صیاد قزلآلا ریچارد براتیگان؛ مردی که مخاطبانش دودستهاند یا شیفتهاش هستند یا میخواهند سر به تنش نباشد هجویهای بر اصالت
مجتبا پورمحسن
«صید قزلآلا در آمریکا» معروفترین رمان ریچارد براتیگان را هجویهای بر امریکای معاصر دانستهاند. رمان «در رویای بابل» از جهاتی شبیه «صید…» است. در «در رویای بابل» هم نویسنده به نقد امریکا میپردازد. زبان نقد براتیگان در این رمان صریحتر هم هست. با وجود این «رویای بابل» به هیچوجه درباره سیاست نیست، درباره معضلات اجتماعی هم نیست. اصلا درباره هیچ چیز جدی نیست. پس درباره چیست؟ مهمترین تفاوت بین «صید…» و «در رویای بابل» این است که در رمان بابل خط داستانی مشخصی وجود دارد؛ یک کارآگاه خصوصی به نام سی کارد با یکی از مشتریانش قرار ملاقات دارد و میخواهد مقدمات کارش را فراهم کند. اسلحه و پول، دو نیاز اصلی آقای کارد است. او کارآگاه قابلی نیست و این شغل یکی از تلاشهای بسیارش برای درآوردن پول است. جالب اینجاست که تقریبا تا نیمه کتاب هنوز خبری از ملاقات کارآگاه با مشتریاش نیست، اما مواجهه کارد با اطرافیانش، شِمایی عجیب از اجتماع امریکا ترسیم میکند که اتفاقا بهراحتی میتوان باورش کرد. کارد برای تهیه اسلحه، اول سراغ گروهبان رینک میرود. وقایع رمان «در رویای بابل» در سالهای جنگ جهانی دوم میگذرد؛ زمانی که ژاپنیها بندر پرل هاربر را بمباران میکنند و امریکا رسما وارد جنگ میشود. براتیگان در همان صفحات ابتدایی، ارزشهای جامعه مدرن را به سخره میگیرد. در حالیکه قرار است هر امریکایی افتخار کند که یکی از تفنگداران دریایی ارتش ایالات متحده باشد، سی کارد خوشحال است که او را برای خدمت در نظام وظیفه نامناسب دانستهاند. براتیگان از به هجو کشیدن مفهوم فداکاری برای وطن آغاز میکند و بعد به مفهوم خانواده و امنیت جانی و شغلی میرسد. براتیگان به هیچوجه خطابه سیاسی سر نمیدهد، او فقط ماجراهای خندهدار را برایمان تعریف میکند و با ظرافت مخاطب را با «پوچی» ارزشها آشنا میکند. رویای امریکایی در رمان «در رویای بابل» صرفا در حد رویای تعبیرنشدنی باقی میماند. «رویای امریکایی» نوید میدهد که هر امریکایی با تلاش و پشتکار به تمام مدارج میرسد و طبقات اجتماعی نقشی در موفقیت فرد ندارند. اما رویای امریکایی در رمان «در رویای بابل» صرفا کابوسی است که زندگی همه را تحتالشعاع قرار داده است. کارد، رینک، پاجوبی،… همه شخصیتهای کتاب به چنان درماندگیای رسیدهاند که هویتشان به هجو کشیده شده است. در جهان رمان «در رویای بابل» انسانها کمترین ارزشی ندارند و مناسبات دوستانه، عاشقانه و انسانی افراد تحتتاثیر «پول» است؛ این پول است که مفاهیم را استعمار میکند. سی کارد از مشتریاش پول میگیرد تا جسد یک فاحشه را از پزشکی قانونی بدزدد. بنابراین بهعنوان کارآگاه خصوصی باید نقش یک تبهکار را بازی کند تا پولی گیرش بیاید و در آرزوی تهیه لوازم اولیه کار یک کارآگاه باقی بماند. او حتی به دوستش پاجوبی رشوه میدهد تا جسد زن را به دست بیاورد. سی کارد دقیقا همان کارهایی را میکند که براساس شغلش باید در مقابل آنها بایستد.
نوشتههای مرتبط
به دنبال مقتول
خشایار مولایی
این جمله را بارها و بارها در صفحات مجازی خواندهام که میگوید «ربچارد براتیگان» و «هاروکی موراکامی» نویسندگانی درجه سه هستند. از قضای روزگار من طرفدار دنیای داستانی هردوی آنها هستم و هیچوقت نفهمیدم متر و مقیاس این جمله چه حقیقتی است و ما از کجا فهمیدهایم که این دو نویسنده درجه سه هستند؟ بیشتر آثار ترجمه شده براتیگان و بیشتر آثار ترجمه شده موراکامی را خواندهام و از خواندن آنها لذت بردهام. اگر قرار باشد در ارتباط با یکی از آثار جناب براتیگان با شما سخن بگویم، «در رویای بابل» را انتخاب میکنم. در رویای بابل ماجرای کارآگاه بیدست و پایی است که درگیر ماموریتی روتین و ساده شده است. این کارگاه دچار «روز رویا»ست و مدام در رویای آرمانشهری شخصی به نام «بابل» است. شما را نمیدانم اما من بخشی از هر روزم را در روز رویا میگذرانم و شخصیت داستان براتیگان از همین نظر برایم جذاب بود. لایه بیرونی داستان جنایی است، اما براتیگان با شیطنت، قاعده بازی داستان جنایی یعنی قتل، مقتول و گرهگشا را بر هم زده است. کارآگاه داستان براتیگان به جای اینکه به دنبال قاتل باشد، به دنبال مقتول است، یعنی در رمان براتیگان مقتول معما را میسازد، نه قاتل.
لایه بعدی اثر آرمانشهر برساخته براتیگان است. هم من و هم بیشتر شما بخشی از وقت روزانهمان را به جای من ایدهآلمان زندگی میکنیم. در واقع این من ایدهآلِ من و شماست که بخشی از روز و شب را به جای من و شما زندگی میکند و ما با فکربازی این لحظهها لذت میبریم و احساس رضایت بهمان دست میدهد. نویسنده در بازسازی روز رویاهایش هم با شیطنت، قاعده بازی را کمی جابهجا میکند، یعنی نهتنها مختصات منِ ایدهآلش را با توجه به کاستیهای خود واقعیاش مینویسد، که مختصات آرمانشهرش را هم خودش مینویسد؛ بابل آقای براتیگان با یوتوپیا یا نورلند یا الدورادویی که در داستانهای دیگر با آنها آشنا شدهایم، متفاوت است. شاید برای هیچ کسی جز قهرمان این داستان جای جذابی نباشد، اما به من و شما یاد میدهد که ما هم میتوانیم یوتوپیای خودمان را داشته باشیم.
نکته دیگری که نمیشود به سادگی از آن گذشت، زبان راوی داستان است. زبان صمیمی و صیقل خوردهای که مشابهش را در داستانهای دیگر نویسندگان امریکایی مثل بوکفسکی و شرمن آلکسی دیدهایم و شنیدهایم و در رویای بابل از همین نظر یکی از به یاد ماندنیترین آنهاست.
سنگ دیوانه
مهدی اورند
در شیوه براتیگان فرزانگی فرونتانهای هست که بدون دم زدن از خود، مخاطب را خوار و خفیف میکند. اول فکر میکنی خب، اینطوری من هم میتوانم بنویسم. بعد فکر میکنی اگر میتوانستم حالا دستکم دوتا براتیگان داشتیم. این تجربه به آدم کمک میکند که بالاخره بفهمد سهل و ممتنع که میگویند، چیست یا چطور میتواند باشد. میتوان بیشتر نویسندهها را موقع نوشتن تصور کرد، اما همین که میخواهی براتیگان را بنشانی پشت ماشینتحریر نیمداری، از همانها که عریضهنویسهای دیوار جنوبی پارک شهر داشتند، دیوار و عریضه و شهر و پارک و جهت جنوبی محو میشوند. اگر خودش نمیگفت هفت سال شعر نوشته است تا جمله نوشتن را یاد بگیرد، هیچ چیزی از فرایند نوشتن او نمیدانستیم. هر چند با این گفته هم چندان چیز زیادی نمیدانیم. نوشتههای او با آن استعارهها و تشبیههای نامتعارف، بکر و طنزآمیز و نگاه سادهانگارانهای که همه چیز را پیچیده و بغرنج میکند، سنگی است که دیوانهای در چاه عادات مألوف انداخته است. فرایند پیدایش چنین نوشتهای هر چه باشد، نمیتواند نشستن پشت میز، نوشتن و خط زدن و باز نوشتن باشد. در شیوه براتیگان فرزانگی فروتنانهای است که به حریم خواننده تجاوز نمیکند. خواننده خود را با هیچکدام از شخصیتهای او عوضی نمیگیرد، درگیر ماجراهایشان نمیشود، بلکه خیلی راحت با آنها به توافق میرسد. هر دو میتوانند زندگی خودشان را داشته باشند و از وجود دیگری بهرهمند شوند؛ چه در «قند هندوانه» باشند چه در «رویای بابل». با خواندن براتیگان خلوت خود را از دست نمیدهی، خودت را فراموش نمیکنی؛ میتوانی همان کارهایی را بکنی که در تنهایی انجام میدهی، همانطور که جلوی آینه میایستی و ریشت را میتراشی، برای خودت شکلک درمیآوری یا چیزی را با انگشت در سوراخ بینیات می جوری و نمیترسی که بلاهت معصومانهات در آن لحظه مایه شرمساریات شود. شاید براتیگان هم همینطور نوشته است؛ بیآنکه نوشتن او را معذب کند و بیآنکه لحظهای در کار نوشتن نباشد؛ وقتی در آینه نگاه میکرد و ریشش را میتراشید، برای خریدن چیزی از این سوی خیابان به آن سو میرفت و وقتی آخرینبار اسلحه کالیبر ۴۴ را به خودش نشانه میرفت، داشت مینوشت.
این مطلب در چارچوب همکاری میان انسانشناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود