مقدمه
آیا نظم بین الملل در حالت گذار به سر می برد؟ آیا نظم جهانی یکبار دیگر به هم خواهد ریخت و نظمی جدید از ویرانه های نظم قدیم به پا خواهد خواست؟ نظم جدید به نفع چه کسی/ چه کسانی خواهد بود و چه قدرت/ قدرت هایی در آن شریک خواهند بود؟ آیا نظم جدید نظمی تک قطبی خواهد بود<–break-> یا دو قطبی یا چند قطبی؟ چه عواملی در شکل گیری نظم جدید نقش خواهد داشت؟ مولفه های بازیگران فعلی وضعیت گذار چیست؟ نقش هویت های فرهنگی در درگیری های حاضر چیست؟ نوشته حاضر در پی پاسخ به این سئوالات، توصیف وضعیت فعلی، و ترسیم آینده نظم بین الملل است.
نوشتههای مرتبط
نبرد تمدن ها در نظام تک قطبی جهانی؟
هنوز چند صباحی از فروپاشی شوروی و فروریختن نظم دو قطبی بین الملل نگذشته بود که تئوری های مختلفی در مورد نظم پسا شوروی در فضای بین الملل مطرح شد. تئوری هایی که در پی توضیح وضعیت آنروز دنیا و ترسیم آینده آن، و توضیح نقش ایالات متحده برآمده و دولتمردان ایالات متحده کلان استراتژی های خود را بر اساس آنها طرح ریزی نمودند. یکی از این تئوری ها، نظریه نبرد تمدن ها بود که توسط ساموئل هانتینگتون مطرح شد.
اهمیت تئوری هانتینگتون را در آن مقطع می توان در دو مساله دانست: اول اینکه این تئوری به مثابه یک چرخش پارادایمی از ژئوپلیتیک دولت محور به ژئوکالچر تمدن محور بود و دوم اینکه شواهد بسیاری نشان می دهد که این تئوری، مبنای رفتار عملی نئوکان ها و پس از آن دموکراتها در برخورد با دنیای اسلام بوده است. این تئوری که نخستین بار در آرای “برنارد لویس”، محقق یهودی تاریخ اسلام، در مقاله ای با نام “ریشه های طغیان مسلمانان” در سپتامبر سال ۱۹۹۰ در “ماهنامه آتلانتیک” مطرح شد،( Lewis 1990 )، بیش از هر کسی با نام هانتینگتون گره خورده است، چرا که وی این ایده را پردازش کرده و به نام خود ثبت کرد. هانتینگتون این مفهوم را ۵ سال پس از مطرح شدن ایده “پایان تاریخ” “فرانسیس فوکویاما”، و در پاسخ به آن، ابتدا در مقاله ای با همین عنوان در تابستان سال ۱۹۹۳ مطرح نموده (Huntington, 1993) و سپس در سال ۱۹۹۶ آنرا تبدیل به کتابی مفصل کرد. (Huntington, 1996)
وی با ارائه این تئوری سعی در ارائه یک کلان استراتژی برای اداره جهان توسط ایالات متحده و همچنین ارائه یک چارچوب نظری و پارادایم نوین، برای فهم جهان نوظهور و نظم نوین دارد و این کار را با نقد دو پارادایم مشهور در روابط بین الملل، در فضای قبل و بعد از جنگ سرد انجام می دهد، یعنی نقد لیبرالیسم و رئالیسم.
نقد وی از لیبرالیسم، مبتنی بر تئوری های مشهور فرهنگی در انسان شناسی، نظیر نسبیت گرایی فرهنگی است که معتقد به تفاوت و گوناگونی فرهنگها، در مقابل جهانشمولی آنهاست. این تئوری در گفتمان روابط بین الملل، به تئوری سازه انگاری شهرت دارد که در آن، عناصر فرهنگی مولفه های قدرت محسوب می شوند. (Holtz & von Dahlern, 2010: pp.117-147) نقد هانتینگتون به لیبرالیسم قبل از هر چیز به اثر فوکویاما و مشرب هگلی آن بر می گردد، که از آن به عنوان نوعی مارکسیسم نام می برد. (Huntington, 1997)
فوکویاما و برخی از نظریه پردازان لیبرال حقوق بشر معتقدند که حقوق بشر، لیبرال دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد، در فضای نظم پسا شوروی، تبدیل به تنها آلترناتیو ایدئولوژیک گشته و تنها امکان برای ملت ها محسوب می شود. فوکویاما با پیروی از نظریه پردازان مکتب فایده انگاری در اقتصاد، معتقد به غلبه عقلانیت در پیگیری علائق و موضوعات مادی است که این موضوع، خود منجر به انتخاب عقلانی لیبرال دموکراسی غربی و آزادی دین، آزادی بیان و سرانجام آزادی رسانه ها می شود. (Fukuyama, 1989, pp.3-16) اما هانتینگتون در پاسخ به این ادعا، با اتخاذ رویکرد مبتنی بر نسبیت فرهنگی، معتقد است که این موضوعات، موضوعاتی جهانی نیست و در فضای واقعی نیز آنچه فوکویاما مدعی آن است، اتفاق نمی افتد. (Huntington, 1996, pp.21-22) وی در عوض، نقش هویت های فرهنگی را در صحنه سیاسی و رفتار مردم کشورها پر رنگ می کند و تاکید می کند که این سیاست های هویتی لزوما ریشه در عقلانیت نداشته و از انتخابی عقلانی نشات نمی گیرند.
اما نقد هانتینگتون به مکتب رئالیستی روابط بین الملل، به مفاهیم “تکیه بر دولت داشتن” و همچنین مفاهیمی مثل “قدرت” و “منافع” برمی گردد. دولت محوری یکی از پایه های اصلی مکتب رئالیسم است. رئالیستها معتقدند دولتها اصلی ترین و مهمترین بازیگران روابط بین الملل هستند که بایستی آنها را به عنوان تنها واحد عملگر در این عرصه دید. (Viotti and Kauppi, 1999, p. 6-10 see also Daddow, 2009, pp.80-85) اما بر خلاف آنها، هانتینگتون معتقد است در جهان جدید، مفاهیم خرد تر از سطح ملی همچون قومیتها، و همچنین مفاهیم فراملی و وفاداری به این نوع مفاهیم؛ جای دولت بودگی رئالیستی را پر کرده است. (Huntington, 1996, pp. 30-35) همچنین در حوزه قدرت و علائق، رئالیست ها معتقدند عملکرد دولتها در سیاست بین الملل به منافع ملی و برآورد قدرت و مفهوم توازن قدرت بر می گردد. (Weber, 2001, p.16) هانتینگتون بر خلاف این عقیده، معتقد به تاثیر هویت های فرهنگی بر سیاست است.(Huntington, 1996, p.21) و در واقع، معتقد به سیاست هویتی است، نه سیاست منافع. او پس از نقد دو تئوری رایج در روابط بین الملل، برای پایه گذاری تئوری خود، و در تشریح درجه های تعلق هویتی، از سطوح خرد همچون ایدئولوژی، قومیت و دولتهای ملی عبور کرده و به سراغ بالاترین سطح هویتی می رود که یک فرد ممکن است خود را با آن بشناسد و این سطح همان تمدن است.
او معتقد است با پایان دوران ایدئولوژی، جهان به وضعیت عادی خود بازگشته، و مشخصه این وضعیت عادی، نزاع های فرهنگی است. در نزد وی، محور اصلی نزاع در آینده در امتداد خطوط فرهنگی و مذهبی خواهد بود. در بسط این نظر، او فرض می گیرد که مفهوم تفاوت تمدنی به عنوان بالاترین درجه هویتی بطور قابل توجهی در تحلیل نزاع های بالقوه مفید خواهد بود.
هانتینگتون در توضیح انواع تمدنها و نحوه نبرد آنها، تمدن های مسلط عرصه جهانی را به ۸ گروه تقسیم می کند: تمدن های غرب، اسلامی، آمریکای لاتین، ارتدوکس (روسیه)، آفریقا، هندو، ژاپن، و چین (کنفوسیوس). از نظر وی، همه این تمدن ها دارای جمعیت مشخص و تاریخ خاص هستند و آنقدر قوی هستند که بتوانند فرهنگشان را در درگیری های ژئوپلیتیک وارد کنند. اگر چه وی انواع مختلف نزاع را در دنیای امروز به رسمیت می شناسد، اما معتقد است نزاع های میان تمدنی خطرناکترین نوع هستند و در دنیای جدید گریزی از آن نیست. (Huntington, 1996, pp.30-35) هانتینگتون همچنین سه بازیگر اصلی را اینگونه متمایز می کند: غرب، اسلام و چین. او از مشاهده همکاری ایران و چین ناخرسند است و از آن با عنوان ارتباط اسلامی-کنفوسیوسی نام می برد و معتقد است تمدن غربی بایستی جلوی بسط نظامی گری و قدرت اقتصادی دولتهای مسلمان و کنفوسیوس را بگیرد. (Ibid, pp.312-313) البته وی تمدن اسلام را خطرناکترین تمدن در نزاع با تمدن غرب می داند، چرا که به اعتقاد وی اسلام تمدنی است که مدعی ارزش های جهانشمول است و مردم آن بر سیادت و برتری فرهنگ خود تاکید دارند. لذا از دید وی بیشترین احتمال برخورد، در بین تمدن های اسلام و غرب است.(Ibid, pp.257-259)
تمدن های شرقی بر علیه تمدن غربی
اگرچه هانتینگتون در بین تمدن های شرقی مهمترین نقش را به اسلام و کنفوسیوس می دهد، اما برخلاف پیش بینی وی، تمدن ارتودوکس نیز که بر ویرانه های تمدنی شوروی سابق بنا شده است، از اهمیت زیادی برخوردار است.
نگاهی کوتاه به آنچه هم اکنون در صحنه بین الملل می گذرد را می توان بر اساس تئوری نبرد تمدن ها توضیح داد. هانتینگتون در تئوری خود از دو مفهوم “دولتهای مرکزی” و “خطوط گسل” نام می برد و معتقد است نبرد تمدن ها توسط تمدن های گردآمده بر محور دولتهای مرکزی، و در امتداد خطوط گسل اتفاق می افتد. آنچه امروز شاهد آن هستیم، نبرد سه تمدن شرقی که در ائتلافی تنگاتنگ به مصاف رقیبی دیرینه یعنی تمدن غرب آمده اند می باشد. تمدن های شرقی درگیر در این نبرد عبارتند از: ارتودوکس، به نمایندگی دولت روسیه؛ کنفوسیوس، به نمایندگی دولت چین؛ و اسلامی، به نمایندگی ایران.
فدراسیون روسیه که بر خرابه های اتحاد جماهیر شوروی بنا شده است، در طول سالهای پس از قرن بیست و یکم، و بطور خاص از زمان به قدرت رسیدن حزب روسیه متحد به ریاست ولادیمیر پوتین در سال ۲۰۰۰ و با اتخاذ استراتژی های مهم اقتصادی و سیاسی در سیاست بین الملل، توانسته است روسیه را از یک قدرت ضعیف پس از فروپاشی شوروی، به یکی از بازیگران مطرح جهانی ارتقا دهد، بطوری که ناستالوژی اتحاد جماهیر شوروی را در جاه طلبی های سرزمینی و منطقه ای آن (بخصوص در جنگ ۲۰۰۸ این کشور با گرجستان ) می توان بوضوح دید.
