انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بازگشت به ارزش های سرزمین گل و مکتب میتران

بازگشت به ارزش های سرزمین گل و مکتب میتران

در باب نظریه «فرانسه ای قدرتمند»

ترجمه حوا بختیاری

نوشته ی : آقای ژان دو گلینیاستی

سفیر سابق فرانسه در روسیه ، مدیر تحقیقات در انستیتو روابط بین الملل و استراتژیک IRIS ، نویسنده کتاب دیپلماسی در مخاطره « ارزش ها» L’ Iventaire, coll valise diplomatique پاریس ٢٠١٧.

 

رئیس جمهور آقای امانوئل ماکرون ، تا حدودی از سمت گیری های نو محافظه کارانه در زمینه ی سیاست خارجی ، دو رئیس جمهور پیش از خود ، فاصله گرفته . بعد از مبارزه انتخاباتی که به طور بی سابقه ای تحت تاثیر مسائل دیپلماتیک قرار گرفته بود این تغییر آشکار تاکیدی است برویژگی و جایگاه خاص فرانسه که تحت عنوان gaullo-mitterrandisme نام گذاری شده .

مدت ها در زمینه سیاست خارجی در فرانسه اجماعی وجود داشت. « شناسه های » آن صراحت و قاطعیت بودند : گفتگوی شمال – جنوب ( از استعمار زدایی «گلیست » و به دنبال آن رویکرد برگرفته از جهان سوم گرایی تا سخنرانی فرانسوا میتران در کنفرانس کانکون با نظری به کنفرانس شمال – جنوب، پیشنهادی آقای والری ژیسکار دستن ) ؛ مشارکت و همکاری با روسیه علی رغم جنگ سرد ؛حضور پر قدرت در افریقا با وجود خطر همدستی با رژیم های حاکم ؛ پشتیبانی از حقوق بر حق فلسطینیان ، که خود مبنای یک سیاست پویا ی عربی محسوب می شد ؛ خود مختاری نظامی بر پایه بازدارندگی و عدم شرکت در سازمان نظامی یکپارچه ی اتحاد آتلانتیک ؛ ساخت اتحادیه اروپا بر پایه زوج فرانسه و آلمان؛ احترام به ملت ها و حکومت ها جدا از هر پیش داوری ایدئولوژیک …. داشتن دغدغه ی حفظ عظمت و نماد فرانسه در بستری از عمل گرایی . در مورد همه ی این نکات ، تا دوره دوم ریاست جمهوری ژاک شیراک (٢٠٠٧-٢٠٠٢) این پیوستگی و تداوم امر ی مسلم و واضح بود . البته در سال ١٩٨٣، فرانسوا میتران استقرار موشک های امریکایی را پذیرفت. ولی موج صلح طلبی که آن موقع قاره اروپا را در بر گرفته بود می توانست پیامد های برای بازدارندگی ملی داشته باشد و در برابر موشک های جدید شوروی ، فرانسه همبستگی آتلانتیک خود را به نمایش می گذاشت .

در واقع ، در همان زمان و علی رغم همه مسائل، فرانسه خود را در یک سیستم غربی گنجاند که با الزاماتی اندک برایش نقش عمده ای در آنرا به ارمغان می آورد. اتحادیه اروپا پایه های خود را مطابق با اصول اداری و حقوقی بسیار نزدیک به معیارهای فرانسوی، بنا می کرد.

فرانسه، بنیان گذارگروه ۵ (۵G که بعدا ۷G و سپس با روسیه ۸G شد) عملا سمت ریاست صندوق بین المللی پول FMI را به دست آورد، چون به دلیل وضعیت اقتصادی قابل توجه اش از نفوذ نسبتا زیادی برخوردار بود . کسب کرسی دائم در شورای امنیت سازمان ملل متحد که در مبارزه های دشوار بعد از جنگ به دست آورده بود ، امکان تاثیر گذاری بر روی جریانات را مهیا کرده بود به خصوص اینکه به نظر می آمد خط مشی سیاسی مستقلی را دنبال می کند . ابتکار عمل های دیپلماتیک پاریس ، که توسط هم پیمانانش کم و بیش پذیرفته شده بود در نهایت همیشه مورد توجه قرار می گرفت: به رسمیت شناختن جمهوری خلق چین ،« اجتناب از تنش، تفاهم و همکاری مشترک » با اتحاد جماهیر شوروی ، به رسمیت شناختن حق داشتن یک سرزمین و یک حکومت برای فلسطینیان…. حتی در مواردی فرانسه از جمله پیشگامان بود .

اما به دلیل شرایط مطلوب بود که دیپلماسی فرانسه ، می توانست با چنین استقلالی موضع گیری کند . فرانسه که یک مسافر قاچاقی کشتی جنگ سرد بود، متحدی مزاحم ولی ضروری برای ایالات متحده محسوب می شد . دری گشوده شده به سمت غرب و امیدی برای متزلزل کردن همبستگی با شوروی ، یک منشا کمک وعامل تاثیر گذاری غیر مستقیم برای کشور های فقیر .

