شهرواندان قم میتوانند سالیان سال در منطقهای زندگی کنند، بی آنکه راهشان به منطقهای دیگر افتد
حسن اجرایی
نوشتههای مرتبط
دانش آموخته حوزه علمیه قم
شهرهای امروز و حتی روستاها، روزبهروز تکهتکهتر میشوند و به کشورهایی میمانند که هر روز یک نقطه از آنها اعلام استقلال میکند و دیگر حاضر نیستند در کنار دیگری زندگی کنند. در جهان قدیم، انسانها و واحدهای انسانی، گرچه با مرزهایی اعتباری از هم جدا میشدند، در پیشههای متفاوت بودند، خاستگاههای متضاد داشتند و حتی به جنگهای خونین دست میزدند، اما بنیانهای جامعه بر شکاف بنا نشده بود، یا شکافها چندان پررنگ و بنیانکن نبودند که درک متقابل انسانها از یکدیگر را مانند دنیای امروز ناممکن کنند.
شهر قم که تاریخچه بنیان آن را برخی به دوران ساسانیان و برخی دیگر به روزگار زندگی ابوموسی اشعری میرسانند، امروزه یکی از چندگانهترین و پرشکافترین واحدهای انسانی است. آنچه امروز در قم میبینیم، نه حاصل رخدادی یکباره و نه تکعاملی است، بلکه مانند همه پدیدهها و رخدادهای اجتماعی، حاصل تغییرات کُند و آرام است. قم، امروز بسیار بیش از آنکه انسانها را در کنار هم چیده باشد، از هم دورشان میکند. این شهر، دلایل بسیاری برای تعمیق این شکافها و دوریها در خود پرورده و اکثر امکاناتی را که برای کمرنگ کردن شکافها مؤثرند، مختل کرده است. چه باید کرد؟
جزایر جدا از هم
ما در شهری زندگی میکنیم با ایالتهایی که ساکنانش ممکن است همدیگر را تا سالها نبینند. در جزایری دور از هم هستیم که هیچ درکی از ساکنان دیگر جزایر نداریم و عجیب نیست اگر سالها بگذرد و کسی که ساکن صفاشهر است، گذرش به نیروگاه نیفتد. حتی ارزانتر بودن برخی اجناس هم انگیزه کافی برای دیدار یک ساکن صفاشهر از نیروگاه فراهم نمیکند. حقیقت این است: شهر یکپارچهای وجود ندارد، طوری که میشود از آن به ایالات غیر متحده قم تعبیر کرد.
شهر قم برای ساکنان هر کدام از نقاط شهر، حداکثر یکچهارم آن است. دایرههایی که گرچه در نهایت با هم به اشتراک میرسند، اما این دایرههای اشتراکدار، نمیتوانند ساکنان شهر را به هم نزدیک کنند؛ چون هر شهروند تنها در یکچهارم شهر زندگی میکند و سهچهارم دیگر را نه همشهری خود میداند و نه با آنها آشنایی و همدلیای دارد. همین دوری و دورافتادگی کافی است برای شکاف بیشتر، و بیشتر شدن شکافهایی که واضح و جدی و روشناند. کسی که ساکن شهر قائم است، تقریباً هیچ درکی از ساکنان صفاشهر ندارد. ساکن صفاشهر، شاید حتی هیچ تصوری از زندگی و آرزوها و خواستههای ساکنان نیروگاه نداشته باشد. کسی که ساکن باجک است، ساکنان تهران و کاشان را شاید بیش از ساکنان پردیسان دیده باشد و آنها را بشناسد. اینگونه است که نزدیکترها، دورتراند.
شهر خطکشیهای وطنی، صنفی و سبک زندگی
جدایی و دوری مردم قم از هم، تنها دایرهوار نیست؛ چه اگر دایرهوار بود، اشتراک حداقلی دایرهها میتوانست به همزیستی و برچیده شدن شکافها بینجامد، اما خطهای روشنی که حتی از روی نقشه هم قابل دیدن است، راه را برای نزدیک شدن بسیاری از مناطق شهر به یکدیگر سخت و دشوار میکند. شهر قم را که از بالا نگاه کنید، یک خط میبینید که کل شهر را دو نیم کردهاست؛ خط رودخانه. خطهای واضح و روشن دیگری هم هست؛ از شهرکهای اقماریای مانند شهرک مهدیه و پردیسان که بگذریم، حتی مناطقی مانند صفاشهر و سالاریه هم با خطهای روشن از هم جدا شدهاند. مؤلفه برجسته این خطهای روشن، علاوه بر جغرافیایی بودن و قابلیت دیده شدن از روی نقشه، تفاوتهای فاحش در وطن شماره یک، تضادهای سبک زندگی و بسیاری اختلافات و تفاوتهای دیگر است.
اگر کمی با تسامح دست به تقسیمبندی وطنی، صنفی و سبک زندگی شهر بر اساس این خطها بزنیم، میتوانیم مستطیلهای جداگانه بکشیم از عربها، ترکها، افغانها و دیگران. میتوانیم روی نقشه قم، چند مستطیل بیاشتراک بکشیم از طبقات مختلف اقتصادی، اجتماعی و حتی مذهبی و دست آخر میتوانیم مستطیلهایی روی نقشه پیدا کنیم که مردمِ درون آنها از نظر صنفی به هم نزدیکند و از دیگر مستطیلها متمایز شدهاند. قم را میتوان شهر قلعهها دانست؛ قلعههای منظم شده بر اساس تمایز در وطن اصلی، شغل، سبک زندگی، دارایی مالی و موارد دیگر.
بیامکانی ادراک جمعی
تجربه زیسته مشترک ساکنان قم چیست؟ مردم قم چه چیز مشترکی دارند؟ آنهایی که در قم زندگی میکنند، روز و شب را در این شهر سپری میکنند، به کوچهها و خیابانها و محلههای آن خو گرفتهو خود را متعلق به این شهر میدانند، از شهر قم چه شخصیتی در ذهن خود ساختهاند؟ آیا این شهر توانسته آنها را دور هم جمع کند؟ آیا نقطهای وجود دارد که دستکم نصف به اضافه یکِ شهروندان قم سری به آنجا زده باشند؟ آیا دغدغهای هست که بیشتر مردم قم دستکم یکبار در سال با آن درگیر باشند و ربط مستقیم به شهر قم داشته باشد؟ آیا همه مردم قم سالی یکبار به این فکر افتادهاند که «چه خوب که من قمیام»؟ یا سالی یکبار در دلشان گفتهاند که اگر قمی نبودند فلان حس خوب را نمیداشتند یا آن تجربه خوب یا حتی بد را از سر نمیگذراندند؟ و… متأسفانه پاسخ هیچکدام از این پرسشها چندان امیدوارکننده نیست. شاید بتوانیم چند نقطه مانند حرم حضرت معصومه(س) یا جمکران یا بوستان غدیر یا خیابان صفاییه را نام ببریم که مردم گهگاه در آنها حضور مییابند و یکدیگر را میبینند و تجربهای مشترک به دست میآورند، اما علاوه بر حضور حداکثری گردشگران در این مکانها، شهروندان قمی هم در این نقاط، کنشی با یکدیگر ندارند و هیچ ادراک جمعیای ناشی از حضور مشترک در یک مکان را تجربه نمیکنند.
نایابی طبقه واسط
در شهرها و جوامع چندفرهنگی مانند قم، همیشه هستند گروهها، ابزارها و حتی اتفاقاتی که طبقات و اصناف و مردمان مختلف از کشورها و شهرهای مختلف را به هم پیوند میدهند و آنها را همدل میکنند و بیش از پیش به آنها میفهمانند که متعلق به همین سرزمین هستند و زندگی و زمانهشان به همین شهر گره خورده است. یک زلزله سخت میتواند مردم یک شهر فرضی را به هم نزدیک کند، اما چرا همین کار را آدمهای فعلی نمیتوانند انجام دهند؟
چرا رسانههای شهری نمیتوانند به مردم نزدیک شوند و آنها را یکدل و همسو سازند؟ چرا شبکه استانی تلویزیون قم نتوانسته است به کانون همدلی تبدیل شود و جزئی از هویت مردم باشد؟ از همه اینها که بگذریم، آیا روحانیت که حتی در ابعاد ملی و منطقهای مسئولیت واسط بودن میان طبقات مختلف جامعه را بر عهده دارد، توانسته است فاصلههای خالی میان ساکنان شهر را پر کند و آنها را به هم نزدیک سازد؟ چند درصد از مردم شهر قم ماهواره میبینند؟ چند درصدشان روزانه با یک روحانی سلاموعلیک دارند؟ آیا طبقه، صنف یا گروه خاصی را میشناسیم که بین مردم مورد اعتمادتر از دیگران و نقطه وحدت حداقلی آنها باشد؟… نداریم.
امید ما به دبستانیهاست؟
همیشه وقتی آنچه میخواهیم نیستیم، یا آنچه فکر میکنیم باید باشیم نیستیم، در چنین شرایطی ما معمولاً یا به آنچه پیشتر بودهایم چشم میاندازیم، یا به آنچه فکر میکنیم در آینده خواهیم داشت دل خوش میکنیم. از گذشته که بگذریم، آیا امیدی به آینده هست؟ آیا شکافهایی که امروز در جایجای شهر میبینیم، امیدی به پر شدنشان هست؟ آیا برنامهای برای نزدیک شدن دایرههای تودرتو یا راهحلی برای از میان بردن خطکشیهای واضح مستطیلی وجود دارد؟ آیا چشماندازی به آنچه بهتر میدانیم، داریم؟ و یا فرزندان ما که در قم بزرگ میشوند، میتوانند بهتر از ما در کنار هم زندگی کنند؟ آیا آنها فارغ از اینکه کسی عرب است یا ترک و افغان، میتوانند شهروندان قم را قمی بدانند؟ آیا کسی که در خانوادهای مرفه در صفاشهر زندگی کرده، میتواند با آن کسی که در نیروگاه زندگی میکند و درس نخوانده و در تعمیرگاه مشغول کار است، احساس همشهری بودن کند؟
متأسفانه فرزندان ما، بیش از ما، دور از دیگران زندگی میکنند؛ دیگرانِ صنفی و اقتصادی و اجتماعی. کودکان امروز ما، در مدرسههایی درس میخوانند که همه شبیه هماند، یکجور لباس میپوشند، در خانوادههایی با وضعیت اقتصادی تقریباً مشابه زندگی میکنند و حتی برخی از مدارس به والدین تأکید میکنند که بر اساس برنامه آنها به فرزندانشان لقمه و میوه بدهند تا همه مثل هم باشند. آیا این وسواسها جز آنکه مستطیلهای بیشتر تولید کند، فایدهای دارد؟ آیا جز آنکه مدارا و دیگرپذیری را کاهش دهد، نتیجهای به همراه دارد؟ باید بجنبیم؛ شهری بنا شده بر شکاف ممکن است روزی، شاید خیلی نزدیک، به شهر قلعههای تودرتو تبدیل شود.