انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند!

شاید زیاد معمول نباشد از درگذشتگان در نوروز یادی به صورت نوشتار بشود، هرچند بعد از سال به ملاقات اهل قبور می رویم اما امسال به نظر می رسد دست اجل بیش از هر سال دست به کار شده و بسیاری را با خود برده است. از بیماری های که به آسانی درمان نمی شود گرفته تا ایست قلبی که این روزها مثل سرما خوردگی عادی شده تا فاجعه های آتش سوزی و فروریختن ساختمانها.

سال گذشته جامعه ایران بزرگان، هنرمندان و عزیزان بسیاری را از دست داد، از این میان بودند افرادی که حافظه جمعی مردم ایران از آنان به خوشی و نیکی یاد می کند کسانی مثل:

آتش نشان ها، دنیا فنی زاده، پوران فرخزاد، جعفر والی، محمد زرین دست، منصور پورحیدری، توران میرهادی، داود رشیدی، بهمن گلبارنژاد، فرهنگ شریف، محمد حیدری، محمدرضا خلعتبری، حبیب محبیان، اصغر بیچاره، محمدکاظم افرندنیا، مصطفی کمال پورتراب، عباس کیارستمی و در این اواخر حسن جوهرچی و بسیاری دیگر که مجال آن نیست که نام یک به یک آنها را ببرم. اما آنچه این نوشتار را ضروری می کند نگاه انسان معاصر و به خصوص از نوع ایرانی به زندگی بعد ازاین همه وقایع تلخ و فاجعه است، نگاهی که هیچ تاثری از این وقایع در آن نمی بینی! و همچنان به جاه طلبی، منفعت و قدرت طلبی و هر چه که فقط به نفع شخص خودش باشد به هر قیمتی بدون در نظر گرفتن اصول اخلاق ادامه می دهد و متاسفانه این مساله هیچ محدودیت طبقاتی ندارد بلکه کل جامعه دچار این بیماری است و گاهی در طبقه بالاتر بیشتر هم دیده می شود. طوری زندگی می کنیم انگار تا ابد زنده خواهیم ماند! ولی تنها مولفه ای که این معادله را بهم میزند مرگ است،و بقول صادق هدایت: تنها مرگ است که دروغ نمی گوید!

اکنون در ابتدای سال جدید بیاید داستان شازده کوچولو را با واکاوی بیشتری بخوانیم داستانی که اگر هزاربار خوانده شود باز هم خواندنی است و قابلیت این را دارد که در هر سنی برداشت متفاوتی از آن را داشته باشید.حالا در این سال جدید می خواهم شما را به خوانش خود از این اثر بزرگ مهمان کنم با آرزوی اینکه به نسل های آینده یاد بدهیم تا بتوانند بهتر از ما زندگی را بفهمند.

شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری از محبوبترین آثار تاریخ ادبیات است و تا به حال نزدیک بیش از ۸۰میلیون نسخه فروش کرده و به اغلب زبانهای دنیا ترجمه شده است.ساختار پیچیده، رازها و روابط داستان سبب شده است تا این اثر پس از گذشت سالها همچنان مورد نقد و بررسی قرار گیرد.این کتاب از نظر زبان ساده است اما از نظر ساختاری بسیار با دقت و ظریف نوشته شده است. داستان در مورد خلبانی است که هواپیمایش خراب میشود و روزی در بیابان با موجودی مواجه میشود که نام این موجود شازده کوچولو است.از این موجود چیز زیادی نمیدانیم.

کتاب دارای ۲ نظام نشانهای است. یکی نظام نشانهای کلامی و دیگری تصویری،نظامهای نشانهای تصویری اصولا غیرقراردادی و نشانههای کلامی قراردادی هستند. نشانه کلامی، پیش متنها و برخی از پیرامتنهایی استفاده شده از زندگی و خاطرات شخصی اگزوپری نشات گرفته است، مانند سقوط او در صحرای لیبی.کتاب با یک تصویر آغاز میشود و با تصویر هم پایان مییابد. حضور تصویر را در لابلای داستان مشاهده میکنیم آنچنان که بخش اصلی اثر میشود.همان طور که اولین کلام ارتباطی شازده کوچولو با خلبان این است که بیزحمت یک گوسفند برایم بکش و به این شکل شاهزاده کوچک وارد کلام می شود.در کتاب شازده کوچولو کلام به تصویر ارجاع داده میشود و مدام رابطه پیوسته و متقابلی با یکدیگر دارند.

