انسانشناسی پزشکی از زمان شکلگیری، گرایشی کاربردی داشته است. اغلب کارهایی که انسانشناسان پزشکی انجام دادهاند، در ارتباط با فهم و پاسخ به موضوعات و مسائل مبرم مرتبط با سلامت در سرتاسر جهان است، زیرا مسائل مذکور را سازمان اجتماعی، فرهنگ و بستر انسانی شکل بخشیده و تحت تاثیر قرار داده است. طرحهای درون رشته (انسانشناسی پزشکی) به رغم تاکید زیاد بر موضوعات مرتبط با سلامت عملی، گرایش
داشتهاند که به وسیلهی یک یا چند رویکرد نظری بدیل، راهنمایی شوند. در حالی که مرزهای میان این چهارچوبها برای توضیح مسائل مرتبط با سلامت در بستری اجتماعی- فرهنگی هرگز با صراحت تعریف نشدهاند، و اگرچه مخالفتهایی در مورد رویکردهای نظری عمده در هر زمانی وجود داشته، اغلب انسانشناسان پزشکی در کارهای خود تحت تاثیر نظریههای مسلط در انسانشناسی پزشکی هستند.
نوشتههای مرتبط
تلاشهای متعددی برای توصیف و مقایسهی تاثیرگذارترین نظریهها در انسانشناسی پزشکی صورت گرفته است. رابرت هان۱ در کتاب خود با عنوان مریضی و شفا: نگرشی انسانشناختی (۱۹۹۵)، سه چهارچوب نظری عمده را در انسانشناسی پزشکی از جمله نظریات محیطی/تکاملی، نظریات فرهنگی و نظریات سیاسی/اقتصادی مشخص کرد. بایرون جی. گوود۲ در کتاب خود با نام پزشکی، عقلانیت و تجربه: نگرشی انسانشناختی (۱۹۹۴) چهار گرایش نظری را در انسانشناسی پزشکی تشخیص داد: پارادایم تجربهگرا، پارادایم شناختی، پارادایم معنا-محور و پارادایم انتقادی و سرانجام، ان مک الروی۳ و پاتریشیا تاونسند۴ نیز در کتاب خود تحت عنوان: انسانشناسی پزشکی در رویکردی بومشناختی (۱۹۹۶)، چهار رویکرد را مورد بحث قرار دادند، یعنی نظریات پزشکی/بومشناختی، نظریات تفسیری، نظریات اقتصاد سیاسی یا انتقادی و نظریات سیاسی بومشناختی. علیرغم این شیوههای گروهبندی و مرتبسازی متنوع مدلهای مفهومی و تبیینی در انسانشناسی پزشکی، پُر واضح است که توافقی عمومی مبنی بر وجود شمار اندک گروههای مشخصی از نظریات مرجع وجود دارد که در حیطهی انسانشناسی پزشکی مورد استفاده قرار گرفتهاند. یکی از برجستهترین رویکردها در میان موارد مذکور رویکردی است که هم انسانشناسی پزشکی انتقادی۵ و هم در بعضی موارد، انسانشناسی پزشکی سیاسی اقتصادی۶ نام گرفته است (Baer, Singer, & Susser, 2002; Morsy, 1996).
رویکرد انتقادی در علوم اجتماعی سلامت
تبیینها در انسانشناسی پزشکی در طول دوران تکوین خود تمایل داشتند که به دقت متمرکز بر سطح تحلیل خُرد و دربرگیرندهی تبیین رفتارهای مرتبط با سلامت در سطح محلی بر حسب شرایط بومشناختی، پیکربندیهای فرهنگی یا عوامل روانشناختی مشخص باشند. از منظر انسانشناسی پزشکی انتقادی، این رویکردهای سنتی در حالی که بینشی را در مورد طبیعت و کارکرد مدلهای پزشکی مردمی عرضه میدارند، تمایل به نادیده انگاشتن علتها و عوامل تعیینکنندهی گستردهتر تصمیمگیری و کنش انسانی دارند. از منظر رویکرد انتقادی، تبیینهایی که به توضیح موضوعات مرتبط با سلامت بر حسب تاثیر خصوصیات انسانی محدودند، انگیزشها و ادراکات تشکیل شده در آنها به لحاظ فرهنگی یا حتی روابط محلی بومشناختی، ناکافی هستند، زیرا ساختارهای وابستگی اجتماعی را که (اغلب به شکلی نابرابر) افراد، جماعتها و حتی ملتهای پراکنده را متحد میسازند و تحت تاثیر قرار میدهند، تحریف میکنند و میپوشانند. در مقابل، برداشت انتقادی شامل توجه دقیق به آن چیزی میشود که مولینگز (Mullings, 1987) «پیوندهای عمودی» نامیده، پیوندهایی که گروه اجتماعی مورد مطالعه را به یک جامعهی انسانی منطقهای، ملی و جهانی بزرگتر متصل میسازد، و نیز به پیکربندی روابط اجتماعیای که به طرحبندی رفتار، باور، نگرش و احساسات انسانی کمک مینمایند. به مدت ۱۵۰ سال، این رویکرد فراگیر و گسترده به عنوان رویکرد اقتصاد سیاسی شناخته شده است، هر چند همان طور که مورسی (Morsy, 1996) تاکید میکند، ریشههای عمیقتر این رویکرد را میتوان در آراء عبدالرحمن محمد ابن خلدون، دانشمند و متفکر شمال آفریقا در قرن ۱۴ میلادی دنبال کرد.
بهرغم تناوبی که با آن، اصطلاح «اقتصاد سیاسی» در آثار علوم اجتماعی به کار میرود، مسلّم نیست که برداشتی واضح از این اصطلاح وجود داشته باشد. آشفتگی مذکور شاید تا حدی ریشه در این امر داشته باشد که اغلب معانی مشترک مربوط به این اصطلاح در طول زمان تغییر کردهاند. اریک ولف۷ در مطالعهی سیاسی- اقتصادی اصلی خود با عنوان «اروپا و مردمان بدون تاریخ»، سرشت این تغییر اجتماعی- زبانشناختی و تاثیرات بنیادین آن را بررسی کرد. همان طور که ولف (۱۹۹۲, ۷-۸) تصریح کرده است، رشتهی اقتصاد سیاسی قدیمیتر از علوم اجتماعی معاصر از قبیل جامعهشناسی، انسانشناسی، علم اقتصاد و علوم سیاسی است و نیای آنها محسوب میشود. تا میانهی قرن ۱۹، اقتصاد سیاسی به مطالعهی «ثروت ملل» اشاره داشت که شامل تولید و توزیع ثروت در میان گروههای سیاسی و طبقات اجتماعیای میشد که آن ثروتها را به وجود میآوردند. اما وقایع نیمهی قرن ۱۹، رشتهی جهانی اقتصاد سیاسی را تکهتکه کرد و تحقیق در طبیعت و گوناگونیهای جامعهی انسانی را به رشتههای تخصصی و پژوهشی مجزا (و غیر یکسان) تقسیم نمود (Wolf, 1992).
