معرفی کتاب فرش ایرانی: ملت به مثابه کالایی فراملی
«فرش ایرانی: ملت به مثابه کالایی فراملی» تازه ترین نوشته ی مینو معلم استاد مطالعات جنسیت و رسانه در دانشگاه برکلی کالیفرنیا است. این کتاب با بهره گیری از چهارچوب نظری مستحکم و به روز و همچنین نوآوری روش شناختی، فرش ایرانی را نه تنها به عنوان دریچه ای به سوی مفهوم ملیت ایرانی که عنصر محرک و سازنده ی آن معرفی کرده است. برای نویسنده فرش ایرانی شئ ای است در میان مدار هنر، صنعت و کالا که می بایست با رویکردی چندبعدی، چند مکانی و چند صدایی مورد مطالعه قرار گیرد. بر همین مبنا در مطالعه هریک از این مدارها، کتاب ترکیبی از مطالعه تاریخی، اتنوگرافیک و اقتصادسیاسی را در پیش می گیرد. در واقع هر یک از بخش های کتاب، نویسنده به طور مدوام میان از هم شکافتن(Deconstruction) و درهم تنیدن وجوه شکل دهنده فرش به مثابه یک کالا درحرکت است. در تاکید بر این نگاه چندجانبه نویسنده از استعاره فوکویی هتروتوپیا(Heterotopia) در مورد فرش ایرانی بهره می گیرد با این تفسیر که فرش ایرانی نه تنها در میانه ی مرز شرق و غرب که در میانه ی مرز اقتصاد و هنر، ابژه و سوژه، کار و فراغت، خانه و فضای عمومی و… قرار دارد.
نوشتههای مرتبط
از منظر روش شناختی و شیوه ی تحقیق نیز نویسنده رویکردی چندگانه دارد. کتاب از یک سو در چهارچوب اقتصادسیاسی در دوران دولت-ملت سازی مدرن قرار می گیرد و از سویی با رد دوگانه ی ایده-ماده از این چهارچوب عبور می کند. از یک سو با روش شناسی فمنیستی به نقد سیاست های بازنمایی فرش می پردازد و از سویی دیگر با محور قرار دادن تاریخ شکل گیری این بازنمایی سعی دارد فراتر از نظریه های جامعه ی مصرفی برود. به نقل از خود نویسنده، این همه با چرخش از سوژه ی انسانی به ابژه ی فرش به عنوان هدف مطالعه صورت گرفته است. دنبال کردن رد یک شی و روابط اجتماعی و اقتصادی منتهی به آن یکی از شیوه های جا افتاده ی مطالعه ی فرهنگ مادی(material culture) است که این امکان را فراهم می کند که سطح تحلیل کلان و خرد در یک وزن قرار بگیرند. در ایران نیز اخیرا تحقیقات مختلفی تاریخ نگاری فرهنگی معاصر را با این شیوه انجام داده اند (از جمله عباس وریج کاظمی و پاملا کریمی). اهمیت کار معلم در استفاده از این شیوه این است که با استفاده از مفهوم اقتصاد اسکوپیک (scopic economy) موفق شده تعادلی را بین اقتصادسیاسی و فرهنگ شکل گرفته حول فرش ایرانی در همه ی مراحل تولید، توزیع، بازنمایی و مصرف برقرار کند.
کتاب با مرور قدرت عاملیت(agency) کالا در زندگی انسان مدرن به طور عام و قدرت فرش در ساختن سوژه ایرانی معاصر به طور خاص آغاز شده است. اهمیت کالا از این روست که در نظام سرمایه داری مصرفی رابطه شهروندان و فضای عمومی به وسیله کالا صورت می گیرد. اگرچه معلم بر خوانش مارکسیستی از بت وارگی کالا (commodity fetishism ) صحه می گذارد اما جدایی ایده از ماده، تصویر(image) از مساله(matter) و در نهایت سوژه و ابژه را نمی پذیرد و به تأثی از انسان شناسانی چون آپادورای (Arjun Appadurai) برای کالا یک قدرت بالقوه اجتماعی در نظر می گیرد که در شکل دهی نظام ارزشی سوژه ی اجتماعی دست دارد.
در فرض عاملیت برای شئ، نویسنده از خوانش احمد(Sara Ahmed) از نظریه افکت(affect theory) بهره گرفته است. معلم تصریح می کند که تاثیر فرش در شکل گیری سوژه ایرانی حاصل ترکیب عادت واره-ها(habitus)، ذائقه ها، لذت زیبایی شناسانه، تمایز طبقاتی، مصرف، تاثیرات و احساس تجسم یافته (embodied sense) است. در این میان قدرت اثر بخشی فرش برای دیاسپورای ایرانی به عنوان بخش ملموسی که ایشان را به خاطره سرزمینی متصل می کند، تشدید می شود چرا که احساس تعلق با لمس(tactility) و حس مصرف صورت می گیرد. در واقع خانه مبدل به گوشه ای از جهان می شود که شکل جهان واقعی را برای سوژه ی دیاسپورا معنا می دهد. پس از انقلاب که جمعیت دیاسپورای ایرانی به یکباره چندین برابر شد، محدودیت هایی بر سر راه صادرات فرش قرار گرفت و میل به مصرف این کالا را در میان دیاسپورا افزایش داد. در همین حین راه های موازی صادرات این کالا به صورت فردی یا با تغییر نام به ترک و افغانی و هندی و…. ایجاد شد که خود نشانگر تغییر رابطه ملت ایران با فرهنگ های دور و نزدیک است.
در تعریف فرش به مثابه کالا، معلم تاکید می کند که زیبایی شناسی، مصرف گرایی، نیروی کار(labor) و مادیت فرش، همه و همه موضوع مصرف هستند. نویسنده سعی دارد که تاریخ کالایی شدن فرش را با نیروی کار را همزمان مورد خوانش قراردهد و به این ترتیب پرده از تصادم کار، سرمایه و نظام بازنمایی در فرش بردارد. به همین دلیل او تحلیل جداگانه بازنمایی(representation) و کار(labor) را نمی پذیرد چرا که بر آن است که برای تولید یک کالا، کار مادی و غیرمادی (immaterial) هر دو دخیل هستند تا یک شی را در جایگاه مشخصی در نظام ارزشی قرار دهند.
در تحلیل فرش به عنوان کالایی فراملی (transnational) که روابط اجتماعی میان مصرف و تولید را شکل می دهد، کتاب بر روی تاریخ انتهای قرن نوزده یعنی زمانی که برای اولین بار فرش ایرانی شکل یک کالای تولید انبوه برای تجارت بین المللی را به خود می گیرد، انگشت می گذارد. ایران در این زمان آوردگاه حضور امپریالیسم غیررسمی(informal imperialism) است و در حقیقت نظام دسته بندی اشیا به تکنولوژی، کالا و هنر در بستر یک مدرنیته استعماری(colonial modernity) شکل می گیرد. در این نظام فرش در دسته بندی کالا می افتد، البته یک کالای تمدنی(civilizational commodities) یا اورینتالیا(Orientalia). در گفتمان استعماری، اورینتالیا همه اشیایی که با شرق و دنیای اسلام است را در بر می گیرد و آن ها را در یک دسته¬ی تمدنی -در برابر بدوی- قرار می دهد. در چهارچوب همین شکل از مدرنیته استعماری است که ارزش نمادینی در این دسته از اشیای تمدنی انباشت می شود و محلی برای شکل گیری هویت ملی بوجود می آورد. در اینجاست که رفته رفته فرش از یک کالای امپریالیستی(imperial commodity) به یک نشان ملی بدل می شود. بهره مندی از چنین کالایی در حقیقت نمونه ی بارز مصرف موثر (affective consumption)است که چسب های اجتماع را تقویت می کند و فضایی برای ایجاد حس ملی گرایی و ایرانی بودن (Persian-ness) فراهم می آورد.
