نام کتاب: اعتراف. اثر: لف تالستوی. ترجمه: آبتین گلکار. نشر گمان. چاپ دوم: ۱۳۹۳.(۱۲۳صفحه)
در زندگینامه لف نیکلایویچ تالستوی (لئو تولستوی) آمده است که در زمان زنده بودنش شهرت و محبوبیتی جهانی داشت اما به سادگی زندگی میکرد. وی در خانوادهای اشرافی و با پیشینه بسیار قدیمی در یاسنایا پالیانا (۱۶۰ کیلومتری جنوب مسکو) زاده شد. مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نُه سالگی از دست داد و پس از آن تحت سرپرستی عمهاش تاتیانا قرار گرفت. دغدغه کشاورزان و بالأخص آنان که تحت سرپرستیاش بودند را داشت به همین دلیل پس از نام نویسی در دانشگاه قازان، از تحصیل در رشته زبانهای شرقی به وکالت (حقوق) تغییر رشته داد. در ۲۳ سالگی یعنی سال ۱۸۵۱ میلادی در جنگهای قفقاز و کریمه شرکت داشت که بسیاری از داستانهایش را از تجربه این دوران نوشته است. او در دفترچه یادداشتی شرح خوشباشیهای خود را، اعّم از تمام خوشگذرانیها و عیاشیها، ثبت مینمود. پس از ازدواج، با آگاه شدن همسر از محتوای این دفترچه، ارتباط عاشقانهشان دچار تلاطم میگردد و این مسئله جرقهائی میشود برای درگیریهای فلسفی تالستوی . شاید همین دغدغههای فلسفی او را در به پایان رساندن شاهکاری چون جنگ و صلح یاری میکند «منتقدان آن ]جنگ و صلح[ را یکی از بزرگترین رمانهای جهان و فراتر از آن یک رمان در بردارنده دیدگاههای فلسفی نویسنده درباره زندگی و تاریخ میدانند.» ]تولستوی؛ صدمین سالروز مرگ خالق «جنگ و صلح»، (فارسی). دیچه وله فارسی، ۱۹ نوامبر ۲۰۱۰ ، بازبینی شده در ۲۱ نوامبر ۲۰۱۰[تولستوی، در اوج اشتهار، مبتلا به سرگشتگی و ناامید از بهبود وضعیت جامعه شد و در مرز انحطاط فکری و شکست روحی قرار گرفت و در نهایت سیگار و الکل و تفریحات مخصوص مانند شکار حیوانات را ترک کرد و اعتراف نمود که:” چه لذایذ ظالمانهای! “از سال ۱۸۸۱ میلادی به بعد در نتیجه مطالعات و تحقیقات بیشتر در حیطه ادیان، گرایش و تعلقات مذهبی وی نیز شدت یافت و در همین دوره به ترجمه دوباره انجیل به زبان روسی اقدام کرد. هر چه تولستوی در خارج از کشورش به شهرت بیشتری میرسید در داخل کشور و میان مردمان سرزمین خود به لعن و طعن و انزجار بیشتری دچار میگشت و دستگاههای دولتی و کلیسای ارتودکس و پلیس امنیتی یک لحظه رهایش نمیکردند و دائماً او را زیر نظر داشتند و در نهایت با انتشار رمان رستاخیز، مرجع عالی کلیسای ارتودکس در تاریخ ۱۹۰۱ میلادی وی را مرتد اعلام کرد. دلایل ارتداد به قرار زیر بود:
نوشتههای مرتبط
– تکذیب وحدت تثلیث مقدس در وجود خدای واحد
– تکذیب بکارت مریم مقدس ، قبل و بعد از تولد مسیح
– تکذیب رستاخیز مسیح و ضدیت با مظهر لاهوتی – ناسوتی مسیح پسر خدا
– تکذیب وقوع معجزه در مراسم عشای ربانی (تولستوی ، معجزه را به طور عام و اعجاز تبدیل نان به تن مسیح را به طور خاص نفی کرده بود)
و سرانجام این نویسنده توانا در هفتم نوامبر سال ۱۹۱۰ میلادی جاودانه شد و به خاک پیوست. ] ر.ک ویکیپدیا دانشنامه آزاد، مدخل لئو تولستوی [
حال با این گزارش مستند به سراغ خود اثر میرویم. کتاب اعتراف، نوشته لف تالستوی، شاید کتابی در حجم کم باشد و تعداد صفحاتش به ۱۰۰ برگ نیز نرسد اما اثری به غایت عمیق است. درست همانند قسمت عمیق استخر، که از زلالی آبش نمیتوانیم پی به عمقش ببریم. کلمات و واژگان، ساده و صادقانه نوشته شدهاند ولی در عین سادگی و زلالی باید اعتراف کرد که از عمق بسیاری برخوردارند.
