محمد شمخانى
شهرت امروز او بیشتر برای فیگورهای خلاقانه و مجسمههای فلزی است که با جفتکاری (اَسِمبلاژ) قطعات فلزی ماشینآلات صنعتی و اتومبیلها ساخته است. سبک او به هنر سقاخانهای نزدیک است و شیر-زنها و خورشیدها از موضوعاتی است که اغلب در کارهای وی تکرار میشوند. به همین دلیل از او به همراه تنی چند از نقاشان معاصر ایرانی بهعنوان پیشگامان مکتب سقاخانه در ایران یاد میشود که در اوایل دهه چهل شمسی شکل گرفت و شاید نخستین مکتب نقاشی منسجم ایرانی باشد…….
– متولد سال ۱۳۰۹ تهران
– فارغالتحصیل دانشکده هنرهاى زیبا دانشگاه تهران
– شرکت دربى ینالهاى قبل از انقلاب
– تأسیس گالرى «هنرجدید» در سال ۱۳۳۴
– جزو بنیانگذاران مکتب سقاخانه
– برگزارى تعداد زیادى نمایشگاه در ایران و خارج از ایران
– نقاش، مجسمهساز و شاعر
– موضوع یکى از فیلمهای مستند «خسرو سینایی» با عنوان «کوچه پاییز»
– آثار نقاشی و مجسمه ژازه در موزهها و کلکسیونهای شخصی مانند موزه لوور در پاریس، موزه متروپولیتن نیویورک، موزه هنرهای معاصر تهران، نگارخانه سیحون در تهران، پریوات کلکسیون در آلمان، مجموعه شخصی فرح پهلوی، مجموعه شخصی امیرعباس هویدا و مجموعه شخصی جیمی کارتر قرار دارند.
– آثار ژازه تاکنون در کشورهایی مختلفی ازجمله بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، یونان، آلمان، ترکیه، هند، چین و آمریکا به نمایش درآمده و ۱۰ جایزه بینالمللی را از آن او کرده است.
– ژازه در سالهای اخیر در کشور اسپانیا زندگی میکرد و اوقات کمی از سال در ایران بود. وی در ۲۰ بهمن ۱۳۸۶ در سن ۷۷ سالگی در بیمارستان آتیه تهران درگذشت.
برخلاف چیزى که اغلب میپندارند، ژازه اصلاً تنها نیست. او در قلمرو آهنى خود خدایى میکند و با قدرت و غرور در برابر آفرینههایش میایستد و فرمان میدهد. ژازه بیشتر سکوت میکند تا هایوهوی این دنیاى فلزى به گوش بینندهای برسد که ناگهان خود را اسیر دستساختههای سنگین و ثقیل او مییابد. ژازه عاشق است و عشق را در آهن میبیند.
در که باز میشود وارد یک راهروى تاریک و باریک و شلوغ میشوم که صدها مجسمه آهنى از آن محافظت میکنند. جلوتر که میروم و پاروى پلهها که میگذارم، کشتى نوح برایم تداعى میشود. ازبسکه مجسمه آهنى هست اینجا و ازبسکه به آدم خیره میشوند. کافى است که یکقدم پسوپیش بردارى و یکى از آنها یقهات را بگیرد و ول نکند. البته این فقط ظاهر قضیه است و این موجودات خشک و خشن و فلزى روح بسیار لطیفى دارند، که در نگاهشان خلاصه میشود. چهرههایی که همه یکجور به خود ژازه رفتهاند و ژازه به همه آنها این تناسخ، این تنوع و این تبادل ریشه در یک اصل مشترک دارد انگار ریشه در دنیایى که دیوارهاى آن در ذهن هنرمند بالا رفته و به عرش رسیده است. در این عرش آفرینش حرف اول را میزند و همان حرف ها تکرار میشود. تکرارى که فرم به فرم و فیگور به فیگور تغییر قیافه میدهد و قافیه میسازد. این شعر اما، شعر کلاسیک نیست.
ریشهاش به کشف آهن در دستان پیکاسو و گونزالس برمیگردد. از یکسو و از سوى دیگر به درون پرغوغاى ژازه ختم میشود.
