انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به رمان دختری با گوشواره مروارید

انسان شناسی شناخت یکی از شاخه های انسان شناسی فرهنگی است ک فرهنگ را به مثابه مجموعه ای از ذهنیت ها، ارزشها، تصاویر و احساس ها در نظر می گیرد که در ذهن انسان پرداخته شده و به صورت ابزاری به وسیله او برای انجام دادن فعالیتهای اجتماعی اش به کار گرفته می شود. (فکوهی، ۱۳۸۴) این شاخه از انسان شناسی هم چون مکتب ساختارشناسی متاثر از زبان شناسی مدرن است و تاکید عمده آن بررسی زبان برای درک جهان بیرونی و انتقال این فهم به دیگران است.
رمان دختری با گوشواره مروارید از این حیث رمان قابل تاملی است. این کتاب نوشته تریسی شوالیه (Tracy Chevalier) نویسنده فرانسوی- سوئیسی است که این کتاب را در امریکا و به عنوان دومین اثرش منتشر کرد و با استقبال زیاد مخاطبین و منتقدین مواجه شد. این رمان در تلاش است که با تکیه بر آثار نقاشی یوهانس ورمر (Johannes Vermeer) ، نقاش هلندی ۱۶۷۵-۱۶۳۲، و جمع آوری اطلاعات تاریخی درباره شرایط اجتماعی زندگی در هلند قرن هفدهم به بازسازی و یا بازتعریف زندگی ورمر بپردازد. محور اصلی این کتاب تابلوی دختری با گوشواره مروارید (Girl with Pearl Earring) است، که شوالیه دختر این تصویر را به عنوان راوی داستانش انتخاب می کند و با وی به درون زندگی شخصی و کاری ورمر سرک می کشد. (ن.ک. تصویر شماره یک : دختری با گوشواره مروارید)

در این نوشته سعی شده است که حوزه انسان شناسی شناخت در دو مقوله “استعاره ها” و “روایت بر اساس تصویر” بررسی شود. استعاره ها در حوزه زبان شناسی و هم چنین شناخت از اهمیت خاصی برخوردارند چرا که به نوعی منتقل کننده ذهنیت فرد از یک واقعه و فرایند ارتباط دهی بین این واقعه و یک امر طبیعی-زیستی است. «صدای زن به صافی برنج و صدای مرد خفه و بم همانند میزی که رویش مشغول کار بودم….. می توانستم قالی های گران بها، کتابهای قیمتی، مروارید و پوست خز را در صدایشان بشنوم. ص ۷»

روایتِ مبتنی بر نقاشی

۱- تصویر شماره یک: دختری باگوشواره مروارید

اکثر آثار ورمر پرتره هایی از طبقه معمولی و بورژوا در حین انجام کار یا زندگی روزمره اند. تنها اثر وی که هیچ توجهی به حرفه، مکان و زمان مدل ندارد تابلوی دختری با گوشواره مروارید است. این تابلو که سال خلق آن بین سالهای ۱۶۷۵-۱۶۶۵ تخمین زده می شود با تکنیک رنگ روغن روی بوم نقاشی شده است و به خاطر زاویه مدیوم شات، لباس های خارج از عرف و تاحدی نامانوس، پس زمینه سیاه بدون درج و ثبت هرگونه وسیله، لوازم یا نشانه ای که به ما درباره این فرد و شرایطش آدرسی بدهد به شدت محل شک و حدس و گمانهای فراوان درباره هویت این مدل شده است. گمان ها برای شناسایی معمولا در سه فرد خلاصه شده است: ماریا ورمر (دختر بزرگ یوهانس)، مدلینا ون روی ون (دختر دوست و حامی یوهانس ورمر) و مدل گمنامی که در خانه ورمر به عنوان پیشخدمت کار می کرد. شوالیه با گمان سوم جلو می رود.
در روایت شخصی شوالیه از این تابلو، این دختر، گری یت است؛ دختر یک کاشی ساز فقیر که برای کار و کمک مالی به خانواده اش به عنوان پیشخدمت به خانه ورمر نقاش می رود. وظیفه او علاوه بر انجام کارهای روزمره عادی نظیر شستن، اتو کردن، خرید و… تمیز کردن آتلیه نقاشی ورمر است. گری یت از ۱۶ تا ۱۸ سالگی در خانه ورمر کار می کند و در همان نگاه اول به ورمر دل می بندد و در خیال نوجوانانه خویش ورمر را هم دلبسته خود می پندارد. ورمر تصمیم به نقاشی گری یت می گیرد در حالی که می داند این تصمیم وی چه جنجالی را در خانه اش به پا می کند چرا که ورمر خانواه اش را ازحرفه اش جدا کرده و هیچ گاه تصویری از آنها را نقاشی نکرده است. از این رو تصمیم نقاشی مانند رازی بین او و گریت باقی می ماند.
«”گری یت لبهایت را تر کن”
لبهایم را تر کردم.
“دهانت را نیمه باز بگذار”
از درخواستش چنان حیرت کردم که دهانم خود به خود از تعجب باز ماند. جلوی اشکهایم را گرفتم. زن های نجیب در نقاشی ها دهانشان را نیمه باز نمی کردند. ص ۲۰۲»
“نقاشی هیچ شباهتی به آثار دیگرش نداشت. فقط از من بود، از سرم و شانه هایم، بدون میز و پرده، پنجره یا فرچه پودر که نگاه را منحرف یا آرام کند. مرا با چشمان گشاده کشیده بود، و نوری که به صورتم می تابید، ولی طرف چپ چهره ام در سایه قرار داشت. رنگهایم آبی و زرد و قهوه ای بود. پارچه دور سرم مرا شبیه خودم نکرده بود بلکه شبیه گری یتی از شهری دیگر بود یا به طور کلی کشوری دیگر. پس زمینه نقاشی سیاه بود که سبب شده بود خیلی تنها به نظر برسم هرچند به وضوح داشتم به کسی نگاه می کردم. به نظر می امد که منتظر چیزی هستم که فکر می کردم هرگز اتفاق نمی افتد. ص ۱۹۵»
۲- تصویر شماره دو: منظره شهر دلفت
«منظره دلفت از دروازه های روتردام و اسخیدام. همان نقاشی که بیشتر آن را آسمان پوشانده بود و نور آفتاب بر روی خانه ها افتاده بود؟
ادامه دادم: که توی رنگ شن بود تا آجرکاری ها و سقفها زبرتر به نظر برسند و سایه های بلندی در آب افتاده بود و آدمهای ریزنقشی در ساحل طرف ما بودند.
هرگز دلفت را آن طور که نقاش دیده بود ندیده بودم. ص ۱۲»
۳- تصویر شماره سه: زنی با گردن بند مروارید
«”الحق که از عهده این یکی هم عالی برآمده. چهره همسر وان روی ون است”
نام را شناختم. همان بود که پدرم به عنوان حامی مالی هنر از او یاد کرده بود. ماریاتینز اضافه کرد:” زن خوشگلی نیست ولی او زیبایش می کند. بهای زیادی پیدا می کند”
……. زنی در مقابل میزی ایستاده بود، به طرف آینه ای در دیوار چرخیده بود، که در این صورت به حالت نیم رخ بود. شنلی از ساتن زرد پررنگ با لبه پوست قاقم سقید به تن داشت و روبان سرخ پنج گوشی که خیلی مد بود به سرش زده بود. نور پنجره ای از سمت چپ او را روشن می کرد که به چهره اش تابیده بود و زیرو بم خطوط ظریف پیشانی و دماغش را دنبال می کرد. در حال بستن یک بند مروارید به گردنش بود. بندهای دوطرف گردنبند را گرفته بودو دستانش در هوا معلق بود. به نظر می رسید متوجه نیست کسی او را نظاره می کند. پشت سرش روی دیوار سفید و روشن نقشه ای قدیمی قرار داشت و در پیش زمینه تاریک همان میزی دیده می شد که رویش نامه، فرچه و چیزهایی بود که نظافت کرده بودم. ص ۴۰»
۴- تصویر شماره ۴: زن با پارچ آب
«”دختر نانوا در گوشه روشنی کنار پنجره ایستاده. رویش به طرف ماست ولی از طرف راستش دارد از پنجره به بیرون نگاه می کند. بالاتنه چسبانی از مخمل و ابریشم سیاه و زرد و دامنی سورمه ای به تن دارد و سرپوشی سفید پوشیده که نوک تیز دستکهایش تا زیر چانه اش اویزان است…… وقتی مدتی طولانی به سرپوش نگاه می کنید متوجه می شوید که در اقع آن را سفید نکشیده بلکه آبی و بنفش و زرد است.” جمله آخر را با عجله گفتم.
“ولی گفتی که سرپوشش سفید است”
“بله همین عجیب است. به رنگهای گوناگون نقاشی شده ولی وقتی نگاهش می کنید فکر می کنید سفید است.”
پس از چند لحظه پرسید “دخترک چه می کند؟”
” یک دستش روی پارج مسباری است که روی میز قرار گرفته است و دست دیگرش به قاب پنجره ای نیمه باز است. گویی می خواهد پارچ را بردارد و آب آن را از پنجره بیرون بریزد ولی انگار وسط کار منصرف شده یا حواسش جای دیگری معطوف شده و یا کسی در خیابان توجهش را به خود جلب کرده است.”
“کدام یکی؟”
“مطمئن نیستم. گاهی انگار حواسش پرت شده و گاهی به کسی در خیابان نگاه می کند” ص ۹۶ و ۹۷»
۵- تصویر شماره پنج: دوشیزه در جامه سرخ
«ظاهرا ون روی ون خواسته بود یکی از کلفت هایش با او در نقاشی بنشیند. یکی از لباس های زنش را تن خدمتکار کرده بودند. لباس قرمزی بوده. وان روی ون ترتیبی داده بود که تنگ شرابی در نقاشی باشد در نتیجه هربار برای نقاشی می نشستند مراقب بود دخترک گیلاسی بزند. نتیجه اش هم این شد که پیش از پایان نقاشی شکم دختره آمد بالا. ص ۱۳۲»
۶- تصویر شماره شش: همنوازی
« “زن جوانی پشت هارپیسکورد نسشته است و می نوازد. بالاتنه زرد و سیاهی به تن دارد –همان که دختر نانوا پوشیده بود- با دامنی از ساتن سفید و روبانهای سفید در سرش. زن دیگری در انحنای هارپیسکورد ایستاده که صفحه نتی در دست دارد و آواز می خواند. روپوش سبزی با حاشیه پوست به تن دارد و زیرش پیراهن آبی پوشیده. بین این دو زن مردی نشسته که پشتش به ماست تنها چیزی که از او دیده می شود پشتش است و موهایش و دستی که گردن عودی را به دست دارد”
پدرم با اشتیاق گفت:” خیلی بد عود می زند”
“خیلی بد. به همین دلیل پشتش به ماست تا نبینیم حتی می تواند عود را به شکل صحیح در دست بگیرد. ص ۱۷۸»
استعاره ها
همان گونه که پیشتر گفته شد استعاره را می توان به عنوان جنبه ای از فرایند شناخت در نظر گرفت؛ این که چه فرایند ذهنی در ارتباط دهی میان امر واقعی و رابطه اش با امر طبیعی دخیل اند (مشبه، مشبه به، وجه شبه). در این بخش استعاره هایی که نویسنده به کار برده است را مرور می کنیم که در سه گروه طبقه بندی شده اند:
الف) استعاره های مربوط به طبیعت (وجه شبه: طبیعت)
ü حلقه های طلایی مویش در اطراف پیشانی اش پراکنده بود مانند زنبورهای عسل. ص۸
ü صدای اگنس خفه بود انگار گلویش تارعنکبوت بسته بود ص۱۴
ü چشمانش آبی روشن بود چنانکه گویی آسمان را در آنها حبس کرده بودند ص ۲۱
ü حس درخت سیبی را داشتم که میوه اش را از دست داده است ص ۲۴
ü پیتر چنان نگاهی به من کرد که گویی جوجه چاق و چله ای بودم که می خواست کباب کند. ص ۳۲
ü موهای بورش بلند و مجعد و پرپشت بود و گردچهره ای آویخته شده بود که مرا یاد زردآلو می انداخت ص۴۴
ü چشمانش شبیه پروانه ای که روی گلی بنشیند روی صورتم نشست ص۴۴
ü صدایی که مانند چاهی عمیق بود ص ۵۹
ü چهره اش حالت لک لکی را پیدا می کرد که ماهی ای دیده که می تواند شکارش کند. ص ۶۹
ü احساس موشی را داشتم که وارد خانه مرد پولداری می شود ص ۷۰
ü مرا به یاد جوجه تازه از تخم درآمده می انداخت ص۱۰۱
ü لبخند پیتر مثل ابری که روی آفتاب را بپوشاند کم رنگ شد ص ۱۲۲
ü موهایم به صورت موجی روی شانه هایم ریخت به رنگ قهوه ای مزارع در پاییز ص ۲۰۰
ü مردک به زن جوان لبخند میزد چنان که گویی در بازاز گلابی ای را امتحان می کند ببیند رسیده است یا نه ص۲۰۰
ب) استعاره های مربوط به امور خانه (با توجه به خدمتکار بودن گری یت)
ü صدای مادرم – انعکاس قابلمه ای روی اجاق و خمره سرکه- از طرف در ورودی بلند شد. ص۸
ü صورت زن مانند دیسی بیضی بود؛ لحظه ای می درخشید و لحظه ای گرفته بود. چشمانش دو دکمه قهوه ای روشن بود. ص۸
ü نام او را چنان بر زبان راند که گویی دارچین در دهان دارد ص ۹
ü آسمان سفید و خاکستری مانند ملافه ای که بالای سر دلفت کشیده شده بود. ص۱۶
ü خانه ای که قرار بود در آن به کار بپردازم فقط ده دقیقه تا منزل ما فاصله داشت. به اندازه به جوش آمدن آب یک قابلمه. ص ۱۸
ü صدایی به ملایمت پر بالشت ص۲۰
ü جشمانش مانند دوسکه براق خاکستری بود. ص۲۶
ü قدیم و جدید با هم در آمیخته بود مثل وصله کردن جوراب. ص ۳۱
ü بعد از این که رفت چهره اش مانند بوی عطر ادامه پیدا کرد. ص ۴۸
ü وقتی لبخندی می زد چهره اش پنجره بازی بود. ص ۶۳
ü چشمانی که مثل دو قاشق برق می زدند. ص ۱۹۴
ج) استعاره های مرتبط با محل سکونت (دلفت در هلند)
ü مانند کشتی که بادبانهایش را کشیده باشند از راهرو پایین رفت. ص۶۰
ü اظهار لطفش برایم چنان بود که گویی همان لحظه از قایقی پیاده شده باشم و زمین زیر پایم لغزان باشد. ص ۷۲

برای مشاهده تصاویر در زیر کلیک کنید:

۷۶۰۹

منابع:
۱) تریسی، شوالیه. دختری با گوشواره مروارید. ترجمه گلی امامی، ۱۳۸۴، چشمه، تهران.
۲) فکوهی، ناصر. تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی. ۱۳۸۴، نی، تهران.