خصومت امریکایی

 

سقوط اتحاد جماهیر شوروی در سال١٩٩١ نقطه ی پایانی برای این موقعیت ممتاز محسوب می شد . بازی آونگی، بین همبستگی با آتلانتیک وحفظ استقلال دشوارتر شده بود . پاریس به سرعت متوجه تنگ تر شدن محدوده فعالیت هایش شد . متحد شدن دو آلمان و موفقیت های اقتصادیش اهمیت و قدرت این کشور را در اتحادیه اروپا افزایش داد . توسعه یافتن اتحادیه اروپا به کشورهای عضو بلوک شرق سابق ، باعث تغییر واستیلای نگاهی لیبرال و آتلانتیست در روح ساختمان اروپا شد ، و کاهش نفوذ فرانسه در بروکسل را در پی داشت . به طور مشخص ، نخبگان فرانسوی که بیش از پیش طبق شیوه های یکپارچه از نوع اروپایی- امریکایی به عنوان مثال ( روند Bologne) (١) تربیت شده بودند ، بیشتر به روش « جهانی شدن» می اندیشند تا بر پایه دلمشغولی های ملی . اروپای دیپلماتیک و نظامی که درگیر وضعیت نامشخصی بود، « بسط قدرت»ی راکه پاریس به آن امید داشت، به ارمغان نیاورد . فرانسه وقتی از سیاست خارجی صرفا ملی دست کشیده بود که اختلافات اساسی میان کشورهای عضو ، باعث شده بود که دیپلماسی اروپائی مشترک بین ٢٨ کشور در پیچ و خم تدوین طرح اولیه در بماند.

بنابر این، ساختار خود وزارت امور خارجه هم تغییر کرد . اصلاحات سال های ٢٠٠٧ و ٢٠٠٨ ، بر خلاف توصیه های گزارش Juppe – Schweitzer (٢) تبعیت از مدیریت های جغرافیایی که حافظ منافع ملی فرانسه در دنیا بودند زیر سوال برد و به مدیریت سیاسی ای الویت داد که به طور مشخص مسئولیت وارد کردن اقدامات دو جانبه در قالب نگرش چند جانبه گرایی اروپایی ( کمیته سیاسی و امنیت اتحادیه اروپا ) و نگرش آتلانتیک گرایی ( شورای آتلانتیک شمالی ) را به عهده داشت : از این پس انسجام و یکپارچگی سیاست خارجی ، قبل از هر چیز بر پایه تلاش برای هماهنگ سازی مواضع در درون اتحادیه و سپس در جهان غرب شد . سقوط دیوار برلین در سال ١٩٨٩و پایان جنگ سرد غیر منتظره بود، فرانسه سعی کرد در ارتقا نظمی چند جانبه بر پایه نهادهایی پر قدرت تر وارد عمل شود : شورای امنیت توسعه یافته، پیشنهاد تشکیل یک سازمان جهانی محیط زیست، پشتیبانی از ایجاد دیوان بین المللی کیفری ، رشد و توسعه عملیات حافظ صلح سازمان ملل متحد … اما این تلاش ها بیشتر اوقات با مخالفت ایالات متحده وبه طور مشخص کنگره که با هر ایده ای از « حاکمیت جهانی » خصومت دارد مواجه شد به حدی که در دوره ریاست جمهوری ریگان و جورج دبلیو بوش ، امریکا از پرداخت سهم مشارکتش به سازمان ملل متحد سرباز زد(٣,١ میلیارد دلار بدهی در سال ٢٠٠٣، که معادل بودجه ی سالانه این سازمان در آن سال بود ) .

اشغال عراق در ماه مارس ٢٠٠٣ نقطه عطفی بود . آخرین شاهکار سیاست gaullo-mitterrandisme ، مخالفت فعال با مداخله نظامی امریکا بود که با چنان عکس العمل خشن و شدیدی از سوی واشنگتن روبرو شد که پاریس اصلا انتظار نداشت : راه انداختن کارزار رسانه ای ، بایکوت ، قطع تماس ها به طور محدود ، امتناع از تحویل تجهیزات ، تشدید رقابت در بازارهای استراتژیک …. طبق گفته ی خانم کاندولیزا رایس ، وزیر امور خارجه در دولت آقای بوش ، می بایست « فرانسه را تنبیه کرد » . پاریس به سرعت تسلیم شد و با رای به قطعنامه ای در توجیه اشغال عراق و « مهرتایید » سازمان ملل (٢٢ مه ٢٠٠٣) بر آن صحه گذاشت.اینچنین دوران سخت سیاست gaullo- mitterrandisme آغاز شد .

اکثر نمادهای تاریخی دیپلماسی فرانسه یکی پس از دیگری پاک شدند : ملاحظه کاری در مورد مسئله اسرائیل و فلسطین و دست کشیدن از سیاست عربی به نفغ رویکردهای مادی و سودجویانه؛ ناتوانی از دنبال کردن و دفاع از یک الگوی فرانسوی در اروپا ؛ عدم تعادل فزاینده در رابطه با زوج فرانسه و آلمان ؛ بازگشت به فرماندهی نظامی پیمان آتلانتیک در سال ٢٠٠٩ تحت عنوان فرضی دفاع مشترک اروپا؛ اشکال در ارائه سیاستی در قبال کشورهای جنوب … از سنت سیاسی فرانسه تنها می توان تداوم و پیوستگی نسبی در سیاست افریقایی و اجماع در بازدارندگی را ذکر کرد . اما به خصوص ، دیپلماسی فرانسوی ایدئولوژیک شد . پاریس به طور ضمنی به ایده «پایان تاریخ » که از پیروزی جهانی ارزش های غربی تاثیر گرفته بود باورداشت . از این پس مسئله دیگر آتلانتیسم و ناتو گرایی نبود ، که در زمان خود انتخابی بود کاملا حساب شده بر پایه تبعیت نسبی از ایالات متحده برای تامین امنیت فرانسه در برابر بلند پروازی های شوروی . ولی اینبار احساس تعلقی بود که عمیقا در ذهن ها رسوخ کرده و گاهی از تصمیمات مورد انتظار هم پیشی می گرفت یا آنچنان که در لیبی اتفاق افتاد، داشتن دست بالاتر در چهار چوب طبیعی همبستگی محوری (تقسیم ارزش ها) و استراتژیک . چیزی که وزیر سابق امور خارجه آقای اوبر ودرین، از آن به عنوان «غرب گرائی »( occidentalisme) نام می برد .

این نگرش یک سری ناکامی های جدی به دنبال داشت : بی ثباتی در جهان عرب در پشت دروازه های فرانسه ، تیرگی و وخامت روابط با روسیه ، شدت گرفتن افراطی گری اسلامگرایانه ی انتقام جو . جمع این ها برای پاریس گران تمام شد. این کشور از سال ٢٠١۴ خودرا درگیر یک بحران با مسکو کرد ، در صورتی که یک تعهد ساده در مورد عدم ورود اوکراین در ناتو ، بدون شک می توانست ترس روس ها را از دیدن این که یکی از افتخارات پیشین اتحاد جماهیر شوروی و پایگاه دریایی کریمه به دست اتحاد آتلانتیک بیافتد ، فرو نشاند . پاریس به طور اصولی و به شکل فعالی از «بهار های عربی» پشتیبانی کرده بود . این انقلاب ها در بر دارنده و حامل ارزش های دموکراتیک و انسانی بودند و همدلی و شور و هیجانی را برانگیختند . اما بی اطلاعی ازوزن تاریخ، دیپلماسی را از یک تحلیل واقع گرایانه از موقعیت ها و تناسب قوا بازداشت . نتیجه فاجعه بار بود : فرانسه در همه جا شاید به جز در تونس، برتری و چیره شدن نیروهایی که از همه واپس گرا تر بودند را تسهیل کرد . افزایش بنیاد گرایی مسلح و متخاصم ، فرار یا شورش مسلحانه اقلیت ها و به خصوص ادامه خشونت ها و بی رحمی ها حاکم شد . در نتیجه، فرانسه خود رااز مذاکرات در مورد بحران سوریه کنار کشید و به طور شتابزده ای در ماه نوامبر٢٠١٢ نیروی اپوزیسیونی که به طور فزاینده تحت نفوذ اسلام گرایان بود را به عنوان « تنها نماینده مردم سوریه » به رسمیت شناخت . فرانسه با قبول ریسک تضعیف جایگاهش به عنوان عضو دائمی شورای امنیت، برای بمباران سوریه بدون تایید و تصویب سازمان ملل ، اعلام آمادگی کرد . آقای نیکولا سارکوزی، در لیبی حتی از آن چیزی که رئیس جمهور باراک اوباما می خواست فراتر رفت و اورا در سال ٢٠١١ وادار به سرنگونی معمر قذافی کرد.

تناقض قضیه این است که : فرانسه با یک تاخیر تقریبا ده ساله و بعد از اینکه در سال ٢٠٠٣ با مداخله نظامی در عراق مخالفت کرد، به ارزش های نو محافظه کارانه امریکایی گروید . تناقض دیگر : در آستانه ظهور دنیای چند قطبی ای که فرانسه همیشه در چارچوب gaullo-mitterrandisme خواستار آن بود است که پاریس، در مقابله با بغرنجی ها و خطرات آن ناتوان است . با فرض این که دیپلماسی فرانسه مایل به اقدام مستقل باشد، دیگر از آزادی عمل صریح دوران ژنرال دوگل برخوردار نیست . در این شرایط، چه مفهومی برای سیاست خارجی مبتنی بر gaullo-mitterrandisme می توان متصور شد ؟

جان دوباره دادن به «اروپای قدرتمند»

آشنا کردن و پردازش اندیشه با معیارهای غربی و توسل توام با احترام به کارشناسی های خارجی ، نباید جایگزین یک نگرش روشن به منافع امنیت ملی و یک تحلیل ژئوپلیتیک شود . اگر فقط کمی خود را فعال و قاطع نشان دهیم نهاد های اروپایی می توانند نقش اهرم هایی راایفا کنند ، چیزی که دیپلمات های فرانسوی به محض این که انگیزه سیاسی وجود داشته باشد به درستی از عهده ی انجام آن برمی آیند . اتحادیه اروپا تاثیری چند برابر و تشدید کننده را برمی انگیزد ، نمایشی از ضعف وقتی که منفعل هستیم و قدرت وقتی که فرانسه و آلمان با هم متحد و موافق هستند . اروپا به موضوعی سحر انگیز تبدیل شده است: پدید آوردن انسجام و پیوستگی در میان چالش های مهاجرتی و امنیتی در جنوب ، هراس برخی از اعضا جدید در مورد بازگشت امپریالیسم روس که گاهی با میل انتقام جویی توام شده، دادن اولویت بیشتر به پیمان امریکایی وقتی که تنش با همسایه بزرگ شرقی هنوز باقیست .اروپایی که بریتانیا از آن خارج شده رودروی مسئولیت تاریخی خود قرار گرفته در مقابل امریکائی که عاری از ظاهر سازی «غرب شناسانه» بر ناسیونالیسم تاکید می کند. اگر صدا و رای فرانسه بلند و محکم باشد و اگر آلمان بدون خرد کردن پروژه به آن ملحق شود، ایده ی « اروپای قدرتمند » می تواند رونق تازه ای بیابد .

اما تولد دوباره یک چنین تشکیلاتی تنها در صورتی امکان پذیر است که از تنش با روسیه در قاره اروپا کاسته شود . کنفرانسی در مورد صلح و امنیت در اروپا برای پایه ریزی دوباره قرار داد ١٩٧۵هلسینکی که از زمان سقوط امپراتوری شوروی توسط طرفین بی اعتبار شده بود ( کوزوو، بسط ناتو ، کریمه …) می تواند رویکرد امید بخشی را به وجود آورد . همان طور که نخست وزیر پیشین آقای دومینیک دو ویلپن در نوشته اش در مورد افریقا با مثال زدن ازکشور مالی قید کرده بود، مداخله نظامی هر چند مشروع باشد، اگر از آن برای مذاکره و یافتن یک راه حل سیاسی (٣) بهره برداری نشود به بن بست منتهی می شود. در هر حال فراتر از روند های ناقص دموکراتیزه کردن ، شرط لازم و ضروری برای دست یابی به ثبات در این قاره، تقویت و تحکیم دولت هاست .

دیپلماسی فرانسوی با داشتن کرسی در شورای امنیت و برخوردار بودن از پشتیبانی اتحادیه اروپا در صورت امکان ، می تواند ابتکار عمل مذاکره با دولت ها و گروه های منطقه ای برای یافتن توازنی که به صلح و توسعه بیانجامد ، را به دست گیرد. در این شرایط جدید، که در مقابل اجرای نیمی از پیمان نامه وستفالی (تعادل قوا) و نیمی از سیاست چند وجهی ( جهانی شدن و مجموعه های منطقه ای ) قرار داریم، پیاده کردن و اعمال سیاست خارجی پر مخاطره تر یا دست کم بغرنج ترشده است. آیاآقای امانوئل ماکرون که در جریان نطق ٢٩ اوت در مقابل سفرا بر قطع رابطه با سیاست نو محافظه کارانه روسای جمهور پیشین و یادآوری دغدغه اش در مورد « مقام ومرتبه» فرانسه تاکید کرد ، می تواند سیاست خارجی gaullo-mitterrandisme جدیدی را بر انگیزد ؟

(١)
Adoptée le 19 juin 1999, la déclaration de Bologne a pour objectif la convergence des systèmes d’enseignement supérieur en Europe.

(٢)
Alain Juppé et Louis Schweitzer, La France et l’Europe dans le monde. Livre blanc sur la politique étrangère et européenne de la France, 2008-2020, en libre accès sur www.ladocumentationfrancaise.fr

(٣)
Cf. Dominique de Villepin, Mémoire de paix pour temps de guerre, Grasset, Paris, 2016.