدن عاطفی، حسی و بی‌فکر و غریزی؟

پاسخ به این پرسش تا چند دهه و حتی شاید بتوان گفت تا چند سال پیش هنوز ممکن نبود و یا اگر بود، با پذیرش فرض تقابل این دو، رای بدان داده می‌شد که باید عواطف را کنترل و مهار کرد و عقلانیت را به حداکثر رساند. پاسخ اما امروز این نیست و ظرافت و پیچیدگی بسیار بیشتری دارد که شامل جامعه ما نیز می‌شود. ابتدا بگوییم که چرا پاسخ تغییر کرد و در این‌جا باید چند اشاره نظری بکنیم: از مهم‌ترین دلایل نظری در این زمینه می‌توان به تحلیل‌ای قدرتمند میشل فوکو در نقد «هنجارمندی» برای ایجاد طرد اجتماعی و ژاک دریدا در نظریه «ساختارشکنی» نام برد که سبب شدند دیدگاهی انتقادی نسبت به ارزش «زبان» و «منطق» به طور عام به مثابه تنها ابزارهای موجود برای شناخت و تصمیم‌گیری ایجاد شود. اما مطالعات عصب‌شناسی روانی و رفتارشناسی جانوری (استانیسلاس دوئه، فرانس دووال) سبب شدند که ما پی‌ببریم ارزش احساسات، عواطف و حس‌های انسانی و حیاتی را نباید در ایجاد و تداوم یافتن عقل دستکم گرفت. چیزی که شاید در تمام ادبیات و به ویژه شعر ما از هزاران سال پیش به چشم می‌خورد. بنابراین لزوما نباید عاطفه داشتن، احساس نوع‌دوستی، به‌هیجان‌آمدن و خودانگیختگی در عمل را برای مثال در آن‌چه در حوادثی مثل زلزله‌های دردناک در کشور خود می‌بینیم مورد انتقاد قرار‌دهیم وآن‌ها را در مقابل عقلانیت بدانیم و معتقد باشیم که رفتار درست صرفا رفتاری حساب‌شده و منطقی و دقیقا برنامه‌ریزی‌شده باشد. واقعیت آن است که به خصوص در بحران‌هایی از این دست ما همواره با موقعیت‌هایی روبرو می‌شویم که زمان لازم برای اندیشیدن وجود ندارد درحالی‌که تصمیک‌گیری‌ها ضرورت و فوریت دارند.

اما از آن‌چه گفته شد نباید نتیجه گرفت که برخوردهای احساسی و عاطفی و نوع‌دوستانه، باید بر عقلانیت و برنامه‌ریزی پیشی گرفته و اولویت یابند. در این‌جا دو ملاحظه وجود دارد نخست آن‌که گروه بزرگی از آن‌چه ما «حوادث » می‌نامیم موقعیت‌هایی هستند کاملا پیش‌بینی‌پذیر ، مثل زلزله‌های شدید در هر نقطه از کشور ما و در هر لحظه از شبانه‌روز و ماه و فصل. بنابراین آمادگی در برابر آن‌ها و داشتن دستورالعمل‌ای دقیق برای مقابله با چنین حوادثی در هر نقطه از خاکمان، با توجه موقعیت‌های آن، باید در دستور‌کار مقامات مربوط باشد و سوء‌مدیریت در این موارد به نظر ما بیشتر نزدیک به بی‌مسئولیتی و خطایی تعمدی در توجه به وظایف اساسی و اولیه هر مدیری است. افزون‌بر‌این هم‌چون هر موقعیت استثنایی دیگری آن‌چه اهمیت دارد نه نفی و نادیده‌گرفتن و به خصوص تلاش برای جلوگیری از بروز احساسات دگردوستانه و انسانی مردم، بلکه مدیریت و هدایت کردن این احساسات به مدارهای درست و مفید برای آسیب‌دیدگان است.وجود انجمن‌ها و سازمان‌های مدنی غیر‌انتفاعی و مردمی در این زمینه بسیار مهم است و در چنین مواقعی متوجه می‌شویم که ما در حال حاضر شاید یک صدم سازمان‌های مورد نیاز برای کشوری به وسعت و پیچیدگی ایران را نداریم. در هرکدام از شهرهای بزرگ و کوچک ما نیاز به دستکم ده‌ها سازمان غیر‌نتفاعی مردم-محور برای مقابله با حوادث طبیعی نظیر زلزله، سیل، رانش زمین، و … وجود دارد که دارای بودجه کافی بوده و همیشه فعال و آماده خدمت‌رسانی باشند. وظیفه دولت در هنگامی که مصیبتی بروز نکرده تجهیز و کمک به این سازمان‌ها و در هنگامی که مصیبت بروز می‌کند کمک به آن‌ها برای حضور در کنار نیروهای حرفه‌ای دولت در کمک‌رسانی‌ها‌ست.
افزون بر این وقتی در چنین حوادثی به وضوح مشاهده می‌کنیم که اعتماد ‌عمومی به نهادهای دولتی پایین است به صورتی که افراد همگی تلاش می‌کنند که به صورتی گاه حتی بدون نظم به کمک آسیب‌دیدگان بشتابند و یا کمک‌های مالی خود را به اشخاص شناخته‌شده و مورد اعتماد خود و نه سازمان‌های دولتی بدهند، باز هم این را لزوما نباید به حساب نوعی عاطفه‌گرایی و احساساتی‌شدن بدون عقلانیت گذاشت ، بلکه باید ریشه‌های این بی‌اعتمادی را یافت و با از میان‌بردن و یا کاهش آن امکان داد که عواطف مردم‌ بتوانند کانال‌های درست کمک‌رسانی را یافته و به آن‌ها یاری‌رسانند. در یک کلام، احساسات و عواطف اگر با اعتماد اجتماعی پیوند بخورند بدون شک هیچ تضادی با عقلانیت نداشته و برعکس آن را کاملا تقویت می کنند. و البته برعکس.

سرمقاله روزنامه شرق ۹ آذر ۱۳۹۶