در این اثر، یکی از بزرگان تاریخ ادبیات جهان، در یک نگاه کلی اما عمیق زندگی خود را نگاشته است. او به روند فراز و نشیب فکریاش از زمانی که کودک بود تا آن روز که پی برد پرسشی، روانش را آزار میدهد به قلم آورده و پس از آن بسیار نغز و سنجیده به چگونگی طی کردن هفت خوانی میپردازد که پاسخ یا حقیقت را کشف مینماید.
این پرسش شاید از ذهن و قلب بسیاری از ما انسانها گذر کرده باشد اما با سنگینتر شدن بار زندگی هر یک به بهانهائی از کنارش گذر میکنیم. گاه آدمی از ترس رسیدن به پاسخی پوچ و تراوش آن پوچی به خود، حتی شهامت نمیکند با پرسش مواجه شود و چه برسد به اینکه با آن زندگی کند و تنگناهایش را طاقت آورد. اما هستند آنانی که هیچگاه در پی فریب خود نبودهاند و عارفانه، پنجه در پنجه دغدغه خود انداخته و با آن روبرو میگردند. لف تالستوی یا همان لئو تولستوی شهیر یکی از این پهلوانان بود. او در کتاب اعتراف، فراز و فرود فکری خود را برای ما به یادگار مینهد و در این بین خواننده را از محتوای تفکرش آگاه میسازد. من در این مقاله سعی خواهم کرد همچون راویِ زندگیِ یک انسانِ جوینده راز، کتاب اعتراف را به اختصار معرفی نمایم:
« من در دامان مسیحیّت ارتدوکس تعمید و پرورش یافتم. از کودکی و در تمام دوره نوجوانی و جوانی این مذهب را به من آموختند. ولی هنگامی که در ۱۸ سالگی در سال دوم، دانشگاه را ترک گفتم. ایمانم را به هرآنچه به من آموخته بودند، از دست داده بودم.
تا جائی که به یاد میآورم من هیچگاه به طور جدّی ایمان نداشتم، بلکه فقط به آنچه به من میآموختند و به آنچه بزرگترها جلوی من از آن پیروی میکردند، اعتماد میکردم، ولی حتی این اعتماد هم بسیار سست بود.» ]اعتراف ، تالستوی ، ص ۱۳[
همانطور که در ابتدای مقاله خواندهاید لف در یک خانواده ثروتمند و قدیمی به دنیا آمده بود. او درست همانند اکثر کودکان و نوجوانان دیگر یک باور مهرآمیز از دین خود داشته است. بر اساس همان باور از بزرگان خانواده تقلید میکرده. ولی این باور با در نظر گرفتن اینکه لف نوجوان بسیار اهل مطالعه بوده و حتی ولتر و آثارش را به خوبی میشناخته، با گذراندن دورهای در دانشگاه قازان زیر سؤال میرود و چهارچوب فکری مذهبیاش فرو میشکند. این اتفاق آنقدر ساده رخ میدهد که حتّی خود او به سُست بودن آن چهارچوب نیز معترف میشود: « این را هم یادم هست که وقتی هنوز خیلی کم سن و سال بودم، ولتر میخواندم و از ریشخندهای او نه تنها برآشفته نمیشدم، بلکه احساس سرخوشی هم به من دست میداد.» ] همانجا ، ص ۱۵ [ وی بعدها راجع به این دوره از زندگی خود به این نتیجه میرسد که در بسیاری از موارد انسانهای بالغ و بزرگسال، با خیال و باور کودکانه خود راجع به دین ثابت ماندهاند.آنها تا مدتهای طولانی پس از دوره کودکی و خامی، همچنان نگاهشان به سیستم مذهبی – اعتقادی دست نخورده باقی میماند. حال آنکه نه مذهب نشانی از آن نگاه کودکانه دارد و نه درست است که یک مرد یا زن ۳۰ ساله به مذهب خود همچون یک کودک ۱۴ ساله بنگرد. در اینجا او پی میبرد که چنین انسان بزرگسال و بالغی، در حقیقت به هیچ چیزی باورمند نیست و تنها یک قصه و داستان کودکانه را که واقعیتی ندارد و کاملاً از خود ساخته است، با خود حمل میکند.