معلم توضیح می دهد که فرش در دوره ی پهلوی در دسته هنرهای تمدنی قرار می گیرد و برای اولین بار به موزه ها راه پیدا می کند. قرارگرفتن فرش در موزه آن را به یک گذشته ی تمدنی اتصال می دهد و نگاه ها را از موقعیت کنونی آن به عنوان یک کالا بر می گرداند. تنها پس از رو آمدن جریان هایی چون مکتب سقاخانه است که دوگانه ی مدرن-سنتی ترک بر می دارد و فرش ایرانی مجال پیدا می کند از هویت هنرتمدنی فراتر برود و به عنوان یک هنر تثبیت شده مطرح شود. البته این هنر قلمداد شدن و شناسنامه دار شدن تنها محدود به طراحی فرش می شود و نیروی کار همچنان به حاشیه رانده می شود. ارزش افزایی که از طریق بازنمایی فرهنگی فرش ایرانی به شکل یک شی رمانتیک و دیگرگونه(exotic) در رسانه هایی چون سینما ایجاد می شود به نزول سهم بافنده در کالای نهایی دامن می زند. روند تولید این کالا هرچه بیشتر به پای یک فرایند معنوی نوشته شود، در تنیدگی تن زن ایرانی با رج های آن طبیعی تر جلوه می کند. مصاحبه ای با یکی از دست اندرکاران موزه رسام عربزاده به خوبی نشان می دهد که چگونه سهم بافندگان از تولید فرش عشقی عارفانه است که لابد هچون هر عشق دیگر فنا و گم نامی را می طلبد.
در پایان ضمن یادآوری این نکته که بخش هایی از این کتاب در یک پروژه دیجیتال به نام «ملت در حرکت » در دسترس عموم است، به منظور استفاده ی بیشتر پژوهشگران پنج فصل تشکیل دهنده ی کتاب فهرست وار مرور می شود:
فصل اول از طریق مطالعه کتاب هایی که به معرفی کالاهای تمدنی شرق پرداختند به معرفی گفتمان اورینتال و معنای فرهنگی فرش ایرانی می پردازد.
فصل دوم ترسیم می کند که چطور در رضایت دوطرفه ی استعمار و تاریخگرایی بومی، گفتمان شرق گرایی (orientalism) برای کالای فرش ارزش افزوده ایجاد کرده است.
در فصل سوم نویسنده روند کالایی شدن فرش را با کار(labor) مصروف در چرخه ی تولید در گفتگو قرار می دهد و به این نتیجه می رسد که روند شرقی شدن (orientalisation) فرش با فراملی شدن(transnational) و استعمار کارگر -معمولا زنان- هم تراز است.
فصل چهارم نشان می دهد که چطور در فرایند دولت-ملت سازی مدرن، چرخش گفتمانی صورت گرفته مفهومی یکپارچه و در عین حال متنوع از ایرانی بودن را شکل داده و مصرف توده ای فرش ایرانی را ممکن کرده است.
فصل نهایی کتاب بازنمایی فرش ایرانی در رسانه های تصویری و فضای مجازی را مورد بررسی قرار داده است تا نشان دهد چطور دیاسپورای ایرانی در معناسازی و ارزش افزایی بر روی فرش ایرانی فعالانه نقش ایفا کرده است.
سرانجام کتاب با ترسیم روندی که طی آن تولید فرش به عنوان یک کالای تمدنی از فرایند خلاق تولید تکنولوژیک جدا می شود پایان می پذیرد. معلم وفادار به چهارچوب فمنیستی روش شناسی خود به تاریخ مردانه ی علم اشاره می کند که در آن جایی برای خلاقیت های تولیدی زنان وجود ندارد و سبب می شود تاریخ کالایی شدن فرش هرچه بیشتر از تاریخ کالایی شدن دیگر کالاهای مدرن فاصله بگیرد.