ژازه امروز ۷۴ ساله است و در اسپانیا و در بندر ویگو زندگى میکند و برخلاف خیلیها، آنجا میفروشد و اینجا خرج میکند. از «اینجا» انگار یکجورهایی کنده است و مثل یک مسافر سرى میزند گاهى و گاهى که کارى دارد «اینجا» جایى که یک قلعه پر از انسان و حیوان و حشره است و یک حلقه براى به دام انداختن بیننده کنجکاو و یک ماکت از دنیاى بیرون شاید خیلیها از جاهاى بینظم و شلوغ خوششان نمیآید اصلاً. این شلوغى اما، با آن شلوغى که گفتم، فرق دارد. از «بودن و نبودن» و از «ماندن و رفتن» حکایت دارد حضور پراکنده این پدیدههای آهنى. موجوداتى قد و نیم قد که هر کدام یادآور کسى یا چیزى هستند. در میان آنها از شیر و خورشید تا ناپلئون را با آن شکم برآمده و شلوار صاف میتوان دید و یافت. جالب اینکه همه این مجسمهها از آهن هستند و از قراضههای حاضر ـ آماده» اى که جفت کارى (اسامبلاژ) شدهاند و هر کدام حالت بخصوصى دارند، که شباهتهای ناگزیر را ناممکن میکند. خود ژازه درباره اینکه چرا سراغ ماشینهای اوراق رفته و از آنها دست نکشیده، میگوید: «زمان ما زمان سنگ و چوب و گل نیست و زمان اینکه بیاییم کاسه و کوزه و… بسازیم. امروز ما باید با ماده و ماتریالى کارکنیم که درخور این زمان باشد. دورهای که دوره ماشین است و پیچ و مهره و کامپیوتر. زمان ما زمان حرکت است. شما نمیتوانید شعرى را بیاغازید و بقیهاش را فردا بسرایید. بین امروز و فردا زمانى طى میشود. ما براى بیان احساسمان از زمان حال براى زمان حال و از زبان آینده براى آینده استفاده میکنیم.»
او ایجاد و القاى «حرکت» را در استفاده از ابزار و تکنولوژى حرکت میبیند. چیزى که در مجسمههای ایستا و استوارش توانش و کنشى دائمى بوده است: «در هنر نو حرف از پرکارى و ریزهکاری نیست. هنر نو باید حرف بزند. دنیاى ما، دنیاى آهن نیست. دنیاى تکنیک و حرکت است. مقدار زیادى از تکنولوژى هم زاییده همین آهن است.»
ژازه درباره «گویاگرى» آشکار در اندام و چهره مجسمههای متعدد و متنوعش، ابتدا بر طرحافکنیهای سراسر حسیک خود تأکید میکند و بعد: «اینها اجزاى ماشینهای جنگ جهانى دوم است. ماشینهای قدیم تنوع زیادى داشتند. البته براى گفتن حرفهای مختلف نیازى به یک الفباى خیلى مفصل با حروف متعدد نیست. دنیا هم اگر دقت داشته باشید، روبه سادگى میرود. حتى در مورد زبان هم دارند الفباهاى موجود را ساده میکنند تا به یک الفباى ساده و مناسب برسند.»
الفباى ژازه را زنجیره و سگ دست و قالپاق و یاتاقان و میللنگ و پیچ و مهره و باک و … تشکیل میدهد. خطى که کرسیهای متعددى دارد و بالا و پایین شدن حروف هر کدام زمینه ظهور و بروز فرمى یا فیگورى میشود. به اینها میتوان هم نهادى شعر و داستان و نقاشى و مجسمه را در درون هنرمند اضافه کرد، که پشتوانهای محکم براى اجراى ایدههای او بوده و هست. او نخستین مجسمه را ـ انگار ـ در ۱۱ سالگى میسازد و نخستین داستانش را در ۱۲ سالگى و نخستین نقاشیهایش نیز به همان سالها بازمیگردد. نقاشیهایی که یکسره دربند آدم است و از زمینهای به نسبت رئالیستیک کمکم به سوى تجریدى گرى پیش میروند و میشوند درنهایت همان فیگورهاى مینیاتورى که اغلب چشمى بسته دارند و گوشى باز و در حال دلبرى از دنیا و از دیگرى هستند. هیکلهای خوابیده انسانى ـ حیوانى که همه شمشیر به دست دارند و خورشید بر پشت و آرایههایی از هنر بومى و سنتى بر تن، دورهای مشترک میان نقاشیها و مجسمههای ژازه به حساب میآید، که بیننده نیز بیشتر بهواسطه آنها او را میشناسد.