نگاهی به گذشته
وقایع کلیدی مورد بحث، یعنی شروع نحوهی تولید سرمایهداری و سلطهی آن و نیز مجموعهای از طبقات اجتماعی متضاد که به واسطهی آن به وجود آمدند، نه تنها یکپارچگی پژوهش اجتماعی را بر هم زد، بلکه در نهایت، چهارچوبهای ازپیشموجود پیوستگی و پیکربندیهای بهداشتی مربوط به تمامی جوامع را در سرتاسر جهان به همان ترتیب مختل کردند. حدود نیمهی قرن ۱۹، شبح انقلاب در آسمان اروپا در حال گشت و گذار بود و سرانجام در برخوردهای مسلحانهی یک جنگ طبقاتی قریبالوقوع نمود یافت. در میانهی آن کشاکش فزاینده، مسئلهی سرشت همبستگی و نظم اجتماعی به عنوان موضوعی داغ در مورد گرایش پژوهشی به لحاظ ساختاری معیّن سر بر آورد که بیانگر کارکرد اجتماعی عموماً ناگفتهی اغلب پژوهشهای آکادمیک بود. رشتهی جامعهشناسی از اقتصاد سیاسی با هدف عمدهی تحقیق در مورد ساختارِ روابط و نهادهای اجتماعی جدا شد. رشتهی تازه تأسیس جامعهشناسی چالش مرکزی را به عنوان فهم ویژگی قراردادها و باورها و رسوم انسجامبخش مرتبطی تعریف کرد که به منظور ایجاد خانوادهها، گروههای کوچک، نهادها و جوامع یکپارچه، افراد را به یکدیگر پیوند میدهد. نخستین جامعهشناسان به سرعت پیوندهای میان افراد و توسعهی اجتماع به مثابهی موتوری پیشامدی را مورد نظر قرار دادند که کارکرد و یکپارچگی جامعه را به حرکت میاندازند. از این منظر، موضوعات مورد بحث اقتصاد سیاسی، از جمله اینکه چگونه پیوندهای بین افراد به وسیلهی روابط میان طبقات به منظور تولید ثروت ملی و بینالمللی شکل میگیرند، پوشیده ماندند.
در حالی که جامعهشناسی تمرکز خود را بر جوامع صنعتی بزرگی گذاشت که با ظهور سرمایهداری به وجود آمدند، انسانشناسی، رشتهی خواهر و بیگانه با آن، به عنوان مطالعهی جوامع کوچکمقیاس و غیرغربیِ واقع در فضاهای روزنهای میان و درون مراکز صنعتی، توسعه یافت. انسانشناسان تحت نشان روششناختی مشاهدهی مستقیم در محیطهای طبیعی، لنزهای تحقیقی خود را بر جزئیات ظریف و منحصربهفرد پیکربندیهای اجتماعی و فرهنگی مربوط به موارد فرهنگی منفرد متمرکز کردند، در حالی که، همان گونه که ذکرش رفت، غالباً فراگردهای اساسی و مناسبات اجتماعی گستردهتری به فراموشی سپرده شدند که ورای جمعیتهای کوچک تاریخاً بسته به یکدیگر و وابسته به دگرگونیهای درون شیوهی تولید سرمایهداری میرفتند (برای مثال، پیدایش شرکتهای ملی و بعدها شرکتهای چندملیتی و ظهور متعاقب جهانی شدن). ولف (۱۹۹۲) استدلال میکند که همهی علوم اجتماعی معاصر، هر کدام از آنها که اکنون رویکرد خود را به موضوعات سلامت (و زیررشتهی خود را در ارتباط با آنها) گسترش دادهاند، وجود خود را مدیون طغیانی مشترک علیه اقتصاد سیاسی هستند که رشتهی مادرشان بود.
در نتیجهی این گذار و با ظهور مجموعهی جدیدی از رویکردهای سنتی در علوم اجتماعی، افرادی که به منظور ترویج گرایش سیاسی اقتصادیِ انتقادی کوشش میکردند، تمایل داشتند که در رشتههای مربوطهی خود حاشیهنشین شوند. همان طور که ناوارو (Navarro, 1986) استدلال میکند، حتی اصطلاحات مربوط به گفتمان سیاسی-اقتصادی نیز خدشهدار شدهاند. در جریان غالب دانشپژوهی، مفاهیم و اصطلاحاتی از قبیل مبارزهی طبقاتی، سرمایهداری و امپریالیسم بهمثابهی واژگانی لفاظانه تلقی شدهاند و مکاتب غالب آنها را در نظر نگرفتهاند. علاوه بر این، اصطلاحات مذکور در اغلب موارد احتمالا به منظور هشدار دادن به خوانندهای که نسبت به آنها ظنین است، بین علامتهای نقلقول (‘’) نوشته میشوند. مارکسیستهایی که مقالاتی را به ژورنالهای علوم اجتماعی ارائه میدهند، عموماً به این سمت هدایت میشوند که مقالات شان را با استفاده از «اصطلاحات دارای بار ارزشی کمتر» که بیشتر با اندیشهی جامعهشناختی متداول هماهنگی دارند، بازنویسی کنند.
بهرغم تبعیض، سنت آکادمیک اقتصاد سیاسیِ سلامت باقی ماند و آثار مرتبط با این رویکرد در طول دههی ۱۹۷۰ شروع به رشد کردند و در خلال دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی قابل توجه شدند. هواداران این رویکرد، افرادی که میپذیرند نابرابری اجتماعی و نابرابری قدرت در جامعه نخستین عوامل تعیینگر سلامت، رفتار مرتبط با سلامت و مراقبت بهداشتیاند، رویکرد انتقادی را به مثابهی عرضهکنندهی راهحلی بسیار لازم برای چندپارگیِ درونرشتهای علوم اجتماعی در نظر میگیرند که رابطهی میان نظامهای اقتصادی، قدرت سیاسی و ایدئولوژیهای اجتماعی را پنهان میکند (Wolf, 1992).
خاستگاه انسانشناسی پزشکی انتقادی
ردپای انسانشناسی پزشکی را به مثابهی زیررشتهای مجزا و مشخص از انسانشناسی میتوان تا دههی ۵۰ میلادی دنبال نمود. با این حال، اوتو فان مرینگ (Otto von Mering, 1970, 272) استدلال میکند که رابطهی رسمی میان انسانشناسی و پزشکی قدیمیتر است و زمانی آغاز شد که رودلف ویرشاو۸، آسیبشناس بلندآوازهی علاقهمند به پزشکی اجتماعی، به بنیانگذاری نخستین انجمن انسانشناختی در برلین کمک کرد. در واقع ویرشاو، در همان حین که در طول سالهای ۱۸۸۶-۱۸۸۳ در ارتباط با موزهی مردمشناسی برلین بود، فرانتس بواس، پدرِ انسانشناسی آمریکا را تحت تاثیر قرار داد (Trostle, 1986, p. 45). با این وجود، رویکرد سیاسی اقتصادی تندوتیزی که ویرشاو در سر داشت، در حقیقت تا دههی ۷۰ میلادی بر انسانشناسی پزشکی تاثیر نداشت.
تلاش ابتدایی برای بسط یک گرایش انتقادی مجزا در انسانشناسی پزشکی را میتوان در همایش «توپیاها و اتوپیاها در سلامت» در نهمین کنگرهی بینالمللی سال ۱۹۷۳ دربارهی علوم انسانشناختی و مردمشناختی دنبال نمود که دست آخر تبدیل به یک مجلد با همان عنوان شد (Ingman & Thomas, 1975). شش سال بعد، مقالهی انتقادی سوهیر مورسی۹ با عنوان «حلقهی مفقوده در انسانشناسی پزشکی: اقتصاد سیاسی سلامت» رویکرد انتقادی آگاهانهای را در انسانشناسی پزشکی آغاز کرد. مقالهی مورسی همچنین در معرض آثار اقتصاد سیاسی سلامت، بهویژه اثر وینسنت ناوارو، پزشک پیشرو با تجربهی آموزشی فراوان در علوم اجتماعی، قرار میگیرد که هانس بائر (Hans Baer, 1982) را تهییج کرد تا نقدی کوتاه بر این مجموعهی آثار و ربط آن به انسانشناسان پزشکی بنویسد. ابتدا در سال ۱۹۸۳، بائر و سایرین شروع به سازماندهی جلسات پژوهشی در گردهماییهای انسانشناختی کردند و دست به ویرایش و نگارش مقالات، موضوعات مخصوص ژورنالها و کتابها دربارهی انسانشناسی پزشکی انتقادی زدند (Baer, 1996; Baer, Singer, & Johnson, 1986; Crandon-Malamud, 1991; Farmer, 1999; Frankenberg, 1980, 1981: Morsy, 1993; Scheper-Hughes, 1990; Singer, 1986, 1989; Singer & Baer, 1995; Singer, Baer, & Lazarus, 1990). «اجتماعی کردن بیماری» نقطهی اصلی تلاش مذکور بوده است (Frankenberg, 1980, p. 199).
اهمیت انسانشناسی پزشکی انتقادی هم چرخش به سمت رویکردهای سیاسی-اقتصادی در انسانشناسی را به طور کلی انعکاس میدهد و هم پیوستن و گسترش سنت جامعتر اقتصاد سیاسیِ سلامت را به وسیلهی پیوند دادن آن به برداشتهای سطح خُرد از رفتار زمینهای در محیطهای محلی و بینشهای اجتماعی- فرهنگیِ انسانشناسی پزشکی منعکس میکند. همانطور که مورسی (۱۹۹۶) اشاره میکند، رویکرد انتقادی به بهداشت در انسانشناسی پزشکی، نه صرفاً به سبب گستره و توجه آن به سطح کلان، بل به طور مهمتر بهواسطهی تعهّد آن به قرار دادن فرهنگ در بستر سیاسی-اقتصادی به لحاظ تاریخی مشخص، متمایز است. هدف، نادیده انگاشتن کمکهای تحلیلهای خُرد مربوط به بیماری و درمان نیست، بلکه به بیان دقیقتر، بسط تحقق ارتباط فرهنگ با موضوعات قدرت، کنترل، مقاومت و سرپیچی در رابطه با سلامت، بیماری و درمان است (Morsy, 1996).
مفاهیم کلیدی در انسانشناسی پزشکی انتقادی
سلامت
در گذشته، در رویکرد غالب زیست-پزشکی، تمایل بر این بوده که سلامت بهمثابهی فقدان بیماری در نظر گرفته شود. سازمان جهانی بهداشت۱۰، با تشخیص کاستیهای این مدل زیست-پزشکی از سلامت، سلامت را به مثابهی داشتن تندرستی کامل جسمی، روانی و اجتماعی در نظر میگیرد (WHO, 1978). موانع سدّ راه به دست آوردن این نوع از سلامت کدامند؟ از منظر رویکرد انتقادی، در جهان معاصر، موانع مذکور شامل نابرابری اجتماعی، تبعیض طبقاتی، جنسیتی، نژادی و سایر تبعیضها، فقر، خشونت ساختاری، آسیب اجتماعی، فساد نسبی، اجبار به زندگی و کار کردن در محیط فیزیکی سمّی و عوامل مرتبط میشود؛ بنابراین، در انسانشناسی پزشکی انتقادی، سلامت به عنوان دسترسی و کنترل بر منابع مادی و غیرمادی بنیادی که زندگی را در سطح بالایی از رضایت نگه میدارند و ارتقاء میدهند، تعریف شده است. سلامت، وضعیت مطلق وجود و بنابراین وضعیتی تغییرناپذیر نیست، بلکه مفهومی انعطافپذیر است که باید در یک بستر اجتماعی-فرهنگی کلانتر مورد ارزیابی قرار گیرد.
بیماری
حتی تحت بهترین شرایط، انسانها خود را در مواجهه با بیماری و ناخوشی مییابند. پرسش اصلی برای انسانشناسی پزشکی، همانطور که برای زیست-پزشکی، باید چنین باشد: بیماری چیست؟ واضح است که چرا این پرسش برای زیست-پزشکی اهمیت دارد. با این حال، انسانشناسان پزشکی در مجموع تمایل داشتهاند که به وسیلهی تعریف «بیماری» (یعنی جلوههای درمانگاهی ناسالم) به عنوان قلمروی پزشکی و تعریف «مریضی» (یعنی تجربهی رنجکشیدگان از آن جلوههای درمانگاهی) به مثابهی عرصهی مختص تحقیقات انسانشناختی از سوال پیشین اجتناب ورزند. با این وجود، از منظر رویکرد انسانشناسی پزشکی انتقادی، تعریف بیماری بهمثابهی چیزی ورای توجه یا تخصص انسانشناسان، عقبنشینی از زمینهای است که به اندازهی بُعد زیستشناختی در طبیعت، دارای بُعد اجتماعی نیز هست. بیماری از جامعهای به جامعهی دیگر به شکلهای معناداری تغییر مییابد. این امر به دلیل شرایط ارگانیک، آب و هوایی و جغرافیایی و نیز به سبب شیوههای فعالیتها، منابع و بازتولید سازندهای است که سازمانیافته و صورتپذیرفتهاند و همچنین به موجب شرایط زندگی و کار که از توزیع اجتماعی منابع ناشی میشوند. از دیدگاه رویکرد انسانشناسی پزشکی انتقادی، بحث از مسائل بهداشتی مشخص، صرفنظر از بسترهای اجتماعیشان، صرفاً به درد کماهمیت جلوه دادن روابط اجتماعیای میخورد که زمینهی شرایط محیطی، شغلی، تغذیهای، مسکونی و تجربهای را فراهم میآورند. بیماری صرفاً نتیجهی مستقیم یک عامل بیماریزا یا اختلال فیزیولوژیکی نیست. در عوض، انواعی از مشکلات اجتماعی مانند سوءتغذیه، ناامنی اقتصادی، ریسکهای شغلی، آلودگی صنعتی، خانههای زیراستاندارد و ناتوانی سیاسی، همگی به قرار گرفتن در معرض بیماری کمک میکنند (Baer, Singer, & Johnson, 1986). به بیان خلاصه، بیماری همان اندازه که زیستشناختی است اجتماعی نیز هست. از این نظر، گرایشی که در پزشکی یا انسانشناسی پزشکی مبنی بر برخورد با بیماری به مثابهی امری مسلّم وجود دارد، به عنوان یک واقعیت فیزیکی تغییرناپذیر، به گرایش به چشمپوشی از ریشههای اجتماعی آن بیماری کمک مینماید. از نظر مکنیل (McNeil, 1976) انسانشناسی پزشکی انتقادی در پی فهم سرشت رابطهی میان انگلهای خُرد («ارگانیسمهای بسیار کوچک»، کژکارکردها و رفتارهای فردی که علتهای مستقیم اغلب مریضیها هستند) و انگلهای کلان (روابط اجتماعی مربوط به استثمار که علل نهایی بیشتر بیماریها هستند) است. برای مثال، واکنش انسولین در بدن یک کارمند ادارهی پُست مبتلا به دیابت، ممکن است به صورتی بسیار تقلیلگرایانه به عنوان دُز بالایی از انسولین در نظر گرفته شود که سبب ترشح آدرنالین، یعنی ناتوانی لوزالمعده در پاسخ به ترشح گلوکاگنِ کافی میشود و غیره. با این حال، رویکرد انتقادی مایل است که محقق را به سمت تحقیق در این مورد سوق دهد که آیا کارمند پُست، صبحانه خوردن را به دلیل دیر رسیدن به محل کار و تاثیرات روان-زیستشناختی فشارهای استهزاءآمیز مدیر خود از قلم میاندازد، یا به سبب ناتوانی در ایجاد وقفهای کوتاه برای صرف یک خوراک سبک به دلیل فشارِ از بالا به منظور افزایش بهرهوری، یا به صورت گستردهتری، به خاطر پیامدهای بهداشتی ساختار نیروهای طبقاتی در جامعهی آمریکا که سلطهی تولید سرمایهدارانه و زندگیهای کارمندیِ مدام در حال تغییرِ افراد کارمند مانند کارمندان شرکت پُست را تضمین میکند (Woolhandler & Himmelstein, 1989).
همافزایی بیماریها
رویکرد انسانشناسی پزشکی انتقادی به مطالعهی بیماری، به عنوان بخشی از تلاش آن به منظور تشخیص و فهم سلامتی در چهارچوب متقاطع اقتصاد سیاسی و پیوستگی علّیِ زیست-اجتماعی را بررسی مجموعهای از عوامل، از جمله زیستشناسی، همهگیرشناسی، برداشتهای رنجکشیدگان و اجتماع از بیماری(ها)ی مورد توجه و شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادیای که امکان دارد به گسترش ناخوشی کمک کرده باشند، متمایز میکند. به منظور تنظیم این «تصویر بزرگِ» نزدیک به مفهوم بیماریها، انسانشناسان پزشکی انتقادی، مفهوم «همافزایی بیماری۱۱» را در میانهی دههی ۹۰ میلادی معرفی کردند (Singer, 1994, 1996). در حالی که در گذشته، تلقی و نحوهی عمل زیست-پزشکی با تمایل به جداسازی، مطالعه و درمان بیماریها ترسیم میشد، به طوری که گویی، بیماریها موجودیتهایی متمایز بودند که جدا از سایر بیماریها و مستقل از بسترهای اجتماعیشان وجود داشتند، در مقابل، انسانشناسی پزشکی انتقادی، تمام تلاش خود را بر فهم پیوندهای اجتماعی و زیستشناختی میگذارد، آنگونه که با نابرابریهای درون جامعه شکل گرفته و تحت تاثیر واقع شدهاند. اصطلاح همافزایی بیماریها، در سادهترین سطح آن، همانطور که امروزه به وسیلهی برخی از محققان در مراکز کنترل و پیشگیری بیماری۱۲ استفاده میشود، به دو یا بیش از دو بیماری همهگیر (یعنی افزایشهای قابل توجه در نرخ بیماریهای خاص در یک جمعیت) اشاره دارد که درون بدنهای انسانی به صورت همکارانهای با یکدیگر متقابلاً عمل میکنند و در نتیجهی عمل متقابلشان، به