انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پایان کار رضا شاه (قسمت اول)

پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران

اگر جنگ جهانی اول ، با غفلت نمایندگان مجلس و به طور کلی دولت مرکزی همراه بود ، جنگ جهانی دوم ، با اشغال خاک ایران توسط نیروهای انگلیس و روسیه بلشویکی (به بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران) ، و اردو زدن هر دو در اطراف تهران همراه بود که به سقوط حکومت رضا شاه منجر گردید . استبداد ، نادانی ، بی کفایتی ، طمع و خود شیفتگیِ رضا شاه دست در دست اشغال ایران توسط نیروهای روس و انگلیس ، به خودکامگی رضا شاه پایان داد. اگر چه خفقان سیاسی و اجتماعی دوره سرکوب رضا شاهی در هم شکسته شده بود ، اما این از هم گسستگی با هزینه گزاف بی ثباتی و از هم پاشیدگی ساختارهای کشوری و لشکری همراه بود. از نگاه فردی همچون بهار، احتمالا می‌توان گفت، اگر یکی از عمده ترین دستاوردهای دوران وزیر جنگیِ رضا خان (دوران سردار سپهی وی) ، فرو خواباندن ایالتهای سر به شورش برداشته بود («سرکوب شورش ایالتهای معترض به خود محوری های دولت مرکزی»؛ اعم از «استقلال طلبانِ قابل تأمل همچون میرزا کوچک خان و شورشهای آذربایجان » و یا «دسیسه های انگلیسی مآب شیخ خزعل در جنوب » ) ، که به جای آن یکپارچگی و حفاظت از تمامیت کشور را با روشی قهرآمیز نشانده بود اما از آنجا که هم ساختار سیاسی و هم ساختار نظامی ، هر دو بر استبداد رضا شاه استوار بودند ، با فرو ریختن ساختار سیاسی کشور و ویران شدن حکومت مستبدانه ای که دیگر کمترین حمایت مردم را در شهریور ۱۳۲۰ با خود نداشت، کشور از هر لحاظ به آشوب و افسار گسیختگی دچار شد. به عنوان مثال ، مناطقی که در دوران اقتدارِ سردار سپهیِ رضا شاه تحت نظارت و کنترلِ حوزه های نظامی قرار گرفته بود و بدین ترتیب ایلات و عشایر را خلع سلاح کرده بودند ، با فرار افسران و سربازان از آن مناطق ، برخی ایلاتی های مدعی، بار دیگر مجهز به سلاح شدند و به زندگی جنگجویی عشایری خود بازگشتند.

می خواهیم به این مسئله توجه کنیم که آزادی های سیاسیِ برآمده از سقوط حکومت رضا شاه ، خارج از مدار دموکراتیک بودند. و به همین صورت هم در قلمرو عمومی ظاهر می‌شدند ؛ می‌گوییم «خارج از مدار» ، زیرا ناشی از وضعیتی دموکراتیک و یا آزادی بخش نبود ؛ به عنوان مثال، نمی‌توانست شباهتی با آزادی های نشأت گرفته از دوران نهضت مشروطه داشته باشد. چرا که ادبیاتی خاص خود داشت ؛ مهمترین رکن آن ، از هم گسیختگی بود ؛ از هم گسیختگیِ فاقد برنامه ای مشخص ؛ برنامه ای برای رسیدن و برآورده ساختن مطالباتِ به تأخیر افتاده ی توده هایی که همچنان پشت موانع حکومت ملی و مشروطه ی عادلانه ، با سرکوب مواجه بودند ؛ برنامه ای که بتواند به تدوینِ مطالبات اجتماعی ، اقتصادی ، و سیاسیِ دموکراتیک مبتنی بر برابری اقوام و فرهنگها بپردازد و همگان را با هر قوم و فرهنگ و جنسیتی در قدرت و ثروتِ عادلانه شرکت دهد. یعنی تمامی آن چیزهایی که هم در دوران قبل از حکومت رضا شاه ، از آن غفلت شده بود و هم در دوره رضا شاه ، این بار از راه سرکوب ، نسبت بدان بی اعتنایی شده بود. بنابراین از این نظر، نمی توانست شباهتی با نهضت مشروطه داشته باشد که مبتنی بود بر مطالبه ای مشخص همچون پافشاری و اصرار در بدست آوردن حکومت مشروطه . بنابراین ، « آزادیِ پس از سقوط حکومت رضا شاه» ، نشأت گرفته از « بی ثباتی سیاسی » و هرج و مرج ناشی از آن در قلمرو عمومی بود ؛ وضعیت خطر آفرینی که نتیجه و پیامد آن دوازده ، سیزده سال بعد در کودتای ۱۳۳۲ محمد رضا شاه پهلوی آشکار گردید . کودتایی که اگر هرج و مرج سیاسیِ پس سقوط حکومت رضا شاه ـ که این نیز در اصل برآمده از سرکوب شانزده ساله سیاسی و اجتماعی حکومت رضا شاه بود ـ رخ نمی‌داد ، دولت و حکومت پارلمانیِ ایران در تمامی این مدت ، در حال تجربه فرایندهای دموکراتیک بود. حال آنکه با پس زلزله هایی تأثیر گذار، یکی پس از دیگری مواجه گردید ؛ از یک نابسامانیِ اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی به نابسامنی دیگر. بنابراین ، از این افق ، حکومت محمد رضا شاه ، به عنوان وارث پیامدهای سنگین و دشوارِ ناشی از استبداد رضا شاه ، از پایه و اساس، با معضل های اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی ای مواجه بود که بسی فراتر از توانایی وی در مدیریتشان بود. از اینرو از همان ابتدا ، نزد عموم غیر قابل اعتماد و بی اعتبار بود ؛ که مسلماً پس از کودتای ۱۳۳۲ ، با امنیتی و نظامی شدن حکومت ، «نارضایتیِ» روزافزون نیز به این بی اعتباری و عدم اعتماد اضافه شد. وضعیتی که میتوان گفت علارغم تبلیغهای توهم زا و پر سر و صدای وی در خصوص «دروازه های تمدن» و … ، نحوه سلطنتش روز به روز بیشتر به ویژگیهای شاهان درباری تبدیل می‌شد ، چیزی که نمود بیرونی اش از نگاه مردم ، فاصله گیری بیشتر و روز به روزِ وی از واقعیات زندگی مردم در قلمرو روزمره بود . اینها را گفتیم تا بدانیم بررسی حکومت محمد رضا پهلوی ، چیزی برای خود و مستقل از نحوه حکومت و سقوط رضا شاه نیست . به هر حال، آبراهامیان در خصوص نابسامانی های سقوط حکومت رضا شاه می‌‌نویسد :
«بی ثباتی سیاسی تنها به کابینه محدود نمی‌شد . طی شانزده سال گذشته ، صحنه سیاسی ـ به ویژه خیابانها ـ آرام بود. برخی معتقد بودند که این ثبات موجب پیدایش مجالسی منظم ، روزنامه هایی متعهد ، مردمی تابع نظم و قانون و حتی بر قراری نظم و ترتیب در حرکت قطار ها شد. اما بیشتر افراد این ثبات را به آرامش و سکوت سیاهچال تشبیه می کردند. ولی در سیزده سال بعدی ، کشور از یک آشوب اجتماعی به آشوبی دیگر ، از یک بحران سیاسی به بحرانی دیگر و از یک بلوای دیپلماتیک به بلوای دیگر دچار می‌شد. به عقیده برخی این بی ثباتی پیش درآمد هرج و مرج اجتماعی و از هم پاشیدگی ملی بود. عده ای دیگر نیز آنرا نتیجه طبیعی ولی رنج آور دموکراسی سیاسی و مشارکت مردمی قلمداد می‌کردند. در سالهای پادشاهی رضا شاه ، دولت گروههای ذی نفوذ را کنترل کرد ، بر کشمکشهای داخلی سرپوش گذاشت و جامعه را دگرگون ساخت ؛ به بیان دیگر ، بر ساختارهای اجتماعی مسلط بود. اما در سیزده سال بعدی ، ساختار اجتماعی به صورت صحنه کشمکشهای شدید درآمد، این منازعات به صحنه سیاسی انتقال یافت و در نتیجه قالب و چارچوب نظام سیاسی دگرگون شد ( ۱ ) .

رفتار و تصمیمهای مستبدانه رضا شاه ، صرف نظر از توهین و تحقیر وزرا و دیگر افراد لشکری و کشوری و یا دست نشانده کردن نمایندگانِ مجلس و همچنین فرمان وضع مالیتها در جهت منافع خود ( ۲ ) عمده ترین آسیب را به بدنه سیاسی کشور زد و آنرا هر روز بیشتر از قبل ، به بی ثباتی و ملت را به فقر ، فلاکت و نا امیدی کشاند . زمانی که متوجه و متمرکز بر انفعال کنش های اجتماعی و ساختار قدرت زده شاه در خودِ ایران باشیم ، معمولا تفاسیری را ارائه خواهیم کرد که حول ضعف و توانایی امکانات تاریخی و اجتماعی قرار دارد ؛ اما تفاسیر دیگری هم وجود دارد که برخاسته از افقی است که متوجه سیاستهای اقتصادی و امپریالیستی جهان در رابطه با ایران است. به عنوان مثال هنگامی که برتراند راسل در حال بررسی کنشهای امپریالیستی است ، جایی که بررسی اش متوجه موقعیت کشور ایران ، به عنوان وضعیتی ویژه و مناسب برای منافع حکومتهای قدرتمند است ، تفسیر به گونه دیگر خواهد بود. و آنچه مورد توجه قرار می‌گیرد ، ضرورت ها و نیازهای آشکاری است که برای حکومتهای امپریالیستی به عنوان «منبع انرژی» و «ثروت» و یا حتی جایگاه با اهمیت ژئوپولتیکی دیده و درک می‌شود. چنانچه می‌نویسد :
«ایران ، یعنی اندیشمندترین و هنر پرورترین کشور اسلامی ، بعد از قرنها سوء حکومت ، افکار و عقاید آزادیخواهانه را اتخاذ کرد و به تأسیس پارلمان همت گماشت . این جنبش نه با منافع انگلستان سازگار بود و نه با منافع روسیه. بر اثر ائتلاف دو دولت در سال ۱۹۰۷، انگلستان منطقه ای از جنوب را به زیر سلطه خود درآورد که در بردارنده حوزه های نفتی عظیمی بود که برای نیروی دریایی سلطنتی انگلستان ارزش زیادی داشت، و نیروی دریایی مذکور اندکی قبل تصمیم گرفته بود که در ناوگان خود نفت را جانشین زغال سنگ سازد؛ از سوی دیگر روسیه منطقه وسیعتری را در شمال ضبط کرد و با همان روش معمول وحشیگرانه رژیم تزاری مشروطه خواهان این کشور ا منکوب و مقهور گرداند. استقلالِ اسمی در یک ناحیه مرکزی ایران باقی مانده بود که سرزمینی کمتر از یک چهارم کشور را در بر میگرفت»(۳).
نکته بسیار مهم و جالبی که در این تفسیر وجود دارد ، بدبینیِ ساده شده و آشنای «دائی جان ناپلئونی» در فرهنگِ روزمره مان است. که احتمالا سابقه اش به زمان شکست مشروطیت ، بی اعتمادی به روسهای تزاری و سپس بی اعتمادی به انگلیسها بابت کودتای سید ضیا و رضا خان بر میگردد که تا زمان استعفای از سر اجبارِ رضا شاه و برگزیدن یکی از پسرانش به عنوان ولیعهدی و بر تخت سلطنت نشاندنش ادامه می‌یابد .
در این خصوص می‌توان به مکاتبات محرمانه سر ریدر ویلیام بولارد ، سفیر کبیر انگلستان در ایران ، در سالهای جنگ جهانی دوم و همچنین پس از آن ، مراجعه کرد و گزارشهای قابل توجهی را یافت. به عنوان مثال ، در کتابی که وی به چاپ رسانده ، گزارش جالبی از گفتگوی وزیر امور خارجه انگلستان با همتای روسی خود، وجود دارد که تأییدی است بر همان سیاست قرن نوزدهمی ِمبتنی بر همکاری روس و انگلیس و توافق هر دو در حفاظت از منافع دیگری در کشوری که به استعمار نسبی خود درآورده اند : « (…) ، بعد، ما راجع به آینده ایران بحث کردیم و او این نظر را بیان کرد که : “شاه [رضا شاه] هر چه زودتر برود بهتر است ، واضح بود که نمایندگان دیپلماتیک ما در تهران هر دو متقاعد شده بودند که با او هیچ کاری نمی شود کرد ” . بعد از مقداری بحث بیشتر ، عالیجناب موافقت کردند که من باید به سر ریدر بولارد دستور دهم راجع به جانشین شاه و در موضوع اتحاد ایران ـ شوروی با حکومت ایران وارد گفتگو شود » ( ۴ ).

ادامه دارد …

منابع :
.۱ آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۲۰۹ .
.۲ دولت آبادی ، یحیی، حیات یحیی ، تهران ، چاپ چهارم ، ۱۳۶۲ ، ج ۴ ، ص ۴۱۷ .
.۳ راسل برتراند ، آزادی و سازمان : پیدایش و سیر تکوین ؛ ترجمه علی رامین ، انشارات فرزان روز ، ۱۳۵۷، ص ۴۹۲ .
.۴ یادداشتهای کتاب نامه های خصوصی و گزارشهای محرمان سر ریدر ویلیام بولارد سفیر کبیر انگلستان در ایران؛ ترجمه غلامحسین میرزا صالح ، انتشارات طرح نو ؛ ۱۳۷۱ ، ص ۱۸۶ .