به هر حال آنچه در سطحیترین و ابتدائیترین تحلیل تالستوی نسبت به مؤمنان و کافران بدست آمده بود تحلیلی تند و رادیکال بود: «چه آن زمان چه حالا، آنهائی که آشکارا به مسیحیت ارتدوکس باور داشتند یا دارند اکثراً افراد ابله، بیرحم و بی اخلاق هستند که خودشان را بسیار مهم میپندارند. در حالی که عقل، شرافت، یکرنگی، بلندنظری و اخلاق اکثراً نزد افرادی به چشم میخورد که خود را بیایمان میدانند.» [ همانجا ص ۱۶ و ۱۵[
پس از خالی شدن جای ایمان و مذهب، لف تالستوی آن را با باوری دیگر جایگزین ساخت. باوری که بسیاری از ما شاید نادانسته حداقل در دورهای کوتاه از زندگی در پیاش دویدهایم. «یگانه ایمان راستین من در آن زمان، ایمان به تکامل بود. این را نمیتوانستم توضیح بدهم که این تکامل در چه نهفته بود و هدف آن چه بود. میکوشیدم خودم را از نظر فکری و ذهنی تکامل ببخشم. هر چه را میتوانستم و هرچه را زندگی سر راهم قرار میداد، بیاموزم؛ میکوشیدم ارادهام را تکامل ببخشم: برای خودم قواعدی معین کرده بودم که تلاش داشتم از آنها پیروی کنم؛ خودم را از نظر جسمی تکامل میبخشیدم؛ با انواع و اقسام تمرینها میکوشیدم قدرت و چابکیام را افزایش دهم و با انواع و اقسام محرومیتها خودم را به تحمل و بردباری خو میدادم. و همه اینها را تکامل میدانستم.» ] همانجا ص ۱۹ – ۱۸ [
باور تکاملی تالستوی، آگاهانه یا ناآگاهانه، دارای سلسله مراتبی نیز شد. تکامل اخلاق، نخستین انگیزه تکامل بود و سریعاً تبدیل به تکامل به صورت کلی شد و پس از این مرحله دچار حسّی رقابتی شد که هدفش آن بود تا از همگان برتر گردد؛ نامدارتر، مهمتر، ثروتمندتر. در طول دورانی که وی با این انگیزه و هدف پیش میرفت به نکته عجیبی پی برد. در آن ده سالی که اینگونه زندگی کرده بود فهمید: «هر بار که میکوشیدم آن چیزهائی را بروز دهم که صادقانهترین آرزوهایم را شکل میدادند، یعنی این را که میخواستم از نظر اخلاقی انسان خوبی باشم، با تحقیر و ریشخند روبه رو میشدم؛ و به محض آنکه تسلیم تمایلات پست میشدم، تحسین و تشویق در انتظارم بود. جاه پرستی، قدرت طلبی، مقام دوستی، شهوت زدگی، غرور ، خشم ، انتقام ، همه اینها مایه احترام بود. با سر سپردن به این تمایلات شبیه بزرگترها میشدم و احساس میکردم دیگران از من رضایت دارند.» ] همانجا صص ۲۰ -۱۹ [
و این گونه بود که باور به نامدارتر و مهمتر و ثروتمندتر شدن از دیگران و آمیختن آن با معیارهای ارزشی پست، لف جوان را که اینک در جنگهای قفقاز و کریمه حضور دارد به شرحی اینچنین میرساند:
« من در جنگ آدم میکشتم، کسانی را به دوئل فرا میخواندم تا به قتلشان برسانم. در قمار میباختم، از دسترنج دهقانان تغذیه میکردم، آنان را مجازات میکردم، دنبال فساد میرفتم، دروغ میگفتم. دروغ، دزدی، فسق و فجور از هر نوع، مستی، خشونت، قتل… جنایتی نبود که من مرتکبش نشده باشم و در تمام این مدت، از من تمجید میکردند و هم سن و سالهایم مرا نسبتاً با اخلاق میشمردند و هنوز هم میشمرند.» ] همانجا، ص ۲۱ [
او ۱۰ سال اینگونه زیست. تا اینکه در پی کسب شهرت و مقام به نویسندگی روی آورد. از آنجائی که زندگی ماجراجویانهای داشت تنها کافی بود خاطرات خود را که پر از سیاهی و تاریکی بود با کمی روشنائی ترکیب کند. بدیهی است که هرجا سیاهی پررنگتر باشد تنها یک کبریت حکم خورشید را پیدا میکند و او نیز چنین کرد در تاریکی نوشتههایش نورهائی اندک تاباند و گاه همان اندک را نیز با تاریکی خاموش ساخت و مورد تمسخر قرار داد. در این زمینه خود چنین مینویسد:
« ]در نوشتههایم [باید نیکی را پنهان میکردم و بدیها را عیان. من هم همین کار را میکردم. بارها و بارها ترتیبی فراهم کردم تا در نوشتههایم آن گرایشهایم به نیکی را که معنا و مفهوم زندگی مرا تشکیل میدادند، زیر پردهای از بیاعتنائی و تمسخری سبک پنهان کنم و به هدف رسیدم: مرا میستودند.
پس از جنگ، بیست و شش ساله بودم که به پتربورگ آمدم و وارد جمع نویسندهها شدم. مرا با آغوش باز پذیرفتند و مجیزم را گفتند.» ] همانجا صص ۲۲-۲۱[
لف تالستوی هدفی جز مشهورتر شدن و ثروتمندتر شدن نداشت و برایش رسالت انسانی و معنوی، معنائی نداشت پس تنها ستایش اجتماع، اقناعش میکرد و باقی دیگر اهمیتی نداشت در واقع او خود را در نگاه دیگران معنا میکرد و اینکه دیگران نگاهشان درست بود یا غلط، دغدغه تالستوی نبود. همینکه او را میستودند کفایت میکرد، همینکه سکهها به ستمش روانه میشدند راضی بود.
ادامه مطلب را در فایل پیوست مطالعه کنید: —