داستان با تصویری از مار بوآ که دور طعمه اش چنبره زده و می خواهد اورا ببلعد آغاز میشودبا این کلام که: ((مارهای بوآ شکار خود را بی آنکه بجوند درسته می بلعند بعد دیگر نمی توانند تکان بخورند و مدت شش ماه که هضم آن طول می کشد به خواب می روند.))

این جمله کنایه از رفتار آدم های است که کارهای را انجام می دهند بطوری که تا مدتها نمی توانند روی پایشان بایستند و حتی این کارها را به قیمت بسیار گزافی به انجام می رسانند.

و در جایی دیگر وقتی پسر بچه تصویر ماربوآ که دارد فیل را هضم می کند به آدم بزرگ ها نشان می دهد آنها فکر می کنند که تصویر یک کلاه است! و سپس او اندرون ماربوآ را می کشد تا آنها بتوانند بفهمند. و می گوید: ((آخر به آنها همیشه باید توضیح داد تا بفهمند.))این هم کنایه ای است از سطحی و گذرا دیدن مسائل و عدم تدبر و تامل از دید آدم بزرگ ها.

و کم کم که بزرگتر می شود می پذیرد که صحبت کردن با آدم بزرگها در مورد این مسائل بیهوده است ((خودم را هم سطح او کردم و از بازی بیریج و گلف و سیاست و کراوات می گفتم.و آن آدم بزرگ از اینکه با مرد معقولی مثل من آشنا شده بود خوشحال می شد.))

خلبان داستان که همان کودک دیروز است، به آرامی با اطلاعاتی که در میان صحبت های شازده کوچولو دریافته با محل زندگی او آشنا می شود. داستان پر است از کنایه و استعاره ها و همچنین جملات کوتاه فلسفی.درجایی خلبان به اندازه سیاره او پی می برد و می فهمد که سیاره موطن او اندکی بزرگتر از یک خانه است.این سیاره می تواند استعاره ای از ذهن هر فرد باشد.به عبارتی تو همانی هستی که می اندیشی.

درادامه داستان او به خصوصیت مادی نگری آدم ها اشاره می کند که هرچیزی را با معیار مادی می سنجند: ((اگر شما به آدم بزرگ ها بگویید: من یک خانه قشنگ از آجر گلی رنگ دیدم با گلدان های شمعدانی لب پنجرهایش و کبوترهایی روی پشتبامش…آنها نمی توانند این خانه را در نظر مجسم کنند. باید به آنها بگویید:من یک خانه صدهزار فرانکی دیدم.تا آنها با صدای بلند بگویند:چه قشنگ!))

درفصل پنجم به نوعی درخت افریقایی اشاره می شود بنام بائوباب که درختی است منحصربفرد این درخت تا سی چهل سالگی مانند بقیه درختهاست و از این سن به بعد تنه اش شروع به رشد کرده بطوری که در ۱۰۰سالگی تنه اش دوبرابر یک درخت طبیعی است و شاخه هایش بسیار نازک و خشک می شوند جوری که فکر می کنید درخت را برعکس گذاشته و ریشه هایش درهواست.این درختها اگردرسیاره شازده کوچولو رشد کند ممکن است باعث از هم پاشیدن سیاره شوند. بنابراین او از همان ابتدای رویش که بصورت نهال هستند آنها را از ریشه در می آورد. این درخت بائوباب استعاره ای است از افکار بدی که می تواند اندک اندک در ذهن آدمی رشد کرده و تمام ذهن را فرا گیرد و اورا از پای بیاندازد.

راوی داستان(خلبان) متوجه راز مهمی میشود و آن گل سرخ است. نگرانی شازده کوچولو از گل سرخش سبب میشود که رازش را بر ملا کند و راوی در مییابد که ترک سیاره و سفر به زمین در پس مشکلات او با گل سرخش بوده است.
اگر کمی در زندگی شخصی اگزوپری کاوش کنیم، در مییابیم که او با همسرش دچار مشکلاتی از این دست بوده است به همین جهت برخی از منتقدین معتقدند که اگزوپری برای نوشتن شازده کوچولو از همسر و زندگی اش الهام گرفته است.او از زبان شازده کوچولو می گوید: ((هیچ وقت نباید به حرف گلها گوش داد.آنها را باید تماشا کرد و بویید.گل من سیاره ام را معطر می کرد، ولی من نمی دانستم چگونه ازآن لذت ببرم.)) و در جایی دیگر ((حق این بود که پشت نیرنگ های کوچکش پی به محبتش ببرم. گلها پر از تناقض اند! ولی من بسیار جوان بودم و هنوز نمی دانستم که چگونه باید اورا دوست بدارم.))
به هرحال شازده کوچولو سیاره اش را ترک کرده، ۶ سیاره دیگر را پیموده تا به زمین -سیاره هفتم- رسیده است و اگر بخواهیم وارد بعد عرفانی آن شویم، ۶ شهر عشق یا ۶ مرحله طریقت را میپیماید و به زمین (مرحله هفتم) میرسد تا حقیقت را دریابد. سیاره اول یک دیکتاتور است او مردی است که حتی انجام کارهای طبیعی مانند طلوع و غروب را به دستور خود می دانند. سیاره دوم مردی است خودپسند که فقط صدای تحسین خود را می شنود. سیاره سوم میخواره ایست. سیاره چهارم یک تاجر است و زنگی برایش پول است و دیگر هیچ، و اشاره به کسانی دارد که زندگی می کنند تا کار کنند. سیاره پنجم مرد نامعقولی است که فانوس افروز است و فقط به روشن و خاموش کردن فانوس آن هم به فاصله یک دقیقه ای مشغول است. به نظر شازده کوچولو مضحک نیست زیرا تنها کسی است که به چیزی جز وجود خودش مشغول است.

سیاره ششم جغرافی دانی است که فقط چیزهای ماندنی را ثبت می کند زیرا به نظرش بعید است که کوهی جابجا شود. یا اقیانوسی از آب خالی گردد. سیاره هفتم زمین است او در پایان فصل نوزدهم که وارد زمین شده و بالای کوهی در بیابان فریاد می زند و فقط پژواک صدای خود را می شنود آنرا اینگونه توصیف می کند: ((ساکنانش از قوه تخیل محروم اند، آنچه می شنوند تکرار می کنند.))

او درس بزرگ زندگی اش را از روباه می آموزد، روباهی که برای ما انسان ها نماد مکر و حیله است، در اینجا نویسنده با این کار ساختارشکنی نمادینی را انجام می دهد. و آن درس بزرگ اهلی کردن است: ((اگر تو مرا اهلی کنی ،هردو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانه جهان خواهی شد و من برای تو یگانه جهان خواهم شد…..اگر تو مرا اهلی کنی، زندگیم چنان روشن خواهد شد که انگار نور خورشید بر آن تابیده است. آن وقت من صدای پایی را که با صدای همه پاهای دیگر فرق دارد خواهم شناخت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیرزمین می راند. ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم می آورد. ))

این اهلی کردن شباهت بسیاری به بده بستان های عاشقانه و شیدایی فراق یار دارد!

در ادامه نویسنده اشاره به عشق های مصنوعی زندگی آدم هایی می کند که این روزها وقت برای ساختن زندگی خودشان را هم ندارند: ((فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی. آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند.))
و شازده کوچولو زمانی که می خواهد از روباهی که اهلی کرده جدا شود رازی را با او در میان می گذارد:

۱-فقط با چشم دل می توان خوب دید .اصل چیزها از چشم سر پنهان است.
۲-همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است.
۳-تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.

این سه راز به تمام پیامی است که اگزوپری سعی دارد به آدم بزرگ هایی که در جنگ جهانی دوم (زمان نگارش داستان) هستند و ارزش های انسانی خود را فراموش کرده اند، بدهد. و این بی هویتی باعث سرگشتگی انسان قرن بیستم شده است.به نظر اگزوپری تنها کسانی که می دانند به دنبال چه هستند بچه هایند.

بچه هایی که هنوز آنقدر بزرگ نشده اند که آلوده در دنیای آدم بزرگ ها شوند.

بخشی از ویژه نامه انسان شناسی و فرهنگ نوروز ۱۳۹۶