جمهوری خلق چین نیز به عنوان سیستمی سوسیالیستی-کاپیتالیستی، و با ترکیب این دو مدل (سوسیالیسم در حوزه سیاست، و کاپیتالیسم در حوزه اقتصاد) توانسته است در سالهای اخیر، با تکیه بر استراتژی های اقتصادی، فاصله خود را با آمریکا به شدت کاهش دهد. بطوری که هم اکنون چین با تولید ناخالص ملی بیش از ۱۰تریلیون دلار، بیش از ۱۴ درصد از حجم اقتصاد دنیا را به خود اختصاص داده، (CIA World Factbook, 2010) و همچنین ۱.۳ بیلیون دلار از اوراق مشارکت ملی آمریکا را در اختیار دارد (Mayer-Kuckuk, 2011) و این به معنای آن است که چین هر زمان اراده کند، می تواند با خارج کردن این اوراق و مطالبه ما به ازای ارز و طلای آن، دولت آمریکا را بیش از این به ورطه نابودی بکشاند.
دو کشور چین و روسیه که هر کدام نماینده یک تمدن بزرگ در جنگ تمدن ها هستند، در سالهای اخیر توانسته اند از سویی با وارد شدن در بازی های ژئوپلیتیکی و منطقه ای، و همچنین با سعی در گسترش حوزه نفوذ خود در آسیا و خاورمیانه، و از سوی دیگر با همکاری های تنگاتنگ با کشورهایی همچون ایران و اخیرا پاکستان، سیاست های منطقه ای را در راستای مخالفت با منافع تمدن غرب و بخصوص آمریکا رقم زده و دورنمای منطقه و حتی جهان را، شرقی و چند تمدنی کنند.
ایران، نماینده تمدن اسلامی
پس از وقوع انقلاب های بیداری و بر هم خوردن توازن منطقه ای در شاهراه حیاتی جهان یعنی خاورمیانه و شمال آفریقا، نظم قدیم بین الملل در حال پوست اندازی است، چرا که دیکتاتورهای عربی موتلف غرب یکی پس از دیگری در حال وداع بوده و اراده مردمی در یک پروسه دموکراتیک با رای به اسلام سیاسی به عنوان آلترناتیوی مطمئن و البته سرکوب شده، در حال رقم زدن سرنوشت کشورها در این معرکه است.
با فروپاشی غول های سنی عراق و مصر در دهه اول قرن بیست و یکم، و با تضعیف روزافزون عربستان سعودی، جمهوری اسلامی ایران در نتیجه یک پروسه سه دهه ای که از ابتدای انقلاب شروع شده است، در حال تبدیل شدن به نماینده تمدن اسلامی در نزاع تمدن ها است و از اینرو، انقلابهای مردمی بیداری، کمک شایانی به این کشور در رسیدن به این جایگاه نموده است. از اینرو، ایران یکی از اصلی ترین طرف های نبرد تمدن هاست که اکنون در جریان است.
سوریه به عنوان خط گسل، و میدان نبرد تمدنی
ناآرامی های سوریه که بیش از ۱۷ ماه از آنها می گذرد، در نتیجه راهبرد محور غربی-عربی برای بازگردادن توازن قدرت سابق و حفظ وضعیت فعلی (Status quo) طراحی شده است. موقعیت استراتژیک سوریه و نقش سیاسی آن در سه دهه اخیر در خاورمیانه، جهان اسلام و دنیای عرب به گونه ای بوده است که این کشور را مستعد می سازد تا میدانی برای جنگ فرامنطقه ای و منطقه ای شود.
سوریه در سه دهه اخیر متحدی تمام عیار برای محور مقاومت به رهبری ایران بوده است، و هرگز از آرمان فلسطین دست نکشیده است. با سقوط صدام و روی کار آمدن دولت شیعی عراق و تکیه بغداد بر سیاست های شیعی، نقطه گسست محور مقاومت تکمیل شده و حوزه نفوذ جمهوری اسلامی در یک خط افقی از مرز چین تا کرانه دریای مدیترانه گسترش یافت. بعبارتی؛ در شرق ایران، افغانستان و بخشی از نیروهای اجتماعی و هویت های فرهنگی درگیر در صحنه این کشور وابستگی و پیوستگی فرهنگی و سیاسی جدی با ایران اسلامی دارند. در غرب ایران نیز، نیروهای شیعی و کرد عراق، دولت سوریه، حزب الله لبنان و جنبش حماس نیروهای هوادار جمهوری اسلامی و محور مقاومت هستند و این مساله با روی کار آمدن دولت اسلامگرا در مصر تقویت خواهد شد. از اینرو چنانچه این مساله تحقق یافته و ژئوپلیتیک جدید منطقه شکل پذیرد، عرصه بر محور غربی-عربی و بخصوص رژیم اسرائیل تنگ خواهد شد و خطری جدی آنها را تهدید کرده و خواهد کرد.
از سوی دیگر، پس از فروپاشی قذافی، سوریه تنها پایگاه روسیه در منطقه محسوب می شود. روس ها در سه دهه اخیر ارتباطات استراتژیک بسیار زیادی با سوریه داشته اند و این کشور حتی در بندر طرطوس سوریه دارای پایگاه می باشد و این بدان معنی است که روسیه به سوریه نه تنها به چشم یک حوزه نفوذ، بلکه به چشم یک متحد استراتژیک در برابر غرب می بیند. متحدی که از سویی به آبهای آزاد دسترسی دارد، و از سوی دیگر همسایه اسرائیل، و همسایه ناتو (هم مرزی با ترکیه، آنهم در غرب این کشور) می باشد و مهمتر از همه، بر خلاف حکام مرتجع عرب، از در دوستی با اسرائیل درنیامده است.
مجموع این ویژگی ها، سوریه را مستعد می سازد تا به چشم طعمه ای جدی برای محور ضد مقاومت در نظر گرفته شود. از اینرو، محور عربی-غربی با کمک ترکیه (که سودای نوعثمانی گری در سر دارد)، با جمع آوری جنگجویان سلفی القاعده از سراسر جهان عرب و تجهیز اطلاعاتی و پشتیبانی نظامی جدی، آنان را از مرزهای کشورهای همسایه سوریه و بخصوص ترکیه به سوی سوریه گسیل داشته، و با برجسته سازی کلان روایت دوگانه شیعه/سنی و با به میان کشیدن اختلافات تاریخی این دو گروه، و با هویتی کردن این مساله، سوریه را میدان نبرد نیروهای منطقه ای و فرامنطقه ای نموده اند. از اینرو، آنچه در سوریه اتفاق می افتد، نه بهار عربی (در گفتمان محور ضد مقاومت)، و نه دغدغه دموکراسی خواهی مردم سوریه (طنز قصه اینجاست که دیکتاتور عربستان سعودی از دموکراسی خواهی سوری حمایت می کند)، و نه حقوق بشر است. حقیقت ماجرا اینست که یک نبرد تمام عیار تمدنی در سوریه در حال اتفاق است و این نبرد آینده سوریه، آینده جهان و تقسیم قدرت در میان قدرت های جهانی را تعیین خواهد کرد.
ائتلاف سه تمدن شرقی به محوریت ایران، روسیه و چین در این نبرد علیه تمدن غربی اولین نمونه همکاری تمام عیار در این زمینه است. حمایت بی چون و چرای روسیه و چین از سوریه، و وتو کردن سه قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در مورد سوریه نشان از جدی بودن این نزاع دارد. از نظر چین و روسیه چنانچه بشار اسد سقوط کند، حوزه نفوذ استراتژیکشان نه تنها محدود می شود، بلکه آنان بایستی پذیرای ناتو در مرزهای خود باشند و یکی از دلایلی که ناتو می خواهد به هر وسیله ممکن در افغانستان بماند، حال چه با حضور فیزیکی، و چه با انعقاد قرارداد امنیتی با دولت کرزای، مسئله کنترل سه محور تمدنی چین، روسیه و ایران است.
سرآمد:
آنچه اکنون در خاورمیانه و دنیای اسلام، و بطور خاص در سوریه می گذرد، نشانه هایی از یک نزاع تمام عیار تمدنی است. نزاعی که هویت های فرهنگی را وارد عرصه ژئوپلیتیکی کرده و در حال نبرد بر سر آینده جهان است. سه تمدن شرقی هم اکنون در مقابل تمدن غربی قد علم کرده و مشغول پیکار با آن هستند. تمدن اسلامی به محوریت ایران، تمدن کنفوسیوس به محوریت چین، و تمدن ارتودوکس به رهبری روسیه.
سومین وتوی مشترک قطعنامه ضد سوری شورای امنیت سازمان ملل توسط چین و روسیه نشان از این دارد که این دو دولت احساس خطری جدی از سوی تمدن غرب دارند. احساس خطری که به تهدید حوزه نفوذ استراتژیک، و در نتیجه موجودیت این دو بر می گردد. از نظر جمهوری اسلامی ایران، سقوط سوریه و حکومت اسد به معنی ناقص شدن زنجیره مقاومت و حوزه نفوذ آن، که از مرز چین شروع شده و به دریای مدیترانه ختم می شود؛ می باشد. از اینرو طبیعی است که است که این دولت برای حفظ این زنجیره بکوشد. در نظر روسیه، سقوط سوریه به معنای از دست رفتن حوزه نفوذ این کشور در جهان عرب و جهان اسلام، و در صورت سقوط آن، پذیرایی از ناتو در مرزهای خود است. در نظر چین هم، حفظ سوریه به معنای حفظ سد اصلی ناتو برای حضور همه جانبه در مرزهای شرقی این کشور و افغانستان است. علاوه بر موارد مذکور، سه دولت ایران، روسیه و چین، هر سه وارث تمدن های شرقی دیرینه ای هستند که برای حفظ موجودیت خود، بایستی تن به نزاعی ناگزیر با تمدن غربی به رهبری آمریکا بدهند. از اینرو، برآیند مباحث مذکور، سوریه را تبدیل به یک خط گسل، و میدانگاهی برای نزاع تمدن ها در قرن بیست و یکم نموده است. نزاعی که نه تنها آینده منطقه و جهان اسلام، بلکه آینده جهان را تعیین خواهد کرد. بی شک، برنده نزاع سوریه برنده نظم آینده جهانی خواهد بود.
منابع::
-Lewis, Bernard, 1990, The Roots of Muslim Rage: Why So Many Muslims Deeply Resent the West and Why Their Bitterness Will not be Easily Mollified? The Atlantic Monthly, Vol.266, No,3, September 1990, pp. 47-58.
– Huntington, Samuel P, 1993. The Clash of Civilizations? In Foreign Affairs, Summer 1993, Vol.72, Issue 3, pp. 22-49.
– Huntington, Samuel P, 1996. The Clash of Civilizations and the Remaking of World order, New York.
– Huntington, Samuel P, 1997, No Exit, The Errors of Endism, in: The New Shape of World Politics: Contending Paradigms in International Relations , Foreign Affairs Agenda Series, New York. See online at: http://www.wesjones.com/eoh_noexit.htm accessed July 2012.
– Holtz Andreas & von Dahlern Nina , 2010,Kultur, Macht, Politik, Konstruktivismus und die politische Beziehung von Kultur und Macht, Frankfurt am Main: Peterlang.
-Fukuyama, Francis, 1989, The end of History, in: The National Interest, Summer 1989, pp.3-16.
– Viotti Paul R & Kauppi Mark V, 1999, International Relations Theory (Realism, Pluralism, Globalization and Beyond) Boston: Allyn and Bacon.
– Weber, Cynthia, 2001, International Relations Theory (A Critical Introduction), London and New York: Routledge.
– Daddow, Oliver, 2009, International Relations Theory, London: Sage Publications Ltd.
– The World Factbook, CIA, 2011, see online on:
https://www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/geos/ch.html accessed July 2012.
– Mayer-Kuckuk, Finn, 2011, China will raus aus US-Anleihen – kann aber nicht, see online at: http://www.handelsblatt.com/finanzen/boerse-maerkte/anleihen/china-will-raus-aus-us-anleihen-kann-aber-nicht/4475458.html?p4475458=all accessed: July 2011.
– Dw.de, Russland und China blockieren erneut Syrien-Resolution, see online on: http://www.dw.de/dw/article/0,,16109642,00.html accessed July 2012.