برگردان: هادی دولت آبادی
مونتانی ها دارای دو نوع اسطوره هستند: اسطوره های سُنت های مقدس و اسطوره هایی در پیوند با سنت های محلی. در این دو گروه، اسطوره هایی یافت می شوند که به آنها اسطوره های «قهرمانی» می گوییم و اتفاقات عصر را بیان می کنند؛ «عصر قهرمانی» حکایت دوره ای است که قهرمانان فرهنگی یا تمدن ساز در آن می زیسته اند. اسطوره های محلی تغییر ماهیت داده و مطابق با دغدغه های جدید غنی شده اند و تغییر دادنشان آسان تر است. اسطوره های سنت مقدس به گونه ای بنیادین از نسلی به نسل دیگر یکسان می¬مانند.
نوشتههای مرتبط
تمامیت اسطوره های سنت مقدس با دستوراتی که هیچ فرد مونتانی قادر به سرپیچی از آن نیست تضمین می شود. در درجۀ اول، مادر بومی می بایست هر شب این اسطوره¬ها را برای فرزندانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده اند حکایت کند. چنین است که هر فرد مونتانی که با این روش اسطوره¬ها را شناخته است می¬تواند آنها را در اجتماع نیز حکایت کند، چرا که این میراث به وی رسیده است. حکایت معمولاً شب هنگام با صدایی آهسته و در کنار آتش نقل می شود و تمام افراد قبیله به این مناسبت گردهم فرا خوانده می شوند. این فراخوانی زمانی اجباری می¬شود که مراسم مذکور به مناسبت مرگ اولین خرس در بهار انجام می پذیرد. حاضرین در تمام مدتی که نقل حکایت به طول می انجامد، در سکوت به آن گوش می دهند و اگر نقال دچار فراموشی و یا اشتباه در نقل حکایت شد به سرعت آن را تصحیح می کنند. اسطوره ای هم وجود دارد که استثناست و می توان بعد از ظهر آن را حکایت کرد، مخصوصاً برای پذیرایی از سفید پوستی که مورد احترام قبیله است.
اسطوره¬های سنت مقدس به منشأ اشیاء و رویدادها و سپس به مجموعۀ شرایط بشر می¬پردازند. نه آنکه این اسطوره¬ها شرحی علمی بر نظم جهان باشند بلکه بیانگر یک فهم شهودی و تقریباً ماوراء طبیعی از جهان و سرنوشت آنند. به نظر می¬رسد در این اسطوره¬ها، یک قهرمان تمدن¬ساز مسئولیت انسان فانی را بر عهده می¬گیرد و بعنوان سرمشق مورد استفاده قرار می¬گیرد. برعکس، اسطوره¬های محلی زمان را پشت سر می¬گذارند و با این وجود به روان بومیان این امکان را می¬دهند که با افزوده¬هایی، که گاه به سادگی قابل شناسایی¬اند، به صورتی ادامه-دار به حکایت بپردازد. قهرمان اسطوره ممنوعیت¬ها را برای برآوردن نیازها و تمایلات گروهش زیر پا می¬گذارد. این زیر پا گذاشتن به نظر می¬رسد به طرز معجزه آسایی امکان تسلط بر شرایط زندگی انسانی را فراهم می¬کند. بعنوان مثال می¬توان شخصیت ولورین را نام برد که با ادرار خود انسان¬ها را می¬کشد و مانند آن.
گونه¬های متعدد اسطوره¬های محلی به روشنی نشان می¬دهند که، به همراه اسطوره¬های سنت¬های مقدس، ریشه در تو در توی عوالم گذشته دارند که دیگر در دسترس نیستند. برای به بیراهه نکشاندن چشم انداز اسطوره¬های مورد بررسی، نخست به صورت خلاصه دنیای اسطوره¬ای مونتانی را معرفی می¬کنیم.
الف. نگاهی کلی به دنیای اسطوره¬ای مونتانی
پرهیز از بررسی زندگی مذهبی مونتانی از خلال صافی باورهای مذهبی و فلسفی¬مان ضروری است. فرد بومی به باورهای فلسفی ما کاری ندارد ودین او اساساً بر سنت استوار است. مفاهیم الوهیت متعالی، ثنویت در مذهب و غیره در ذهن نویسندۀ این متن بیش از ذهن یک مونتانی روشن هستند. انسان مونتانی بیشتر در دل مشغول نیروهایی است که در محیط زندگی¬اش حس می¬کند تا خدایانی دوردست و دست نیافتنی. برای وی ابداً دشوار نیست که همزمان هم به عقاید مسیحیت و هم به میراث فرهنگی خود معتقد باشد. وی به روح¬القُدُس و کلیسای مقدس کاتولیک و در عین حال به تمام ارواحی که در گیاهان، صخره¬ها، آبها و در حیوانات زند گی می¬کنند، باورمند است. ارواحی که به نظر می¬رسد گاه می¬میرند تا به حیاتی دوباره با جهش¬هایی جدید تحت متنوع¬ترین اشکال ممکن دست یابند. در این دنیای خیالی، به نظر می¬رسد حیوانات جایگاه مهمی داشته باشند.
انسان مونتانی می¬پذیرد که در عصر قهرمانی، تکلم آزادانه با حیوانات محتمل است چرا که بسیاری از آنها همزمان ماهیتی انسانی، حیوانی و الهی داشته¬اند. بنابراین ناممکن نبود که حیوانی به شکل انسان ظاهر شود و اندیشه¬ها و احساساتی همسان انسان داشته باشد. قدرتی که مونتانی¬ها برای حیوانات، مخصوصاً برای چارپایان عصر اسطوره¬ای قایل هستند ما را شگفت زده می¬کند. این پدیده منحصر به این قبیله نیست. بعنوان مثال استرالیایی¬ها (…) «مانند تقریباً تمام بدویان معتقدند که حیوانات آگاهند و از انسان¬ نیز تواناترند. دانستن و توانستنی که باید از دید آنها تعریف شود. دانستنی مورد نظر است که آنها برای خود در آن اغراق می¬ورزند، یعنی نه اینکه به ماهیت چیزها نفوذ کنند و قوانین آنها را تعیین کنند، بلکه دانستن پیشینۀ آنچه به خوبی و یا به شومی اتفاق می¬افتد، آیا کاری موفق خواهد بود یا با شکست روبرو خواهد شد و مخصوصاً «جای¬گیری¬های» مساعد و یا نامساعد موجودات آشکار و پنهان که آنها را احاطه کرده¬اند. به این دلیل است که برخی حیوانات «می¬دانند» و در بسیاری ازجوامع با اشتیاق فراوان از آنها مشورت خواسته می¬شود و توقع دریافت فال و اقبال از آنها می¬رود».
مونتانی¬های قدیمی می¬گفتند که حیوانات در گذشته در هیچ زمینه¬ای مغلوب انسان¬ها نمی¬شدند. حیوان استدلال می¬کرد و با انسان و همانند وی سخن می¬گفت. او اکنون تمام توانایی¬های گذشته¬اش را از دست نداده است. هنوز چند مونتانی می¬توانند با ارواح حیوانات، خواه به کمک طبل، خواه به وسیلۀ خیمه¬ای لرزان سخن بگویند. مراسم خیمۀ لرزان تا همین چند سال پیش در هفت جزیره بر گزار می¬شد. اما مونتانی¬های منگان همان نتایج را با طبل به دست می¬آورند.
چنین است که همواره برای مونتانی¬ها حیوانات به صورت موجوداتی واقعاً برتر و گاه دارای صفات مقدس و وېژگی¬های روانی خاص ظاهر شده¬اند. همۀ این موجودات در اسطورۀ مونتانی دارای اهمیتند، با این وجود، به نظر می¬رسد دو نوع از آنها به صورتی وېژه نقش مهمی بردوش دارند: خرس و دله. در جریان تحقیقات، خرس نه تنها بعنوان دوست مونتانی¬ها در نظرمان جلوه¬گر شد، بلکه متوجه شدیم این حیوان چونان قدرتی برخاسته از سرمنشأ زندگی و ایفا کنندۀ نقشی بسیار مهم است. به این دلیل، خرس نه تنها در نقطۀ محوری قرار دارد بلکه گاه به محل تلاقی تقریباً تمام اسطوره¬ها و مراسم مونتانی تبدیل می¬شود. دله نیز جایگاه بزرگی در اسطوره¬شناسی مونتانی به خود اختصاص می¬دهد که برای حجیم نشدن بیش از اندازۀ این پژوهش مجبور شدیم آن را از تحلیل¬ها حذف کنیم. در ادامه، پیش از پرداختن به شخصیت بلامنازع دنیای حیوانی مونتانی یعنی خرس، مایلیم چند حیوان از دنیای اسطوره¬ای مونتانی را معرفی کنیم.
ب. حیوانات دنیای اسطوره¬ای مونتانی
تقریباً تمام قبیله¬های آلگونکی نام خرگوش بزرگ را به روحی که به نظرشان برتر می¬آمد نسبت داده¬اند. برخی شان آن را میشابو و برخی دیگر، اتوهوکان نامیده¬اند. بیشتر آنها می¬گویند این روح قدرتمند که مانند تمام ساکنان سرزمینش شامل حیوانات چهار دست و پا، بر روی آبها می¬زیسته، زمین را از یک دانۀ شن که از ژرفای اقیانوس برداشته بود و انسان¬ها را از پیکرهای مردۀ حیوانات پدید آورد. در طول تلاشمان در راه کشف سرزمین خرگوش بزرگ، به تدریج مهم¬ترین حیوانات اسطوره¬های مونتانی را باز می¬یابیم. دوویل با بازخوانی یک اسطورۀ آلگونکی دربارۀ تکوین، خرگوش بزرگ را بعنوان رئیس معرفی می¬کند. وی بر نقش سگ آبی، سمور و موش آبی تأکید می¬ورزد، موش آبی با دانۀ شنی که زمین را خلق کرد، می¬آید. انسان¬ها برخی از خرس و برخی از یک جنبش آنی زاییده می¬شوند. اعضای شورای خرگوش بزرگ دقیقاً شخصیت¬های مهم اسطوره-شناسی مونتانی هستند.
– خرگوش
به نظر می¬رسد خرگوش در آستانۀ حذف کامل از دنیای مذهبی انسان مونتانی- ناسکاپی است. او می¬پذیرد که اجدادش «خرگوش بزرگ» را بعنوان نخستین «روح» می¬شناخته¬اند، اما امروزه دیگر به موجوداتی چنین دور از دسترس علاقه¬ نشان نمی¬دهد. وی اسطوره¬هایی را ترجیح می¬دهد که از محیط پیرامون و کارهای عینی موجودات فراطبیعی سخن بگویند. حال دیگرخرگوش بعنوان حیوانی مطرح است که یک مونتانی به آن احترام می-گذارد و گوشت خوبش را تحسین می¬کند. اما نه در اسطوره¬ها و نه در آیین¬های خود، دیگر از وېژگی¬هایش بعنوان خالق یاد نمی¬کند. اهمیت تقلیل یافتۀ خرگوش در اسطوره¬شناسی مونتانی ابتدا ما را در شک فرو برد. اما با مراجعه به کتاب آک هولتکرانتز با عنوان مذاهب بومیان بدوی آمریکا مشاهده کردیم که این موضوع در مجموعۀ اسطوره¬های بومیان تکرارشده است: «همچنین بسیار کم پیش می¬آید که موجود برتر به صورت حقیقت اسطوره-شناسانۀ قابل درک ظاهر شود. اگر برخی حکایات دربارۀ پیدایش و چند اسطورۀ دیگر در مورد منشأ زمان را کنار بگذاریم، موجود برتر معمولاً در خارج از دنیای اسطوره¬ای قرار می¬گیرد. آن که جایش را می¬گیرد، قهرمان تمدن¬ساز است که اغلب مانند عنصری «فریبکار» و یا دوقلوهای مقدس طراحی شده است. میرسا الیاد با گستردن پژوهش به انسان¬های بدوی بر ناپدید شدن موجودات برتر آسمانی از رأس زندگی مذهبی تأکید می¬کند که جای خود را به نیروهای جادویی مذهبی یا شخصیت¬های الهی فعال¬تر، مؤثرتر و یا بطور کلی به موجوداتی می-سپرند که در ارتباط مستقیم¬تر با «زندگی» قرار دارند.
– سگ آبی
در اسطوره¬های مونتانی، سگ آبی جایگاهی فراتر از یک حیوان دارد. او به شکل یک نماد الحاق شده به کل نظام نمادین است. موجودی است که بر روی صخره¬ای بزرگ یعنی در دنیایی برتر زندگی می¬کند. او بسیار بزرگ است اما همواره از عقابی هراس دارد که ظاهراً نماد مر گ است. جادوگرانی که ما آنها را نماد وسوسه و ترس از مرگ می¬دانیم، پوستش را خراش می¬دهند. [بنا به برخی اسطوره¬ها] این موجود در آب زندگی می¬کند و از مجموعۀ اسطوره¬ها بر می¬آید که او در نقطۀ کمال حیات قرار دارد. هر کسی بخوابد در معرض از دست دادن آن قرار می-گیرد. او خطرناک است و اگر برای کاربردی نادرست استفاده شود، می¬تواند انسان¬ها را نابود کند. سگ آبی پدیدآورندۀ زمین نیست ولی زمین را بازسازی کرده است. موجودی خطرناک ولی قابل کنترل است. وی قادر است زندگی ایجاد کند و یک نر و ماده است. او رهایی¬بخش خورشید است.
تمام این عناصر نشان می¬دهند که وی نیرویی قدرتمند، بازسازنده و رهایی¬بخش است که در دل جهان است و باید برای برقراری وحدت «ازلی» فعالیت کند. در بسیاری از اسطوره¬های سرخ¬پوستی به نظر می¬رسد سگ آبی به منظومۀ شمسی نمادین می¬پیوندد. وی [فرآیند] تکوین را کامل می¬کند و زمین را با آوردن آتش و نور ترمیم می¬کند.
سرخ¬پوستان تامپسون می¬گویند که بشر در ابتدا آتش نداشت و برای پختن خوراکی می¬بایست به خورشید تکیه کند. در آن زمان خورشید بسیار بیشتر از امروز گرم بود و انسان¬ها برای پخت غذا آن را در معرض خورشید و یا مقابل اشعه¬هایش می¬گذاشتند و می¬پختند. با این همه [خورشید] به اندازۀ آتش گرما نداشت، از اینرو سگ آبی و عقاب تصمیم گرفتند به جستجوی آتش در جهان بروند و اگر امکان دارد آن را برای انسان¬ها به ارمغان بیاورند. آنها کوهستان¬ها را پیمودند تا جایی که «سرشار از رموز» شدند و توانستند به کمک سِحرشان کل دنیا و مرزهایش را بپایند. آنها پی بردند که در کلبه¬ای کوچک در لیتون آتش وجود دارد و بنابراین مهیای سفر شدند. آنها محل سکونتشان را در دهانۀ رود فرازر ترک کردند و در امتداد این رود بالا رفتند تا به لیتون رسیدند. عقاب با افراشتن بال¬هایش از سگ آبی دور شد و توانست پوستۀ صدفی را از آبهای شیرین به دست آورد. سگ آبی به خلیج کوچکی رفت که انسان¬ها از آنجا آب می¬کشیدند و در کلبه¬ای زیر زمینی زندگی می¬کردند. دختران جوانی که صبح برای آوردن آب به خلیج کوچک می¬رفتند، دوان دوان خبر آوردند که یک سگ آبی در محل برکشیدن آب وجود دارد. جوانان با تیر و کمان شتابان به آن سو رفتند، آن را شکار کردند و به محل زندگی خود بردند و با دقت بررسی¬اش کردند. در این مدت، سگ آبی با خود فکر می¬کرد : «آه، برادر بزرگترم دیر کرد، دیگر دارم می¬میرم». در همان موقع عقاب بر قلۀ صخره قرار گرفت و توجه انسان¬ها را به خود جلب کرد. پس به هوس شکار عقاب، سگ آبی را از یاد بردند، اما با وجود پرتاب تیرهای فراوان به سویش، نتوانستند آن را بکشند. در آن مدت، سگ آبی خانه را در آب غرق ساخت. عقاب در آن بلبشو صدف را در آتش افکند. سگ آبی با شتاب آن را از آتش پر کرد، بر کولش گذاشت و به سرعت در آب خزید. او آتش را در تمام سرزمین پراکند. از آن پس سرخ¬پوستان توانستند با چوب درختان آتش بسازند. برخی می¬گویند که سگ آبی آتش را در تمام انواع چوب¬ها و درختانی که در نزدیکی قلمرو سکونتش می¬رویند قرار داده است، در حالی¬که عقاب آن را در درختانی قرار داده که در مناطق مرتفع و دوردست سرزمین، دور از جریان¬های آب و دریاچه¬ها می¬رویند. جالب است به ارتباط و نزدیکی سگ آبی، خورشید، آتش و عقاب توجه کنیم که در بسیاری از اسطوره¬های سرخ¬پوستی یافت می¬شوند. سگ آبی عمل خورشید را کامل می¬کند و به نوعی تأثیراتش را پیوسته اعمال می¬کند تا برخی از موقعیت¬های سخت را از بین برده و یا ترمیم کند.
– سمور
به نظر می¬رسد در اسطوره¬شناسی آلگونکی، سمور با آب ارتباط دارد و تقدم آب بر آتش را نشان می¬دهد. با این وجود، این حیوان از اسطوره¬شناسی مونتانی ناپدید شده است. درک دلایل این گم شدگی مستلزم پرداختن به مطالبی است که از گسترۀ این پژوهش فراتر می¬رود.
– موش آبی
مونتانی¬ها احترام و عزت فراوانی را برای موش آبی قایلند. مونتانی¬های قدیمی پس از کشتن آن غمگین می شدند. کشتن این حیوان، که برای سرخ¬پوستان بسیار مفید بود، با تأسف انجام می¬یافت. می¬دانیم که اسطوره¬های آلگونکی می¬گویند این موش آبی بود که دانۀ شنی را پیدا کرد و زمین از آن سر بر آورد. پس از کشتن این حیوان معمولاً مانند خرس، در سوراخ¬های بینی¬اش دود تنباکو می¬دمند. بدین سان می¬خواهند از موش آبی بخشش در برابر این قتل تأسف¬بار اما غیر قابل اجتناب را به دست آورند. [به ذائقۀ مونتانی¬ها] موش آبی گوشتی معطر دارد. «دُم جوشیدۀ آن خوراک لذیذی است که با بیکنی و چاشنی ادویه قابل مقایسه است». نگهداری گوشت لطیف این حیوان که خوراک¬هایی این چنین خوشمزه فراهم می¬کند، لازم به نظر می¬رسد. مونتانی¬ها گاه به افتخار موش آبی، برخی آیین¬ها را برپا می¬سازند که معمولاً برای خرس انجام می¬شود. در اسطوره¬های مونتانی، موش آبی در دو موقعیت خاص ظاهر می¬شود : او دانۀ شنی را پیدا می¬کند که زمین را شکل می¬دهد و زمانی¬که انسان¬ها رفتار بدی دارند سگ آبی را آگاه می¬سازد. آیا این نمایانگر خردی نیست که سرچشمه¬های باروری را می¬یابد و از خطرات می-پرهیزد؟
– خرس
ما تمام نمادپردازی¬های خرس در اسطوره¬شناسی مونتانی را مورد بررسی قرار نخواهیم داد و ترجیح می¬دهیم وظیفۀ معرفی این حیوان را، که در تحلیل نهایی بعنوان قدرت مسئول زندگی در «دنیای زیرین» شناسایی می¬شود، به خود اسطوره¬ها بسپاریم، جهانی که با گسستی «ازلی» از هم پاشیده است. خرس حقیقتاً پادشاه جنگل سرخ-پوستی است. پیکر زمخت و تنومند و زندگی انفرادی¬اش به او اُبهت می¬دهد. این حیوان ماهر، زیرک و محتاط با قدرتی خارق¬العاده دارای قدر و منزلت بالایی نزد مونتانی¬هاست که سعی می¬کنند با وی ارتباطات خویشاوندی پدید آورند، مثلاً آن را «پدر بزرگ» یا «مادربزرگ» می¬نامند. این خویشاوندی که انسان مونتانی عمیقاً به آن وابسته است به نتیجه¬گیری نهایی ما می¬رسد که بنا به آن، خرس برخاسته از سرچشمۀ اولیۀ زندگی و در جای جای همین زندگیِ جهان زیرین پراکنده است. انسان مونتانی در خلال آیین¬های گوناگون می¬خواهد الطاف این حیوان را به خود جذب کند، حیوانی که همیشه آن را با هراس می¬کُشد و اگر موقعیت پیش آید مونتانی خرس را زنده نمی¬گذارد. با وجود تمام خطراتی که این حیوان دارد پوست این حیوان ارزشمند و گوشتش خوشمزه است و چربی آن برای درمان استفاده می¬شود، چنگال¬هایش هم کاربرد جادویی دارند. برای مونتانی ساحل شمالی، خرس واقعاً یک حیوان است، اما باید در بارۀ معنی این واژه به تفاهم برسیم. نخست اینکه، حیوانی است که نمی¬میرد: مونتانی¬ها بدون اینکه به تناسخ روح خرس معتقد باشند به بقای این حیوان ایمان دارند. به علاوه، خرس که به گونه¬ای خاص خردمند است، به وضوح از انسان برتر به نظر می¬رسد. آیا مونتانی¬ها آن را قادر مطلق می¬دانند؟ به نظر جان مکلین، قادر مطلق برای یک سرخ¬پوست وجودی است که قادر به انجام کارهای خوب و بد است و همزمان در همه چیز قادر به پاسخگویی به نیازهای بشر است و یا حتی قادر است ماجراهای بامزه¬ای بیافریند که بومیان را، زمانی که از فتوحاتشان می¬گویند، به خنده وا دارد. در اسطوره¬های بسیاری از قبایل، خرس آشکارا بعنوان یک قادر مطلق ظاهر می¬شود. بعنوان نمونه، بومیان رود کلامات حکایت می¬کنند که از دیرباز خرس حاکم این قسمت از رود کلامات بود، بسیار پیشتر از آنکه اجازۀ مشاهدۀ زیبایی¬های شگفت جهان و دیدن شاهکار روح بزرگ صادر شود که پرندگان و گل¬ها، رودخانه¬ها و دریاچه¬ها، کوهستان¬ها و دره¬ها و هر چیز زنده¬ای را آفریده است. در واقع انسان¬ها و تمام حیوانات آن ناحیه از او هراس داشتند.
مطالعۀ ایروینگ هالوول که آیین مربوط به خرس را خصوصاً در آمریکا، اروپا و آسیا روایت کرده است، بر اهمیت این حیوان در کرۀ زمین صحه می¬گذارد. اسطوره¬های مونتانی ساحل شمالی خود بیانگر تمام چیزی هستند که خرس برای مردمان این قبیله نمایان کرده است. با این وجود امروزه به نظر می¬رسد حیوان دیگری با وی رقابت کند: گوزن قطبی. راوی اسطوره¬ها اغلب می¬گوید : «خرس یا گوزن قطبی، یکی است». به دلیل اینکه جمعیت خرس در منطقه تقلیل یافته است، گوزن قطبی جایش را در زندگی اقتصادی، اجتماعی و حتی اسطوره-شناسی¬ مونتانی گرفته است.
– گوزن کانادایی
زبان مونتانی خود نشانگر اهمیتی است که گوزن قطبی در حال حاضر دارد. ما سه واژه را برای نامیدن خرس پیدا کردیم : ناپسک، خرس نر، اوسکوئسک خرس ماده، ناپسکوس بچه خرس کوچک. ژاک روسو اما دوازده واژه برای نامیدن گوزن قطبی یافت:
نام عمومی attik
گوزن قطبی نوزاد na : pétekush
بچه attikus
حیوان نر یک یا دو ساله so : tshoteshish
حیوان نر سه تا شش ساله so : ishoteow
برای نرهای هفت تا سی ساله، نامشان چهار مرتبه در طول سال تغییر می¬کند:
در طی زمستان ôpènoé
در ابتدای تابستان ya : péotuk
در تابستان Wishak
در پاییز minawsnéo
مادر بنا بر وضعیتش تغییر نام می¬دهد :
اگر به فرزندش غذا دهد no : shétuk
اگر آبستن باشد iskwétuk
اگر مادر جوانی باشد now : shétukus
هر چه حیوانی برای گروهی خاص دارای اهمیت بیشتری باشد، نام¬هایش متعددتر می¬شوند. روسو نمونه¬ای در این-باره ارایه می¬دهد: آن چیزی که انسانِ شهری به سادگی «اسب» می¬نامد، در روستا «اسب تخم کشی»، «مادیان»، «کره اسب» و یا «کره مادیان» نامیده می¬شود. مونتانی ساحل شمالی مدتی از سال را با گوزن قطبی گذران زندگی می¬کند. بنابراین آیین خاصی وقفش می¬کند و آن را بر طبق رسومی خاص می¬خورد. این حیوان به نظر می¬رسد پیوند عمیقی با زندگی اقتصادی، اجتماعی و مذهبی مونتانی دارد.
– سنجاب
کودکان کانادایی به ندرت روزی را بدون دنبال کردن سنجاب می¬گذرانند. این کار ورزش مورد علاقۀ کودکان مونتانی نیز است. تقریباً هر بخش از اسطورۀ پایه¬ای با شکار سنجاب آغاز می¬شود که نمادی عالی است. قهرمان دوست دارد بتواند به همان راحتی که سنجاب را شکار می¬کند خرس را نیز شکار کند. در یک اسطوره [قهرمان] در واقع خرس را به سنجاب تبدیل می¬کند. اما در اسطوره¬ای دیگر می¬بینیم که سنجاب یک هیولاست. قهرمان تساکاپیش باید دست به آفرینشی بزند تا آن را شکست دهد.
اکنون ما حیوانات دنیای اسطوره¬ای مونتانی را می¬شناسیم اماعناصر دیگری نیز، به دلیل اهمیتی که در اسطوره-های حاضر دارند، می¬توانند مورد توجه قرار گیرند.
ج. عناصر مهم دنیای اسطوره¬ای مونتانی
در حال حاضر نمی¬خواهیم به موشکافی آن چیزهایی بپردازیم که اسطوره¬ها با بلاغت رسالت توصیفشان را برای ما دارند. ما می¬خواهیم تنها بر اهمیت برخی عناصر تأکید کنیم که امکان درک سریع ساختار اسطوره¬های مونتانی را برای ما فراهم می¬کنند. این عناصر را می¬توان در پنج دسته طبقه¬بندی کرد: روابط بین دو دنیا، قدرت¬های زندگی، اشباح وسوسه¬گر، مشکل غامض برادر- خواهر و بالاخره نمادپردازی ماه – خورشید.
– روابط میان دو دنیا
چهار عنصر مسئول نماد¬پردازی روابط دو دنیا هستند: کوهستان¬ها، درختان، رؤیاها و دُم¬ها. سگ آبی (روح رهایی¬بخش) بر روی کوهستانی بلند زندگی می¬کند. تمام قطعات اسطورۀ تساکاپیش در دل جنگل اتفاق می¬افتد. گشایش آگاهانه به دنیای واقعی (مرحلۀ دوم) و ورود به زندگی بی¬پایان (مرحلۀ هشتم) از طریق رؤیا انجام می-پذیرد و بالاخره عروج قطعی با کمک یک دُم بلند انجام می¬شود.
اسطوره¬ای که توسط دانشجویان دانشکدۀ ادبیات دانشگاه مونترال ارایه شده است، کوهستان را چونان محل کاملی برای زندگی که فتح آن دشوار است معرفی می¬کند. در این جا می¬خوانیم که در مکانی اسطوره¬ای در شمال شبه جزیرۀ لابرادور، کوهستانی وجود دارد که سپیدی¬اش را از پشم گوزن قطبی به عاریه می¬گیرد و دارای حفرۀ بزرگی است که در طی تابستان هزاران هزار گوزن قطبی در آن جمع می¬شوند. اسطوره به این حفره اشاره می-کند: « زمستان گذشته حفره¬ای در زمین دیدم […] آنها در حفره پنهان شدند». در این کوهستان تمام گوزن¬های قطبی تحت سلطۀ رهبرشان زندگی می¬کنند. هنگامی که برای مهاجرت پاییزی قلمرو تابستانی¬شان را ترک می¬کنند، این مرد/گوزن قطبی (اتیک ناپئو) تعدادی از رعایایش را به شکارچیان تسلیم می¬کند. ارواح گوزن¬های قطبی کشته شده توسط شکارچیان، احتمالاً به دنیایی بهشتی باز می¬گردند که گوزن¬های قطبی دیگر نیز در آن حلول می¬کنند. اطراف خانۀ گوزن¬های قطبی بعنوان منطقه¬ای در نظر گرفته می¬شود که در آن همه چیز خطرناک است: مگس¬ها در آن جا به بزرگی پرندگان، روباه¬ها به بزرگی گرگ¬ و گرگ¬ها به بزرگی گوزن هستند. ورود به تمام منطقۀ اطراف رسماً ممنوع است و کسانی که خطر ماجراجویی در آنجا را به جان بخرند، توسط گرگی که نگهبان منطقۀ ممنوعه است مورد تعقیب قرار می¬گیرند.
این گرگ¬ها که کوهستان اسطوره¬ای را احاطه می¬کنند، آیا نیمه¬مرده¬هایی نیستند که به زندگی کامل رهنمونمان می-سازند؟ در طی این پژوهش، هر حیاتِ محکوم به مرگ¬های سلسله¬وار نیمه¬زندگی (v) نام دارد و در تقابل با زندگی کامل (V) قرار می¬گیرد که غلبۀ قطعی بر مرگ است. نیمه¬مرگ (m)، به مرگی اطلاق می¬شود که به زندگی منجر-شود (v یاV ) و مرگ کامل (M) مجموعه¬ای از مرگ¬های جزیی (m) است، مرگ¬هایی که بر روی خود بسته شده و دیگر قادر نیستند به کمال گشوده شوند. این نوع تفکر نوعاً تفکری مونتانی است. سرخ¬پوست مونتانی معمولاً در برابر اعلام آن چیزی که سفیدها «مرگ» می¬نامند، بسیار آرام است. مرگ برای وی تنها آخرین مرحله از تسلسل بی¬وقفۀ نیمه¬مرگ¬ها و نیمه¬زندگی¬هاست. او زندگی را در خود جذب می¬کند و هر روز آن را با پذیرش شرایط بشری خود «می¬خورد». بعنوان مثال، به نظر می¬رسد که خوردن چربی خرس، تا حد بیمار شدن، نماد آن است. عبارت «خوردن» یعنی زندگی را از آن خود کردن، مرتباً در اسطوره¬شناسی مونتانی تکرار می¬شود.
درخت بعنوان رابط میان نیمه¬زندگی (v) و زندگی کامل (V)، از ابتدا تا انتهای اسطورۀ بنیادین حضور دارد و به نظر می¬رسد همواره کسانی را مورد خطاب قرار می¬دهد که به دشواری رمز «زندگی-مرگ» را درک می¬کنند: کودکی که از مرگ زاییده می¬شود، قهرمانی که با شجاعت و پذیرش نیمه¬مرگ¬های پرشمار می¬جنگد و بالاخره تساکاپیش که به سختی به خورشید و ماه می¬رسد. به نظر می¬رسد دُم همان نقش درخت را ایفا می¬کند و امکان دستیابی به خورشید را پس از مشکلات فراوان ایجاد می¬کند.
رؤیا نیز بعنوان عامل ارتباط میان نیمه¬زندگی و زندگی کامل ظاهر می¬شود. فرصت این را داریم که به تفصیل نماد¬پردازی رؤیا را مرور کنیم، امری که هنوز با قدرتی زیاد با روح مونتانی ارتباط دارد. «فرد به واسطۀ رؤیا از روح–ذهن خود الهاماتی دریافت می¬کند مربوط به محلی که شکار قرار دارد؛ روشی که برای شکار باید پیش گرفت، روشی که با آن روح حیوان شکار شده را اغناء کند و غیره. حتی زایش اندیشه¬ها در واقعیت به صورت الهام در روح- ذهن تفسیر می¬شود. شمار بیشتر رؤیاها و یا الهامات پیوند عمیق¬تری میان فرد و روح-ذهنش برقرار می¬سازد». در نگاهی کلی¬تر به نظر می رسد که رؤیا، کوهستان، دُم و درخت نماد گشودگی موقعیتی بسته و ناقص هستند برای عروج به سوی شیوۀ دیگری از زندگی، به سمت کمال. مثلاً از نظر روانشناسانه، هر کدام از این عروج¬ها ترجمان تجربه¬ای از باززایی هستند و هنگامی که وارد دنیای اسطوره¬ای به معنای واقعی آن شویم، این داده¬ها دقیق¬تر می¬شوند.
جالب می¬شد که نمادهای عمودیت مونتانی¬ها را با نمادهای مردم دیگر مقایسه می¬کردیم. به نظر سباستین استرکس هر گروهی از مردمان کوهستان مقدس مخصوص خود را دارد و در همه جا درخت «همزمان رمز عمودی شدن، رشد شگفت انگیز به سوی آسمان، باززایی مداوم و نه تنها پیشروی زندگی، بلکه پیروزی همیشگی بر مرگ است. درخت بیان کامل رمز زندگی می¬باشد که حقیقت مقدس جهان است. طرحی گسترده¬تر از طرح یک جهان زنده که درخت نماد آن باشد، وجود ندارد».
رؤیا نیز نقش بزرگی در دنیای دینی بسیاری از مردمان ایفا می کند. برای نمونه، در قبیلۀ اوتاواها سرخ-پوستان حیوان عجیبی را تکریم می¬کنند که تنها در رؤیا به آن دست می¬یابند. مونتانی¬ها هم برای دست یافتن به برخی حیواناتِ بویژه قدرتمند از رؤیا مدد می¬جویند. آنها می¬گویند یک سگ آبی غول¬پیکر مسئول سگ¬آبی¬های دیگر است و فقط با رؤیا می¬توان به آن دست یافت.
– قدرت¬های زندگی
آب، مو، ماهی، سر، چربی و استخوان¬ها برای ما به سان قدرت¬هایی ظاهر شدند که پیوندی نزدیک با زندگی و مرگ و یا بهتر بگوییم با فتح زندگی داشتند. اسطوره¬ها نگاهی کلی به این نمادها را به دست می¬دهند. آب که توسط تمام نطفه¬های زندگی قابل دریافت است در اسطوره¬های مونتانی گاه نماد عالم شب یا مرگِ باززاینده و گاه نماد جوانیِ بی¬پایان و یا شکوفایی زندگی است. دانۀ شنی که زمین را تشکیل خواهد داد از آب سر بر می¬آورد. قهرمان در آب به شرایط بشری خود آگاهی می¬یابد که به مرگ محکوم است و نیروی سرشار از جوانی بی¬پایان از آب بیرون می¬آید. آب صراحتاً حیات¬بخش و زایندۀ زندگی است، اما قبل از اینکه با این نقش ظاهر شود همیشه مرگی غیر قابل اجتناب را طلب می¬کند. این ایمان را در قدرت زندگی¬بخش آب در تمام آمریکا می¬یابیم، در آیین¬های جادویی متعددی که هدفشان باززایی حیات، موجودات انسانی و یا بازگشت مردگان به زندگی است. ماهی نیز زندگی را با تظاهر به ربودن آن حفظ می¬کند. قهرمان تساکاپیش، پس از اینکه بلعیده و تقریباً در رودۀ ماهی هضم شد، زندگی آگاهانه¬ای را در دل جهانی آغاز می¬کند که تصویر دیگری خواهد داشت. در اسطوره¬ای [دیگر] ماهی مفهوم مجموعۀ عناصری که قادر به حفظ زندگی هستند را در خود دارد. در واقع برای گفتن این مطلب که خرس جان کودک را نجات داده است، به سادگی می¬گویند: «خرس به او ماهی داد». بنابراین ماهی بعنوان خوراک، فراهم¬آورندۀ خوراکی کامل و تضمین¬کنندۀ ادامۀحیات است. به نظر می¬رسد سر، مرکز تمام قسمت¬های حیاتی است. خوردن سر خرس به معنای تسلط بر آن در نظر گرفته می¬شود. قهرمان تساکاپیش مجبور می¬شود با سر خرس بازی کند و بهترین استفادۀ ممکن را از زندگی، تحت سلطۀ ارباب زندگی یعنی خرس، می¬برد. موها به نظر ما بسان نماد زندگی نوزا یا «در قدرت» و مانند ابزار شکار برای فتح زندگی کامل پدیدار شدند. در آیین¬های مونتانی از بدو تولد کودک چند تار موی او را در کیفی از پوست خرس قرار می¬دهند. جاودانگی و جوانی بی¬پایان با چربی نشان داده می¬شود. چربی خرس در کوچک¬ترین جزییات زندگی روزمره از حیات حفاظت می¬کند. همچنین با خوردن چربی خرس است که به صورت دوره¬ای داستان پیشامدهایی را به خاطر می¬آورند که در دوران ازلی به وقوع پیوسته¬اند. بنابراین چربی همزمان نماد زندگی بی¬پایان و خاطرۀ جاودان است. استخوان نشان¬دهندۀ سرچشمۀ زندگی است و عصارۀ زندگی در استخوان متمرکز می¬شود. هم حیوان و هم انسان از استخوان دوباره زاییده می-شوند. معمولاً به استخوان باید نَفَس را اضافه کرد تا زندگی ایجاد شود. می¬دانیم که این نمادها منحصراً مونتانی نیستند. ایروینگ هالوول با مطالعۀ آیین خرس در سراسر دنیا به همین عناصر استخوان، سر و چربی، به مثابۀ قدرت¬های حیاتی نزد مردمان سیبری، انوهای ژاپن، نزد اینوویت¬ها و دیگران رسیده است. ما می¬خواستیم در این پژوهش بر نمادهای خاص یعنی نمادهای مونتانی متمرکز باقی بمانیم.
– اشباح وسوسه¬گر
سه شبح وسوسه¬گر از ابتدا مانع شکوفایی زندگی می¬شوند: جادوگران، همجنس¬خواران و غول¬ها. با این وجود نقش آنها چنان شبیه هم به نظر می¬رسد که از خود می¬پرسیم آیا همۀ آنها یک واقعیت واحد نیستند. این آدمخواران، جادوگران و غول¬ها هر یک در جایگاهی دختران و پسران را می دزدند، انسان¬ها را می¬کشند و آنها را می¬خورند، پوست را خراش می¬دهند، کودکان را می¬ربایند و انسان¬ها را گمراه می¬کنند. به نظر ما جادوگران، غول¬ها و آدمخواران بسان موجوداتی هستند که بیش از دیگران عمیقاً رمز «مرگ» را تجربه می¬کنند. نقش آنها یادآور پیشامدهای رخ داده در دوران بدوی برای انسان است. انسان از مرگ برای حیاتی زاده شده است که نتیجۀ تسلسل نامعلوم مرگ و بقاست. انسان برای تضمین ادامۀ زندگی و برای بر عهده گرفتن مسئولیت¬های خود در دنیا باید بکشد و کشته شود. این یک رفتار بدوی نیست، بلکه فرمانی دیکته شده از سوی خود خالق زندگی است. کشتن، یعنی تسلط بر اشخاص، چیزها، کل هستی؛ کشته شدن عبارتست از پذیرفتن مرگ برای ورود به یک زندگی عمیق¬تر.
به علاوه انسان باید مسئولیت تمایلات جنسی خود را تا حد آخر آن، یعنی هوسرانی، به عهده بگیرد. جادوگران و آدمخواران، چربی (جاودانگی) را پیشکش می¬کنند، مونتانی باید از آن بخورد تا حدی که از خوردن آن بیمار شود. می¬بایست زندگی جدیدی تولید شود. اما این زندگی توسط موجودی پیشکش می¬شود که مرگ را عرضه می¬کند؛ آیا گفته نمی¬شود که برای رسیدن به آن می¬بایست سرنوشت خود را به عهده بگیریم؟ هر دو جنس باید با هم این سرنوشت سخت را بپذیرند و به این دلیل است که در اسطوره¬ها، تساکاپیش و خواهرش به گونه¬ای جدایی¬ناپذیر متحد هستند.
– مشکل غامض برادر/خواهر
دو قدرت که ظاهراً رقیب هستند در طول اسطوره¬های موجود نقش اصلی را دارند. پیش از همه قدرتی پدید آور است که در دل کل هستی گسترده شده و در اسطوره¬ها توسط قهرمان تساکاپیش شخصیت¬پردازی شده است. خواهر، سرچشمۀ باروری، سعی می¬کند عمل قدرت پدید آورندۀ زندگی را حفظ کند، از ترس اینکه وی زندگی را از بین نبرد. در مرحلۀ آخر، این دو قدرت با هم سازش می¬کنند تا تولید کنندۀ حیات باشند؛ در این زمان می¬بینیم که آنها عناصری از یک حقیقت واحد بوده¬اند، ورود به خورشید و ماه نماد این سازش است.
– نمادپردازی ماه- خورشید
خورشیدی کردن موجود برتر، به نظر نمی¬رسد بخواهد بر حضور قوی او در زندگی دینی تأکید کند، بلکه بیشتر می¬خواهد آن را «چیز دیگری» معرفی کند. خواهر (سرچشمۀ باروری) می¬رود تا در خورشید زندگی کند، او با برادر شوهرش می¬رود: این زوج زندگی را پدید می¬آورد. این گذر از خالق به بارورکننده اهمیت غلبه¬گر ارزش¬های حیاتی را نشان می¬دهد و تمام اینها زمانی که تساکاپیش (پدیدآورنده) برای بارور کردن با دختران به ماه (باروری) می¬رود، شدیدتر می¬شود. بدین ترتیب ماه و خورشید همزمان اعتبار باروری و قدر و منزلت خورشید را دارند.
– اسطورۀ اینوویت: سرچشمۀ خورشید و ماه
در زمان¬های قدیم در یک دهکدۀ ساحلی مرد و زنی زندگی می¬کردند. آنها دو کودک داشتند، یک دختر و یک پسر. زمانی که کودکان بزرگ شدند، پسر دلباختۀ خواهرش شد. به دلیل اینکه پسر مرتب با تلاش فراوان در پی او بود، دختر بالاخره به آسمان پناه برد و ماه شد. از آن به بعد پسر به شکل خورشید همواره دنبالش دویده است. گاه به او می¬رسد و موفق می¬شود او را در بر بگیرد و بدین ترتیب ماه¬گرفتگی ایجاد می¬کند. پس از آن که فرزندان پدر را ترک کردند، وی تاریک و سرشار از نفرت در برابر بشریت شد. او به همه جای دنیا رفت و بیماری¬ها و مرگ را پراکند و قربانیانِ بیماری¬ها خوراک وی شدند؛ با این همه حرص و ولعش به حدی رسید که دیگر نمی¬توانست اغنا شود، بنابراین شروع کرد به کشتن و خوردن انسان¬های سالم. از خلال اسطوره¬های مورد مطالعه، می¬توانیم مشاهده کنیم که مرگ، بیماری و شکست در غیبیت خواهر پیش می¬آیند. حضور وی همیشه شکل جدیدی از زندگی می¬آورد و در جلسۀ آخر، تمام عناصر مجموعۀ نمادین «برادر– خواهر– ماه – خورشید» برای تولید زندگی متحد خواهند شد.
اکنون ما عناصر اصلی دنیای اسطوره¬ای مونتانی را می¬شناسیم. این دنیا ارتباطات نزدیکی با دنیای کری¬ها، اوژیبواها، آلگونکی¬های تمیسکامینگ و نسکاپی¬ها حفظ کرده است.
د. اقوام وابسته به دنیای اسطوره¬ای مونتانی
اگر اقوام وابسته به دنیای اسطوره¬ای مونتانی را به ترتیب اهمیت، یعنی بر حسب درجۀ نزدیکی اسطوره¬هاشان به اسطوره¬های مونتانی گروه¬بندی کنیم، این فهرست به دست می¬آید : اوژیبواها، آلگونکی¬های تمیسکامینگ، کری¬ها و اینوویت¬ها.
– اوژیبواهای تیماگامی
ما برای ارایۀ نگاهی کلی به این گروه، اساساً بر اطلاعاتی که اسپک به دست داده تکیه می¬کنیم. اوژیبواهای تیماگامی شمار نسبتاً قلیلی را شامل می¬شوند. در سال ۱۹۱۳ اسپک از ۹۵ نفر صحبت می¬کند. می¬دانیم که این گروه هنوز وجود دارد و لااقل در تابستان در جزیرۀ خرس واقع در دریاچۀ تیماگامی در شمال اونتاریو سکونت دارند. این گروه به وضوح بخشی از اوژیبواهای دریاچه¬های بزرگ و مردمانش شکارچی هستند. خرس، سگ آبی، گوزن قطبی و راسو از شکارهای مورد علاقۀ آنهاست. توتم¬باوری نزد آنها افتخار است. پیوندهای زناشویی با افراد قبایل دیگر منجر به افزایش شمار آنها شده است. کودک از همان بدو تولد اهمیت دارد. در سن یک سالگی او را نام¬گذاری می¬کنند؛ اسمی که بسیار شاعرانه باشد و بیانگر صفت غالبی منسوب به کودک. این نام¬گذاری در یک جشن رسمی به انجام می¬رسد. فعالیت اصلی مردمان این قبیله شکار است و در این حوزه ممنوعه¬های فراوانی دارند. آیین¬های فراوانی نیز در ارتباط با حیوانات برگزار می¬شود. رقص که یک فعالیت اجتماعی بزرگ است به ویژه به افتخار خرس و اردک انجام می¬شود. این گروه بسیار مدیون همسایۀ مهربانش، آلگونکی¬های تمیسکامینگ است.
– آلگونکی¬های تمیسکامینگ
این گروه شمال اونتاریو، در انتهای دریاچۀ تمیسکامینگ در مرز اونتاریو و کبک، را بعنوان محل سکونت برگزیده است. جمعیت آنها تقریباً ۲۵۰ نفر است. پیوندهای زناشویی میان اوژیبواها و آلگونکی¬های تمیسکامینگ بسیار متداول است. از اینجا متوجه می¬شویم که این دو قبیله چگونه از یکدیگر تأثیر پذیرفته¬اند. اینجا هنوز توتم-باوری از اهمیت بالایی برخوردار است. این سرخ¬پوستان به «تربیت» حیوانات شهرت دارند. سگ¬های آبی جزیره به دقت شمارش می¬شوند و سن هر کدام از آنها مشخص می¬شود. در برخی مناطق، گوزن¬های قطبی به مدت یک سال محافظت می¬شوند و سال بعد به حیوانات یک منطقه دیگر رسیدگی می¬شود. فرزندان میراث¬دار شکار پدرانشان هستند، زیرا آنها در واقع دارایی¬های پدر هستند. زن در منزل همسرش می¬ماند و فقط زمانی که زمین شکار حاصلی ندارد به دیدن پدر همسر می¬روند. سالخورده¬ها مسئول تمامی مسایل زناشویی هستند.
– کری¬های شرق کانادا
اسطوره¬¬های کری¬های شمال کانادا مشابه اسطوره¬¬های مونتانی¬هاست. کری¬ها در شرق خلیج هادسون، لابرادور و شمال اونتاریو زندگی می¬کنند. زبان آنها مورد فهم اوژیبواها و به معنای واقعی کلمه آلگونکی¬ها می¬باشد. به نظر می¬رسد شکار سگ آبی کار مورد علاقۀ افراد این قبیله است. آیین خرس آنها نسبتاً نزدیک به آیین مونتانی¬هاست. اسپک معتقد است اسطوره¬های مونتانی بیشتر با اسطوره¬های واباناکی¬ها در جنوب سن¬لوران تفاوت دارد تا اسطوره¬های کری¬ها. این سه قبیله، یعنی کری¬ها، اوژیبواها و آلگونکی¬های تمیسکامینگ به خانوادۀ آلگونکی متعلق هستند. اما راجع به اینوویت¬ها باید گفت که مونتانی¬ها ظاهراً با آنها هیچ دوستی و قرابتی ندارند.
-اینوویت¬ها
بنا بر پژوهش¬های قوم¬شناختی کنونی، اینوویت¬ها آخرین قومی هستند که به آمریکا آمده¬اند. در سال¬های ۹۸۳-۹۸۲ اریک لوروژ ایسلندی در هنگام کاوش¬های باستان¬شناسی، به آثار سکونت و بقایای فرهنگ اینوویت¬ها در گروئنلند دست یافت. نحوۀ زندگی اینوویت¬ها شباهت¬هایی با زندگی اجداد پارینه¬سنگی دارد. به نظر کازنو امکان دارد نژاد شانسلاد که در اروپا زندگی می¬کرده است در دوران ماقبل تاریخ با گله¬های گوزن به سمت شمال مهاجرت کرده و در کنارۀ اقیانوس منجمد مستقر شده باشد و بدین ترتیب اینوویت¬ها از نسل آنها و میراث¬داران فرهنگ سرزمین¬های اینوویت¬های گروئنلند می¬باشند. وجود اینوویت¬ها تابع روند فصلی است. در زمستان در کلبه¬های برفی کنار ساحل مستقر می¬شوند تا شیرماهی و پستانداران دریایی دیگر را شکار کنند. در تابستان نیز در پناه چادرهایی کنار رودها زندگی می¬کنند تا ماهی آزاد صید کنند و به شکار گوزن نیز بپردازند. اینوویت¬ها به سان مونتانی¬ها، مراسم شکار و ماهی¬گیری و اعتقادات شمن¬باوری دارند. به نظر می¬رسد چند اسطورۀ مونتانی از اینوویت¬ها تأثیر گرفته باشند و به نظر اسپک، احتمال دارد روابط میان اینوویت¬ها و مونتانی¬ها در سدۀ هفدهم قطع شده باشد؛ مونتانی¬های آن دوره احتمالاً از شمال بزرگ کنده و به سمت ساحل رانده شده¬اند. در مجموع، مونتانی¬ها و اینوویت¬ها عناصر مشترک اندکی در اسطوره¬هایشان دارند، در حالی¬که شباهت میان اسطوره¬های مونتانی، آلگونکی، اژیبوا و کری شگفت¬آور است. تقریباً هر جزیی از اسطوره¬های مونتانی در اسطوره¬شناسی یکی از این قبایل وجود دارد.
تا کنون قوم¬شناسان تلاش کرده¬اند شباهت تعجب¬آور پیروزی¬های به دست آمده توسط قهرمانان فرهنگی این مردم را نشان دهند. بویژه می¬توانیم به پژوهش¬های مارگارت و. فیشر و آک هولتکرانتز اشاره کنیم. اما در جریان این پژوهش آن چیزی که ما را شگفت زده کرد این بود که قهرمان اسطوره¬ای نزد مونتانی¬ها عامل مستقلی به نظر نمی¬آید و حرکات و رفتارش پیوسته به خرس ارجاع دارد. در هر مرحله خرس شخصیت اصلی است و موضوع پایه¬ای برخی آیین¬ها قرار می¬گیرد. اسطورۀ تساکاپیش فقط وسیله¬ای بوده است تا ما را وارد خودِ ساختار قدسی کند، چرا که خرس در جهانی در حال تغییر، اسطورۀ ارباب زندگی و مرگ می¬شود.
مونتانی نسل آسیایی-اروپایی در محیطی بسیار متفاوت از اجداد دیرینش، متحول شده است. آب و هوای سخت، شرایط زندگی دشوار و فقدان ارتباط بین قاره¬ای از او انسانی قوی و آرام ساخته که در دنیایی بسیار ویژه زندگی می¬کند. مونتانی که به جنگل¬های بومی آمریکای شمالی پیوند دارد ارتباطات بسیار نزدیکی با آنها دارد. در حال حاضر مونتانی سرخ¬پوست که هویتش را در تهدید دست¬اندازی فنون مختلف می¬بیند، با شدت فزاینده¬ای به میراث فرهنگی خود علاقه¬مند است. هرچند این میراث ویژه باشد، اما نزدیکی¬هایی با برخی قبایل بومیان آمریکا دارد.