انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فرهنگ در طبیعت ماست

دستاوردهای عصب‌شناختی اخیر، نشان می‌دهند که انسان به سامانه‌ای بیولوژیک مجهز است که او را به سوی اخلاق، تمدن و فرهنگ سوق می‌دهد. ماجرای این دریافت، به تابستان سال ۱۹۹۵ بازمی‌گردد. در آن زمان جاکومو ریتسولاتی (۱) عصب‌شناس، به همراه همکارانش، در دانشگاه پارما ایتالیا، در حال بررسی فعالیت الکتریکی نورون‌های حرکتی مغز میمون ماکاک بود که به طور اتفاقی به وجود نورون‌هایی پی‌برد که ارتباط با دیگری را در مغز سامان‌دهی می‌کردند. ریتسولاتی در شرح این ماجرا گفته است یکی از همکارانش دستش را دراز کرد و از ظرف میوه، یک موز برداشت. در این لحظه او متوجه شد که دسته‌ای از نورون‌های مغز میمون فعال شده‌اند. این مسئله برای ریتسولاتی و همکارانش عجیب به نظر می‌آمد؛ چراکه میمون، هیچ حرکتی انجام نداده بود و نمی‌بایست چنین تغییراتی در ساختار مغز او مشاهده می‌شد. آنها تصور کردند اشکالی در نحوه‌ی سنجش یا سامانه‌ی سنجش‌شان پیش آمده است. بنابراین تصمیم گرفتند چندین بار مشاهده‌شان را تکرار کنند. آنها یک‌به‌یک دستشان را برای برداشتن میوه دراز می‌کردند و هر بار این نورون‌ها در مغز میمون فعال می‌شدند. ریتسولاتی و همکارانش با سوال سختی مواجه بودند: چه ارتباطی میان کنشی که آنها انجام می‌دادند و نورون‌هایی که در مغز میمون فعال می‌شدند، وجود داشت؟ آزمایشات ریتسولاتی و همکارانش به آن روز تابستانی محدود نشد و به شکل گسترده‌تری ادامه یافت. پس از این کشف، که از آن با عنوان مهمترین دستاورد عصب‌شناختی دهۀ ۱۹۹۰ یاد می‌شود، مشخص شد که مغز انسان، مجهز به شکل پیشرفته‌تری از این نورون‌هاست و این امکانِ ارتباطِ خودکارِ با دیگری در انسان، حائز اهمیت و تأمل بیشتری است و بسیاری از مشخصه‌های زندگی انسانی را توضیح‌پذیر می‌کند.

عصب‌شناسان، این نورون‌ها را با نام نورون‌های آینه‌ای (۲) می‌شناسند. جایگاه این نورون‌ها در بخش پیش‌حرکتی قشر خاکستری مغز (۳) قرار دارد. این نورون‌ها، با ایجاد رابطه‌ی همدلانه، خود و دیگری را بهم متصل نگاه می‌دارند و سبب ایجاد درک احساسی و مفهومی از عواطف و عملکردهای دیگری می‌شوند. نورون‌های آینه‌ای به فرد کمک می‌کنند که بواسطه‌ی شبیه‌سازی همدلانه، به فهم آنچه در ذهن و بدن دیگری می‌گذرد، برسد. این شبیه‌سازی همدلانه، به شکل خودکار و غیرارادی در نورون‌های آینه‌ای صورت می‌گیرد و فرد بدون اطلاع از آنچه در مغز او می‌گذرد، خود را در جایگاه دیگری قرار می‌دهد و عواطف و عملکرد دیگری را همچون عواطف و عملکرد خود درک می‌کند و میان آنچه در بدن خود و بدن دیگری می‌گذرد، تمایزی قائل نمی‌شود.

نورون‌های آینه‌ای امکان سهیم‌شدن با عواطف و هیجانات دیگران را برای فرد فراهم می‌کنند. تفاوتی ندارد که او یا دیگری، تجربه‌ای از یک هیجان یا انجام کنشی را از سر بگذارند. در هر حال، نورون‌های آینه‌ای در مغز او انگیخته می‌شوند و با انگیختگی این نورون‌ها، بخش‌های مرتبط با آن هیجان یا کنش مشخص نیز انگیخته می‌شود. به این ترتیب، مغز، میان خود و دیگری تمایزی نمی‌گذارد و به گونه‌ای عمل می‌کند که خود، همچون دیگری باشد. این تعامل همدلانه، خاستگاه شکل‌گیری مناسبات و وابستگی‌های اجتماعی است. (ن ک گالس، ۲۰۰۱؛ ریتسولاتی و دیگران، ۲۰۰۲؛ ریتسولاتی و کرایگرو، ۲۰۰۴؛ استامنوف و گالس، ۲۰۰۲؛ روت، ۲۰۰۲؛ و پیندا، ۲۰۰۹)

ما بواسطه‌ی نورون‌های آینه‌ای، می‌توانیم خود را به جای دیگری بگذاریم و با شادی او شاد و با اندوه او اندوهگین باشیم. این نورون‌ها، پیوسته ما را در فریب “خود به مثابه‌ی دیگری” نگاه می‌دارند و تمایز میان ما و دیگری را دچار اغتشاش می‌کنند. این اغتشاش سبب می‌شود ما هیچ‌گاه در موضع خود نباشیم و همواره در جایگاه دیگری به سر ببریم و تصویر دیگری را در خود و تصویر خود را در دیگری بجوئیم. از این رو هویت ما دچار چندپارگی و شقه‌شدگی است و مجموعه‌ای از دیگری‌های بهم‌پیوسته است. مجموعه‌ای که در تمامیتی کاذب، تصوری به نام “خود” را پدید می‌آورد. شاید بتوان این تصور تمامیت را با تصویر به‌ظاهر یکپارچه‌ای که از پیکسل‌های متعدد جدا- اما-تنیده‌درهم تشکیل شده، قابل قیاس دانست. (همچنین، فوگلای و نیوئن، ۲۰۰۲)

باید به این مسئله توجه داشت که این یافته، نه یک فرضیه یا نظریه‌ی فلسفی یا روان‌شناختی، بلکه یک واقعیت تماماً فیزیکی، ملموس و قابل مشاهده و آزمایش است. مشخصه‌ای از مغز که سبب می‌شود ما همواره در فریب به سر ببریم و خود را از خلال دیگری و به مثابه‌ی دیگری درک کنیم. این نورون‌ها، سبب یکی‌شدن ما با دیگری هستند: در ذهن و در بدن دیگری به سر بردن و همچون دیگری بودن.

این یافته شاید بتواند در پشتوانه‌ی آراء لکان بکار رود و توضیحی از این مسئله به دست دهد که چرا خود، رو به سوی دیگری دارد و میل او میل دیگری است. خاستگاه این میل را باید در ناحیه‌ای از مغز و در مناسبات الکتروشیمیایی میان نورون‌های آینه‌ای جست. چنانکه از این یافته‌ها پیداست، مغز، میان میل خود و میل دیگری تمایزی قائل نمی‌شود. به عبارت دیگر فرد در تلاش برای جلب خوشایند دیگری، در حقیقت، در راستای جلب خوشایند خود گام برداشته است. باید گفت رو به سوی دیگری داشتن، همان رو به سوی خود داشتن است. آنچه خوشایند دیگری است، خوشایند خود است.

به این مسئله نیز باید توجه داشت که چنین رابطه‌ی با دیگری، محدود به دید بصری نیست. درک آنچه از دیگری سرمی‌زند، می‌تواند به یاری دیگر حواس نیز صورت پذیرد. همچنین در چنین مواجهاتی، دیگری، صرفاً به دیگرانسان‌بودگی فروکاسته نمی‌شود. نکته‌ی حائز اهمیت دیگر این است که برخلاف سایر موجوداتی که این نورون‌ها در مغز آن­ها یافت شده، شکل پیشرفته‌تر و تکامل‌یافته‌تر نورون‌های آینه‌ای در انسان، سبب شده او برای انگیختگی نورون‌های آینه‌ای خود، به وجود موجودیتی خارجی و واقعی نیازمند نباشد و در مواجهه با فانتزی‌ها و تصاویر خیالی نیز چنین تجربه‌ای را از سر بگذارند. اما کارکرد این نورون‌ها، در مواجهه با واقعیات مادی، قوی‌تر و فعال‌تر است. به باور فروید، یکی از مکانیسم‌های دفاعی برای مقابله با ناکامی‌ها و تعارضات روانی، توسل به فانتزی است. در بسیاری موارد، جبران ناکامی‌ها، بواسطه‌ی فانتزی امکان‌پذیر می‌شود. انسان در فانتزی‌های خود، موقتاً می‌تواند بر ناتوانی‌های خود سرپوش بگذارد. می‌دانیم که هیچ مانعی، توان بستن قلمرو فانتزی‌های ما را ندارد و در فانتزی‌، راه ما به سوی به دست آوردن هر آنچه طلب می‌کنیم، باز است. این آزادی سبب می‌شود که بتوانیم بر ناتوانی‌های خود در تجربه‌ی واقعی زندگی، غالب بشویم. چنانکه دیدیم، رد این سرپوش‌گذاری‌ها را نیز می‌توانیم در نورون‌های آینه‌ای بجوئیم. ( در ارتباط با مکانیسم های دفاع روانی ن ک فروید، ۱۹۹۲)

نتایج مطالعات صورت‌گرفته در این زمینه همچنین نشان می‌دهند که نورون‌های آینه‌ای نقش بسزائی در شکل‌گیری و تکامل فرهنگ‌ها، جوامع و تمدن‌ها داشته‌اند. پژوهشگران عصب‌شناس، خاستگاه عواطف اجتماعی نظیر احساس گناه، شرم، غرور، انزجار، عزت‌نفس و … را در کارکرد نورون‌های آینه‌ای می‌جویند. آنها معتقدند نورون‌های آینه‌ای فعال‌تر، منجر به شکل‌گیری روابط اجتماعی و فرهنگی موثرتری می‌شوند. این یافته‌ها، نشان‌دهندۀ این هستند که انسان، طبیعتاً موجودی اجتماعی
و فرهنگی است و ساختار عصبی او به گونه‌ای طراحی شده که او تمایل به دیگری‌دوستی، اخلاق‌گرایی و تمدن داشته باشد. گفتیم که وقتی خود، همچون دیگری درک شود، جلب رضایت دیگری، جلب رضایت و شادکامی خود قلمداد می‌شود. به این ترتیب اخلاق به مثابه‌ی مسئله‌ای بیولوژیک جلوه می‌کند که در روابط میان خود-دیگری مداخله کرده و برای محافظت از خود، همدلی با دیگری را برمی‌گزیند. عصب‌شناسان بر این باورند که این مناسبات همدلانه است که طی تاریخ به شکل‌گیری ارزش‌های اخلاقی و متعاقب آن فرهنگ و تمدن انجامیده است. (همچنین موریسن، ۲۰۰۲)

ویلایانور راماچاندران (۴)، عصب‌شناس هندی، بر این باور است که نورون‌های آینه‌ای در آینده‌ی مطالعات روان‌شناختی، کارکردی همچون DNA برای زیست‌شناسی خواهند داشت و این حوزه از مطالعات را دگرگون خواهند کرد. (ن ک راماچاندران، ۲۰۰۰ و ۲۰۱۲)

برخی مطالعات نشان می‌دهند که نورون‌های آینه‌ای در یادگیری مهارت‌های تقلیدی نیز نقش مهمی ایفا می‌کنند. همچنین مطالعاتی در ارتباط با نقش این نورون‌ها در شکل‌گیری و تکامل زبان صورت گرفته است و پژوهش‌ها برای دستیابی به شواهد کافی در این زمینه ادامه دارد. این مطالعات با استدلال‌های علمی درصدد اثبات این مسئله هستند که زبان به تدریج از تعاملات نازبانی مرتبط با نورون‌های آینه‌ای ناشی‌شده و طی زمان تکامل یافته است. این حوزه از مطالعات، طیف گسترده‌ای از توجهات به نقش نورون‌های آینه‌ای در شکل‌گیری و تکامل زبان را شامل می‌شوند. ( در این زمینه ن ک ریتسولاتی و آربیب، ۱۹۹۸؛ آربیب، ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲؛استامنوف، ۲۰۰۲؛ ویهمن، ۲۰۰۲؛ لی و هومبرت، ۲۰۰۲؛بیِر و آربیب، ۲۰۰۲؛ بیکاخین، ۲۰۰۲؛ و کوربلیس، ۲۰۱۰)

ضروری است به این مسئله نیز اشاره شود که شکل‌گیری بسیاری از حوزه‌های هنری/غیرهنری از جمله تئاتر، سینما، دوبله فیلم … و به ویژه پورنوگرافی به واسطه‌ی نورون‌های آینه‌ای قابل توضیح است. اگر مغز انسان به چنین امکانی تجهیز نشده بود، ارتباط همدلانه با قهرمان‌هایی که بر صحنه‌ی نمایش، پرده‌ی سینما و .. ظاهر می‌شدند، با مانع مواجه می‌بود. بعلاوه زمینه‌ یا دغدغه‌ای برای شکل‌گیری صنعت پورن وجود نمی‌داشت.

با آنچه گذشت به نظرمی‌رسد کارکرد نورون‌های آینه‌ای، بخش حائز اهمیتی از مسئله انسانگی را به دوش می‌کشند. حال باید پرسید اگر این کارکرد دچار اختلال شود چه پیش می‌آید؟ در چنین وضعیتی باید انتظار داشت که توانایی فرد در درک بی‌واسطه‌ی عواطف، نیت‌ها و کنش‌های دیگری دچار مسئله شود. بیماری اوتیسم یا درخودماندگی، اختلال در تعاملات اجتماعی را سبب می‌شود. مهارت‌های اجتماعی و عاطفی در مبتلایان به اوتیسم دچار اختلال است. آنها در درک و ابراز هیجان و پاسخ‌دهی عاطفی ناتوانند و پاسخ‌های اجتماعی آنها با اشکال مواجه است. آنها از برقراری ارتباط چشمی با دیگری پرهیز می‌کنند. نفی دیگری یکی از عواقب اختلال در نورون‌های آینه‌ای است. کودکان اوتیسم نوعی بی‌اعتنایی به محیط پیرامون خود دارند و در جهان سربسته‌ای به‌سرمی‌برند. اوتیسم، همچنین سبب اختلال در مهارت‌های یادگیری و تقلید می‌شود. زبان‌پریشی نیز از دیگر مشخصه‌های این اختلال رفتاری است.

پژوهش‌های صورت‌گرفته بر نحوه‌ی کارکرد نورون‌های آینه‌ای در مغز کودکان عادی و کودکان مبتلا به اوتیسم نشان می‌دهد که کارکرد نورون‌های آینه‌ای در مبتلایان به اوتیسم دچار اختلال است. نتایج این پژوهش‌ها حاکی از آن است که هرچه میزان اجتماع‌گریزی مبتلایان به اوتیسم بیشتر باشد، فعالیت این نورون‌ها در مغز آنها ضعیف‌تر است. به نظر می‌رسد مبتلایان به اوتیسم، پیوند بی‌واسطه‌ای را که نورون‌های آینه‌ای میان خود و دیگری برقرار می‌کنند، از دست داده باشند. همچنین چنانکه گفته شد، اختلال اوتیسم، اختلال در مهارت‌های یادگیری و تقلید را در پی‌دارد. پیشتر گفتیم که این مهارت‌ها نیز در ارتباط با نورون‌های آینه‌ای قابل توضیح بوده‌اند.

نتایج این پژوهش‌ها، فرضیه‌ای را مطرح می‌کنند مبنی بر اینکه احتمال دارد اوتیسم از اختلال در نورون‌های آینه‌ای ناشی شده باشد. عصب‌شناسان امیدوارند در آینده به شواهد بیشتری در رابطه با ارتباط میان اختلال اوتیسم و اختلال در کارکرد نورون‌های آینه‌ای دست یابند. پژوهش‌ها در این زمینه، در آغاز راه است و رسیدن به نتایج مطلوب، شاید بتواند روش‌های درمانی کارآیندتری را پیش پای مبتلایان اوتیسم بگذارد و شاید بتواند به آینده‌ای عاری از اختلال اوتیسم بیانجامد. (ن ک راماچاندران و اُبرمن، ۲۰۰۶؛ اُبرمن و دیگران، ۲۰۰۶؛ و ریتسولاتی و فابری دسترو، ۲۰۱۰)

مسئله دیگری که در این میان قابل بحث است، شیوع بی‌اعتنایی اجتماعی در جوامع معاصر است. این سوال مطرح است که اگر کارکرد نورون‌های آینه‌ای سبب ایجاد مناسبات همدلانه در جوامع انسانی می‌شود، چگونه است که شاهدان وقایع ناگوار به جای یاری رساندن به آسیب‌دیدگان حوادث، به تماشا و در مواردی ثبت تصاویر از واقعه می‌پردازند؟ چگونه است که افراد ساعت‌ها به انتظار تماشا و ثبت اعدام‌های در ملاء‌عام می‌نشینند؟ و … چنین مسائلی نیازمند تأملاتی پژوهشی است که نشان دهد آیا چنین بی‌اعتنایی‌ها و بی‌تفاوتی‌های اجتماعی را می‌توان در ارتباط با اختلال در کارکرد نورون‌های آینه‌ای به بحث گذاشت؟ اگر پاسخ به این سوال مثبت باشد، باید به دنبال پاسخگویی به سوالی اساسی‌تر بود: چرا چنین اختلالاتی در جوامع امروز، شیوع روزن افزونی یافته‌اند؟ آیا بیولوژی نوع انسان دارد راه آمده را به عقب بازمی‌گردد (۵)؟

 

پانویس

(۱) Giacomo Rizzolatti

(۲) Mirror Neurons

(۳) Pre-Motor Cortex

(۴) Vilayanur S. Ramachandran

(۵) در ارتباط با شکل‌گیری نورون‌های آینه‌ای در مغز، فرضیه‌هایی مطرح بوده است از جمله اینکه این امکان، در روندی تکاملی، طی تاریخ زندگی جانداران شکل گرفته و طی حیات انسان، به تدریج تکامل‌یافته‌تر شده و به وضعیت کنونی دست یافته است. این احتمال مطرح است که شکل‌گیری و تکامل این امکان در انسان، به این دلیل بوده است که او بتواند در ارتباطی همدلانه با هم‌نوعان/ناهم‌نوعان خود به بقای نوع خود و دیگری یاری برساند.

 

منابع

Arbib, M. A. (2001). The Mirror System Hypothesis for the Language-Ready Brain. In A, Cangelosi. & D, Parisi. (Eds.). Computational Approaches to the Evolution of Language and Communication. (pp. 229-254). London: Springer Verlag.

Arbib, M. A. (2002). The Mirror System, Imitation and the Evolution of Language. In C, Nehaniv. & K, Dautenhahn. (Eds.). Imitation in Animals and Artifacts . (pp.229-280). Cambridge: MIT Press.

Bichakjian, B. (2002). Looking for Neural Answers to Linguistic Questions. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 323-331). Amsterdam: John Benjamins.

Billard, A. & Arbib, M. (2002). Mirror Neurons and the Neural basis for Learning by Imitation. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 343-352). Amsterdam: John Benjamins.

Corballis, M. C. (2010). Mirror Neurons and the Evolution of Language. In Journal of Brain & Language.112:25-35.

Freud, A. (1992). The Ego and the Mechanisms of Defense. UK: Karnac Books.

Gallese, V. (2001). The ‘Shared Manifold’ Hypothesis From Mirror Neurons to Empathy. In Journal of Consciousness Studies. 5-7: 33-50.

Li, C. N. & Hombert, J. M. (2002). On the Evolutionary Origin of Language. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 175-206). Amsterdam: John Benjamins.

Morrison, I. (2002). Mirror Neurons and Cultural Transmission. In M, I, Stamenov. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 333-342). Amsterdam: John Benjamins.

Oberman, L. M. & Hubbard, E. M. & McCleery, J. P. & Altschuler, E. L. & Ramachandran, V. S. & Pineda, J. A. (2006). EEG Evidence for Mirror Neuron Dysfunction in Autism Spectrum Disorders. In Journal of Cognitive Brain Research. 24:190-198.

Pineda, J. A. (2009). Mirror Neuron Systems: The Role of Mirroring Processses in Social Cognition. United States: Humana Press.

Ramachandran, V. S. & Oberman, L. M. (2006). Broken Mirrors” A theory of Autism. In Journal of Science American. 295:62-69.

Ramachandran, V. S. (2000). Mirror Neurons and Imitation Learning as the Driving Force Behind “The Great Leap Forward”. In Journal of Human Evolution. Edge. 69:29.

Ramachandran, V. S. (2012). The Tell-Tale Brain: A Neuroscientist’s Quest for What Makes Us Human. New York: W. W. Norton & Company.

Rizzolatti, G. & Arbib, M. A. (1998). Language within our Grasp. In Journal of Trends in Neuroscience. 21:188-194.

Rizzolatti, G. & Craighero, L. (2004). The Mirror-Neuron System. In Journal of Annual Review of Neuroscience. 27(1):169-192.

Rizzolatti, G. & Fabbri-Destro, M. (2010). Mirror Neurons: From Discovery to Autism. In Journal of Brain Research. 200: 223-227.

Rizzolatti, G. & Graighero, L. & Fadiga, L. (2002). The Mirror System in Humans. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 37-59). Amsterdam: John Benjamins.

Roth, G. (2002). Is the Human Brain Unique. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 63-76). Amsterdam: John Benjamins.

Stamenov, M. I. & Gallese, V. (2002). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (Eds.). Amsterdam: John Benjamins.

Stamenov, M. L. (2002). Some Features that Make Mirror Neurons and Human Language Faculty Unique. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 249-271). Amsterdam: John Benjamins.

Vihman, M. M. (2002). The Role of Mirror Neurons in the Ontogeny of Speech. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 305-314). Amsterdam: John Benjamins.

Vogeley, K. & Newen, A. (2002). Mirror Neurons and the Self Construct. In M, I, Stamenov. & V, Gallese. (Eds.). Mirror Neurons and the Evolution of Brain and Language. (pp. 135-150). Amsterdam: John Benjamins.