محسن هادی
۱- ۱۳۸۵؛ کرمان
نوشتههای مرتبط
مهمان دوست کرمانیام بودم برای ناهار. همه خانواده لهجه کرمانی داشتند جز خواهرزادهها؛ پرسیدم خواهرت در تهران زندگی میکند؟ گفت نه! اینطور بود که صحبت ما خرش را از سیاست به زبان راند! من از تهرانیزه کردن ایران گفتم و از همسانسازی زبانی و تلویحاً پرسشهای او درباره مسائل آذربایجان را پاسخ دادم؛ یعنی دو ساعتی بود که داشتم پاسخ میدادم، اما اینجا بود که به یک فهم مشترک رسیدیم! او میگفت اغلب خانوادهها دیگر با کودکانشان کرمانی حرف نمیزنند و نسل جدید کرمانی با لهجه تهران بزرگ میشود، عاملش هم تلویزیون است؛ یعنی شبکه استانی کرمان!
۲- ۱۳۸۶؛ گرگان
برای انتشار نشریه یک جشنواره به گرگان دعوت شده بودم که در طول ماه رمضان برگزار میشد. دستکم پنج نفر از عوامل اجرایی آن جشنواره، همان روزهای نخست که یافتن اشتراکات و بافتن رشتههای دوستی، امری معمول است، از ریشه ترکی خود گفتند؛ چندتایشان آذربایجانی مهاجر بودند و چندتایشان هم قزلباش. هیچکدام ترکی بلد نبودند! بالاخره یک شب مهمان مادربزرگ یکی از آنها شدم در روستا؛ یک دل سیر ترکی حرف زدیم! آخرش هم یک دستمال به من داد که خودش بافته بود؛ ریزبافت و زیبا.
۳- ۱۳۸۸؛ کردستان
حدود سه ماه در کردستان بودم، برای ساخت یک مستند از پیشمرگان مسلمان کرد. بیشتر شهرهای کردنشین غرب را گشته و با چهرههای مؤثرشان نشستم و گفتوگو کردم. موضوع کار من یک چالش عمیق سیاسی در تاریخ معاصر ایران و کردستان بود و من همه تلاشم را میکردم تا اثبات کنم که غائله سالهای اول انقلاب، جنگ کردها با جمهوری اسلامی نبود، جنگی بود نیابتی بین انقلاب اسلامی و دشمنانش که بهخاطر شرایط خاص اقلیمی، در مناطق کردنشین درگرفته بود. شواهد را کنار هم میگذاشتم تا بگویم مردم کُرد پیش از همه با گروههای سیاسی مسلح جنگیدند و خون دادند و مملکت را حفظ کردند. خلاصه اینکه، اگر پای دفاع از مملکت برسد، کردهای سنندج و مهاباد و مریوان، خیلی ایرانیتر از ماهایند. مثلاً با یک عشیره کرد آشنا شده بودم که یکی از قبرستانهای مهاباد، مختص شهدای آنها بود. نخستین گروهی بودند که با حزب دموکرات جنگیدند و تا امروز هم سلاحشان را زمین نگذاشتهاند و بدنه بومی درگیری با پژاک را اینها تشکیل میدهند. تاریخ دور و درازی هم دارند. در ماجرای کشف حجاب، قیام کردند و با رضاشاه جنگیدند و موفق هم شدند؛ از همین بود که در ابتدای فیلم که مروری تاریخی بر مسئله کرد در ایران است، آوردم: «… برآمدن پهلویها دوران خوبی را برای کردها در پینداشت؛ رضاشاه سیاست همسانسازی را پیش گرفته بود و میخواست همگان به یک لباس باشند، به یک زبان بگویند و قبله تازهای را بپرستند. غرب حجاب از زنان مسلمان میستاند و کلاه فرنگی بر سر مردانشان مینشاند؛ اما کردها هم لباس خود را دوست داشتند، هم زبان خود را و هم خدای خود را. دوران پهلوی، سالهای مبارزه کردها شد برای کرد ماندن؛ لباس خود را بپوشند، به زبان خود بگویند و خدای خود را بپرستند…».
چندی پس از ساخت فیلم، در تهران به جلسهای دعوت شدم؛ موضوع جنگ نرم بود و لزوم مقابله نرم با جنگ نرم! رئیس جلسه از یک طرح هوشمندانه!! مثال زد؛ یعنی در حقیقت پرده برداشت که سالها پیش در کردستان اجرا شده بود برای در آوردن لباس کردی از تن مردم! با ترویج تاناکورا…!
۴- ۱۳۹۳؛ سیستان
بهعنوان نویسنده، همراه یک گروه مستندساز بودم برای ساخت فیلمی از سیستان که در تشنگی پس از خشکیدن هامون، شرایط تکاندهندهای را سپری میکند. از کسانی که ما را همراهی میکردند، تنها یک نفر لباس سیستانی به تن داشت؛ باقی همه کتشلواری بودند. با او کمی بیشتر انس گرفتم، معلم بود و فعال محیط زیست. دانش خوبی از فرهنگ و تاریخ سیستان داشت و گفتههایش برایم منبع خوبی شد در نوشتن متن فیلم. ازش پرسیدم همیشه این لباس را میپوشی؟ گفت همیشه، الا زمانی که برای تدریس میروم! پرسیدم مگر در مدرسه لباس بومی ممنوع است؟ گفت، راستش… نه…. نمیدونم… اصلاً به فکرم نرسیده! فکر نمیکنم خوب باشه معلم با این لباس بره سر کلاس! ولی گفت امتحان میکنم … .
۵- ۱۳۹۳؛ گنبد، تهران
دوست مستندسازم سفری تحقیقاتی به گنبد رفته بود. پیشتر با من درباره ساخت مستندی از ترکمنهای ایران مشورت کرده بود. من هم به جای تشویق، آیه یأس خوانده بودم! حضور او در گنبد، همزمان بود با مراسم سالانه بزرگداشت مختومقلی فراغی، شاعر بزرگ ترکمن. از آنجا با من تماس گرفت؛ با حالتی ناآرام، پیدرپی میگفت؛ از اینکه مدیر اداره فرهنگ و ارشاد گنبد، در پاسخ سؤالم که مشکلات مردم ترکمن چیست؟ گفت ملخ! که تازگیها به مزارع میزند، و از اینکه مردم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند کلمهای از مشکلاتشان بگویند و از اینکه مراسم بزرگداشت مختومقلی در جو بسیار سنگین امنیتی برگزار شد و حتی یک بنر در سطح شهر نبود و چند هفته بعد هم در تهران همدیگر را دیدیم، عکسی نشانم داد از بنر ۱۵ متری همایش دکتر موفقیان! که همان روز در گنبد برقرار بود و شهر را پر کرده بودند از این بنرها … .
اینجا بود که بغضم ترکید و بهش گفتم فهمیدی چرا آیه یأس میخواندم و میگفتم از ترکمنها به این راحتی نمیتوان فیلم ساخت؟! آن هم از مشکلاتشان. اصلاً حالا که از نزدیک فهمیدی مشکل ترکمنها چیست، بیا بنشینیم باهم حرف بزنیم. آنجا سیستان نیست که مسئلهاش آب باشد، تهران نیست که هوا باشد! آنجا ترکمنصحراست؛ خودش ماهیتاً مسئله است! در این مملکت سیاستی ریخته شده است که هرکس تفاوتی با فرهنگ مرکز دارد، مسئله است! مسئلهساز است؛ لباسش، زبانش، سبک زندگیاش، تاریخش، مشاهیرش، شعر و حتی ترانهاش مسئله است و باید حل شود! در چه حل شود؟ در مرکز، در فرهنگ مرکز! این چه سیاستی است؟ دوستم پرسید. و من بیدرنگ جوابش را دادم: آسیمیلاسیون؛ یعنی همانندسازی که زمینهاش را روشنفکران مشروطه آماده کردند و رضاشاه اجرا کرد. میخواهی بدانی در همین ترکمنصحرا چه کرد؟ به این گزارش که در سال ۱۳۰۵ از اداره معارف استرآباد (گرگان) به تهران ارسال شده است دقت کن: «قسمت دیگر در حکم تسخیر روح تراکمه است. ترتیب بسط معارف در صحرا و لزوم تربیت اطفال تراکمه و تبدیل زبان ترکی آنها به پارسی و تغییر دریدهخویی و روح غارتگری وحشیت آنان است… آرامش ابدی یموت[۱] اگر خواسته باشیم، یموتستان نشده و با ترکمنستان خطرناک تازه تشکیلیافته روح یکجهتی پیدا نکند، تنها از راه خلع سلاح بدون تغییر روح طغیان تراکمه تعیین نمیشود. وقت آن رسیده است بهوسیله تبدیل زبان ترکی به فارسی و بسط معارف دیگر مجال ندهیم… روش دیرین را تعقیب نمایند… باید از راه تربیت عمومی و اختلاط و امتزاج آنها با طبقات دیگر اهالی ایران اقداماتی نمود… در این صحرای وسیع که تا دیروز جز طایفه مختلفه تراکمه، یعنی حیوانات موذیه، جانداری بیش نبودند در نتیجه ایجاد مدارس مغزهای باز و کلههای هوشمند تربیت خواهد شد… واجب است با بودجه کافی چند باب مدرسه مجانی در کمیشتپه، خواجهنفس، آققلعه، گنبد قابوس و اومچالی و بعد به ضرور در نقاط دیگر تأسیس شود… و یکی از موارد مهم پروگرام مدارس این باشد… هیچ درسی به زبان ترکی تدریس نشود.» (اقمیرات گورگنلی – ۱۹۵۰)
۶- چرا همسانسازی؟
در فرایند ملتسازیهای دویست سال گذشته، عمدتاً دو دیدگاه در دنیا رایج بود: اولی سیاستِ یک ملت، یک زبان، و دومی تکثرگرایی زبانی و قومی. نگاه اول، وحدت ملی را مبنا قرار میدهد و دیدگاه دوم، عدالت فرهنگی را. در دیدگاه نخست، علیرغم تنوع زبانی و قومی، یک زبان و یک فرهنگ به رسمیت شناخته میشود و همگان ملزم به آموزش آن میشوند، زبان رسمی به یک مؤلفه هویت ملی تبدیل میشود و جایگاهی بیشتر از ابزار مشترک ارتباط بین مردم مییابد، دیگر زبانها اجازه رشد نمییابند و گاه تهدیدی برای وحدت ملی محسوب میشوند و چون تغییر زبان مردم هرگز بدون مقاومت نبوده، عملاً وحدت ملی در وضعیت آسیبپذیری قرار میگیرد. واقعیت این است که الگوی یک قوم و یک زبان در یک کشور، بیشتر یک استثناست تا یک قاعده؛ و نگاهی گذرا به وضعیت زبانی و قومی کشورهای مختلف از جمله ایران، نشان میدهد که وجه غالب، گوناگونی زبانی ـ قومی است و این در واقع یک پدیده اجتماعی است و نه یک مسئله اجتماعی!
اما دیدگاه دوم، ملت را در گوناگونی و تکثر تعریف میکند. هویت ملی را نه در زبان، بلکه در زبانها تعریف میکند و به جای همسانسازی، برابرسازی را پیش میگیرد. (مدرسی ـ ۱۳۸۴) این دیدگاه بهجای زبان رسمی، زبانهای رسمی دارد و البته یک زبان میانجی هم برای ایجاد ارتباط مشترک بین مردم تعریف میکند. این زبان میانجی، هیچ برتریای نسبت به دیگر زبانها ندارد و تنها ابزار ارتباط است که آنهم به زور تحمیل نمیشود، بلکه توسط خود مردم انتخاب میشود.
دیدگاه نخست در کشورهایی مانند فرانسه، ایتالیا، ترکیه و… که روحیه ناسیونالیستی غالب بود، رایج و باعث شد تنها یک زبان در آنها غالب شود و دیگر زبانها، علیرغم داشتن گویشوران زیاد، اقلیت به شمار آیند، تحقیر شوند و گاه حتی از بین بروند. دیدگاه دوم هم در کشورهایی مثل سوئیس که مدارا وجه غالب فرهنگش بود، رایج و به یک پلورالیسم زبانی و فرهنگی منجر شد.
در ایران پس از مشروطه که دولت ملت مدرن توسط رضاخان شکل میگرفت، دیدگاه نخست حاکم و همانندسازی نهفقط در زبان، بلکه در پوشش و سایر الگوهای فرهنگی نیز دنبال شد. نتیجهاش ایجاد گسلهایی عمیق در فضای متکثر ایران بود که هنوز هم آثار آن را شاهدیم.
از دوران رضاشاه و پسرش که خیلی گذشته است، حرف امروز چیست؟ این پرسش دوست من بود و پاسخ دادم که دوره این حرفها هم خیلی وقت است که گذشته! سیاستهای همانندسازی شکست خورده، حالا تکثر فرهنگی را اگر هم ما به رسمیت نشناسیم، خود را بر ما غالب خواهد کرد! دیگر آن دورانی نیست که آموزش تنها از یک مجرا ممکن شود و یک دولت متمرکز تعیین کند که مردم چه چیزی را یاد بگیرند و چه چیزی را فراموش کنند! حالا در رقابت تمدنسازیهای دنیا، کسی برنده است که حوزه نفوذش بیشتر باشد و گسترش حوزه نفوذ، بدون انعطاف ممکن نیست! یعنی چه؟ یعنی که حرفی بزنیم نه به یک زبان، به دهها زبان و محبوب شویم، نه در میان یک ملت، که در دل دهها ملت! هرکس توانایی چنین انعطافی را داشته باشد، خواهد ماند و هرکس نداشته باشد، در موزههای مردمشناسی آینده ویترینی را از آن خود خواهد کرد!
منابع:
۱. اقمیرات گورگنلی، ۱۹۵۰، ترکمن صحراسی، ۱۹۲۵-۱۹۱۶
۲. یحیی مدرسی، پلورالیسم قومی ـ زبانی و هویت ملی، نامه انسانشناسی، سال چهارم، شماره ۷، بهار و تابستان ۱۳۸۴، ص ۱۲۹ ـ ۱۴۶
[۱] یُموتها یکی از طوایف ترکمن هستند
این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه «مسئله» منتشر شده است.