امانوئل والرشتاین ترجمهی پرویز صداقت
اشاره
نوشتههای مرتبط
امانوئل والرشتاین امروزه برجستهترین نظریهپرداز نظامهای جهانی است. وی استاد ممتاز جامعهشناسی است و از جمله کتاب های وی میتوان از «نظام مدرن جهانی»، «پس از لیبرالیسم»، «پایان جهان، چنان که ما میفهمیم»، «سقوط قدرت امریکا: ایالات متحده در دنیایی آشوبزده» و «جهانشمولی اروپا: خطابهی قدرت» نام برد. والرشتاین دوران کنونی را دوران آشوب و بحران میخواند که طی دستکم حدود سه دههی آینده به درازا خواهد کشید. آنچه میخوانید ترجمهی مقالهی اخیر وی در مورد ویژگیهای بحران ساختاری نظام جهانی و مسیرهای بدیلی است که در برابر جهان قرار دارد.
بارها دربارهی بحران ساختاری نظام جهانی نوشتهام (۱) و جدیدترین آنها در شمارهی دوم سال ۲۰۱۰ نیولفت ریویو منتشر شده است.(۲) بنابراین بدون بحث روی جزئیات، صرفاً موضعم را خلاصه میکنم. موضعم را در قالب مجموعهای از پیشفرضها بیان میکنم. همگان با این پیشفرضها که تصویر موردنظرم از جایگاه مقطع کنونی است موافق نیستند. برمبنای این تصویر، پیشنهاد میکنم به این پرسش بپردازیم که از موقعیت کنونی به کجا خواهیم رفت.پیشفرض یکم آن است که تمامی نظامها ـ از جهان نجومی تا کوچکترین پدیدههای فیزیکی، و البته ازجمله نظامهای تاریخی اجتماعی ـ دارای حیات هستند. آنها در مقطعی که لازم است تبیین شود زاده میشوند. آنها حیاتی «بههنجار» دارند، قوانین آن را باید توضیح داد. کارکرد حیات بههنجارشان در طی زمان گرایش به دورشدن از تعادل دارد که در مقطعی بحرانی ساختاری پدید میآورد و از این رو در حیاتشان در دورهای متوقف میشود. کارکرد حیات طبیعی آنها را باید برمبنای ضربآهنگهای چرخهای و روندهای اینجهانی تحلیل کرد. ضربآهنگهای چرخهای مجموعههایی از نوسانات نظامی (فرازها و فرودها) است که طی آن نظام به طور منظم به تعادل بازمیگردد. اما، این تعادلی پویا است، زیرا نظام هیچگاه دقیقاً به آنچه در آغازِ اوج بود بازنمیگردد. از همین روست که روندهای جهانی (افزایشهای درازمدت و آهسته در برخی ویژگیهای نظامی) این منحنی را بهآهستگی به بالا میبرد. این امر به سبب تغییر کلی آن ویژگی در نظام است.
سرانجام، روندهای جهانیْ نظام را بیش از حد به خطوط مجانب نزدیک میسازد و نظام قادر نخواهد بود حرکت آهسته و عادی خود به بالا را ادامه دهد. براین اساس، نوسان مهارناشدنی و مکرر آن آغاز میشود که به دوپارگیاش میانجامد ـ یعنی به وضعیتی آشوبی که در آن تعادل پایا را نمیتوان حفظ کرد. در چنین وضعیت آشوبزدهای، دو امکان کاملاً واگرا برای بازآفرینی نظم از دل این آشوب، یا خلق نظام پایای نوینی وجود دارد. این دوره را میتوانیم بحران ساختاری نظام بخوانیم و نبردی در گسترهی نظام ـ در مورد نظامهای تاریخی اجتماعی، پیکاری سیاسی ـ وجود دارد، نبردی که طی آن یکی از دو پیآمد محتملی که بدیل یکدیگرند جمعاً “برگزیده” میشود.
پیش فرض دوم توصیف مهمترین ویژگیهای چگونگی عملکرد اقتصاد جهانی سرمایهداری به مثابه یک نظام اجتماعی تاریخی است. هدف بنیادی برانگیزانندهی سرمایهداران در نظام سرمایهداری انباشت بیپایان سرمایه است، هرکجا و به هر نحوی که بتوان به این انباشت دست یافت. از آن جا که چنین انباشتی مستلزم تصاحب ارزش اضافی است این محرک به مبارزهی طبقاتی شتاب میدهد.
انباشت جدی سرمایه تنها زمانی امکانپذیر است که یک بنگاه یا گروه کوچکی از بنگاهها در تولید گستردهی اقتصاد جهانی موقعیتی شبهانحصاری داشته باشند. دارا بودن چنین شبهانحصاری وابسته به پشتیبانی فعال یک یا چند دولت است. چنین شبهانحصارهایی را صنایع پیشرو میخوانیم، و آنها پیوندهای پیشین و پسین را تحکیم میکنند. اما با گذشت زمان همهی این شبهانحصارها خود را از میان برمیدارند، زیرا تولیدکنندگان جدید (که سطح بسیار بالای سود آنها را جذب کرده) میتوانند به نحوی وارد بازار شوند و درجهی انحصار را کاهش دهند. افزایش رقابت قیمت فروش را کاهش میدهد اما علاوه بر آن سطح سود را و از آن رو امکان انباشت وسیع سرمایه را کاهش میدهد. میتوانیم رابطهی بین فعالیتهای تولیدی انحصاری با رقابتی را رابطهی کانون ـ پیرامون بخوانیم.
وجود شبهانحصار، گسترش اقتصاد جهانی برمبنای رشد را ممکن و فروبارش منافع به بخشهای وسیعی از جمعیت نظام جهانی را امکانپذیر میسازد. فرسایش شبهانحصارها به رکودی جهانی میانجامد که منفعت سرمایهداران در انباشت از طریق مؤسسات تولیدی را کاهش میدهد. مکان صنایع پیشتر پیشرو به مناطقی با هزینههای کمتر تولید تغییر میکند که افزایش هزینههای معاملاتی را فدای کاهش هزینههای تولید (بهویژه هزینهی دستمزد) میکند. کشورهایی که این صنایع در آنها بازمکانیابی میشوند «توسعه» را رقم میزنند، اما آنها واقعاً دریافتکنندهی دورانداختنیهایی هستند که پیشتر عملیاتی شبهکانونی بود. در عین حال، در مناطقی که در آن صنایع بازمکانیابی میشوند، بیکاری بالا میرود و مزایای فروبارشی قبلی معکوس، یا تاحدودی معکوس، میشود.
این فرایند چرخهای اغلب موجهای بلند کندراتیف نامیده میشود و در گذشته برای یک چرخهی کامل به طور میانگین پنجاه تا شصت سال طول میکشید.(۳) چنین چرخههایی در پنج قرن گذشته رخ داده است. یک پیآمد نظامی تغییر آهستهی مداوم در مکان مناطقی است که از بیشترین منفعت اقتصادی برخوردارند، اما بدون تغییر سهم مناطقی که از چنین منفعتی بهرهمندند.
ضرباهنگ مهم دوم در اقتصاد جهانی سرمایهداری آن است که مستلزم نظام بیندولتی است. تمامی دولتها در نظام جهانی به صورت نظری حاکمیت دارند اما در عمل بهشدت در تنگنای فرایندهای بیندولتی هستند. اما برخی دولتها بزرگتر از دیگراناند، بدین معنا که کنترل بیشتری روی تقسیمبندیهای درونی و نفوذ بیرونی دارند. با این حال، هیچ دولتی از حاکمیت تمامعیار برخوردار نیست.
در نظامی از دولتهای چندگانه، چرخههایی نسبتاً طولانی وجود دارد که طی آن یک دولت درصدد است برای زمانی کموبیش کوتاه قدرت هژمونیک بشود. برای این که قدرتی هژمونیک بود باید قدرت ژئوپلتیک شبهانحصاری داشت که در آن دولت مورد نظر، به شیوههایی که به نفع بیشینهسازی انباشت سرمایه برای موسسات مکان یافته در مرزهایش است، قادر به تحمیل قاعدهها و نظم خود بر روی نظام به طور کلی باشد.
دستیابی به موقعیت قدرت هژمونیک آسان نیست و در واقع در تاریخ پانصد سالهی نظام مدرن جهانی سه بار رخ داده است، ایالات هلند در نیمهی قرن هفدهم، امپراتوری بریتانیا در نیمهی قرن نوزدهم و امریکا در نیمهی قرن بیستم.(۴)
هژمونی واقعی به طور متوسط تنها حدود بیست و پنج سال طول میکشد. مانند شبهانحصارهای صنایع پیشرو، شبهانحصارهای قدرت ژئوپلتیک بهتدریج زوال مییابند. سایر دولتها موقعیت اقتصادی، و سپس سیاسی و فرهنگی خود را بهبود میبخشند و آنگاه تمایل کمتری به پذیرش «رهبری» قدرت هژمونیک پیشین دارند.
پیشفرض سوم خوانش آن چیزی است که از ۱۹۴۵ تا ۲۰۱۰ رخ داد. این را به دو دوره تقسیم میکنم. ۱۹۴۵ تاحدود ۱۹۷۰؛ و حدود ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰. بار دیگر آنچه را پیشتر بهتفصیل گفتهام خلاصه میکنم. دورهی ۱۹۴۵ تا حدود ۱۹۷۰ یکی از بزرگترین گسترشهای اقتصادی در اقتصاد جهانی بود، در حقیقت تاکنون گستردهترین دورهی «آ» چرخهی کندراتیف در تاریخ جهان سرمایهداری بوده است. وقتی شبهانحصارها دچار شکاف شدند، نظام جهانی وارد نزول «ب» کندراتیف شد که همچنان در این دوره است. قابل پیشبینی بود که سرمایهداران از ۱۹۷۰ توجه خود را از حوزهی تولید به حوزهی مالی منتقل کردهاند. نظام جهانی وارد گستردهترین دنبالههای پیوستهی حبابهای سوداگرانه در تاریخ نظام مدرن جهانی با بالاترین سطح بدهکاری چندجانبه شده است.
دورهی ۱۹۴۵ تا حدود ۱۹۷۰ دورهی هژمونی تمامعیار امریکا در نظام جهانی نیز بود. هنگامی که ایالات متحده پیمانی با تنها دولت قدرتمند نظامی دیگر، اتحاد شوروی، بست (پیمانی که “یالتا” خوانده میشد)، هژمونی امریکا عملاً هماوردی نداشت. اما سپس هنگامی که شبهانحصار ژئوپلتیکاش شکسته شد، ایالات متحده وارد دورهی افول هژمونیک شد که در طی دورهی ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش از افول آرام به افولی شتابان تغییر یافت که از افول قدرتهای هژمونیک پیشین بسیار جامعتر و فراگیرتر بود.(۵) نشان داد افول کاملش سریعترین و فراگیرترین افول خواهد بود.
عنصر دیگری را باید در این تصویر جای داد ـ انقلاب جهانی ۱۹۶۸ که در واقع بین ۱۹۶۶ و ۱۹۷۰ رخ داد، و در تمامی سه منطقهی مهم ژئوپلتیک نظام جهانی آن زمان واقع شد: جهان متحد اروپایی (“غرب”)، اردوگاه سوسیالیستی (“شرق”) و جهان سوم (“جنوب”). (۶)
دو عنصر مشترک در این خیزشهای سیاسی محلی وجود داشت. نخست، نه تنها محکوم کردن هژمونی امریکا که علاوه بر آن “تبانی” اتحاد شوروی با آن بود. دومین عنصر نفی نه تنها «لیبرالیسم کانونگرا»ی مسلط که علاوه بر آن این واقعیت که جنبشهای ضد نظامی سنتی (چپ کهنه) حلول همان لیبرالیسم کانونگرا بود (همچنانکه جنبشهای رایج محافظهکار بودند). (۷)
در حالی که شورشهای ۱۹۶۸ خیلی به درازا نکشید، دو پیآمد مهم در گسترهی سیاسی ـ ایدئولوژیک داشت و چپ رادیکال و راست محافظهکار هر دو نقششان را در رقابت مستقل ایدئولوژیک در نظام جهانی بازیافتند.
پیآمد دوم، برای چپ، پایان مشروعیت ادعای چپ کهنه در عمل به مثابه کنشگر اصلی سیاسی به نمایندگی از چپ است که سایر جنبشها میبایست تابع آن تلقی میشدند. مردمان بهاصطلاح فراموششده (زنان، “اقلیتها”ی قومی/ نژادی / مذهبی، ملتهای “بومی”، دگرباشان)، و نیز آنانکه دلمشغول مسایل زیستمحیطی و صلح بودند، حقشان را برای در نظر گرفتن به عنوان کنشگران اصلی در همان سطح سوژههای تاریخی جنبشهای ضدنظامی سنتی بیان کردند. آنان قاطعانه ادعای جنبشهای سنتی برای کنترل فعالیتهای سیاسیشان را رد کردند و در مطالبهای نو برای استقلال موفق بودند. بعد از ۱۹۶۸، جنبشهای چپ کهنه به جای آن که این درخواستها را به آیندهی پسانقلابی حوالت دهند، به ادعاهای سیاسی آنها در برخورداری از موضعی برابر برای مطالباتشان پیوستند.
به لحاظ سیاسی، آنچه در بیستوپنج سال بعد از ۱۹۶۸ رخ داد آن بود که راست جهانی که جانی تازه یافته بود مؤثرتر از چپ پارهپاره شدهی جهانی خود را مطرح کرد. راست جهانی، تحت رهبری ریگان جمهوریخواه و تاچر محافظهکاران گفتمان جهانی و اولویتهای سیاسی را دگرگون ساختند.
شعار «جهانیسازی» جایگزین شعار پیشین «توسعه» شد. به اصطلاح اجماع واشتگتن خصوصیسازی مؤسسات تولیدی دولتی، کاهش هزینههای دولتی، گشودن مرزها در برابر ورود مهارناشدهی کالاها و سرمایه، و جهتگیری به تولید برای صادرات را موعظه کرد. هدف اصلی بازگرداندن تمامی مزایای لایههای پایینی در طی دورهی «آ» کندراتیف بود. راست جهانی کوشش کرد تمامی هزینههای اصلی تولید را کاهش دهد، دولت رفاه در تمامی روایتهایش را نابود سازد، و افول قدرت امریکا در نظام جهانی را آهسته سازد.
خانم تاچر این شعار را ابداع کرد که «بدیلی وجود ندارد». در حقیقت برای اطمینان از این که بدیلی وجود نداشته باشد، صندوق بینالمللی پول به پشتوانهی خزانهداری امریکا، شرط برخورداری کشورهایی را که دچار بحرانهای مالی بودند پیروی از شرایط سختگیرانهی نولیبرالی دانست.
این تاکتیکهای سهمناک که حدود بیست سال به کار رفت، فروپاشی نظامهایی که چپ قدیمی هدایت میکردند یا تبدیل احزاب کهنهکار چپ به هواداران آموزهی اولویت بازار را به دنبال داشت. اما در میانههای دههی ۱۹۹۰، مقاومت مردمی مهمی در برابر اجماع واشنگتنی پدیدار شد که سه لحظهی مهم آن شورش نوزاپاتیستا در یکم ژانویهی ۱۹۹۴، تظاهرات در هنگام نشست سیاتل سازمان تجارت جهانی در سیاتل، که تلاش برای تحمیل محدودیتهای جهانی روی حقوق مالکیت معنوی را از میان برداشت و بنیاد نهادن مجمع اجتماعی جهانی در پورتو الگره در ۲۰۰۱ بود.
بحران بدهی آسیا در ۱۹۹۷ و فروریزی حباب مسکن امریکا در ۲۰۰۸ ما را به بحث عمومی جاری در زمینهی بهاصطلاح بحران مالی در نظام جهانی رساند که در حقیقت چیزی نیست مگر حباب ماقبل آخر در سلسلهی فروریزندهی بحرانهای بدهی از دههی ۱۹۷۰.
پیشفرض چهارم شرح چیزی است که در یک بحران ساختاری رخ میدهد؛ بحرانی که نظام جهانی هماکنون و دستکم از دههی ۱۹۷۰ در آن قرار دارد و احتمالاً تا حدود ۲۰۵۰ ادامه خواهد یافت. ویژگی اولیهی بحران ساختاری آشوب است. آشوب وضعیتی از رخدادهای کاملاً ناگهانی نیست. وضعیت نوسانات سریع و دایم در تمامی پارامترهای نظام تاریخی است. این نه تنها شامل اقتصاد جهانی، نظام بیندولتی و جریانهای فرهنگی و ایدئولوژیک که علاوه بر آن دربرگیرندهی منابع زیستی، شرایط جوی و بیماریهای همهگیر میشود.
تغییرات دایمی و نسبتاً سریع در شرایط آنی حتی محاسبات کوتاهمدت را ـ برای دولتها، برای مؤسسات، برای گروههای اجتماعی و برای خانوارها ـ بسیار دشوار میسازد. این دوری باطل است، چرا که کاهش تولید به معنای کاهش اشتغال است که بهنوبهی خود به معنای مشتریان کمتر برای تولیدکنندگان است. تغییرات سریع در نرخهای جاری ارز این عدم اطمینان را وخیمتر میسازد.
سوداگری بازار بهترین بدیل برای آنانی است که دارندهی منابع هستند. اما حتی سوداگری مستلزم سطحی از اطمینان کوتاهمدت است که ریسک را به نسبتهای قابلمدیریت کاهش دهد. همچنانکه درجهی ریسک افزایش مییابد، سوداگری تا حد بیشتری بدل به قماری محض میشود که در آن گاه برندگانی بزرگ و عمدتاً بازندگانی بزرگ وجود دارد.
در سطح خانوار، درجهی عدماطمینانْ افکار عمومی را به نفع درخواست حمایت و حمایتگرایی و نیز جستوجوی گناهکاران و همچنین سودخواران حقیقی هدایت میکند. ناآرامی عمومی، با کشاندن کنشگران سیاسی به مواضع به اصطلاح افراطی، رفتار آنان را رقم میزند. رشد افراطگرایی (“وجود کانونهای متعدد هژمونیک”) موقعیتهای سیاسی ملی و جهانی را به بنبست میکشاند.
برای دولتها و برای نظام جهانی، به طور کلی، لحظههای تعلیق پدید میآید، اما این لحظهها نیز میتواند بهسرعت از دست برود. یکی از عناصر از دست رفتن این لحظهها، افزایش سریع هزینههای تمامی نهادههای پایهای هم برای جمعیت و هم برای زندگی روزانه است ـ انرژی، غذا، آب و هوای قابل تنفس. علاوه بر این، منابع مالی برای جلوگیری یا دستکم کاهش مخاطرات تغییرات جوی و بیماریهای همهگیر ناکافی است.
سرانجام، افزایش عمدهی سطح زندگی بخشهایی از مردم به اصطلاح کشورهای «بریک» (برزیل، روسیه، چین، هند و برخی دیگر) عملاً با گسترش ارزش اضافی و بنابراین کاهش مقادیر در دسترس برای پوستهی نازک بالایی جمعیت جهان، مسایل انباشت سرمایه را تشدید کرده است. توسعهی به اصطلاح اقتصادهای نوظهور در عمل تقلا روی منابع موجود جهانی را تشدید کرده و با تهدید توان آنها در حفظ رشد اقتصادی یکی دو دههی اخیرشان مسئلهی تقاضای مؤثر برای این کشورها را دوچندان کرده است.
داوس در برابر پورتو الگره
با نیمنگاهی به وضعیت کنونی بحران ساختاری اقتصاد جهان تصویر زیبایی به دست نمیآید و پرسشی سیاسی در برابر ما مینهد که در برابر وضعیتی این گونه چه میتوان کرد؟ اما قبل از هر چیز، چه کسانی کنشگران این نبرد سیاسیاند؟ در بحران ساختاری، تنها قطعیت آن است که نظام موجود ــ جهان (اقتصاد) سرمایهداری قادر به دوام نیست. آنچه محال است بدانیم این است که نظام بعدی چه خواهد بود. میتوان نبرد را میان دو گروه تصور کرد که آنها را «روح داوس» و «روح پورتو آلگره» میخوانم.
هدف این دو گروه کاملاً در تقابل با هم است. مدافعان «روح داوس» نظام متفاوتی میخواهند ـ نظامی که «غیرسرمایهداری» است اما همچنان سه ویژگی اصلی نظام کنونی را دارد: سلسلهمراتب، بهرهکشی، و قطبیشدن. مدافعان «روح پورتو آلگره» نظامی از آن گونه میخواهند که پیش از این هیچگاه وجود نداشته است، نظامی که نسبتاً دموکراتیک و نسبتاً برابریطلبانه است. من این موضع را «روح» خواندم زیرا هیچ سازمان مرکزی در هیچ یک از دو طرف این مبارزه نیست و در واقع مدافعان درون هر جریان عمیقاً برمبنای راهبردشان تقسیمبندی میشوند.
مدافعان روحیهی داوس بین آنانی که مشت آهنین پیشنهاد میکنند و در جستوجوی سرکوب مخالفان در تمام سطوح هستند و آنان که مایلاند با نشانههای جعلی ترقی (مانند «سرمایهداری سبز» یا «کاهش فقر») همراه هواخواهان تغییر باشند تقسیم میشوند.
میان مدافعان روحیهی پورتو الگره نیز تقسیمبندی وجود دارد. آنانی هستند که راهبرد و جهان تجدیدساختاریافتهای میخواهند که سازماندهی آن افقی و غیرمتمرکز است و بر حقوق گروهها و همچنین افراد به مثابه ویژگی دایم نظام جهانی آینده تاکید دارند. همچنین کسانی هستند که بار دیگر در پی خلق انترناسیونالی جدیدند که ساختارش عمودی و اهداف درازمدتش همگن است.
این تصویر سیاسیِ گیجکنندهای است که به سبب این واقعیت تشدید میشود که گروههای بزرگی از سازمانهای سیاسی و بازتابشان در رسانهها، دانشمندان و دانشگاهها همچنان بر گفتوگو از زبان گذار، مشکل موقت در یک نظام ذاتاً متعادل سرمایهداری، پامیفشرند. این امر ابهامی پدید میآورد که بحث بر سر مسایل واقعی را دشوار میکند. با این حال باید به این مسایل پرداخت.
فکر میکنم مهم است که بین کنش سیاسی کوتاهمدت (سه تا حداکثر پنج سال آینده) و کنش میان مدت تمایز قائل شد. هدفِ کنش میانمدت توانمندساختن روحیهی پورتو آلگره به منظور چیرگی در پیکار بر سر «نظم برخاسته از آشوب» است که به طور جمعی «برگزیده» میشود.
در کوتاهمدت، یک ملاحظه بر همهی ملاحظات دیگر اولویت دارد ـ به حداقل رساندن آلام. نوسانات آشوبگونه آلام مهیبی بر کشورهای ضعیفتر، گروههای ضعیفتر و خانوارهای ضعیفتر در تمامی بخشهای نظام جهانی تحمیل میکند. دولتهای جهان که به طور روزافزونی بدهکار میشوند، به طور روزافزونی فاقد منابع مالیاند، به طور دایم انواع و اقسام تصمیمات را میگیرند. مبارزه برای تضمین آن که کاهش تخصیص درآمد کمتر روی ضعیفترین بخشهای جامعه و بیشتر روی قدرتمندترین بخشها تحمیل شود، پیکاری دایمی است. این پیکار مستلزم آن است که در کوتاهمدت نیروهای چپ همواره بهاصطلاح از میان گزینههای بد و بدتر برگزینند، هرچند انتخاب مطبوعی نیست. البته میتوان همواره بر سر این که در یک وضعیت معین کدام گزینه کمتر بد است بحث کرد، اما در کوتاهمدت هیچگاه بدیلی در برابر این گزینه وجود ندارد. در غیر این صورت، آلام را به جای آن که به حداقل رسانیم حداکثر ساختهایم.
گزینهی میانمدت کاملاً متضاد است. میانبری میان روحیهی داوس و روحیهی پورتو الگره وجود ندارد. سازشی وجود ندارد. یا باید اساساً نظام جهانی بهتری بخواهیم (نظامی نسبتاً دموکراتیک و نسبتاً برابریطلب) یا گزینهای در برابر داریم که دستکم به همان بدی است و به احتمال قوی بسیار بدتر است. راهبرد این گزینه بسیج پشتیبانی در همهجا، در همهی زمانها و در هر شکلی است. من آمیزهای از تاکتیکها را میبینم که میتواند ما را در جهت درست حرکت دهد.
نخست، باید بر تحلیلهای فکریِ جدی تاکید بسیار داشت ـ نه بحثی صرفاً توسط روشنفکران، بلکه در میان سرتاسر مردمان جهان. این باید بحثی باشد که با روحیهای باز در میان همهی آنانی که ملهم از روح پورتو الگره هستند، هرچند با تعاریف متفاوت از آن، برانگیخته میشود. به نظر میرسد این مرهمی است که تجویز میشود. اما واقعیت این است که ما هیچگاه واقعاً چنین بحثهایی را در گذشته نداشتهایم و بدون آن نمیتوانیم امیدی به پیش رو و کمتر از آن به پیروزی داشته باشیم.
تاکتیک دوم نفی مفهومی هدف رشد اقتصادی و جایگزینی آن با هدف حداکثر غیرکالایی کردن باشد ـ آنچه جنبشهای ملتهای بومی امریکا «توسعهی متکی به خود» مینامند. این نه تنها به معنای مقاومت در برابر حرکت فزاینده در جهت کالاییکردن طی سی سال گذشته ـ کالایی کردن آموزش، ساختارهای بهداشتی؛ بدن، آب و هوا ـ بلکه علاوه بر آن غیرکالایی کردن تولید کشاورزی و صنعتی است. این که چه گونه این کار انجام میشود بهفوریت آشکار نیست و آنچه مستلزم آن است را تنها با تجربهی گستردهی آن میتوان شناخت.
رویکرد سوم تلاش برای خلق خودبسندگیهای محلی و منطقهای به ویژه در عناصر اساسی زندگی مانند خوراک و سرپناه است. جهانیشدنی که ما میخواهیم تقسیم یگانهی کاملاً ادغامشدهی کار نیست، بلکه «دگرجهانیسازی» واحدهای مستقلی که که در تعامل با یکدیگر در پی خلق «جهانشمول» فراگیر مرکب از «جهانشمولی»های متعددی است که وجود دارد. باید ادعاهای محلی در مورد جهانشمولیهای خاص را تضعیف کنیم تا در سایر بخشها خود را جای دهند.(۸)
راهکار چهارم بلافاصله بعد از اهمیت خودگردانی پدیدار میشود. باید بلافاصله برای پایان بخشیدن به وجود پایگاههای نظامی خارجی، توسط هرکشور، در هر جا و به هر دلیل اقدام کنیم. ایالات متحده گستردهترین مجموعهی پایگاهها را دارد، اما تنها دولتی نیست که چنین پایگاههایی دارد. البته، کاهش پایگاهها همچنین به ما امکان میدهد میزان منابع جهانی را که خرج ماشینها، تجهیزات، و پرسنل نظامی میکنیم کاهش دهیم و تخصیص این منابع را برای بهرهبرداریهای بهتر امکانپذیر سازیم.
تاکتیک پنجم که همراه با خودمختاریهای محلی است پیگیری قاطعانه برای پایان بخشیدن به نابرابریهای اجتماعی بنیادین در زمینهی جنسیت، نژاد، قومیت، مذهب، و گرایشهای جنسی است ـ و نابرابریهای دیگری نیز هست. این از زمرهی اصول اعتقادی در میان چپ جهانی است، اما آیا اولویتی واقعی برای تمامی ما بوده؟ چنین فکر نمیکنم.
و البته نمیتوان انتظار نظام جهانی بهتری تا حول و حوش ۲۰۵۰ را داشت مگر این که در این فاصله هیچ یک از این سه اَبَرفاجعه رخ ندهد: تغییر جوی بیبازگشت، بیماریهای همهگیر و جنگ هستهای.
آیا فهرست خامی از تاکتیکهای تحققناپذیر توسط چپ جهانی، مدافعان روحیهی پورتو آلگره، برای سی تا پنجاه سال آینده فراهم کردم. ویژگی دلگرمکنندهی بحران نظامی درجهی افزایش اتکا به کنشگری است، آنچه میتوانیم «ارادهی آزاد» بخوانیم. در نظامی تاریخی با کارکرد طبیعی، حتی پیآمدهای تلاشهای گستردهی اجتماعی به سبب کارایی فشارهای بازگشت به تعادل محدود میشود. اما وقتی نظام خیلی از تعادل دور است، هر دادهی ناچیزی اثری بزرگ دارد، و تمامیت دادههای ما ـ هر یک میلیاردیم زمان در یکمیلیاردیم فضا ـ ممکن است (ممکن است، نه قطعی است) چنان که باید و شاید بر شتاب تعادل بخشیدن به توازن «انتخاب» جمعی در این دوگانگی بیفزاید.
پینویسها
این مقاله که در شمارهی مارس ۲۰۱۱ مانتلی ریویو منتشر شده است مبتنی بر سخنرانی ارائه شده در همایش «بحران جهانی: بازاندیشی اقتصاد و اجتماع» در سوم تا پنج دسامبر ۲۰۱۰ در دانشگاه شیکاگو است که در نشست «درک تاریخیت بحران» ارائه شد.
۲ Immanuel Wallerstein, “Structural Crises,” New Left Review, no. 62 (March-April 2010): 133-42. An earlier, more extensive discussion of this topic is to be found in Utopistics, or, Historical Choices of the Twenty-first Century (New York: The New Press, 1998), esp. chapter 2.
۳برای تبیینی جامع¬تر از چگونگی کارکرد چرخههای کندراتیف، به پیشگفتار ویرایش جدید جلد سوم کتاب زیر نگاه کنید.
The Modern World-System (Berkeley, CA: University of California Press, 2011)
۴ برای روشن ساختن این که چرخههای هژمونیک چهگونه کار میکنند به پیشگفتار چلد دوم کتاب زیر نگاه کنید.
The Modern World-System (Berkeley, CA: University of California Press, 2011).
۵ نگاه کنید به اثر زیر از نویسنده:
“Precipitate Decline: The Advent of Multipolarity,” Harvard International Review (Spring 2007): 54-59.
۶ به اثر زیر از نویسنده نگاه کنید:
“۱۹۶۸, Revolution in the World-System: Theses and Queries,” Theory and Society, XVIII (July 4, 1989): 431-49; also with Giovanni Arrighi and Terence K. Hopkins, “۱۹۸۹, the Continuation of 1968,” Review, XV, no. 2 (Spring 1992): 221-42.
۷ در مورد تبیین روشهایی که طی آن رادیکالها و محافظهکاران نمایندگان لیبرالیسم میانه شدند به اثر زیر از والرشتاین نگاه کنید:
“Centrist Liberalism as Ideology,” chapter 1, The Modern World-System, IV: The Triumph of Centrist Liberalism, 1789-1914 (Berkeley, CA: University of California Press, 2011).
۸ دلایل این مسئله را در اثر زیر گفتهام:
European Universalism: The Rhetoric of Power (New York: The New Press, 2006).