بار اضافی بیماری در یک جمعیت یاری میرسانند. همانطور که میلستین (Millstein, 2001)، موسس شبکهی پیشگیری از همافزایی بیماریها در مراکز کنترل و پیشگیری بیماری، اشاره میکند، پدیدهی همافزایی بیماریها زمانی رخ میدهد که مسائل مربوط به سلامتی به وسیلهی فرد، مکان یا زمان، خوشهبندی میشوند. اصطلاح همافزایی بیماریها به نحوی تأثیرگذار نه تنها به وقوع همزمان موقت یا مکانیِ دو یا بیش از دو بیماری یا مشکلات مرتبط با سلامت اشاره دارد، بلکه به پیامدهای بهداشتی برهمکنشهای زیستشناختی نیز در میان بیماریهای همزمانْ موجود اشاره میکند. برای مثال، محققان پی بردهاند که همابتلاییHIV با بیماری سِل مایکوباکتریوم۱۳، آسیبشناسیِ ایمنی HIV را افزایش میدهد و پیشرفت مخرب بیماری HIV را سرعت میبخشد (Ho, 1996). در عین حال، مطالعات نشان دادهاند از آن جایی که HIV به سیستمهای ایمنی بدن انسان آسیب میرساند، افراد مبتلا به ایدز که در معرض ابتلا به سِل نیز قرار دارند، در مقام مقایسه با افرادی که HIV منفی دارند، بیشتر مستعد گسترش فعال و پیشرفت سریع بیماری سِل هستند. ویژگی بااهمیت همافزایی بیماریها صرفاً همابتلایی نیست، بلکه ابتلای فزاینده به دلیل برهمکنشهای چندگانهی بیماری است. به شکلی تأثیرگذار، ورای تصور بیماری که در یک مکان اجتماعی یا جمعیت جمع میشود، و فراگردهای زیستشناختی برهمکنش بیماری، اصطلاح همافزایی بیماریها همچنین به اهمیت تعیین کنندهی شرایط اجتماعی در رابطه با برهمکنشها و پیامدهای بیماری اشاره دارد. برای مثال، همانگونه که پل فارمر (Paul Farmer, 1999, 13) استدلال میکند، اگر ما به تداوم بیماری سِل در کشورهای فقیر و احیای آن در میان فقیران کشورهای صنعتی نگاه کنیم، پی میبریم که فهم وقوع الگودار و مشخص بیماری سِل در ایالات متحده ناممکن است، مثلاً، افرادی که در سرپناههای مختص بیخانمانها و در زندانها به سر میبرند، بدون ارزیابی چگونگی نیروهای اجتماعی از قبیل خشونت و نژادپرستی سیاسی، به شکل نامتناسب اما چشمگیری به مثابهی آسیبشناسی فردی مجسّم میشوند و نمود مییابند (Farmer, 1999). زندگی در فقر احتمال ابتلا به باکتریای را که موجب بیماری سِل میشود به علت ازدحام جمعیت در خانههایی که از لحاظ تهویهی هوا وضعیت نامطلوبی دارند، افزایش میدهد. تحقیق در سرپناههای بیخانمانها نشان داده که مکانهای مذکور نقطهی اصلی سرایت بیماری سِل در میان فقیران هستند. فقیران به محض این که مبتلا شوند، بیشتر مستعدّ گسترش بیماری سلِ فعال هستند، زیرا به احتمال زیاد بیش از یک بار در معرض باکتری سل قرار گرفتهاند (که این مسئله ممکن است باکتری غیرفعال را به حالت فعال درآورد) همچنین مستعدّ داشتن سیستم ایمنی پیشاپیش موجودیاند که از سرایتهای دیگر و سوءتغذیه آسیب میبیند. علاوه بر این، فقر و تبعیض، فقیران را برحسب دسترسی به تشخیص و درمان برای بیماری سل، تأثیر درمانهای قابل دسترس به دلیل سیستمهای ایمنی ضعیف و توانایی رعایت برنامههای درمان سِل به علت بیثباتی مسکونی به لحاظ ساختاری تحمیلی و تناوب بحرانهای اقتصادی و اجتماعی تخریبکننده در خانوادههای فقیر، در وضع نامساعدی قرار میدهند. همانگونه که مورد بیماری سِل ایجاب میکند، بیماریها نه در یک خلأ اجتماعی وجود دارند و نه صرفاً در بدنهای افرادی که بدان مبتلا هستند و بدین ترتیب سرایت و تأثیر آنها هرگز یک فراگرد زیستشناختی صرف نیست. دست آخر، عوامل اجتماعی مانند فقر، نژادپرستی، تبعیض جنسی، طرد و خشونت ساختاری شاید اهمیت بیشتری از ماهیت ژنهای بیماریزا (پاتوژنها) یا سیستمهای بدنیای که مبتلا به آنها میشوند، داشته باشند. تغییر بنیادی در تمرکز از بیماریهای فردی به همافزایی بیماریها و حتی بیماریهای فردی در بسترهای اجتماعی، بیش از چالشی درمانگاهی، فهم فراگیرتری از بیماری را روا میدارد.
تجربهی رنج کشیدگان
دانشمندان اجتماعی پزشکی، به طور فزایندهای نگران تجربهی رنج کشیدگان شدهاند- شیوهای که در آن فرد بیمار، بیماری یا رنج خود را نشان میدهد. مارگارت لاک۱۴ و نانسی شپر هیوز۱۵ با نگارش از منظر رویکردی انتقادی، دوگانگی دکارتی بدن و ذهن که بر نظریهی زیست- پزشکی سایه افکنده را مورد انتقاد قرار دادهاند (Lock & Scheper-Hughes, 1996). در این راستا، لاک و شپر هیوز به وسیلهی بسط مفهوم «بدن اندیشمند» کمک چشمگیری به فهم تجربهی رنجکشیدگان کردهاند (Lock & Scheper-Hughes, 1987). لاک و شپر هیوز سه «بدن» مطرح در مباحث سلامت را توصیف میکنند: بدن فردی، بدن اجتماعی و بدن سیاسی. تصویر هر فرد از بدن خود، خواه در وضعیت تندرستی و سلامت و یا در وضعیت رنج یا بیماری، از طریق معانی مشخص انسان بودن اعاده میشود- همانطور که به وسیلهی سیستم فرهنگی-محلی تعریف شده. بدن، همچنین به مثابهی یک نقشهی شناختی مربوط به مفاهیم روابط طبیعی، فوق طبیعی، اجتماعی-فرهنگی و فضایی برای افراد در جامعه ایفای نقش میکند. علاوه بر این، بدنهای فردی و اجتماعی، روابط قدرت را هم در یک جامعهی مشخص و هم در سیستم جهانی بیان میکنند.
بنابراین، تجربهی رنج کشیدگان را میتوان به عنوان محصولی اجتماعی درک کرد، یعنی موردی که در عرصهی عمل میان مقولات به لحاظ اجتماعی برساختهی معنا و نیروهای سیاسی-اقتصادییی که زندگی روزمره را شکل میدهند، ساخته و بازساخته شده است. اگر چه افراد، اغلب اوقات به این نیروها به صورت منفعل واکنش نشان میدهند، اما به استثمار اقتصادی و سرکوب سیاسی به نحو فعالی پاسخ میدهند. برای مثال شپر-هیوز (۱۹۹۲) در کتاب بسیار تأثیرگذار و بحثبرانگیز خود، «مرگ بدون گریه و زاری: خشونت زندگی روزمره در برزیل» روایتی زنده و جاری از رنج انسان را در بام جیزس، زاغه (یا حلبیآباد به شکل رقتبار فقیر در شمال شرقی برزیل)، ارائه میدهد. شپر-هیوز استدلال میکند که نزاع شدید و مداوم برای احتیاجات اولیه در این اجتماع، در بسیاری از مادران بیتوجهیای را نسبت به ضعیفترین کودکانشان القاء میکند. وی بحث میکند که نهایتاً رنج مادران، کودکان و سایرین در بام جیزس، به صورت پیچیدهای مربوط به فروپاشی صنعت کِشت شکر محلی است که افراد متعددی را حتی بدون درآمدی بخورونمیر در منطقه باقی گذاشته است. بیشتر ساکنان بام جیزس از توسعهی تجارت محصولات کشاورزی و صنعتیسازی پشتیبانیشده توسط شرکتهای فراملیتی و دولت برزیل، منتفع نشدهاند. به طور خلاصه، رنج مردمان بام جیزس جدای از این که یک پدیدهی محلی است و مسلماً یک تجربهی فردی محدود نیست، به صورت بسیار نزدیکی در ارتباط با تغییرات جهانی در سیستم اقتصادی جهان سرمایهداری است، گویی این تغییرات در عرصهی محلی بام جیزس اتفاق میافتند.
پزشکیشدن
پزشکی شدن۱۶ مستلزم جذب همواره گسترشیابندهی عرصهها و رفتارهای اجتماعی در حوزهی درمان زیست-پزشکی از طریق گسترش مداوم واژگان آسیبشناختی به منظور پوشش دادن شرایط و رفتارهای جدید است. درمانگاهها، سازمانهای حفاظت بهداشت و سایر سازمانهای فراهمکنندهی تسهیلات پزشکی، اکنون طبقهبندیهایی را در مورد مدیریت استرس، کنترل چاقی، غلبه بر ناتوانی جنسی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر و تشویق به ترک سیگار عرضه میکنند. حتی تجربهی زایمان برای وضع حمل زنان و خانوادههای آنان، نه فقط در ایالات متحده بلکه در بسیاری از کشورهایی که در مورد تن در دادن به نوسازی به خود میبالند، بیشتر به سمت رویدادی آسیبشناختی منحرف شده تا یک مورد فیزیولوژیکی طبیعی. وجوه پزشکیسازی زایمان برای مثال موارد زیر را در بر میگیرد: ۱.امتناع از دادن اطلاعات در مورد معایب داروهای تجویزی زایمانی ۲.توقع از زنان مبنی بر این که در یک بیمارستان وضع حمل کنند ۳. سزارین انتخابی ۴. جدا کردن مادر از پشتیبانی خانواده در طول زمان زایمان و وضع حمل ۵. بستری کردن زن زائو ۶. اطمینان حرفهای به تکنولوژی و روشهای دارویی تسکین درد ۷. کنترل جنینی الکترونیکی به صورت روزانه ۸. تحریک شیمیایی زایمان ۹. به تاخیر انداختن زایمان تا زمان رسیدن پزشک ۱۰. تصور مادران از این که نیاز دارند در حالت درازکش قرار گیرند تا حالت چمباتمه ۱۱. کاربرد همیشگی بیهوشی موضعی یا عمومی برای زایمان و ۱۲. اپیزیوتومی دائمی (Haire, 1978, 188-194). جنبش فمنیستی سلامت (ابراز مقاومت و حمایت در عرصهی سلامت)، که در دههی ۷۰ میلادی آغاز شد، تعداد زیادی از زنان و مردان را برای به چالش کشیدن بسیاری از اعمالی که در بالا ذکرشان رفت تحریک کرده و به اطمینان بیشتر به زایمانهای خانگی که اکنون مجموعهی قابل ملاحظهای از ماماهای غیرمتخصص در جوامع صنعتی آن را انجام میدهند، یاری رسانده است. یکی از عوامل محرک پزشکیسازی، منفعتی است که از «کشف» بیماریهای جدیدِ بیبهره از درمان به وجود میآید. پزشکیسازی، همچنین به افزایش کنترل اجتماعی بر رفتار، در مورد بخشی از پزشکان و نهادهای بهداشتی کمک میکند. پزشکیسازی برای مبهم کردن و سیاستزدایی از خاستگاههای اجتماعی رنجهای شخصی نیز به کار میرود و همچنین مسائل را از سطح ساختار اجتماعی- مانند نیازهای شغلی پر استرس، شرایط کاری ناامن و فقر- به سطح فردی آنها در رابطه با کنترل پزشکی تبدیل میسازد (Waitzkin, 1983).
هژمونی پزشکی
پزشکیسازی بنیادین زندگی امروزین، پدیدهای کلیتر مربوط به هژمونی پزشکی است. فراگردی که به وسیلهی آن تصورات، مفاهیم و ارزشهای سرمایهدارانه در تشخیص و درمان پزشکی رسوخ میکنند. آنتونیو گرامشی (فعال سیاسی ایتالیایی، کسی که علیه فاشیسم موسولینی مبارزه میکرد)، این مفهوم را به عنوان بسط نگرش مارکس و انگلس مبنی بر این که تفکرات طبقهی حاکم، در هر دورانی، تفکرات حاکم در جامعه هستند، بسط داد. در حالی که طبقهی حاکم سلطهی مستقیمی را از طریق وسایل سرکوبگرانهی سازمان حاکم (مثل دولت، دادگاهها، ارتش، نیروی پلیس و زندانها) به کار میگیرد، هژمونی، آنطور که فمیا (Femia, 1975) میگوید، از مجرای نهادهای جامعهی مدنی مانند سیستم آموزشی، نهادهای مذهبی و رسانههای جمعی اِعمال میشود. هژمونی به فراگردی ارجاع میدهد که به وسیلهی آن یک طبقه، کنترل حیات شناختی و اندیشمندانهی جامعه را خلاف موارد دیگر از طریق وسایل ساختاری به کار میگیرد. هژمونی از طریق اشاعه و تقویت مداوم در سرتاسر نهادهای مهم جامعه، ارزشها، نگرشها، باورها، هنجارهای اجتماعی مسلّم و اصول قانونی به دست میآید. برهمکنشهای پزشک-بیمار نیز عرصهای از برهمکنش هژمونیک را میسازد. مطالعات بر روی این برهمکنشها نشان میدهد که آنها به طور معمول ساختارهای سلسلهمراتبی غیرمساواتطلبانه را در جوامع بزرگتر استحکام میبخشند. این امر از طریق ۱- تاکید بر نیاز بیمار به اطاعت از دستور یا حکم یک مافوق اجتماعی یا متخصص و ۲- معطوف کردن توجه فرد بیمار به علتهای مستقیم بیماری (مثل پاتوژنها، رژیم غذایی، تمرینهای ورزشی، سیگار کشیدن) و منحرف کردن توجه وی از عوامل ساختاری (که پزشکان احساس میکنند بر آنها کنترل چندانی ندارند) صورت میپذیرد. برای مثال، اگر چه ممکن است یک بیمار استرس شغلیای را که به سبب محیط کاری طاقتفرسا به وجود آمده تجربه کند، اما امکان دارد که پزشک بیش از آن که قدرت کارفرما و مدیر را بر کارگران و کارمندان به چالش بکشد، داروی مسکنی را به منظور آرام کردن فرد بیمار به وی تجویز کند. در جهان معاصر، جهانیشدن، موتور اصلی هژمونی پزشکی است. همانطور که وایتفورد۱۷و مندرسون (Manderson, 2000) تاکید میکنند، نیروهای شکلدهندهی صحنهی سلامت امروزی، برای مثال مراقبت بهداشتی و طبابت در سرتاسر جهان (ازجمله مواردی که به وسیلهی نهادهای وامدهندهی بینالمللی و عمدهای ترویج میشوند که بسیاری از کشورها به لحاظ مالی به آنها وابستهاند)، ناشی از استیلای غرب هستند و ارزشهای عقلانیت، رقابت و پیشرفت غربی را منعکس میکنند. در تمام همبافتهای مذکور، تصور ضمنیای وجود دارد مبنی بر این که با نوسازی، نهادها و ساختارهای «سنتی» و محلیِ موجود در مراقبت بهداشتی و خارج از آن، به وسیلهی بدیلهای غربی جایگزین خواهند شد.
پلورالیسم پزشکی
تمام سیستمهای مراقبت بهداشتی، بهرغم میزان پیچیدگیشان، مبتنی بر یک هستهی دوتایی هستند که شامل یک درمانگر و یک بیمار در تعامل با یکدیگر میشوند. احتمال دارد نقش درمانگر را یک فرد دارای معلومات کلی، مانند شمنها در جوامع پیشاصنعتی یا پزشکان خانواده در جوامع مدرن تصرف کنند. نقش مذکور را همچنین گروههای پیچیدهی متخصصان، از گیاهشناسان گرفته تا متخصصان غدد، حتی در یک جامعهی منفرد اِشغال میکنند. جوامع معاصر، بیش از آنکه از یک سیستم پزشکی واحد پشتیبانی کنند، میتوانند از مجموعهی کثرتگرایانهای از سنتهای درمان حمایت نمایند، مانند برخی از سنتهای بومی درون خردهگروههای خاص موجود در جامعه و سایر افرادی که از جوامع دیگر وارد شدهاند. پلورالیسم پزشکی که در تمام جوامع طبقاتی به اوج خود میرسد، تمایل به انعکاس حوزهی گستردهتری از روابط اجتماعی نابرابر، با الگوهای سلسلهمراتبی در میان سیستمهای پزشکی همزمان موجودی دارد که مبتنی بر ساختار سلطهی تمایزهای طبقاتی، کاستی، نژادی، قومی، منطقهای، دینی یا جنسیتی هستند. شاید دقیقتر باشد که بگوییم سیستمهای پزشکی ملی در جهان مدرن یا پستمدرن، بیشتر گرایش دارند که «جمعی» باشند تا «کثرتگرا» از این حیث که زیست-پزشکی از جایگاهی مسلط بر تمام اعمال دگراندیشانه و قومپزشکی برخوردار است. در واقع، سیستمهای پزشکی جمعی شاید به عنوان سیستمهای «حکمفرما» توصیف شوند، از این منظر که عموماً یک سیستم پزشکی از وضعیتی برتر در مقام مقایسه با سایر سیستمهای پزشکی بهرهمند میشود (Baer, 1989). در حالی که درون بسترِ سیستم پزشکی حکمفرما، یک سنت درمانی با حمایت نخبگان جامعه، سعی در اعمال سلطه بر سایر سنتهای پزشکی میکند، افراد تا حدودی قادر به استفادهی همزمان از سیستمهای پزشکیِ نسبتاً متمایز هستند.
تأثیر مطالعات انسانشناسی پزشکی انتقادی
همان طور که مورسی (۱۹۹۶) میگوید، بررسی آثار انسانشناسی پزشکی انتقادی نشان میدهد که این شاخهی انسانشناسی پزشکی، هر دو نگرانی بنیادین و تحلیلی را در بر میگیرد. انسانشناسان پزشکی انتقادی، بر روی شمار رو به افزایشی از مسائل مربوط به سلامت و شرایط بهداشتی کار نمودهاند. از جملهی آن موارد میتوان به سلامت ذهنی، سوءمصرف مواد مخدر غیرقانونی، سیگار کشیدن، ایدز، بیخانمانی، باروری، درمان قومی، مراقبت از کودکان و مرگومیر آنها، دیابت، پلورالیسم پزشکی، ایمنیشناسی، تغذیه، سیاست بهداشتی، نابرابریهای مراقبت بهداشتی، صنعت داروسازی، خدمات بهداشتی روستایی، مناسبات پزشک-بیمار، نقش دولت در مراقبت بهداشتی اولیه و هژمونی پزشکی اشاره کرد. همان طور که این فهرست (نسبتاً جزئی) بیان میدارد، نظریهی انسانشناسی پزشکی انتقادی، تحقیقات و تلاشهای تبیینی متعددی را رواج داده و ثابت کرده است که زمینهای مشخصاً حاصلخیز برای بسط مفاهیم تبیینی و پرسشهای تحقیقی جدید است. در نتیجه، رویکرد انسانشناسی پزشکی انتقادی، صرفا آثار بسیاری از انسانشناسان پزشکی را تحت تأثیر قرار نداده، یعنی کسانی که خود را به عنوان شاغلین در رشتهای انتقادی تعریف میکنند، بلکه تاکید آن بر اهمیت بنیادینِ مد نظر قرار دادنِ عوامل سیاسی اقتصادی در سلامت است که بر آثار بسیاری از انسانشناسان پزشکی که با چهارچوب تبیینی بدیلی مشخص میشوند، تأثیر گذاشته است. انسانشناسی پزشکی انتقادی همچنین به منظور ترویج مباحثات در میان رویکردهای گوناگون موجود در انسانشناسی پزشکی، به تمرکزی بیشتر بر روی نظریه یاری رسانده، نظریهی آنچه که تمایل به زیررشتهای اساساً کاربردی داشته است.
Robert Hahn
Byron J. Good
Ann McElroy
Patricia Townsend
CMA
PEMA
Eric Wolf
Rudolf Virchow
Sohir Morsy
WHO
syndemic
CDC
MTb
Margaret Luck
Nancy Scheper-Hughes
medicalization
Whiteford
منابع:
Baer, H. A.(1982). On the political economy of health. Medical Anthropology Newsletter, 14(1) , 1–۲, ۱۳–۱۷.
Baer, H. A.(1989). The American dominative medical system as a reflection of social relations in the larger society. Social Science and Medicine, 28, 1103–۱۱۱۲.
Baer, H. A. (Ed.).(1996). Critical biocultural approaches in medical anthropology: A dialogue [Special Issue]. Medical Anthropology Quarterly (n.s.), 10(4).
Baer, H. A., Singer, M., & Johnsen, J. (eds.).(1986). Towards a critical medical anthropology [Special issue]. Social Science and Medicine, 23(2).
Baer, H., Singer, M., & Susser, I.(2002). Medical anthropology and the world system: A critical approach (2nd ed.). Westport, CT: Bergin & Garvey.
Crandon-Malamud, L.(1991). From the fat of our souls: Social change, political process, and medical pluralism in Bolivia. Berkeley: University of California Press.
Farmer, P.(1999). Infections and inequalities: The modern plagues. Berkeley: University of California Press.
Femia, J.(1975). Hegemony and consciousness in the thought of
Antonio Gramsci. Political Studies, 23, 29–۴۸.
Frankenberg, R.(1980). Medical anthropology and development: A theoretical perspective. Social Science and Medicine, 14B, 197–۲۰۷.
Frankenberg, R.(1981). Allopathic medicine, profession, and capitalist ideology in India. Social Science and Medicine, 15A, 115–۱۲۵.
Good, B.(1994). Medicine, rationality, and experience. Cambridge, UK: Cambridge University Press.
Hahn, R.(1995). Sickness and healing: An anthropological perspective. Ann Arbor: University of Michigan Press.
Haire, D.(1978). The cultural warping of childbirth. In J. Ehrenreich (Ed.), The cultural crisis of modern medicine (pp. 185–۲۰۰). New York: Monthly Review Press.
Ho, D.(1996). Viral counts count in HIV infection. Science, 272(24) , 1167–۱۱۷۰.
Ingman, S. R., & Thomas, A. E. (eds.).(1975). Topias and Utopias in health: Policy studies. The Hague: Mouton.
Lock, M., & Scheper-Hughes, N.(1996). A critical-interpretive approach in medical anthropology: Rituals and routines of discipline and dissent. In C. F. Sargent & T. M. Johnson (Eds.), Medical anthropology: Contemporary theory and method (pp. 41–۷۰).
Westport, CT: Praeger.
McElroy, A., & Townsend, P. K.(1996). Medical anthropology in ecological perspective (3rd ed.). Boulder, CO: Westview Press.
McNeill,W. H.(1976). Plagues and peoples. New York: Anchor Books.
Mering, O. von.(1970). Medicine and psychiatry. In O. von Mering &
L. Kasdan (Eds.), Anthropology and the behavioral and health sciences (pp. 272–۳۰۷). Pittsburgh: University of Pittsburgh Press.
Millstein, B.(2001). Introduction to the syndemics prevention network. Atlanta: Centers for Disease Control and Prevention.
Morsy, S.(1979). The missing link in medical anthropology: The political economy of health. Reviews in Anthropology, 6, 349–۳۶۳.
Morsy, S.(1993). Gender, sickness, and healing in rural Egypt: Ethnography in historical context. Boulder, CO: Westview Press.
Morsy, S.(1996). Political economy in medical anthropology. In C. F. Sargent & T. M. Johnson (Eds.), Medical anthropology: Contemporary theory and method (Rev. ed. pp. 21–۴۰). New York:Praeger.
Mullings, L.(1987). Cities of the United States in urban anthropology. New York: Columbia University Press.
Navarro,V.(1986). U.S. Marxists scholarship in the analysis of health and medicine. International Journal of Health Services, 15, 525–۵۴۵.
Scheper-Hughes, N.(1990). Three propositions for a critically applied medical anthropology. Social Science and Medicine, 30, 189–۱۹۷.
Scheper-Hughes, N.(1992). Death without weeping: The violence of everyday life in Brazil. Berkeley: University of California Press.
Scheper-Hughes, N., & Lock, M.(1987). The mindful body: A prolegomenon to future work in medical anthropology. Medical Anthropology Quarterly (n.s.), 1, 6–۴۱.
Singer, M.(1986). The emergence of a critical medical anthropology. Medical Anthropology Quarterly, 17(5) , 128–۱۲۹.
Singer, M.(1989). The coming of age of critical medical anthropology. Social Science and Medicine, 28(11) , 1193–۱۲۰۳.
Singer, M.(1994). AIDS and the health crisis of the urban poor: The perspective of critical medical anthropology. Social Science and Medicine, 39, 931–۹۴۸.
Singer, M.(1996). Farewell to adaptationism: Unnatural selection and the politics of biology. Medical Anthropology Quarterly (n.s.), 10(4) , 496–۵۷۵.
Singer, M, Baer, H. A.(1995). Critical medical anthropology. Amityville, NY: Baywood Press.
Singer, M., Baer, H. A., & Lazarus, E. (Eds.).(1990). Critical medical anthropology: Theory and research [Special issue]: Social Science and Medicine, 30(2).
Trostle, J.(1986). Early work in anthropology and epidemiology: From social medicine to the germ theory, 1840 to 1920. In C. R. Janes,
R. Stall, S. M. Gifford (Eds.), Anthropology and epidemiology: Interdisciplinary approaches to the study of health and disease. Dordrecht, The Netherlands: Reidel.
Waitzkin, H.(1983). The second sickness: Contradictions of capitalist health care. New York: Free Press.
Whiteford, L, Manderson, L.(2000). Global health policy, local realities: The fallacy of the level playing field. Boulder, CO: Lynne Rienner.
Wolf, E.(1992). Europe and the people without history. Berkeley: University of California Press.
Woolhandler, S, Himmelstein, D.(1989). Ideology in medical science: Class in the clinic. Social Science and Medicine, 28, 1205–۱۲۰۹.
World Health Organization.(1978). Primary health care. Geneva, Switzerland: World Health Organization.
منبع مقاله:
Ember, Carol R., Ember, Melvin .(2004). Encyclopedia of Medical Anthropology (Health and Illness in the world’s Cultures), New York, Boston, Dordrecht, London, Moscow: Kluwer Academic/Plenum Publishers, Critical Medical Anthropology, p. 23-30
ایمیل :
me_ir_06@yahoo.com
این مطلب متعلق به ویژه نامه “جامعه شناسی پزشکی” است. این ویژه نامه به زودی در سایت انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد.