نگاهی به ترجمۀ فارسی «الثابت و المتحوّل»
حسن اکبری بیرق*
سنّت و تجدد یا ثابت و متحول (پژوهشی در نوآوری و سنت عرب). آدونیس (علی احمد سعید). ترجمه حبیبالله عباسی. تهران،: سخن، ۱۳۹۲. ۱۰۵۴ص. ۵۵۰۰۰۰ ریال.
سرآغاز
اندیشه و ادب مدرن عرب، بسیار بختیار است که در زمان و مکان مناسبی شاهد ظهور شاعر- متفکری به نام علی احمد سعید (آدونیس) بود؛ تا هم با سرودن شعر، زبان عربی را وارد جهان جدید کند و هم بر پایه روشهای نوین پژوهش، جدال ثابت و متحول را ثبت کند. شخصیتهایی از این دست که در دو حوزۀ خلاقیت هنری و تتبّعات فکری و ادبی جایگاهی رفیع داشته باشند، دشواریاب و بل نایاباند.
ازآنجاکه زبان عربی میراثخوار فرهنگ و تمدن اسلامی بوده و پیشینهای بس فربه دارد که محصول آمیزش افقهای گونهگون است، تحلیل علمیِ فراز و نشیبها و دگرگونیهای آن در گذر زمان، کاری است کارستان و مستلزم تسلطی ژرف و گسترده بر مردهریگ نیاکان فکری و دینی ما. کتاب الثابت و المتحول که به همین منظور نگاشته شده است، اثری است در نوع خود یگانه که روایتی دقیق از حکایت تحول ادبیات عرب در دوران مدرن را به دست میدهد. خوانندۀ این کتاب ارزشمند پیش و بیش از هر چیز، از وسعت دانش و عمق بینش نویسنده آن، شگفتزده میشود. به گمان من این پژوهشِ پرارج، برجستهترین اثری است که دستکم در نیمقرن اخیر، در حوزۀ نقد ادبی عربی نگاشته شده است.
از همان اوان انتشار این کتاب در دهۀ هشتاد میلادی، انتظار میرفت ترجمهای به فارسی، در خور نام و آوازۀ اثر و صاحب آن به عمل آید و با توجه به سرنوشت و حوالت تاریخی مشترک ایرانیان و اعراب، پژوهشگران پارسیخوان و پارسینویس را که در پی کشف اسباب و علل تجددند، بهرهمند سازد.
این انتظار تا سال ۱۳۹۲ خورشیدی به درازا انجامید و با ترجمه این اثر به خامۀ توانای دکتر حبیبالله عباسی، چشم دوستداران ایرانیِ آدونیسِ شاعر، به سیمایِ آدونیسِ متفکر گشوده شد. پیش از آن در سال ۱۳۸۰ کتاب دیگری از همین نویسنده با عنوان تصوف و سوررئالیسم، توسط همین مترجم به زیور طبع آراسته شده بود و همین امر نوید آن میداد که مهمترین اثر آدونیس، برگردانی سلیس به فارسی بیابد؛ اما دریغ و درد که چنین نشد و تأخیر چهار دههای، تأثیر مثبتی بر کیفیت ترجمۀ آن ننهاد، چراکه مشکل از جایی دیگر بود.
آنان که با متن اصلی (عربی) کتاب آشنا هستند، تصدیق میکنند که این اثر، مشحون از اطلاعات و معارفی است که فهم آن حتی برای خواننده عربزبان، دشوار و متعذّر است، خواننده فارسیزبان که جای خود دارد. درواقع، درک محتوای عمیق و پر نکتۀ کتاب و اشارات فراوان آن به سنّتهای فکری گذشته و معماران فرهنگ اسلامی، عربی و شرح و بسط افکار اندیشمندان برجسته عرب و ایرانی و تُرک، از عهده هرکسی بر نمیآید و احاطه و تسلط بسیاری میطلبد؛ پس بهطریقاولی برای ترجمۀ چنین کتابی مقدمات فراوانی بایسته است. مترجم باید علاوه بر تسلط بر زبان عربی امروز و دیروز، احاطهای کافی بر تاریخ اندیشه اسلامی داشته و با معارف مختلفی چون فلسفه، کلام، فقه، تفسیر، ادبیات و… آشنا باشد.
با توجه به جایگاه الثابت و المتحول در فرایند فهم روشمند سیر تحول اندیشه و ادب عربی، روشن است که ترجمه مغلوط آن میتواند چه ضربۀ سهمگینی به درک و تلقی اهل زبان مقصد از جریانهای فکری در جهان عرب وارد سازد و چهبسا این بدفهمی در شمارگان وسیع تکثیر شده و جبران و تدارک و تصحیح آن دههها به طول انجامد.
بههرروی بنا به دلایلی که در این جستار آمده است، متأسفانه مترجم محترم این اثر سترگ، توش و توان بایسته را برای انتقال اندیشههای آدونیس، به زبان فارسی نداشتهاند و محصول زحمات ایشان، متنی مشوّش است که اگر در بین دانشجویان و دانشگاهیان، جدی گرفته شود، ظلم آشکاری خواهد بود بر اندیشمندی بزرگ همچون آدونیس.
تنها تورق اجمالی این کتاب کافی است که شامّۀ خواننده را از بوی تند ترجمه بیازارد و آشفتگی نثر متن را بر آفتاب افکند. اگر نام نویسنده و مترجم از جلد کتاب حذف میشد، آنچه میماند بیشتر به تکلیف درسی چندین دانشجو میمانست که بیخبر از یکدیگر، بخشهای مختلف یک اثر واحد را نگاشته یا ترجمه کردهاند.
صرفنظر از بیدقتی مترجم در رساندن پیام اصلی و محوری نویسنده به جامعه فارسیزبان، اشکالات شکلی اثر، چنان از بسامد بالایی برخوردار است که تعجب خواننده متخصص و حتی متفنّن را بر میانگیزد. عدم رعایت سادهترین قواعد نگارشی و دستوری و رسمالخط و سجاوندی و عدم وفاداری کامل به متن در ارجاعات و تبویب و پاراگرافبندی که غالباً مُخلّ فهم مطلب است، مخاطب ایرانی را در درک حاقّ اندیشۀ نویسنده دچار سردرگمی میکند.
برای تسجیل این مدعیات در زیر به برخی از این نارساییها اشاره میشود:
خطا در انتخاب معادل
گزینش مترادف دقیق، درست و رسا در ترجمه، از اهمّ امور است و بیدقتی در آن میتواند باعث سقوط متن به ورطۀ بیمعنایی شود. این نوع سهلانگاری از همان عنوان کتاب آغاز میشود: «الثابت و المتحول»؛ که به «سنّت و تجدد» ترجمه شده که نه فرهنگ لغت مؤید این عنوان است و نه محتوای کتاب؛ بهویژه اینکه نویسنده، خود در ذیل عنوانِ اثرش این عبارت را ذکر کرده است: «بحثٌ فی الابداع و الاتباع عندالعرب» که به معنی «جستاری در نوآوری و دنبالهروی (تقلید)» است. بگذریم از اینکه همین کلمه «اتباع» را که مترجم در روی جلد، «سنّت» معنی کرده در جایِ دیگرِ کتاب (نک: ۲/۵) که اتفاقاً عنوان یک فصل قرار گرفته، «تقلید» (ص ۳۴۱) ترجمه کرده و در جای دیگر (۲/۱۳۵) که بازهم عنوان فصلی بوده، از ترجمه خودداری و همان کلمۀ اِتباع را به حال خود رها کرده است! (نک: ص ۴۳۷). شگفت آنکه در مقدمه چاپ جدیدِ این کتاب، آدونیس خود بهوضوح دو کلیدواژه این اثر را اینگونه تعریف و معنی کرده است:
«اعرف الثابت، فی اطار الثقافۀ العربیه، بانّه الفکر الذی ینهض علی النص… و اعرف المتحول بانّه، إمّا الفکر الذی ینهض، هو ایضاً، علی النّصّ، لکن بتأویل یجعل النص قابلاً للتکلیف مع الواقع و تجدده و إما أنه الفکر الذی لا یری فی النص أیه مرجعیه و یعتمد اساساً علی العقل لا علی النقل» (۱/۱۴-۱۳)
تعریفهایی که میتوانستند راهنمای خوبی برای مترجم در گزینش معادل برای عنوان کتاب باشند. صرفنظر از اینکه همین جمله هم مغلوط و مشوّش ترجمه شده، روشن است که در آن به دوگانه سنت و تجدد، به آن معنایی که در زبان فارسی رایج است، هیچ اشارتی نرفته و بهتر بود برای رعایت اصل وفاداری به متن، عنوان کتاب، مثلاً «ایستا و پویا» ترجمه میشد. البته به گمان من، مترجم محترم، خود در درستیِ معادلی که اختیار کرده به قدری مردّد بوده که عنوان عربی کتاب را هم در روی جلد ذکر کرده، اما در همین اقدام هم چندان صداقت به خرج نداده و کلمه «یا» را بین عنوان فارسی و عربی کتاب قرار داده است؛ ازاینرو شاید خوانندۀ فارسیزبان گمان بَرَد که نام اصلی کتاب از چهار واژه تشکیل شده است! البته ترجمۀ «تحوّل» به «تجدّد» در این کتاب رشتهای است که سرِ دراز دارد و در جایجای آن، چه در حالت اسمی و چه در حالت فعلی به چشم میخورد؛ برای نمونه در بخشی از کتاب که بحث، دربارۀ ظهور اسلام است عبارت «حرکه التحول او الثوره» (۳/۷-۱۶۶)، «جنبش تجدد یا انقلاب» (ص ۷۱۰)، معنی شده است! که علاوه بر اینکه با سیاق متن سازگاری ندارد، در هیچ کتاب لغتی نیز چنین مترادفی برای تحول یافت نشد. مترجم گاه حتی «متحول» را که اسم فاعل است، تجدّد (صص ۳۲ و ۳۱) که مصدر است، معنی کرده است! شاهد دیگری بر این مدعا که ترجمۀ کلمۀ تحول در زبان فارسی هرگز نمیتواند تجدّد باشد، جملهای است که در خود کتاب آمده است: «الیوم، تنطلق الحداثه و هی امتداد لما سمیته بالتحول …» (۱/۱۸) که دکتر عباسی آن را اینگونه ترجمه کرده است: «امروزه مدرنیسم که من آن را تداوم تجدد میخوانم…» (ص ۳۵). ناگفته پیداست که معادل مدرنیسم در زبان فارسی، معمولاً تجدد است و از همین جمله معلوم میشود که در ذهن نویسنده «حداثه= مدرنیسم» با «تحول» دو امر جداگانه هستند و مترجم محترم نباید تحول را تجدد معنی میکرد.
خطا در ترجمه عنوانهای این کتاب، به اسم آن محدود نیست و موارد دیگری از جمله عناوین فصلها و مجلّدات را نیز شامل میشود؛ برای مثال معلوم نیست به چه دلیلی عنوان جلد دوم این کتاب، «تأصیل الاصول» به «اقتدار سنّت» (ص ۳۳۹) ترجمه شده است! همچنین مترجم محترم، عنوانِ «حدود العقل» را «چارچوب عقل» ترجمه کرده که دقیق نیست؛ چرا که برای چارچوب در زبان عربی کلمه «إطار» که معادل «Framework» انگلیسی است، به کار میرود؛ پس بهتر بود این ترکیب، «در قلمرو عقل» ترجمه میشد (نیز، نک: ص ۶۵۸). این اشتباهاتِ فاحش، مصادیق دیگری نیز دارد؛ برای نمونه در ترجمه این عبارت: «مَنِ المؤول (العارف) الاحقّ باصابه الحق…»، کلمه «العارف» را که در اینجا به معنی فرد دانا و آگاه است، همان عارف ذکر کرده است که در عرف زبان فارسی معمولاً مفید معنای صوفی است (نک: ص ۳۳). همچنین کلمه «نصیّه» (نک: ۱/۲۲) را که به معنای «متنمحور» یا «نصّگرا» میباشد، «متنیّت» (نک: ص ۳۸) ترجمه کرده است که علاوه بر اشکال دستوری که بر آن مترتّب است، معادل نادرستی است.
در جمله «و لهذا لم تکن ممارستها اختباریه- نقدیه و انما کانت تقریراً و اثباتاً لما اَوحَی» (۱/۲۳) پر واضح است که منظور نویسنده از واژه «اختباریاً» سنجش و نقد است که مترجم محترم بدون توجه به فضای گفتمانی متن، آن را «آزمایشی» (ص ۳۹) ترجمه کرده است که یادآور علوم دقیقه است! در جای دیگر تعبیر «نضال و تحریر» (۱/۲۴) را «پیکار و آزادسازی» (ص ۴۰) ترجمه کرده، درحالیکه منظور نویسنده، جنگ و کشورگشایی بوده است.
در ترجمه «قرائه النص الدینی السائده» (۱/۲۵)، مترجم محترم آورده است: «خوانش متن دینی معمول» (ص ۴۰) که ضمن اشتباه در ترتیب جایگاه مضافالیه و صفت، در گزینش معادل برای واژه السائده راه به خطا برده و در نتیجه، خواننده را گمراه ساخته است (برای نمونهای دیگر، نک: ص ۳۲). مقصود نویسنده از السائده همان عبارت «غالب و مسلط» است که مترادف «Dominant» انگلیسی است؛ بنابراین مفهوم دقیق عبارت، چنین است: «خوانشِ (قرائت) مسلط متن دینی». طُرفه اینکه مترجم، در فقرات دیگر کتاب (نک: ص ۴۱) و کتاب دیگری که از آدونیس ترجمه کرده، کلمه سائد را «رایج» معنی کرده است (تصوف و سوررئالیسم، ص ۱۶ مطابق با متن عربی، ص ۱۰) و در برخی مواضع نیز بالکل از ترجمه آن صرفنظر نموده؛ مثلاً جملۀ: «ماالمشکلیه الادبیه السائده بفعل عصر النهضه و بدءاً منه»(۴/۱۹۳) را این گونه ترجمه کرده است: «معضلی ادبی که به وسیله عصر نهضت و با آن پدید آمد، چیست؟»(ص ۹۲۱).
مترجم در موارد زیادی برای یک واژه واحد، در بافت متنی واحد، دو مترادف آورده؛ مثلاً «تقویماً» را در جایی (۱/۱۳)، «ارزیابی» (ص ۳۱) و چند سطر پس از آن، «ارزشی» (ص ۳۲) معنی کرده است؛ کمی دقت در ترکیب «تقویم النص» (۱/۱۳)، کافی بود که مترجم را به ترکیب «ویرایش، پیرایش و تصحیح متن» رهنمون شود نه ارزیابی. درباره ترکیب «ثوره بالاسلام» (۳/۱۶۶) نیز مترجم به تصمیمی واحد نرسیده و برای اینکه همه را از خود راضی نگه دارد! در یک پاراگراف واحد دو ترجمه متفاوت عرضه کرده است: «انقلابی قرین با اسلام/ انقلابی به وسیله اسلام» (ص ۷۰۹)
در گزینش مترادفها، گاهی نه خطا بلکه کجسلیقگیهایی به چشم میخورد؛ مثلاً ترکیب «الخلافه النبویه» (۲/۲۹) که «خلافت نبوی» (ص ۳۵۹) ترجمه شده که جانشینی پیامبر، صحیحتر است. در جای دیگر هم عبارت «َیفعَلُ النَّظَر» (۳/۳۵)، «نظربازی» (ص ۶۰۵)! برگردانده شده که با توجه به اینکه مترجم محترم در اصل، استاد ادبیات فارسی بوده و قطعاً از معنای خاصّ این ترکیب آگاهی دارد، گزینش چنین معادلی تعجّببرانگیز است؛ بهویژه این که نویسنده فاضل کتاب، چند سطر پیش از آن، تعریف کلمه نظر را آورده است که همان فکر باشد (نک:۳/۳۵، سطر اول).
سیطره سیاق عربی بر نثر ترجمه فارسی
یکی از اشکالات ترجمه دکتر عباسی، عربیزدگی مفرط و گرتهبرداریهای دستوری است. برای مثال در ترجمه: «هُناکَ مَن یَقرَأ النصّ»(۱/۲۴) میخوانیم: «فردی متن را به شیوهای میخواند…» (ص ۴۰). روشن است که در اینجا مترجم به ورطه ترجمه تحتاللفظی سقوط کرده است درحالیکه میتوانست عبارتی چنین بنویسد: یک نوع خوانش به منظور… است. همچنین این جمله: «آرای بسیاری هست که سنّت و معنیِ آن را توضیح میدهد» (ص ۳۲) که علاوه بر مبتلا بودن به خطا در معادلگذاری و گرتهبرداری، مراد نویسنده را منتقل نمیکند؛ حالآنکه در برابر «هناک آراء کثیره، توضح الثبات و دلالته» (۱/۱۴) باید چنین جملهای آورده میشد: تعاریف بسیاری برای ایستایی، ارائه شده است.
بدفهمیها
ناتوانی مترجم از درک برخی جملههای نهچندان پیچیده واقعاً شگفتانگیز است؛ مثلاً در برابر این جمله: «و کانت تستمد مشروعیتها من الیقین بانها هی الاسلام الحق، ای من التمسک بالاصول کما فهمها الثائرون…» (۳/۱۶۷)، چنین میخوانیم «این جنبش مشروعیت خود را از این باور یقینی که اسلام راستین است، کسب میکرد؛ یعنی تمسک به این اصول که انقلابیون آنها را دریافتند…» (ص ۷۱۰). صرفنظر از مغلوط بودن این جمله از نظر نگارشی و دستوری، خطای فاحش در ترجمه باعث نامفهوم بودن آن شده است. درواقع نویسنده میکوشد بیان کند که: مشروعیت این جنبش برخاسته از ایمان به اسلامی بود که آن را تنها اسلام راستین میانگاشتند؛ یعنی از تمسک به اصولی بر پایه درک و دریافت انقلابیون.
در جای دیگر نیز همین بیتوجهی از مترجم سر زده است و جملۀ «فالعلوم الشرعیه “محموده کلّها” و لها اصول و فروع و مقدمات و مهمات» (۳/۵۱) را چنین ترجمه کرده است: «علمهای شرعی “جمله آن محمود است” و چهار قسم است: اصول، فروع، مقدمات و متمّمات» (ص ۶۱۷). در اینجا مترجم محترم در اثر ناآشنایی با مقوله «قسیم و مقسم» جمله را به شیوهای ترجمه کرده که خواننده گمان میبرد که علوم شرعی به همان چهار بخش تقسیم میشوند؛ در حالی که منظور مؤلف آن بوده که علوم شرعی دارای اصول و فروع و… هست.
ضعف تألیفها و اشکالات نگارشی
از مترجم ادیبی همچون دکتر عباسی انتظار میرفت در ترکیب جملات فارسی، دستکم دچار ضعف تألیف نشوند؛ اما افسوس که در جایجای این ترجمه به چنین مواردی بر میخوریم که حتی وجه و زمان فعلها هم با یکدیگر نمیخوانند: «در این کتاب درصدد آن نیستم که مژده نگارشی را بدهم که از نظر فکری و ادبی، دارای سبک شکستخورده و سرکوبشده باشد یا بگویم که نمونههای پیشروانه مدرنیسم یا نوآوری را تبلور میکند یا آثار موجود را محکوم کنم و تنها بخواهم میراث فرهنگیمان را با همه ابعادش دریابم و آن را با نگرش تازهای مورد نقد و تحلیل قرار دهم.» (کذا در متن! ص ۳۹). روشن است خواننده، صرفاً به دلیل فتوری که در طبع مترجم راه یافته، و نه به دلیل پیچیدگی معناومفهوم آن، چیز زیادی از این جملات آشفته در نخواهد یافت.
