چالش های نظری در اشتغال زنان( بخش دوم)
به طور کلی در راستای تبیین اشتغال زنان ، نظریات را می توان در دو دسته طبقه بندی کرد:
نوشتههای مرتبط
الف :نظریه و دیدگاه های جنسیتی
ب : نظریه های نابرابری شغلی
در دسته اول ، نظریاتی هم چون رویکردهای فمینیسم لیبرال ، کارکردگرایان ، فمینیست های رادیکال ، فمینیست های سوسیالیستی ، فمینیست های پست مدرن و فمینیست های اسلامی را قرار داد . دسته دوم نظریات نیز شامل ، تئوری نئوکلاسیک ، تئوری تجزیه شدن بازار کار و تئوری های جنسیت می شود. ( تیموری : ۱۳۸۴، ۱۵).
در این بخش هر یک از تئوری های فوق از زاویه موضوع مورد پژوهش – آموزش زنان و اشتغال – بررسی می شود.
الف : نظریات فمینیستی
فمینیسم لیبرال
اولین بارقه های نظریات فمینیستی در اوایل قرن بیستم ، نمایان شد. گرایش فمینیست لیبرال اولین گرایش و مهم ترین رویکرد نظری در حوزه زنان بود که تاثیرات عمده ای بر تغییرات قوانین به نفع زنان در آمریکا داشت . اهمیت این رویکرد آن قدر زیاد بود که هرگز فمینیست های دیگر نتواستند از حیطه اقتدار آن خارج شوند تا حدی که برخی آن را معادل گرایش فمینیستی به طور عام می دانند . ” فمینیسم لیبرال، شناختهشدهترین شکل اندیشه فمینیستی است و غالباً مترادف خود فمینیسم دانسته میشود “( بیسلی :۱۳۸۸، ۸۵). برخی نیز معتقدند نفوذ فمینیست لیبرال ناشی از هم خوانی اندیشه ها و تئوری های این رویکرد با فضای فرهنگی و اجتما عی آمریکا بود که استقبال زنان را همواره به همراه داشته است ( ریتزر : ۱۳۷۷، ۴۷۴).
فمینیست های لیبرال برای بیان نابرابری جنسیتی معتقد به آموزش برابر بین زنان و مردان بودند . آن ها با اتکا بر رویکرد جامعه پذیری در دوران خردسالی معتقد بودند باید دختران فارغ از جنسیت شان هم چون پسران مهارت های لاز م را کسب کنند و احساس ناتوانی و عجز به خاطر زن بودن به آن ها تلقین نگردد . یکی از کلیدی ترین مباحثی که بخش زیادی از متون فمینیست های لیبرال را به خود اختصاص داده ، تقسیم کار جنسی و جدایی عرصه عمومی به عنوان جولانگاه اصلی مردان در مقابل جایگاه خصوصی که حیطه اقتدار زنانه محسوب می شود ، است . اعمال یک پروسه سالم اجتماعی کردن زنان می توانند فرصت های کافی برای شغل در یک بازار برابر اقتصادی را کسب کنند و توانمندی های خود را فقط معطوف به حوزه خصوصی نکرده ، در حوزه عمومی نیز قابلیت های خود را به نمایش بگذارند . در واقع مشکل اصلی از نگاه آن ها در وضع استخدامی و نابرابری اقتصادی زنان و فرصت های نابرابر جنسی متمرکز شده است . با تغییر قوانینی که خود این فشارهای اجتماعی را بر زنان تقویت می کنند و عملاً با نهادینه کردن نابرابری جنسی ، موجب تقویت آن می گردند ، می توان راه کاری برای خروج از این فضای نابرابر شده وامکان دسترسی زنان به شرایط عادلانه را فراهم آورد . در واقع فمینیست های لیبرال به شدت معتقدند بین زنان و مردان هیچ تفاوت و تمایزی وجود ندارد و آن ها می توانند فرصت های برابری در جامعه برای احراز شغل های مناسب داشته باشند و قانون وظیفه دارد این فرصت را برای ایشان فراهم کند.
این رویکرد طبیعتاً از گرایشات لیبرالی حاکم بر آمریکا نشات گرفته و نسل اول فمینیست ها ، دیدگاه های خود را در این بستر پرورانده اند . افرادی چون جان استوارت میل ، هریت تیلور ، مری آستل و بتی فریدان از اولین پیشگامان این تفکر بودند که پیش از این به معرفی آرا و نظریات برخی از آن ها پرداختیم .
مری آستل ، یکی از پیشگامان رویکرد لیبرالی است که سوالات مهمی پیش روی جامعه آمریکا قرار داد ” اگر حاکمیت مطلق در یک کشور ضروری نیست، پس چرا در خانواده لازم است؟ و اگر در خانواده ضروری است ، چرا باید در کشور نباشد؟ اگر همه انسانها آزاد به دنیا میآیند ، چرا همه زنان باید برده به دنیا بیایند و هستی آنها در شرایط بردگی کامل ، تابع اراده متغیر، مردد ، نامعلوم و دلخواه مردان باشد؟ ” ( جگر : ۱۳۷۵، ۴۸).
سوالات آستل فضای اجتماعی آمریکا و خصوصاً زنان را به خود جلب کرد . بعد از او ولستون کرافت مهم ترین ایرادات را به نظام آموزشی و دیدگاه های مطرح شده در آن وارد کرد که شرح آن در بخش های پیشین ذکر شده است . اما بتی فریدان یکی از اولین زنانی بود که به بررسی موقعیت شغلی زنان و تصور اجتماعی از زن ایده آل پرداخت . فریدان با انتشار کتاب ” راز زنانه ” ، معروف شد و استقبالی که از اثر گردید ، در تولید سوالات اجتماعی مبنی بر حضور زنان در بازار کار موثر بود . البته رویکرد فریدان به هیچ وجه سیاه و تندروانه نبود . به نظر وی ” چیزی که در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ زنان را از رویای خود دور می کرد ” سیاست جنسی” بود . او مدعی بود که پافشاری بر این که همه مردان هرزه نگارانی زن ستیز و قواد و متجاوزند که زنان را کتک می زنند و از نظر جنسی آزار می دهند برای زنان اصلا سازنده نیست ؛ این نفرت از مرد هیچ حقانیتی ندارد . با ارزیابی او بسیاری از مردان صمیمانه به زنان عشق می ورزند و بسیاری از زنان نیز صمیمانه مردان را دوست دارند . هر نظریه فمینیستی که این واقعیت را به رسمیت نشناسد شکست آن حتمی است” ( تانگ : ۱۳۸۶، ۴۹).
این رویکرد باعث شد سایر زنان نیز ، نگرش متعادل تری نسبت به موضوع داشته باشند و مردان را به مثابه دشمنان ذاتی خود تصور نکنند. ” به اعتقاد فریدان ، این انتظار که زنان فعالیت ها و علایق خود را به عرصه خصوصی محدود کنند ، آنان را به سمت افسردگی و اعتیاد می کشاند . از این گذشته ، گذاشتن همه بار اشتغال و نان آوری بر دوش مردان ، به آن ها اجازه نمی دهد که لذت کاملی از زندگی ببرند”( جلایی پور و محمدی: ۱۳۸۷ ،۷۱).
هم چنین از نظر فریدان لذت بردن از زندگی برای زنان خانه دار نیز کمتر رخ می دهد” بسیاری از زنان شاغل هر چند موفق شده بودند در اقتدار و ثروت به پای مردان شاغل برسند از زنانی که هرگز از راز زنانه تخطی نکردند خوشبخت تر نیستند. فریدان در مصاحبه با شمار زیادی از این زنان شاغل اغلب می دید که امیدی ندارند از این موفقیت نصیبی ببرند و حتی توهم آن را هم ندارند. دیدگاه های بتی فریدان به شدت توسط نظریه پردازان بعدی نقد شد و رویکردهای نظری جدیدی را تولید کرد.
سایر فمینیست های لیبرال نیز دیدگاه هایی در این حوزه مطرح کرده اند . اکثر آنان از ” کارهای خانه که بدون دست مزد انجام می شود ، انتقاد می کنند و این امر را موجب وابستگی زنان به مردان و کم ارزش شدن آنان می دانند” ( زعفرانچی : ۱۳۸۸ ،۲۹۸).
این رویکرد با انتقادات فراوانی مواجه شد اما همواره در عرصه نظری و حتی عملی ، پایدار باقی ماند . امروزه فمینیسم های لیبرال نوین هم چنان به برابری جنسی بین زن و مرد اعتقاد دارند و آن را تنها راه نجات زنان می دانند . آن ها معتقدند مشاغل زنانه نباید دنباله مشاغل خانگی آن ها تلقی شود . ” حرف لیبرال فمینیست ها این است که جامعه مرد سالار گمان می کند زنان فقط برای بعضی مشاغل مانند معلمی و پرستاری و منشی گری به درد می خورند و عمدتاً از عهده وظایف دیگر مثلاً حکومت کردن ، وعظ وخطابه ، یا سرمایه گذاری بر نمی آیند . جامعه مرد محور مشاغلی را برای زنان مناسب می داند که مستلزم خصلت های مرتبط با شخصیت زنانه باشند ، نظیر از خود گذشتگی و رسیدگی به دیگران و برای مردان مشاغلی را مناسب می داند که مستلزم خصلت های مرتبط با شخصیت مردانه نظیر اعتماد به نفس و ارتقای نفس است . لیبرال فمینیست ها معتقدند این نوع کلیشه بندی جنسیتی به شدت نابرابر است و اگر قرار باشد اهداف لیبرالیسم برای همه اعم از زن و مرد تحقق یابد باید برای آن چاره ای اندیشید “( تانگ : ۱۳۸۷ ، ۵۴).
این چالش حتی در شرایطی که زنان موقعیت بهتری نسبت به گذشته دارند ، پایدار است و بحث های نظری نوین بر حسب موقعیت شغلی زنان در جوامع صنعتی و پیش رفته را به دنبال داشته است. به گفته رزمری تانگ ” فمینیسم لیبرال به هیچ وجه قدیمی نشده است و شاید حتی ” آینده ای انقلابی “، چنان که آیزنشتاین پیش بینی می کرد ، پیش رو داشته باشد”( همان : ۷۰).
فمینیسم مارکسیستی
همان طور که رویکرد فمینیست های لیبرال از جامعه و نظرات لیبرالیستی نشات گرفته بود فمنیسیم های مارکسیست نیز از آبشخور مارکسیسم و تعالیم کارل مارکس سود می بردند . تئوری های مارکسیستی برای تبین ستم دیدگی زنان مد نظر این گروه از فمینیست ها قرار گرفت . علی رغم آن که مارکس چندان به موضوع نابرابری جنسیتی نپرداخته ، طبیعی به نظر می رسد که مارکسیست ها از پتانسیل های موجود در جنبش های زنان ، بهره مند شده و از آن سود لازم را برده باشند . اولین کتابی که بنیان نظری فمینیست های مارکسیست را شکل می دهد ” منشاء خانواده ، مالکیت خصوصی و دولت ” از انگلس بود. در این کتاب نویسنده شواهد خود را بر اساس داده های مردم شناختی که جیمز مورگان در کتابش” جامعه باستان ” مطرح کرده بود ، قرار داد. از نظر وی جامعه لزوماً نیازی به داشتن خانواده ندارد . شواهد نشان می دهد در برخی از جوامع خانواده به شکل امروزی وجود نداشته ، و در دوران باستان مردم در درون نظام های خویشاوندی زندگی می کرده اند نه خانواده . ” در اصل همه به همه مزدوج بودند . به نظر انگلس ، در نتیجه اصل انتخاب طبیعی به تدریج انواع گوناگون خویشاوندان خونی از زمره جفت های مشروع و ازدواج کنار گذاشته شدند . با کاهش روز افزون شمار زنانی که در هر قبیله در دسترس هر مرد قرار داشت مردان رفته رفته برای تصاحب انحصاری زنی به زور متوسل شدند . در نتیجه ، خانواده یاریگر پدید آمد که از ازدواج یک زن با یک مرد حاصل می شد . انگلس با توجه به این که هر گاه مردی زنی را به همسری می گرفت در خانوار او سکونت می گزید این عمل تجاوزکارانه را نشانه قدرت اقتصادی زن تعبیر می کرد نه فرودستی او ” ( تانگ :۱۳۸۷ ، ۸۵).
اما آرام آرام این نظام اقتصادی را نیز تغییر دادند و نه تنها زنان اعتبار اقتصادی خود را- که از طریق نقش شان در تامین آذوقه داشتند – از دست دادند ، در نظام خانوادگی به انقیاد مردان نیز در آمدند . با ظهور پدر تباری به جای مادر تباری پایه های این انقیاد مستحکم تر شد و در طی روند تاریخی در اشکال مختلف خود را باز تولید کرد . میشل برت معتقد بود که خانوار به گونه ای بنیادین از طریق نیازهای سرمایه داری شکل می گیرد و خانواده محملی برای مهم برای فرودست کردن زنان است( جلایی پور و محمدی : ۱۳۸۷ ، ۷۲).
فمینیست – مارکسیست ها از داده های ذکر شده در کتاب انگلس سود بردند و آن را پایه نظری مطالعات خود قرار دادند . تحلیل دلایل فرودستی زنان در این رویکرد بسیار حائز اهمیت است و بی شک با طبقه سرمایه داری بی ارتباط نیست . از منظر این نظریه پردازان سرچشمه اصلی نابرابری های جنسی را باید در نظام سرمایه داری جستجو کرد . هم چنان که طبقه صاحب سرمایه ، کارگران را استثمار می کند مردان نیز به عنوان دارندگان ابزار اقتصادی زنان را به انقیاد خود کشانده اند . در واقع موقعیت فرودست زنان ناشی از خصوصیات ذاتی یا زیستی و فیزیولوژیک آن ها نیست ، منشا آن در نظامی که فرصت مناسبی در اختیار مردان قرار داده است تا بتوانند از طریق کسب منافع مادی زنان را همواره به خود وابسته نگه دارند . جز این تشویق پیوسته زنان به ادامه حضور در عرصه خصوصی و تقسیم کار به تولیدی و غیر تولیدی موجب شده ، کار خانگی و زنانه بی ارزش تلقی شود و در مقابل کار مردانه مهم و با ارزش ( ریتزر : ۱۳۷۷ ، ۴۸۱-۴۷۸ ). البته این شکل از روابط چون در نظام سرمایه دارانه رشد کرده است ، طبیعتاً با از بین رفتن این نظام ، نوع روابط نابرابر از بین خواهد رفت . انقلاب جهانی پرولتاریا ، زنان را نیز از دام نابرابری های جنسی نجات داده ، راه را برای کسب موقعیت برابر در یک نظام عادلانه را فراهم می کند . در واقع استراتژی کاربردی فمینیست های مارکسیست تلاش برای تغییر موجود و از بین بردن نابرابری های جنسی که فقط بعد از تحقق انقلاب سوسیالیستی و تاسیس یک دولت کمونیستی امکان پذیر خواهد شد. به این ترتیب به نظر می رسد کمونیست ها آگاهانه از نارضایتی های زنان برای قرار گرفتن آن ها در صف مخالفان نظام سرمایه داری ، سود می بردند . قطعاً تنها منفعت نظام سوسیالیستی برابری جنسیتی را برای زنان به ارمغان نمی آورد ، پیامد های این نظام فراتر از تصور عام مردم در نظام سرمایه داری است ” شهروندان جامعه کمونیستی ، به خلاف افرادی که در جامعه سرمایه داری زندگی می کنند ، در انتخاب کاری که انجام می دهند و شخصیتی که می خواهند داشته باشند آزادند زیرا می توانند در ساختار نظامی که شخصیت آنان را شکل می دهد دخالت کنند . از میان این سطور می توانیم یکی دیکی دیگر از جاذبه های مارکسیسم برای زنان را دریابیم که همانا وعده بازسازی طبیعت انسان است به گونه ای که تمامی تقسیم های دو ارزشی مخربی که برخی را به برده و برخی را به ارباب بدل کرده است محو شوند . افزون بر این مارکسیسم نوید می دهد که مردم را آزاد می کند و زنان قطعاً از این که کسی به چنین عهدی پایدار باشد خشنود می شوند؛ در واقع مشارکت زنان و مردان در ایجاد ساختار ها و نقش های اجتماعی به گونه ای که امکان تحقق کامل استعداد های انسان برای هر دو جنسیت فراهم شود نظریه ای بسیار رهایی بخش جلوه می کند ” ( تانگ :۱۳۸۷ ، ۸۴).
واقعیت بر مبنای تخیلات ساخته نمی شود ؛ کمونیسیم نیز به سرعت آزمون خود را در جوامع کمونیستی باز پس داد و عدم موفقیت هایش در عرصه های اقتصادی _ سیاسی و اجتماعی جهان را متعجب کرد . تجربیات تلخ دوران کمونیستی ، از اعتبار فمنیسیت های مارکسیست کاست اما موجب از بین رفتن کامل آن ها نشد . امروزه فمینیست مارکسیتی معاصر با تمرکز بر اشتغال زنان هم چنان به نظریه پردازی ادامه می دهد . یکی از انتقاداتی که همواره به این تئوری وارد است عدم پرداختن به دغدغه های جنسی زنان و حواشی باروری زنان و آسیب های جنسی است که به آنان در جامعه وارد می شود . این امر ، برآمده از بنیان های تئوریک این گرایش است .” توجه فمنیست مارکسیست ها به مسائل زنان مرتبط با کار زنان معطوف شده است . از جمله خدمات آنان در این راستا کمک به درک نحوه ارتباط میان نهاد خانواده و سرمایه داری بوده است و این که چگونه کار خانگی زنان بی ارزش قلمداد شده و کار واقعی به حساب نمی آید و هم چنین این که عموماً کسالت بار ترین و کم مزدترین کارها به زنان واگذار می شود”( همان ، ۹۱).
پیشنهاد آن ها ارزشمند شدن کار خانگی و اعطای اعتبار اجتماعی به این نوع اشتغال است. البته بین رویکردهای ، این گروه از نظریه پردازان تفاوت های نیز وجود دارد . ” بنستون اگر چه به خلاف انگلس اجتماعی شدن کار خانگی را مهم تر از ورود انبوه زنان به عرصه عمومی صنعت دانست به چارچوب سنتی مارکسیسم وفادار باقی ماند . اما ماریا رزا دالا کوستا و سلما جیمز در مقاله ” زنان و براندازی جامعه ” با تخطی از سنت مارکسیستی ادعا کردند که کار خانگی زنان کاری مولد است امانه به معنای عامیانه مارکسیستی یعنی ” مفید” بودن بلکه به این معنای دقیق مارکسیستی که ” ارزش اضافی خلق می کند” . لازم نیست زنان به نیروی کار تولیدی بپیوندند چون از قبل به این نیروی کار تعلق دارند حتی اگر کسی این واقعیت را به رسمیت نشناسد . کار زنان شرط لازم برای هر کار دیگری است که به نوبه خود از آن ارزش اضافی اخذ می شود . زنان با فراهم کردن خوراک و پوشاک و آرامش خانگی و عاطفی کارگران کنونی و آتی گردش چرخ های ماشین سرمایه داری را تداوم می بخشند . از آن جا که دالاکوستا و جیمز ککار خانگی را مولد می دانستند تعجبی ندارد که برنامه این دو برای آزادی زنان نه تنها با برنامه بنستون بلکه با برنامه انگلس نیز تفاوت داشت . به نظر دالاکوستا و جیمز که رهبری مبارزه برای ” دستمزد خانه داری ” را بر عهده داشتند زنانی که به عرصه عمومی صنعت وارد می شوند به کاری مضاعف بدون مزد در خانه پایان می یابد . دالاکوستا و جیمز معتقد بودند که زنان برای پایان دادن به این بی عدالتی باید برای خانه داری دستمزد مطالبه کنند”( همان ، ۹۶-۹۵ ).
در دوره های بعد برخی از مارکسیست ها نظریات دالا کوستا و جیمز را رد کردند چرا که معتقد بودند این مطالبه نهایتاً نه عملی است و نه مطلوب . چراکه ساختارهای اجتماعی و دولتی امکان عملی کردن چنین خواستی را ندارد و نمی تواند به صورت کارآمد آن را اجرا کند . جز این اگر هدف نهایی فمینیست های مارکسیست را رهایی از نابرابری های جنسی بدانیم ، تاکید بر دریافت دستمزد در ازای کار خانگی باز هم زنان را به همان فضای نابرابر سوق می دهد و گرفتن صرف دستمزد می تواند مانعی برای حضور در بازار کار گردد . به این طریق یکی از مهم ترین و قدیمی ترین آرمان های مارکسیست ها از بین می رود .
فمنیسیم رادیکال
نگرش های فمینیست های رادیکال از بستر تحولات اجتماعی آمریکا و نقد نظریات فمینیست های مارکسیست سر بر آورد. نکته حائز اهمیت در این رویکرد ، حضور دختران و زنان تحصیلکرده سفید پوست آمریکایی است .
از نظر فمینیست های رادیکال باید با رویکردی زنانه به مفهوم برابری زنان توجه کرد. گفتمان هایی که در این راستا مطرح شده اند دیدگاه هایی مردانه ارائه کرده اند و مادامی که تسلط مردان بر زنان در جامعه پابرجاست ، اعتبار و ارزشی ندارند. ” از نظر فمینیستهای رادیکال زنان تحت ظلم و ستم قرار دارند . استفاده از واژه ستم نوعی وامگیری از مارکسیسم است که جامعه را به دو دسته ستمگر( سرمایهدار) و ستمدیده (کارگر) تقسیم میکند؛ اما فمینیستهای رادیکال برخلاف مارکسیسم معتقدند : اساسیترین نوع تقسیمبندی اجتماعی ، نه تقسیم به دو طبقه کارگر و سرمایهدار، بلکه تقسیمبندی جنسیتی است و تقسیم براساس جنسیت عمیقترین نوع تقسیمبندی اجتماعی سیاسی است که برای نمونه اساسیتر از تقسیم به ملت، طبقه یا نژاد میباشد ؛ برایناساس جامعه به طبقه زنان و طبقه مردان تقسیم میشود و طبقه زنان صرفاً بهلحاظ جنسیت و زن بودنشان تحت ستم قرار میگیرند . ظلم جنسیتی (ظلم بر زنان) اساسیترین و فراگیرترین شکل بیعدالتی است ، سایر شکلهای بیعدالتی (بهرهکشی طبقاتی ، نژادی و…) در درجه دوم اهمیت قرار دارند و مظلومیت زن ، نوع متمایز و فراتری از دیگر اشکال مظلومیت است . به نظر رادیکالها ظلم بر زنان در همه جوامع ، از قدیمیترین اجتماعات تاریخی تا تمام جوامع دنیای امروز اعم از پیشرفته یا جهان سوم یا مانند آن ، وجود دارد و در درون این جوامع نیز در تمام نهادها و حوزهها اعم از فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی ، بهخصوص در نهاد خانواده و ریزترین روابط شخصی موج میزند” ( رودگر : ۱۳۸۸ ، ۸۷).
به نظر آن ها فقدان یک حوزه خاص زنانه موجب شده مردان هم در حوزه عمومی و هم حوزه خصوصی زنان را تحت انقیاد خود در آورند . فمینیست های رادیکال بر تفاوت بین زن و مرد به مفهومی بیشتر از انقیاد مردان بر زنان توجه دارند و معتقدند دیدگاه های سنتی نمی تواند پاسخگوی وضعیت نابرابر زنان در جامعه باشد . مبنای اعتقادی این فمنیسیت ها بر پنج نکته ذیل قرار دارد :
” ۱- زنان در طول تاریخ نخستین گروهی بودند که ستم دیدند.
۲- ستم بر زنان رایج ترین نوع ستم است که عملاً در تمامی جوامع شناخته شده وجود دارد.
۳- ستم بر زنان ریشه دارترین نوع ستم است زیرا محو آن از دیگر انواع ستم دشوارتر است و نمی توان آن را با انجام تغییرات اجتماعی مثلاً با محو جامعه طبقاتی از میان برداشت.
۴- ستم بر زنان از هر دو جنبه کیفیت و کمیت بیش ترین آسیب را به قربانیان خود وارد می سازد هر چند که در بسیاری مواقع شادی به علت تعصب های جنسی نه ستم گر و نه ستم دید ه این آسیب را تشخیص ندهند.
۵- ستم بر زنان الگویی برای شناخت مفهوم سایر انواع ستم به دست می دهد “( جاگر در تانگ : ۱۳۸۷ ، ۱۲۰-۱۱۹).
اما دلیل این همه ظلم تاریخی بر زنان در کجا نفهته شده است ؟ آیا ماهیت جامعه توسط مردان به گونه ای است که تمایل به انقیاد زنان دارند؟ آیا تفاوت های بیولوژیک آن ها موجب این نابرابری ها می گردد؟ و….. از دیدگاه فمینیست های رادیکال ، پاسخ این سوال را باید در نظام مرد سالار جستجو کرد که همواره تلاش کرده است زنان را به اشکال مختلف تحت سلطه خود در آورد . در واقع ستم بر زنان از درون خانواده شروع شده و در جامعه ادامه می یابد . اما دلایل شکل گیری این نابرابری در نظام خانوادگی ، ریشه در تفاوت های فیزیولوژیک بین دو جنس دارد . قدرت بدنی مرد و منافعی که از تسلط بر زنان کسب کرده اند آن ها را به ابقای این روش مصمم تر نموده است . فمنیست های رادیکال در تحقیقات خود نشان دادند زنان به شدت از قدرت بدنی مردان مورد آسیب و آزار قرار گرفته اند ( ریتزر:۱۳۷۷ ، ۴۹۰).
به این ترتیب مردان به عنوان دشمنان آشتی ناپذیر در مقابل زنان قرار دارند . از نظر برخی دیگر نظریه پردازان رادیکال ، صرفاً این نظام پدرسالار نیست که موجب ستم بر زنان شده است بلکه طبیعت و خصوصیت زیست شناختی بدن زن ، یعنی باروری ، شرایطی برای وی فراهم می کند که نهایتاً او را به انقیاد مردان در می آورد . دوران بارداری و وظیفه بزرگ کردن کودکان عملاً او را به مدت طولانی از عرصه عمومی دور کرده ، زمینه انقیاد بیشتر مردان بر وی را فراهم می آورد. شولامیت فایرستون یکی از طرفداران این نظریه بود . وی معتقد بود ” هر گاه زنان و مردان در نمایش تولید مثل بازیگر نقش هایی ماهیتاً متفاوت نباشند امکان محو تمامی نقش های جنسی فراهم خواهد شد . او اعتقاد داشت که این نقش ها به منظور پشتیبانی از خانواده طبیعی بر مردم تحمیل شده است . هنگامی که فناوری بتواند راه های ” مصنوعی ” برای تولید مثل پیش روی مردم قرار دهد . نیاز به خانواده طبیعی و ، در پی آن نیاز به تحمیل دگر جنس خواهی برای تضمین بقای نوع بشر از بین می رود…………… با نابودی وجه تولید مثلی خانواده طبیعی ، وجه اقتصادی آن نیز رو به نابودی خواهد رفت . فایرستون دست کم اندازه مارکسیست ها بود که معتقد باشد سرمایه داری از تقسیم کار طبیعی میان زن و مرد بهره بسیار برده است . این که زنان تولید مثل می کنند واقعیتی است که حبس زنان در قلمرو خصوصی ( یا خانگی ) و فرستادن مردان به کار در قلمرو عمومی را برای سرمایه داری آسان می کند. با گذشت زمان خانواده طبیعی به صورت واحدی اقتصادی در آمده است که زنان در آن به کار رایگان تولیدی می پردازند . خانواده به مکانی بدل شده است که از زنان و کودکان مصرف کنندگانی برای گرم نگه داشتن بازار سرمایه داری می سازد و اما زمانی که زنان دیگر مجبور به تولید مثل نباشند توجیه اصلی برای حبس آنان در خانه از میان می رود و با ورود زنان به بازار کار عمومی ، خانواده در مقام واحد اقتصادی معنای خود را از دست می دهد “( تانگ : ۱۳۸۷ ، ۱۲۵-۱۲۴).
بحثی که فایرستون در زمینه ” نقش مادری ” مطرح کرد با استقبال زیادی از طرف نویسندگان فمینیست رادیکال قرار گرفت تا حدی که برخی رمان های تخیلی بر این مبنا نوشتند. اما با توجه به نگرش افراطی رادیکال ها ، این نگرش با انتقادات فراوانی مواجه شد . رو در رو قرار گرفتن دو جنس در مقابل یکدیگر ، فرزند آوری ، گرایش های جنسی مبتنی بر هم جنس گرایی و …… مباحثی بود که به شدت توسط منتقدان به نقد کشیده شد.
کیت میلت یکی دیکر از نظریه پردازان فمینیست رادیکال در کتابی با عنوان ” سیاست های جنسی ” ، مفهوم پدرسالاری را توضیح داد . به اعتقاد وی آن چه موجب شده پدر سالاری به عنوان دلیل اصلی تولید نابرابری جنسی باشد ، نوعی تلقی ها و بزرگ نمایی هایی است که در این نظام فکری صورت می گیرد . در واقع با برجسته کردن نقش های مردانه ، نقش های زنانه درجه دو و کم اهمیت تلقی می شوند . ایدئولوژی های پدرسالارانه تمام همت خود را بر این برجسته سازی قرار داده است . نهاد ها و ارگان های رسمی نیز با تلاش بر طبیعی نشان دادن این تفاوت نقش ها ، زمینه های لازم برای پذیرش ذهنی زنان را فراهم می کنند . از نظر او ریشه نابرابری های جنسیتی جامعه و ساختار های اجتماعی مولد فضای جنسیتی هستند نه باروری یا بدن زن . راه کار عملی میلت ، یک انقلاب جنسی است که از طریق آن می توان زمینه های لازم جهت برابری و حضور یکسان زن و مرد را در جامعه پدید آورد .
“آن اکلی ” نیز معتقد بود با تقسیم کار جنسی و تسری آن به تمام جوامع بشری در دوره های مختلف و تاکید بر کارکردهای مثبت این نوع تقسیم کار و سخت جلوه دادن تربیت کودک از سویی و اصرار بر نیاز زیاد کودکان به مادران و نه پدران ، باعث شدت یافتن تقسیم کار جنسی و اهیمت بالای نقش مادری شده است( هام : ۱۳۸۳ ، ۶۰۸) . به نظر او خانواده هسته ای در واقع بخشی از تعلقات مردانه است که در درون فرهنگ به مردان اعطا و به زنان القا شده است . مردان با تاکید بر وابستگی کودک به مادر تلاش می کنند هم چنان او را در حوزه خصوصی نگاه دارند و اجازه حرکت به سمت عرصه عمومی و جامعه را ندهند . این یک واکنش فرهنگی در شرایطی است که مردان موقعیت خود را در خانواده هسته ای متزلزل می بینند .
“مری دیلی” در کتاب های متعددی که منتشر کرد به تشریح نظریات خود پیرامون زنان پرداخت . او که فیلسوف برجسته ای بود معتقد است شرارت و خشونت دو ویژگی ذاتی مردان است . او با استناد به داده های مردم شناختی استدلال می کند شواهدی که از نقاط مختلف دنیا به دست آمده نشان می دهد مرد ها همواره علیه زنان به خشونت مبادرت کرده اند . از نظر او زمانی می توان مدعی برابری جنسیتی بود یا از حضور زنان در عرصه عمومی صحبت کرد که نظام پدرسالار به طور کامل از بین برود . در غیر این صورت زنان هیچ گاه روی آسایش و پیشرفت را نخواهند دید ( ابوت : ۱۳۸۵ ، ۲۹۴) .
رودگر به طور خلاصه رویکرد فمینیست های رادیکال را چنین ارزیابی می کند ” فمینیسمرادیکالبر ضرورتتشکیلسوژگیزنانهو یافتن راههاییبرایبیانفرهنگو تجربیاتخاصزنانهتأکید میگذارد. از اینرو دیدگاهتواناییزماندر خود فهمی بهواسطهفرهنگو زبانی مردانهصورتمیگیرد و اینگونهخود فهمیباید مورد تحلیلو نقد قرار گیرد. در جوامعمردسالار و پدرسالار زنانفاقد خود فهمیجمعیاز آن خویشهستند در حالیکهخودفهمیهایجمعیمرداندر قالبافسانهها و داستانها و در کلفرهنگنمود مییابد. پسیکیاز وظایفاصلی فمینیسم، یافتنزبانیاستکهدر آنتفاوتجنسیقابلبیانباشد و از عرصهنهانآگاهیفردیوارد حوزهنمادینزبانو فرهنگگردد.برخی همبر ارزیابیمجدد و ریشههایجسمانیذهنو زبانزنانهتأکید میگذارند. ذهنو زبانزنانهباید بیانگر جسمانیتو تمایز جنسیزنانه باشد” ( ۱۳۸۸ ، ۹۸).
فمنیسیم سوسیالیسم
در پی بحث ها و نقد هایی که بین فمینیست های رادیکال و مارکسیست در گرفت ، رویکرد جدید فمینیستی با عنوان فمینیست سوسیالیستی شکل گرفت . این رویکرد تلاش می کند بین دیدگاه های فمنیسیم های رادیکال و مارکسیست ، ضمن نقد و کنار گذاشتن نقاط ضعف شان نوعی یکپارچگی و هماهنگی تولید کند . آن ها از عدم توجه مارکسیست ها به مسائل جنسی زنانه و هم چنین نادیده گرفتن ستم و خشونتی که از سوی خانواده بر زنان روا می گردید انتقاد می کردند . هم چنان که بر تاکید بیش از حد فمینیست های رادیکال بر پدر سالاری ، خرده می گرفتند . هر چند آن ها نیز مانند مارکسیست ها و رادیکال ها منکر تحت ظلم بودن زنان نمی شدند اما در تحلیل این وضعیت دلایل دیگری را نیز سهیم می دا نستند . از نظر آن ها یک سیستم دو گانه که شامل دو عنصر اقتصادی و جنسیتی است موجد نابرابری جنسیتی در جامعه شده است . عنصر اقتصادی از این دیدگاه همان نظام سرمایه داری و بعد جنسیتی معطوف به پدر سالاری است. ” به نظر فمینیستهای سوسیالیست ، مردسالاری مقولهای فراتاریخی و جهانی است ؛ یعنی مردان در همه جوامع بر زنان اعمال قدرت میکنند ، اما مردسالاری در جوامع سرمایهداری شکل ویژهای به خود میگیرد؛ بههمین دلیل تنها با بررسی ارتباط و تأثیر و تأثرات دو عامل مردسالاری و سرمایهداری میتوان به تحلیلی واقعبینانه از وضعیت زنان در جوامع سرمایهداری دست یافت . در نظام سرمایهداری ، هم مردان و هم سرمایهداران، زنان را تحت استثمار قرار میدهند . تقسیم عرصههای زندگی به عمومی و خصوصی در نظام سرمایهداری و حذف زنان از عرصه عمومی بههمان اندازه که به مردان سود میرساند ، به نفع سرمایهداران نیز هست . تقسیم جنسیتی کار و تعریف کار رایگان خانگی برای زنان ، تقسیم مشاغل به مردانه و زنانه و بهکارگیری زنان در مشاغل سطح پایین با دستمزد کمتر ، تقدیس ازدواج و مادری و استفاده از جذابیتهای زنانه در جهت اطفای نیروی جنسی مردان و ایجاد بازار مصرفی برای سرمایهداران ، نمونههایی از سرکوب زنان در عرصه خانواده و اجتماع توسط نظام دوگانه سرمایهداری پدرسالارانه معرفی میشود ” ( ابوت در رودگر : ۱۳۸۸ ، ۱۰۲-۱۰۳).
تانگ در این مورد می نویسد : ” فمینیست های سوسیالیست برای غلبه بر محدودیت های مارکسیسم سنتی و نقطه ضعف های فمینیسم های رادیکال و روان کاوانه دو رویکرد متفاوت در پیش گرفته اند – نظریه دو سیستمی و نظریه سیستم های وحدت یافته . هدف هر دو رویکرد ارائه توضیحی کامل برای ستم دیدگی زنان است اما این کار را از دو راه بسیار متفاوت انجام می دهند. هواداران نظریه دو سیستمی معتقدند مرد سالاری و سرمایه داری دو گونه رابطه اجتماعی جداگانه و دو مجموعه منافع جداگانه اند که هرگاه با هم تلاقی کنند . زنان را به شدت تحت ستم قرار می دهند . برای درک کامل ستم دیدگی زنان باید مردسالاری و سرمایه داری را ابتدا به صورت پدیده های جداگانه و سپس به صورت پدیده های که با هم ارتباط دیالکتیکی دارند تحلیل کرد……….. به خلاف هواداران نظریه دو سیستمی ، نظریه پردازان سیستم های وحدت یافته می کوشند سرمایه داری و مرد سالاری را همراه با هم و با بهره گیری از مفهومی یگانه توصیف کنند . به گمان این صاحب نظران جدایی سرمایه داری از مردسالاری بیش تر از جدایی ذهن از بدن نیست . این رویکرد سوسیالیست فمینیستی حتی از رویکرد دو سیستمی نیز بلند پروازانه تر است . زیرا که اگر بتوان وجود روزنه ای واحد را تصور کرد که تمامی ابعاد ستم بر زنان از دریچه آن دیده شود پس امکان وحدت میان تمامی دیدگاه های فمینیستی ” وجو دارد ( تانگ : ۱۳۸۷ ،۲۸۴-۲۸۲)
در رویکرد فمینیست های سوسیالیست مفهوم ماتریالیسم تاریخی نیز از اندیشه های مارکسیستی اخذ شد اما در جهت تبیین فرودستی زنان در نظام سرمایه داری از پدر سالاری ، استفاده شد . در واقع این نگرش بر این مفهوم تاکید دارد که موقعیت های مادی در شکل گیری تفکرات و رویکردهای نظری هر فرد یا به عبارتی در شکل دادن به ایدئولوژی و جهان بینی شخصی نقش به سزایی دارد . هم چنان که شرایط اقتصادی در جوامع تغییر می یابند این انگاره ها و باورها نیز دستخوش تغییر می گردند . از نظر آن ها گسترده ترین ساختارهای اجتماعی که به صورت پنهان در جوامع عمل می کنند ، ایده ای است که موجب تسلط یک جنس بر جنس دیگر شده است . برای تحلیل و درک دلایل عمقی این تسلط نیاز به رویکردی است که بتواند شرایط را با در نظر گرفتن دو عنصر اقتصاد و جنسیت تحلیل کند و آن چیزی نیست مگر مفهوم ماتریالیسم تاریخی . آن ها آموزه های مارکسیتی را از چند بعد گسترش دادند .” فمینیست های تاریخی در کاربرد اصل ماتریالیسم تاریخی از سه جهت اساسی فراتر از مارکسیست ها گام بر می دارند . از جهت تاکید بر تسلط ، باز تعریف شرایط مادری و ارزیابی دوباره اهمیت ایدئولوژی ” ( ریتزر : ۱۳۷۷ ، ۴۹۳).
در بعد اول ، آن ها به تحلیل همه انواع تسلط و نابرابر پرداختند در حالی که مارکسیست ها فقط به شرایط حاصل شده از نظام سرمایه داری جهت تحلیل بسنده کردند . در بعد دوم ، مارکسیست ها فقط به شیوه های تولید کالا و سرمایه توجه داشتند اما فمینیست های سوسیال به مفاهیمی چون جسم بشر ، جنسیت و نقش آن در امر تولید مثل و تربیت فرزندان ، خانه داری بدون دستمزد و وظایف خانگی نامرئی و عاطفی ، می پرداختند . از نظر آن ها همه این عناصر می توانند موجب تسلط گروهی بر گروه دیگر شوند و طبیعی است که زنان با توجه به ویژگی های فیزیولوژیک خود بیشتر متضرر شوند .
در بعد سوم نیز مارکسیست ها اهمیت چندانی به مساله نمی دادند اما سوسیالیست ها معتقد بودند ایدئولوژی و دانش بشری بر شخصیت و کنش های اجتماعی و انسانی تاثیر مستقیم دارد و می تواند موجب سازماندهی ساختار های تسلط بر افراد گروه دیگر گردد ( همان ، ۴۹۴).
از این رو فمینیست های سوسیال راه نجات زنان از نظام نابرابر اجتماعی را گذر از نظام مردسالارانه و نظام سرمایه داری به صورت هم زمان می دانند . برای دستیابی به این هدف نیز فقط نباید زنان طبق کارگر وارد حیطه مبارزات شوند ، بلکه کلیه زنان در هر دو حوزه عمومی و خصوصی باید جایگاه مناسبی برای تحولات اجتماعی خلق کنند .
هایدی هارتمن یکی از فمینیست سوسیالیست آمریکایی که مبنای فکری خود را از رویکردهای اقتصادی اخذ کرد معتقد است پیوند بین مارکسیسم و فمینیسم را پیوندی ناخوشایند تلقی کرد . با این وجود او به شدت علاقه مند بود تاثیر نظام های سرمایه داری بر وضعیت شغلی زنان بررسی کند . هارتمن معتقد است تحلیل فمینیست های مارکسیست به خصوصیات جنسی زنان هیچ اهمیتی نداده و ویژگی های زنانه آن ها را نادیده گرفته است . او به نظریه دو سیستمی برای تحلیل ستم وارد شده بر زنان تاکید بیش از حدی داشت . ریشه پدرسالاری از دید وی ، کنترلی است که مردان بر نیروی کار زنان اعمال کرده اند . این کنترل از طریق محدود کردن زنان برای کسب منابع اقتصادی و هم چنین جلوگیری از کنترل امور جنسی چون باروری ، به دست آمده است . در واقع با چنین نگاهی مردان و سرمایه داران از رویکرد مشابهی برای کنترل زنانه سود می برند و این نقطه اتصال این دو نظریه رادیکال و مارکسیستی است ( هام : ۱۳۸۳ ، ۲۰۲).
جولیت میچل ، در کتابی با عنوان ” جایگاه طبقاتی زنان ” بین فمینیسم رادیکال و ماتریالیسم تاریخی مطرح شده در تئوری های مارکسیستی پیوند ایجاد کرد . گرچه در تحلیل ستم بر زنان به نظریه دو سیستمی اعتقاد داشت اما لزوماً مانند هارتمن در این مورد نمی اندیشید . او معتقد بود ریشه پدرسالاری را نباید صرفاً در شرایط مادی جستجو کرد بلکه باید به ابعاد روان کاوانه نیز در شناخت این مساله پی برد . از نظر وی زنان دارای موجودیت اقتصادی هستند که با تغییر در شیوه تولید – صنعتی شدن جوامع – تغییر کرده است . جز این دارای خصلت های زیستی – اجتماعی هستند که در کنش متقابل با محیط اجتماعی قرار گرفته ، ماهیت اندیشه و کنش زنان در قبال مردان را شکل می دهد . او به توضیح نقش خانواده در ایجاد نقشهای زنانه و مردانه و اعطای ارزش بیشتر به نقشهای مردانه میپردازد. میچل با رد مبنای زیستشناختی برای پدرسالاری ، آن را نظامی ساخته اجتماع میدانست که میتوان آن را تغییر داد . او با ارائه تحلیلی روانکاوانه مدعی شد زنان در خانواده از نظر روانی نیز تحت ستماند ؛ لذا انقلابی روانیـ فرهنگی به رهبری زنان را برای از میان بردن پدرسالاری ضروری میدانست ( همان ، ۲۲۱).
به طور کلی فمینیست های سوسیال ، تلاش کردند بین نظریات رادیکال و مارکسیست نوعی تعادل برقرار کنند . آن ها از تک بعدی بودن نظریات مارکسیستی در توجیه نابرابری های جنسی دور می جستند و در عین حال رویکرد رادیکال ها را که منشا نابرابری را در پدر سالاری یا وضعیت زیستی زنان می دانند رد می کنند . این رویکرد از تک علتی بودن پدیده ها دوری گزیده و خود را با دامنه گسترده ای از دلایل برای توجیه ستم وارد شده بر زنان مواجه می بیند .
فمینیسم پست مدرن یا پسا ساختار گرا
فمینیسم پست مدرن نیز مانند سایر رویکرد های نظری ذکر شده ، مبانی نظری خود را از مکاتب فکری رایج دوران خود گرفته اند . با اوج گرفتن نظریات پست مدرن در دهه نود ، گروهی از فمینیست ها با تاسی به اندیشه های مطرح شده در این دیدگاه به تحلیل مسائل زنانه پرداختند . همان طور که می دانید اندیشه پست مدرن در رد نظرات فیلسوفان مدرن مطرح شد . طرفداران نظریه مدرن معتقد بودند ذهن انسان به تنهایی قادر به شناسایی واقعیت است . خرد بشری به شکل مطلق معیار شناخت او از جهان است و به وسیله آن می توان تمام پدیده های موجود را تبیین کرد . نگرش های لیبرالی و مارکسیستی در این رویکرد کلی دسته بندی می شوند که گاه به عنوان رویکردهای مادی نیز از آن ها نام می برند . عدم وحدت نظر صاحب نظران مختلف موجب شد پست مدرن ها به درستی تعقل و خرد آدمی شک کنند چراکه اگرعقل انسان ملاک شناخت بود ، این همه تعدد آراء و اندیشه وجود نداشت . مقیاس خرد صرف بیشتر به یک نگاه تبلیغاتی برای حضور در عرصه آراء و تفکرات اجتماعی را داشت و نمی توانست ملاکی برای رسیدن به یک خرد جمعی باشد. به این ترتیب واقع نمایی موجود در نظریات مدرن توسط پست مدرن ها کاملاً زیر سوال رفت . پست مدرن ها ادعا کردند نظریاتی که در دوران مدرن به عنوان دستاوردهای خرد بشری مطرح شده ، پذیرفته شده است چرا که رد آن نوعی خط بطلان کشیدن بر تعقل است اما واقعیت آن است که نظریات مطرح شده مدرن فقط بیانگر اندیشه ها و خرد صاحب نظرانشان هستند نه محصول دانش و خرد جمعی . پس نمی توان برای این نظریات ، خاصیتی جهان شمول و عام در نظر گرفت.
پیوند نظریات فمینیست ها با دیدگاه های پست مدرن ، با مطرح کردن نظریاتی پیرامون واقعی نبودن مفهوم جنسیت و زنانگی آغاز شد . مهم ترین بحثی که در نظریات فمینیست های پست مدرن مطرح شد به مردانه دانستن دانش مربوط می شود . در این بحث بیان می شود که علوم رایج مجموعه ای فرا روایت ها و روایت ها ی کلان است که بیش از همه توسط دانشمندان مرد شکل گرفته است پس از ویژگی ها و خصوصیات شخصیتی مردانه سرچشمه گرفته است . بنا بر این دانش مردانه نمی تواند بازتاب دهنده عقاید و آراء زنانه باشد . این علم به علت سرمنشاء خود گرایشات مردانه را در درون خود بازتاب می دهد و تمام گفتمان ها و در نتیجه تمام دانش ها را در جهت منافع مردان سوق داده است. ” برای مقابله با این امر باید تمام علوم و نظریات فرهنگی از جمله تقابلهای دودویی ـ که زنان را هم ردیف امور پست نگاه میدارد ـ ساختارشکنی و تأثیر پنهانی قدرت سرکوبگر مردان در علم و فرهنگ برملا شود؛ از سوی دیگر باید زمینهای فراهم آید تا گفتمانها و اندیشهها و در نتیجه علوم زنانه احیا گردد ( هام : ۱۳۸۳ ، ۲۰۳).
فیلسوفان پست مدرن هویت را ویژگی ساخته زبان می دانستند ( جان لاکان ) . برخی نیز چون “دریدا ” هویت را امری نسبی و موقت میدانست از نظر “میشل فوکو” نیز انسان ها دارای هویت های ثابتی نیستند بلکه در چرخه اجتماعی این هویت مدام در حال تغییر است. فمینیست ها نیز تحت تاثیر این رویکرد هویت زنانه را امری سیال می دانستند که به تبع هویت انسانی تغییر می یابد. پس نمی توان از هویت ثابت زنانه سخن گفت این هویت در جریان های اجتماعی و فرهنگی باز تعریف شده ، هویت های نا متعین جدیدی را خلق می کند . پس چگونه می توان با این معیارهای متغیر پایه های ثابتی برای تفکیک نقش های جنسیتی یا تقسیم کار ، تعریف کرد . نگرش فمینیست های پست مدرن از مفهوم هویت زنانه فراتر رفته ، مفهوم “زن ” در مقابل ” مرد” را نیز سیال و متغیر تعریف می کند. این تقابل دوتایی – بر آمده از نظریات زبان شناختی دو سوسور- اساساً عینیت و حقیقت ندارد بلکه ساخته و پرداخت جامعه انسانی است . ژولیا کریستوا مفهوم ” زن طبیعی ” را در تقابل با ” زن فرهنگی ” رد می کند و معتقد است اساساً نمی توان موجودیت مستقلی برای زن طبیعی فرض کرد . سیکسو – یکی دیگر از فمینیست های پست مدرن معتقد بود که زن را باید در مبارزه اجتناب نا پذیرش علیه مرد متعارف دید ؛ اما هیچ زن عام یا زن نوعی وجود ندارد، زنان نقاط اشتراک دارند، اما زنانگی یکپارچه و همگن وجود ندارد . بهعبارتیدیگر در موج دوم ، جنسیت امری ساختگی دانسته شد؛ اما در موج سوم حتی جنس نیز مصنوعی و سیال و متغیر ارزیابی میشود؛ چراکه تقسیم انسانها به زن و مرد یکی از تقابلات دو وجهی سرکوبگر فرهنگ مردانه تلقی میشود. جودیت باتلر تصریح میکند : هیچ جنس راستینی وجود ندارد و فرهنگ، هم جنس و هم جنسیت را میسازد و جنس فقط یک امر مصنوعی یا خیالی است ( رودگر : ۱۳۸۸ ، ۱۲۵).
لوس ایرگاری ، نظریه پرداز فمینیست پست مدرن ، که به داشتن رویکردهای روان کاوانه در مطالعاتش پیرامون زنان شهرت دارد، بین میل جنسی و پیکر زن به عنوان سرچشمه شکل گیری هویت زنانه رابطه عمیقی مشاهده می کند . او معتقد است حتی پست مدرن هایی چون لاکان و دریدا نیز از با چشم اندازی مردانه به بیان میل جنسی زنانه پرداخته اند . آن چه ما در این حوزه می دانیم شناختی است که توسط مردان تولید شده ، بنابراین تعریف زن از یک منظر مردانه است. او معتقد بود باید راهی باشد که زن بتواند بدون واسطه مردانه ، به ادراک کاملی از خود برسد . ” منظور از اندیشیدن به “زن زنانه” البته تعیین حدود برای آن نیست . از دید ایریگاری هر اظهار نظری که با قطعیت درباره مشخصات زنانه واقعی یا حقیقی حکم کند در عمل همان زنانه ” احلیلی ” را باز آفرینی خواهد کرد” این ادعا که زنانه را می توان در قالبی مفهومی به بیان در آورد نشانه اسارت دوباره در نظام بازنمایی های ” مردانه ” است که زنان را به دام نظام یا معنایی می اندازدکه در خدمت عاطفه خود انگیخته فاعل ( مردانه) است” . چیزی که راه را بر بیرون رفتن اندیشه های زنان از مرحله انگارین می بندد مفهوم همانی است ، نتیجه آرمان گرانه خود شیفتگی و بی همتایی مردانه “( تانگ : ۱۳۸۷ ، ۳۶۱).
متاسفانه متون به جا مانده از فمینیست های پست مدرن به شدت مبهم است تا حدی که برخی معتقدند ” این فمینیست های پست مدرن آشکارا از مبهم گویی خود لذت می برند و شفافیت در سخن را یکی از هفت گناه کبیره نظم احلیل کلام مدار می دانند( همان :۳۶۷) این ابهام در کلام موجب شده درک آرا و نظریات ایشان با تعبیر ها و تفسیرهای متفاوتی مواجه شود . ” منتقدانی نیز هستند که از مبهم گویی متون فمینیست های پسا مدرن ناراحتی خاصی ندارند . نگرانی این گروه درباره محتوای این متون است به ویژه درباره چیزی که به نظر آن ها نوعی اعتقاد به اصالت زیست شناختی انسان و موعظه درباره رستگاری زن از راه گوشت و خون واقعی اوست . برخی از این انتقادها شاید درست باشد اما بسیاری از آن ها ناشی از دشواری های مربوط به ترجمه متون است. در اغلب متن های فمینیست پست مدرن دو تفکیک دیده می شود :
۱) میان زنان طبیعی و زنان اجتماعی و
۲) )میان ” مادینه ” ، ” زنانه” یا ” دیگری ”
که در این تفکیک “مادینه ” در اصل استعاره ای است برای ” دیگری” در رابطه ای حاوی تفاوت ( مانند سیستم آگاهی / نا آگاهی ) نه تقابل . شکی نیست که این تفکیک گاه مبهم است “( تانگ : ۱۳۸۷ ، ۳۶۸) . همین ابهامات در نظریات فمینیست های پست مدرن موجب شده این رویکرد به صورت غیر کاربردی منحصرا در مجامع دانشگاهی و بین نخبگان مورد بحث و بررسی قرار گیرد .
ادامه در قسمت سوم