اینجا گالرى «هنر جدید» نیز هست. جایى که من و ژازه نشستهایم و ۴۸ سال از تشکیل و تأسیس آن میگذرد. خیلیها در آن نمایشگاه گذاشتهاند و شاگردان زیادى در آن تربیتشدهاند. جا به جا پوسترهایی به چشم میخورد که خبر از همان نمایشگاهها میدهند و اسمهایی که عکس بعضیشان کنار هم روى یک تاقچه ردیف شدهاند. مسعود عربشاهى، غلامحسین نامى، نورالدین زرین کلک و…
ژازه نه درباره خودش و نه درباره کارهایش یک کلمه حرف نمیزند. این قرارى است که با هم گذاشتهایم. سکوت او اینجا پردهای میکشد روى همه ماجرا. حتى وقتى درباره دستکاری مجسمههایش حرف میزنم، حاضر نیست چیزى بگوید و فقط توى لیوانش یخ میریزد و سرمى کشد. منظورم آن اسبهای نرو مادهای است که جلوى خانه هنرمندان تهران نصب شده است. مجسمههایی که با هزار جور چکوچانه از هنرمند خریدارى میشود و بعد بدون اجازه او رنگ میشود و از ترکیب اصلیاش خارج. آن قدر که سر در بانک ملى را تداعى میکند و عمارتهاى اشرافى و قدیمى را، که دو مجسمه سراسر تزئینى و فلورال را به طور موازى بر سردر اصلیشان نشاندهاند. این کجسلیقهای و کمسوادی به کار رفته در نصب مجسمههای ژازه را در مراجعه به تصویرى از ترکیببندی اصلى اسبها راحت میتوان دید و دریافت کرد.
کارى که ذهن و دل هنرمند را به درد آورده و دیوار بیاعتمادی او را نسبت به خانه هنرمندان بالا برده است. با همه این حرفها اما، او همچنان میگوید و میخندد و تنها حاضر نیست که درباره آثارش حرفى بزند. فقط یکجا وقتى از او میپرسم که آیا این موجودات آهنى اسم هم دارند یا نه پاسخ میدهد: «هنر نباید اسم داشته باشد. توضیح واضحات میشود. مردم هم باید فکر کنند. نباید همهچیز را جویده به آنها داد.»
ژازه همه چیز را به بعد موکول میکند و از من میخواهد که نظر خودم را درباره مجسمههایش بگویم و بنویسم. میگویم این فقط یک گزارش است و ربطى به نقدهاى من ندارد. میگوید: «پس هرچه دلت میخواهد بنویس. من حرفهایم را با همین کارها زدهام. اصلاً چه اهمیت دارد که من کى هستم و چى هستم و کجا بودهام و کى به دنیا آمدهام. یک سرى کارها کردهام، که باید از روى آنها مرا شناخت. خوب یابد، من همین هستم که میبینی. همین نقاشیها و مجسمههایی که اطرافم هستند.»
به نظر نقدپذیر میآید و ابایى ندارد از اینکه چیزهایى بهظاهر ناخوشایند از او بپرسى. میگویم «ناخوشایند» چون در برخورد با خیلیها نتیجه این نوع سنجشگرى و پرسشگرى انتقادى را دیدهام. وقتى اشاره میکنم به شباهتها و اشتراکهای زیادى میان نقاشیهای او و «ناصر اویسى»، واکنش خاصى نشان نمیدهد و فقط با خنده و آرامش میگوید: «شاید به خاطر این است که لباسهای ما زیر یک آفتاب خشک شدهاند.» سپس به همان هفتنفری اشاره میکند که به خاطر همین وجوه اشتراک بعدها به آنها عنوان نقاشان مکتب سقاخانه دادهاند. به خودش و به تبریزى و تناولى و اویسى و قند و پیل آرام و به زنده رودى. درباره ژازه زیاد میتوان گفت و نوشت.
این خانه یا این نگارخانه چهار طبقه دارند که هر کدام یک سالن بزرگ دارد و هر سالن تعداد زیادى از کارهاى او را در برگرفته است.
کارهایى که گاه ارتفاع آنها به ۹ متر میرسد و گاه میان دو دست و در آغوش آدم جا میشوند. مثل همان کودک آهنى که در کالسکهای از جنس خودش خواب رفته است. یا آن عقربى که به دم فنریاش را بالا آورده است و یا همان پرندهای که «جنبا»نیست، اما با کوچکترین تماسى پروبالش تکان میخورد.
«شعرهاى آهنى» ژازه (همان عنوانى که دکتر آریان پور به دستساختههای فولادیاش داده است) آنقدر زیادند که توصیف چند تا از آنها خود حجم بزرگى را اشغال میکند. در برخورد اول با این کشتى نوح باید فقط به فکر بیرون آمدن از توفان و تلاطم و توهم باشى و بعد سر فرصت به آن فکر کنى. این البته تنها بخشى از ژازه است که در گوشهای قدیمى از تهران (خیابان تخت جمشید سابق) میتوان دید. براى دیدن دریافتهای دیگر او از هنر آهنیاش باید سرى هم به خانه دوم او در اسپانیا زد و بقیه ماجرا را در شمال آن کشور و در بندرویگو پى گرفت. جایى که انگار قرار است موزهای براى این هنرمند ساخته شود و دو تا از مجموعه شعرهایش به چاپ برسد.
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com