در بخش دیگری از این کتاب، آدونیس با استشهاد از غزالی و کتاب احیاءالعلوم تلاش میکند موضوعی بسیار اساسی را به خواننده تفهیم کند؛ اما به دلیل ضعفی که در جملهبندیهای ترجمه وجود دارد و حذف بخشی از متن، خواننده از درک مطلب، محروم میشود: «فکلُّ متفکر فهو متذکر، ولیس کل متذکر متفکراً. و فائده التذکار تکرار المعارف علی القلب لترسخ و لا تنمحی عن القلب، وفائده التفکر تکثیر العلم و استجلاب معرفه لیست حاصله» (۳/۴۹). «هرکه متفکر باشد، متذکر بود و هر متذکری متفکر نباشد و فائده تفکر تکثیر علم است و استجلاب معرفتی که حاصل نباشد» (ص ۶۱۵). اولاً معلوم نیست که چرا جمله «و فائده التذکار تکرار المعارف علی القلب لترسخ و لا تنمحی عن القلب» که بسیار تعیینکننده است از متن حذف شده و ترجمه نشده است! ثانیاً انصاف باید داد که جملۀ فارسی چندان فرقی با اصل عربی آن ندارد جز در افعال! به دیگر سخن، جمله اصلاً ترجمه نشده است. شاید مترجم محترم بهتر بود در برگردان متنی چنان با اهمیت، ضمن حفظ امانت، چنین جملهای به فارسی مینوشتند: هر اندیشمندی، متذکر نیز هست، درحالیکه هر متذکری، اندیشمند نمیتواند باشد. ثمرۀ تذکر، تکرار معلومات است بهگونهای که ملکۀ ذهن شده از خاطر آدمی محو نشود؛ و فایده اندیشیدن زایش دانش است و برآمدن معرفتی که پیش از آن، نبوده است.
اینجاست که لزوم بهرهگیری از ویراستاران حرفهای و کارکشته و دانا بیشازپیش احساس میشود که متأسفانه برخی از ناشران نامآور ایرانی نیز به دلایلی غالباً سودجویانه از این امر مهم سر باز میزنند و از این نظر مسؤولیت بخش بزرگی از عقبماندگی فرهنگی و علمی در این دیار بر عهده آنهاست. دریغا که انتشارات علمی از استخدام یک نمونهخوان هم دریغ کرده است وگرنه اشکالاتی نظیر اینکه شماره ارجاع در متن، «۳» باشد و در پاورقی، «۱» در این کتاب ارزشمند راه نمییافت! (نک: ص ۳۵).
عدم درک کل مطلب
یکی از گرفتاریهایی که معمولاً گریبان مترجمان ناآزموده را میگیرد، عدم درک کلّیّت مطلب و ارتباط مفهومی پاراگرافی با پاراگرافهای قبل و بعد است. مترجم محترم نیز در پارهای موارد به هر علتی لُبّ لبابِ مسئله را درک نکرده و به ترجمه مکانیکی جملات پرداخته است. برای نمونه پس از آنکه در بخشی از این کتاب آدونیس تلاش میکند بیان کند که در گذشته نیز افکار نوگرایانه در بین مسلمانان وجود داشته اما به دلایل سیاسی، فرهنگی قلعوقمع شده و از بین رفته و به دست ما نرسیده بهاجمال مینویسد: «…بعضها ابید کلیا- بحیث لم تصل الینا منه الا نتف اوردها المولفون فی مولفاتهم التی خصصوها لنقدها والرد علیها، کنتاج الحرکه القرمطیه و نتاج الحرکه الالحادیه، تمثیلا لا حصرا»(۲۲). منظور نویسنده این است که بعضی از آن افکار متجددانه بالکل از بین رفته است و آن مقدارِ بسیار اندکی هم که به دست ما رسیده، بهصورت جستهوگریخته از طریق ردّیهها و نقدهایی است که بر آن افکار نوشته شده است؛ از جمله آثار جنبش قرامطه و ملاحده که به عنوان نمونه ذکر شده وگرنه موارد دیگری نیز در بین است. مترجم محترم در ترجمه این فقره ضمن اینکه عبارت آخر (تمثیلاً لا حصراً) را حذف کرده! این جملات را قلمی کرده است: «برخی مطالب آن، از بین رفته؛ بهگونهای که از آن جز برخی مطالب که بعضی مؤلفان در تألیفاتشان آورده و به نقد و رد آن اختصاص دادهاند، به دستمان نرسیده است، مانند آثار جنبش قرامطه و آثار جنبش الحادی» (ص ۳۸). بر اهل نظر پوشیده نیست که این جملات به سختی میتواند آنچه را در ضمیر آدونیس بوده به خواننده فارسیزبان منتقل کند؛ چراکه مترجم، خود بهدرستی، حاقّ مطلب را در نیافته و مرجع ضمیرها را گم کرده و درنهایت، جملاتی به مخاطب ارائه داده که چندان روشن نیست.
در فقرهای دیگر نیز دقیقاً به دلیل درک و دریافت نادرست از این جمله: «وقد عنیت ب«الثابت» ما یبنی احقیته علی ماض یفسره تفسیرا خاصاً، معیناً و یعزل او ینفی کل من لا یقول قوله…» (۱/۳۰)، عباراتی اینگونه نامفهوم تحویل خواننده میدهد: «منظورم از سنّت چیزی است که شایستگیاش بر گذشتهای بنا میشود که آن را به طور ویژه و مشخص توجیه میکند و هرکسی را که با آن همراه نباشد، کنار میزند…» (ص ۴۴). درحالیکه با اندکی دقت در فضای متن و آشنایی با مدعای اصلی کتاب و جهانبینی نویسنده و در نتیجه گزینش مترادفهای درست، امکان ترجمه نزدیک به منویّات نویسنده فراهم میشد. مثلاً جملهای ازایندست: مراد من از «ایستا» آن چیزی است که حقّانیتش مبتنی بر گذشتهای است که تفسیری یکّه و متعیّن داشته، هرکه را با خود همآواز نبیند، طرد و نفی میکند.
در جای دیگری نیز همین مشکل به چشم میخورد؛ آنجا که به دلیل بیتوجه به صدر و ذیل مطلب، عبارت «تحیین عصر النبوه و ثقافه الوحی» (۱/۲۴) را «تعیین زمان دوره نبوت»! (ص ۴۰) معنی کرده است که شگفتیانگیز است. اندکی دقت در کل مدعای پاراگراف، هر خواننده تازهکاری را نیز متوجه این امر میکند که منظور نویسنده، تحقق (Actualize) و بازسازی فرهنگ صدر اسلام و دوره پیامبر (ص) بوده است که بسیار دور است از آنچه مترجم محترم آوردهاند. همین معضل، ترجمۀ این جمله را – «یسوّغ العنف بوصفه جزءاً من هذه القراءات- السلطات و بوصف کل من هذه، انها تمثّل الحق و تتطابق مع الاراده الالهیه…» -(۱/۲۵) به عباراتی مشوّش و بیمعنی تبدیل کرده است: «خشونت به عنوان بخشی از این خوانشها- قدرتهای مجاز شمرده میشود. بااینوجود، حق را متبلور میکند و با اراده الهی هماهنگ میشود…» (ص ۴۰)
به نظر میرسد که مترجم محترم هر جا که از فهم جملهای در مانده است، به نقل عباراتی برگرفته از اصل متن، آن هم به گونهای نامفهوم و مغلق، بسنده کرده و گذشته است. مثلاً این جمله کاملاً مبهم را که: «و اگر متصور شود که حفظ به کل مسموعات مستقل بود، نبشتن (کذا در اصل!) حاجت نباشد» (ص ۶۱۷) در ترجمه این فقره آورده است: «ولو نُصَوِّرُ استقلال الحفظ بجمیع ما یسمع لاستغنی عن الکتابه» (۳/۵۱). هیچ دلیلی جز عدم احاطه به مقصود مؤلف برای چنین ترجمهای متصور نیست؛ و اگر مترجم اندکی دقت مینمود شاید این گونه معنی میکرد که: اگر حافظه برای حفظ و از بر کردن تمامی شنیدهها، کافی میبود، قطعاً نیازی به نوشتن نیز احساس نمیشد. (نیز، نک: ص ۳۵۷).
این گونه ناآشناییها با حاقّ مطلب که عمدتاً در عدم تسلط مترجم به زمینه متن ریشه دارد، خواننده را از مقصود نویسنده دور میکند؛ بهویژه وقتی که سرگرم بحث درباره مبانی تفکر خویش و ارائه تعاریف و مبادی است. مثلاً آنجا که دکتر عباسی در ترجمه جملۀ «…وتنطلق السلفیه و هی امتداد لما سمیته بالثبات من افتراض الکمال فی المعرفه بالنص و النقل…»(۱/۱۹) مینویسد: «سلفیگرایی که تداوم همان چیزی است که من آن را سنت میخوانم، از فرضیه کمال در معرفت نصّ و نقل آغاز میشود» (ص ۳۵). کمی دقت در معانی مختلف حرف جرّ «ب» در زبان عربی و اندکی انس با اندیشههای مؤلف و همچنین سیاق کلام، فقدان دقت در این برگردان را آشکار میسازد؛ چراکه با توجه به محتوای صفحات قبل، منظور نویسنده در اینجا «کمال معرفت مبتنی بر نصّ و نقل است» نه آنگونه که مترجم محترم نوشتهاند و با مقصود مؤلف بسیار بیگانه است. همین خبط در ترجمه تعریف آدونیس از مدرنیسم نیز تکرار شده است (نک: ص ۳۵).
در برخی موارد مترجم در برگردان واژهای به فارسی مردّد بوده و احتمالاً به دلیل عدم درک کلّ مطلب، آن کلمه را به حال خود رها و بدین ترتیب از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کرده است! مثلاً: «ازاینرو بدعت فقط حدوث صرف نیست؛ اعم از حدوث لفظ یا حدوث شیء، بلکه فساد معنی است که حدوث شامل آن میشود.»(ص ۳۵). ناگفته پیداست خواننده این ترجمه چیز زیادی از این جمله دستگیرش نمیشود؛ اما اگر مترجم به جای کلمه «حدوث» از معادل فارسی آن که «نوآوری» است استفاده میکرد، جمله فهمیدنیتر میشد.
ناآشنایی با مصطلحات علمی
مترجم جدّی و مسئول، باید دستکم به دانشی که متن درباره آن است، احاطهای نسبی داشته و با اصطلاحات خاص آن آشنا باشد؛ وگرنه بر سر ترجمه همان میآید که بر برگردان فارسی این کتاب آمده است. همچنان که پیشتر نیز یادآور شدیم، کتاب مورد بحث، مشحون از مطالب عمیق در حوزههای متنوع علمی است که مترجم باید اشرافی کافی بدانها داشته باشد. ظاهراً این ویژگی در پارهای موارد در ترجمه این کتاب به چشم نمیخورد؛ برای نمونه بر اهل اصطلاح، تفاوت بین مقام اثبات و مقام ثبوت، واضح و مبرهن است و روشن است که به کار بردن هر یک به جای دیگری به چه خطای بزرگی منجر میشود؛ متأسفانه مترجم محترم در این باره دچار اشتباه شده و در ترجمه جمله «… اَنَّ الهویه لیست فی ما یُثبِتُ…» (۱/۲۷)، نوشتهاند: «هویت در ثبوت نیست» (ص ۴۱)!
در جای دیگر ترکیب «آثار الصحابه» (۳/۵۱) را همان «آثار صحابه» (ص ۶۱۷) معنی کرده که حاکی از آن است که با مفهوم اصطلاحی کلمه «اثر= حدیث، سنت و سیره» آشنا نبوده و چون این واژه در همان معنای اصطلاحیاش در ادامه متن با دقت بیشتری تکرار شده، میبایست مترجم محترم با وقوف به این امر، ترجمۀ دقیق و رساتری ارائه میکرد.
برخی اشتباهات شگفتانگیز دیگر مترجم در اثر ناآشنایی عمومی او با معارف و علوم اسلامی، بهویژه فقه و اصول و حدیث، اتفاق افتاده است؛ مثلاً جمله «… إمّا مِن وَجهِ النقل المستفیض، او من وجه الدلاله المنصوبه علی صحته»(۱/۱۵) را، بدون توجه به این که در علم حدیث و درایه، «نقل مستفیض» یک اصطلاح و ناظر به یکی از انواع خبر واحد است، این گونه ترجمه کرده است: «… اعم از روایتهایی که به شکل فراگیر و شامل نقل شدهاند و روایتهایی که دلیل و برهانی برای درستی آنها وجود دارد» (ص ۳۳)؛ جالب آن که در جایی دیگر این کلمه را «عمومی» ترجمه کرده است (نک: ص ۳۳)! همچنین عدم انس با فلسفههای مدرن غربی و مصطلحات خاصّ آن در زبان عربی، باعث شده در جملهای این گونه: «لا تنفیها جدلیا، بالمعنی المارکسی، او بالمعنی الهیغلی…»(۱/۳۱)، کلمۀ «جدلی» را که معادل «دیالکتیکی» است، «چالش»! معنی کند (ص ۴۴)؛ شگفتا که ذکر اسامی فیلسوفانی چون مارکس و هگل نیز ذهن مترجم را به واژۀ دیالکتیک رهنمون نشده است. این اشتباه را در ترجمه جملۀ بعدی در مورد دیدگاه نیچه درباره قدرت هم مرتکب شده، هر سه فیلسوف را به یک چوب رانده و پشت سر هم آورده است درحالیکه در اصل متن عربی هگل و مارکس به طور مجزایی از نیچه آورده شده است: «…و لا تنفیها تمایزیا بالمعنی النیتشوی» (۱/۳۱) و درست هم همین است چراکه رهیافت نیچه به مقولۀ قدرت با هگل و مارکس متمایز است. این عدم مؤانست با فلسفه غرب، به خلق چنین جمله بیمعنایی ختم شده است که خواننده ایرانی باید صرفاً بخواند و بگذرد و چیزی در نیابد و یا گمان برد دریافته است: «از این رو، قدرت (نبوت/پادشاهی) همان نیرویی است که در جایگاه قدرت با قدرت در مفهوم مارکسیستی یا هگلی آن یا نیچهایاش در چالش و جدال نیست…» (ص ۴۴)(کذا در متن).
خطاهای فاحش
مترجم محترم در برگردان جملهای از غزالی که توسط مؤلف نقل شده، دچار خبط شگفتانگیزی شده است؛ و آن این که جمله: «… احضار معرفتین فی القلب لیستثمر منهما معرفه ثالثه» (غزالی، ۴/۶۱۸) را این گونه ترجمه کرده: «احضار دو معرفت را گویند از آن روی که از آن عبور کرده شود و به معرفت سوم رسیده آید» (ص ۶۱۴). در این مورد غیر از ابراز تعجب سخنی نمیتوان گفت؛ جز این که اگر واقعاً مترجم از ترجمه این جمله ساده ناتوان بود، میتوانست به کیمیای سعادت رجوع کند تا دستکم برگردان خود غزالی را نقل کند: «… دو معرفت را با یکدیگر جمع کنی و میان ایشان تألیف کنی تا جفت گیرند و از میان آن دو معرفت، معرفت سومی تولد کند» (کیمیای سعادت، ۲/۵۰۴).
در فقرهای دیگر این جمله را که: «لانّه یعقل الفرق بین أن یکون ناظراً و بین سائر ما یختصّ به من الاحوال…» (۳/۳۵) در اثر درک نادرستی که از کلمه «سائر» داشته و بدون توجه به ساختار نحوی جمله این گونه ترجمه کرده است: «از آن رو که به فرق میان ناظر و احوال اختصاصی سیرکننده میاندیشد…»! (ص ۶۰۵) در حالی که ترجمه صحیح چنین است: برای اینکه تمایز میان اندیشنده بودن و سایر ویژگیهای خود را درک میکند.
در یک مورد دیگر مترجم محترم این جملۀ بسیار مهم را که: «… وان اصاب الحق فیه، فمخطیء فی ما کان من فعله بقیله فیه برایه لان اصابته لیست اصابه موقن أنه محق و انما هی اصابه خارص و ظان…»(۱/۱۶) به شکلی مغلوط و مشوش و با حذف برخی عبارتها این گونه ترجمه کرده است: «…چون رأی گاهی به خطا میرود و گاهی به صواب و کسی که اهل خطا و صواب باشد، اهل پندار و گمان است…» (ص ۳۳) در حالی که ترجمه درست آن چنین میتوانست باشد: حتی اگر در تفسیر خود مُحق باشد، باز هم خطاکار است چرا که توفیق او در نیل به حقیقت نه از سر یقین، بلکه بر پایه حدس و گمان است.
حذفها
مترجم در مقام ترجمه، دارای اختیاراتی است که گاه استفاده نکردن از همان اختیارات موجب ناخوشخوانی متن میشود؛ اما این اختیارات نیز حدّ و مرزی دارد و مترجم نباید غیرمسئولانه، پارههایی از متن اصلی را در فرایند ترجمه حذف نماید. متأسفانه در متن فارسی این کتاب به موارد متعددی بر میخوریم که گاه بخش اعظمی از یک پاراگراف، حذف شده و ترجمه نشده است. مثلاً در جملهای کلیدی که مؤلف از قاضی عبدالجبار نقل کرده که: «لا ناظرٌ بِقَلبِهِ اِلاّ مُفَکِّراً وَلا مُفَکِّرٌ الاّ ناظراً بِقَلبِهِ…» (۳/۳۵)، معلوم نیست مترجم محترم با چه منطقی بخش دوم جمله را حذف و این گونه ترجمه کرده است: «هیچ ناظر دلی متفکر نیست» (ص ۶۰۵). در جای دیگر باز هم کلمهای مهم (تَرَاجَعَت) از یک جمله حذف و منجر به نقص در انتقال منظور و مقصود نویسنده شده است: «… حرکه التحول او الثوره توقفت او تراجعت منذ اخذت موسسه الخلافه…» (۳/۷-۱۶۶). «…جنبش تجدد یا انقلاب با شکلگیری نهاد خلافت دچار توقف شد…» (ص ۷۱۰). روشن است که حذف این کلمه چه تغییر عظیمی در معنای جمله ایجاد و در نهایت باعث بدفهمی خوانندۀ ترجمه میشود.
در فقرهای از کتاب، مترجم جملهای طولانی و تأثیرگذار مثل این: «و بعضه لم یکن متحولا فی ذاته بقدر ما کان متحولا بوصفه معارضا، بشکل أو بآخر و خارج السلطه، بشکل أو بآخر.»(۱/۱۴) را یک جا حذف کرده و پاراگراف بعدی را در ادامه جملۀ ناقص مزبور آورده و عباراتی بی آغاز و انجام تحویل خواننده داده است! (نک: ص ۳۲ پاراگراف اول)
در فقرهای دیگر (نک: ص ۴۴ پ ۳) نیز جمله نهایی یک پاراگراف، بی هیچ توضیحی حذف شده و در نتیجه بحث، ابتر مانده است؛ آنجا که آدونیس میگوید: «مرادم از تجدد چیزی است که شایستگی این سنت را نمیپذیرد»(ص ۴۴) و سپس مدعای خود را با این جمله تکمیل میکند: «استنادا الی تفسیر خاص، معین، لذلک الماضی عینه، عاملا، بواقعیه کونه خارج السلطه، علی تحویل المجتمع فی اتجاه ما یهدف الیه» (۱/۳۱). پیداست که حذف چنین جملهای چه لطمه جبرانناپذیری به متن میزند. متأسفانه این گونه حذفهای بیوجه در این ترجمه، فراوان است؛ برای نمونه عبارت «او بنصبه الدلاله علیه» (۱/۱۶) از جملهای کلیدی (نک: ص ۳۳) و یا «لا توَصُّل الی علم ذلک، الا من قبلهم»(۱/۱۵) از جملهای دیگر (ص ۳۲)، حذف شده است (نک: ص ۳۲). همچنین در فقرهای دیگر وقتی مؤلف درباره معرفت از نظر شافعی بحث دقیقی میکند (ص ۳۵۶)، به یک باره جملۀ «انها صناعه ثانیه لما هو موجود، بشکل کامل الصنع» (۲/۲۵) حذف شده و قطعاً خواننده ترجمه را سردرگم میکند!
* دانشیار دانشگاه سمنان
منابع
آدونیس (علی احمد سعید)، تصوف و سوررئالیسم، ترجمه حبیبالله عباسی، نشر روزگار، تهران، ۱۳۸۰ ش
همو، سنّت و تجدد یا ثابت و متحول، (پژوهشی در نوآوری و سنت عرب)، ترجمه حبیبالله عباسی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۹۲ ش
همو، الصوفیه والسورریالیه، بیروت، دار الساقی، ۱۹۹۱ م
غزالی، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالهادی، ۱۹۹۲ م
غزالی، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، علمی فرنگی، ۱۳۷۵ ش
میرزایی، نجفعلی، فرهنگ اصطلاحات معاصر (عربی-فارسی)، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، ۱۳۹۳ ش
این مطلب در همکاری با مجله جهان کتاب منتشر می شود