گفتگو با محمدرضا اصلانی درباره کتابهای «فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز»و «بهرام صادقی؛ بازماندههای غریبی آشنا»
حامد قصری
نوشتههای مرتبط
کتاب «فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز» اثر دکتر محمدرضا اصلانی (همدان) با ویرایش جدید از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است. این کتاب بالغ بر صد و بیست مدخل را در خود جای داده است. این اثر نخستین فرهنگ تخصصی طنز در ایران است و فرهنگنگار در شیوه تالیف آن تلاش کرده است مطالب تخصصی را به گونهای درج کند که برای افراد غیرمتخصص هم امکان مطالعه و لذت بردن از کتاب وجود داشته باشد.
محمدرضا اصلانی دکترای زبان شناسی دارد. پیش از این نیز مولف کتاب خوب و مهمی چون «بازماندههای غریبی آشنا» بوده که در آن به زندگی و آثار بهرام صادقی و همچنین استعاره و مجاز در داستان پرداخته است. این نویسنده در سال ۱۳۷۸ برنده جایزه قلم بلورین ششمین جشنواره مطبوعات و بهترین منتقد ادبی سال شد. گفتوگوی ما با او از کتاب «فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز» و همچنین جایگاه فرهنگنویسی و نقد در ایران آغاز شد و کمکم به بهرام صادقی و کتاب «بازماندههای غریبی آشنا» رسید.
فکر نوشتن کتاب «فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز» از کجا آمد؟
ماجرای این کتاب به سالها پیش برمیگردد. حدود سال ۱۳۸۰ بود که مطالعات خوبی در حوزه تئوری طنز داشتم و درباره جایگاه و تکنیکهای طنز نزد داستاننویسانی همچون صادق هدایت و بهرام صادقی مطلبی نوشته بودم. زندهیاد عمران صلاحی این مطلب را خواند و بسیار پسندید. در ساختمان مجله «گلآقا» قراری با هم داشتیم. صلاحی به من گفت: “وقتی مطلب تو را میخواندم، به این مسئله فکر میکردم که ای کاش یک فرهنگ واژگان طنز بنویسی. این کار از تو برمیآید.”
لبخندی زدم و به فکر فرو رفتم. فردای همان روز گفته مرحوم عمران صلاحی را برای دوست مشترکمان، محمد قاسمزاده نقل کردم. تردید داشتم تعداد واژگان طنز کفاف حجم یک جلد کتاب را بدهد. آقای قاسمزاده بسیار استقبال کرد و اطمینان داد اگر مدخلها همراه با نمونه ارائه شود، تعداد واژگان به حجم یک جلد کتاب خواهد رسید. از آنجایی که علاقهای به کارهای تکراری و کلیشهای نداشتم، زود دست بهکار شدم و شروع به یادداشتنویسی کردم. انتشارات کاروان هم بلافاصله برای چاپ اعلام آمادگی کرد. از آن زمان تاکنون کتاب «فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز» به بخشی از زندگی من تبدیل شده است. علاقه من به حدی رسید که چند سال بعد موضوع پایاننامه دکترای خود را به فرهنگنگاری اختصاص دادم. خصوصا اینکه باید بدانیم طنز جایگاه و پایگاه بسیار مستحکمی در ادبیات فارسی دارد؛ مثلا در استواری جایگاه طنز همین بس که چهرههای درخشانی چون سعدی، حافظ، مولانا و بسیاری از دیگر بزرگان، طنز را جزو برنامههای جدی کاری خود داشتهاند. نمونههایی که من در کتاب خود آوردهام، اگرچه مشتی است نمونه خروار، اما در همان حد باز هم نشان میدهد که طنز در ادبیات ایران چه جایگاهی داشته است.
آیا در کشورهای غربی فرهنگهای این چنینی وجود دارد؟
در غرب سنت فرهنگنگاری به یونان باستان برمیگردد. در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان باستان فرهنگهایی وجود داشت که واژههای آثار هومر و دیگر نویسندگان را توضیح میداد. از آن پس فرهنگهای زیادی در یونان تدوین شد که مشهورترین آنها فرهنگ «هسی خیوس اسکندرانی» در سده پنجم و فرهنگهای فوتیوس و سویداس در قرون وسطی بودند.
اما تحول اساسی در فرهنگنگاری غرب از سال ۱۴۵۰ میلادی آغاز شد، یعنی از هنگامی که یوهانس گوتنبرگ دستگاه چاپ را اختراع کرد. از آن پس هزاران فرهنگ به صورت انبوه به چاپ رسید و اطلاعات یکسانی که درباره واژهها مخفی مانده بود، به سرعت در اختیار جامعه زبانی گذاشت.
بدیهی است در کشورهای غربی با چنین پیشینه طولانی در فرهنگنگاری، انواع فرهنگهای تکزبانه و دوزبانه عمومی و اختصاصی یافت میشود که بسیاری از آنها بهرهمند از نظریههای فرهنگنگاری هستند. جایگاه شایستهای که هر یک از این فرهنگهای استاندارد دارد، موجب میشود نویسندگان، دانشجویان و دیگر اقشار جامعه به فراخور ذوق و سلیقه خود از این گنجینههای اطلاعاتی سود ببرند.
مخاطب اثر شما چه گروهی هستند و اینگونه آثار تا چه اندازه به داستاننویسان ما کمک میکنند؟ یعنی شما هم این کتاب را برای نویسندگان و محققان و دانشجویان نوشتهاید؟
من این فرهنگ را به شکلی تدوین کردم که با وجود تخصصی بودن، برای اقشار گوناگون قابل استفاده باشد. البته خود موضوع طنز هم کمک زیادی کرد که این امکان ایجاد شود، اما در مورد بخش دوم سوال شما، تئوری طنز به دوستانی که داستان طنز مینویسند، کمک زیادی میکند تا ذهنیت خود را سازماندهی کنند و نظمی دوباره به آن ببخشند. آنها در این کتاب میتوانند ضمن مطالعه آثاری شاخص، با تکنیکهای داستاننویسی آنها نیز آشنا شوند.
این فرهنگ نسبت به ویرایش اول چه اندازه تغییر کرده است؟
ویرایش اول در ۲۲۰ صفحه، دوبار در انتشارات کاروان و یکبار در نشر قطره به چاپ رسید. در ویرایش دوم ۱۸۰ صفحه اضافه شد و بهتازگی، انتشارات مروارید آن را در ۴۰۰ صفحه به چاپ رسانده است. فرهنگ با دیگر کتابهای شعر، داستان، نمایشنامه و… متفاوت است و ماهیتی پویا دارد و مدام باید تکمیل و تصحیح شود. من از همان سال ۱۳۸۵ که این کتاب برای بار اول به چاپ رسید، مدام در پی تکمیل آن بودم. طی این سالها منابع متعدد دیگری را مطالعه و حجم زیادی یادداشت تهیه کردم. حاصل این یادداشتها ۱۸۰ صفحهای بود که به حجم کتاب اضافه شد. بخشی از این ۱۸۰ صفحه متعلق به مدخلهایی است که اضافه شد؛ مدخلهایی مانند آیینهبازی، ادبیات حجوی، ترانه فکاهی، خروسبازی، کمدی ایستاده، طنز فقهی و… بخش دیگر مربوط به تکمیل توضیحات مدخلهای قبلی است، مانند توضیحاتی که برای مدخلهای تئاتر پوچی و لطیفه اضافه شد. مضاف بر اینها تعدادی نمونه هم اضافه کردم.
به نظر میرسد فرهنگنویسی در کشور ما چندان جایگاهی ندارد. چگونه میتوان اینگونه فرهنگها را حداقل در جامعه ادبی جا انداخت؟
اولین فرهنگها در ایران، اوئیم و پهلویک نام داشتند که هر دوی آنها متعلق به دوره ساسانیان بودند. البته در دوره اسلامی، دستکم تا سده پنجم، ایرانیان خود را از تدوین فرهنگهای فارسی بینیاز
میدانستند. طی این مدت دغدغه اصلی آنها تدوین فرهنگهای زبان عربی بهعنوان زبان دینی بود. نیاز به فراهم آوردن فرهنگ فارسی، نخستین بار در سده پنجم هجری احساس شد، یعنی هنگامی که حوزه زبان دری از خراسان به دیگر نواحی ایران گسترش یافت. قدیمیترین فرهنگ به معنای واقعی کلمه، «لغتنامه» تالیف ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی است که به لغت فرس اسدی هم معروف است. از آن زمان به بعد فرهنگنگاری در ایران فراز و نشیبهایی را گذراند تا اینکه بعد از انقلاب مشروطه به اوج شکوفایی خود رسید.
فهرست فرهنگهای تکزبانه و دوزبانه عمومی و تخصصی که طی این سالها منتشر شده، نشان میدهد که در ایران فرهنگنگاری روز به روز اهمیت بیشتری پیدا کرده است، اما مشکل بسیاری از این فرهنگها آن است که تدوین آنها مبتنی بر نظریههای فرهنگنگاری روز جهان نیست. مشکل فرهنگنگاری در ایران همان مشکل ادبیات ماست. از نظر طرح مباحث تئوری ضعیف هستیم.
حتی در این کتاب از آثار بهرام بیضایی هم نمونه آمده است، اما ما بیضایی را با آثار جدی میشناسیم.
همانطوری که عنوان کردم طنز در ادبیات فارسی جایگاه رفیعی دارد. پس جای تعجب نیست که بهرام بیضایی نیز در کارهای پژوهشی خود نوعی طنز را مد نظر قرار داده باشد. شاعران و نویسندگان قدرت انتخاب دارند و در پژوهش و نگارش میتوانند به هر حیطهای ورود کنند.
انتخاب منابع در این فرهنگ بر چه اساسی بوده است؟
راستش طی این سالها هرچه منابع فارسی و انگلیسی به دستم رسید، خواندم و اگر منبع قابل استفادهای بود، از آن یادداشتبرداری کردم. این روند هنوز هم ادامه دارد.
برگردیم به سال ۱۳۷۸. شما در روزنامه جامعه کتاب «گاوخونی» را نقد کردید. این نقد بهترین نقد سال ایران و برنده جایزه قلم بلورین شد. چرا دیگر خبری از آن نقدها نیست؟
سال ۱۳۷۸ سه نقد ادبی من از داستانهای «گاوخونی»، «شریک جرم» و رمان جنگی «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» منتخب بهترین نقدهای سال شدند. در آن سالها برای خیلی از داستاننویسان ایرانی در مطبوعات نقدهای خوبی نوشتم. البته بنا به دلایلی دیگر این کار را ادامه ندادم، اما نقد ادبی را جدیتر دنبال کردم و حاصل آن دو کتاب نقدی شد که برای صادق چوبک و بهرام صادقی نوشتم و در نشر قصه به چاپ رسید. متاسفانه این کتاب مهم خوب دیده نشد. در آن کتاب، من از منظر زبانشناسی یاکوبسون، سه اثر شاخص ادبیات سوررئالیستی ایران، یعنی «بوف کور» ،«سنگ صبور» و «شازده احتجاب» را تحلیل کردم. همین کتاب «فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز» هم در راستای نقد ادبی است.
ظاهرا زمانی هوشنگ گلشیری به شما گفته بود ما داستاننویس خیلی داریم، اما منتقد خوب کم است. به نظر میرسد گلشیری خیلی از این مسائل را پیشبینی میکرد، چون چیزی که این روزها به خورد مخاطب داده میشود بیشتر یک ریویوست تا نقد علمی.
زندهیاد هوشنگ گلشیری داستاننویس بزرگی بود که نگاهی جهانی داشت. او خیلی خوب میدانست که بدون نقد ادبی، ادبیات معاصر ایران به جایی نمیرسد، اما از صحبتهای شما چنین استنباط میشود که ما اکنون نقد به معنی واقعی نداریم. من با این نظر موافق نیستم. سیاههای از پایاننامهها و مقالههایی که طی چند سال گذشته در دانشکدههای علوم انسانی نوشته شده است، نشان میدهد که ادبیات معاصر فارسی برای نقد ادبی پتانسیل بالایی دارد، ولی شرایط مادی و معنوی چندان مهیا نیست تا از این همه استعداد استفاده شود. بیرغبتی به نقدنویسی به معنی این نیست که دستمان خالی است.
چرا کتاب «بازماندههای غریبی آشنا» درباره بهرام صادقی با آن حجم و زحمت، تا امروز مهجور مانده است؟
کتاب «بازماندههای غریبی آشنا» که در سال ۱۳۸۴ در انتشارات نیلوفر به چاپ رسید، تا اندازهای که من میدانم در ایران مشابهی ندارد. آن هنگامی که این کتاب منتشر شد برای اولین بار بود که یادداشتهای شخصی یک داستاننویس ایرانی به چاپ میرسید.
صادق هدایت و صادق چوبک هر دو قبل از مرگشان یادداشتهای شخصی خود را به آتش کشیدند. یادداشتهای شخصی جلال آلاحمد هم به شیوه غریبی ناپدید شد و همین مسئله جزو دلخوریهای همیشگی سیمین دانشور و شمس آلاحمد بود. از یادداشتهای شخصی دیگر نویسندگان هم خبری نیست. البته یادداشتهای شخصی بهرام صادقی فقط بخشی از این کتاب است. داستانهای ناتمام، شعرها، نامهها، مصاحبهها، خطخطیها، آلبوم تصاویر خانوادگی و مدارک تحصیلی دیگر قسمتهای این کتاب را تشکیل میدهد. من نیز ابتدای کتاب در ۱۲۰ صفحه زندگینامه کاملی از بهرام صادقی ارائه کردم و در ضمن آن با چهرههای شاخصی همچون «اکبر افسری»، «صفدر تقیزاده»، «محمد حقوقی» و «ضیاء موحد» به گفتوگو نشستم، اما مطلب مهمی وجود دارد که باید به آن اشاره کنم؛ همه تصور میکنند کارنامه بهرام صادقی مساوی با «سنگر و قمقمههای خالی» و «ملکوت» است، در حالیکه کتاب «بازماندههای غریبی آشنا» نشان داد چنین چیزی نیست. به این مجموعه باید تعداد زیادی از شعرهای بهرام صادقی (صهبا مقداری) را هم اضافه کرد. این شعرها حداقل حجم یک جلد کتاب را دارد. زندهیاد محمد حقوقی درباره شعرهای بهرام صادقی گفته بود: “به نظر من صادقی اگر داستاننویس مهمی هم نمیشد و فقط دنبال شعر نیمایی را در مفهوم عام کلمه، نه مقلد محض، میگرفت شاعر خیلی خوبی میشد. ما چند نفر را داشتیم که زبان و نحوه بیان نیما را خیلی خوب میشناختند.
بهرام صادقی در تمام خط شعریاش نگاه تازه میکرد، وصف میکرد و بطالتی را که به آن رسیده بود، نشان میداد. شاعرهای خوب ما مثل شاملو و سپهری از زیر بار نیما درآمدند و کار خود را کردند، اما صادقی چون کار اصلی خود را داستاننویسی میدانست، شعر را رها کرد. وقتی در ابتدای راه به این قشنگی نیما را تقلید کرده، بدیهی است اگر داستاننویس نمیشد و شعر را ادامه میداد، میتوانست شاعر خوبی شود و شعری بگوید که خاص خودش باشد. نکته مهم دیگر اینکه صادقی وزن را میشناخت، در حالیکه در دبیرستان در رشته طبیعی وزن نمیخوانند و او جزو کسانی بود که به صورت فطری وزن را می شناخت.” مضاف بر اینها به ۲۴ داستان «سنگر و قمقمههای خالی»، داستانهای «اقدام میهنپرستانه»، «چاپ دوم»، «ورود»، «شب بهتدریج»، «۴۹ – ۵۰»، «آدرس: شهر “ت”، خیابان انشاد، خانه شماره ۵۵۵»، «وعده دیدار با جوجوجتسو» و یک نمایشنامه «جاده رنگباخته» را هم باید اضافه کرد که آنها نیز حداقل حجم یک جلد کتاب را دارد و افسوس که این کتاب مهم فقط یکبار به چاپ رسید.
این مطلب در همکاری میان انسانشناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود