یادآن یار سبک بار که رفت
یادآن یار سبک بار که رفت
نوشتههای مرتبط
لیلی فرهادپور
خاک مرده چه قدر طول می کشد تا سرد شود؟ چه قدر طول می کشد تا فراموشت شود کسی رفته و دیگر نیست؟ آن هم کسی که بر تو و بر جامعه ات تاثیری بسزا داشته است.
و مهمتر از همه، وقتی دست کسی از دنیا کوتاه است و در حقش ناحقی شود به کجا می توان شکایت برد؟ تمام قصل پاییز امسال، شبکه نمایش صدا و سیما، هر شب سریالی که از کتاب «ریشه ها» نوشته الکسی هیل نمایش داد و هیچ شبی از این ده ها شب و هفته، یادی از مترجم دست از دنیا کوتاهش نکرد. مترجمی که فقط مترجم نبود، مولف بود، روزنامه نگار بود و از چشم من یک فیلسوف بود که به من و بسیاری دیگر از شاگردانش یاد داد که چه گونه به دنیا نگاه کنیم. شنبه روزی، در سه سال پیش، ساعت ۴ و سی دقیقه صبح ۲۱ دی ماه ۱۳۹۲، علیرضا فرهمند درگذشت. تومور ریه داشت که به مغز سرایت کرده بود. فقط چند ماه پیش از آن، دکتر تشخیص سرطان داده بود. آن روز دکتر به فرهنمد گفت: ۵۰ سال سیگار کشیدی، بد غذایی کردی به موقع ناهار و شام نخوردی، جایی پشت سیگار، سیگار پشت چایی. شب بیداری ها و همه ی زندگیت را گذاشتی سر کارت. و فرهمند گفته بود: اما دکتر خیلی خوش گذشت!
بیماری پیشرفت کرد، استاد روزنامه نگاری در بیمارستان سجاد بستری شد. یک بار سه روز و بار دوم به مدت یازده روز و بار آخر فقط ۴ روز. نگذاشت با بیماری اش به اطرافیان بد بگذرد و یک شنبه روزی «علیرضا فرهمند» در قطعه ی ۹ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. همین روزها سالگرد رفتنت است استاد! هر کسی که تو را می شناخت و هر کسی که دمی از استادی تو به او خورده بود، این روزها دلتنگ ات است.
علیرضا فرهمند روزنامه نگار و مترجم در سال ۱۳۱۹ در رشت به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم به دانشکده ی نفت آبادان رفت و یک سال به پایان تحصیلات و مهندس شدنش مانده بود که دانشکده را رها کرد و ۲۲ سال بیشتر نداشت که در روزنامه ی کیهان استخدام شد. خودش هیچ گاه به یاد نیاورد که کی به دبیری سرویس بین الملل روزنامه کیهان انتخاب شد. برایش مهم نبود. همان طور که شکل و جنس کیف دستی پر از کاغذ و مقاله اش مهم نبود. یک ساک نایلونی بافت حصیر، از آن هایی که دهه ی ۵۰ و ۶۰ خانم های خانه دار با آن به خرید می رفتد و سبزی و تره بار می خریدند. بعد از انقلاب هر نشریه ی تخصصی علمی و فرهنگی که سرش به تنش می ارزید یک دوره حتما از وجود استاد استفاده کرده بود.
باور نکردنی است اما استاد فرهمند علاوه بر اشراف و تسلط کم نظیر بر فنون روزنامه نگاری، تاریخ ایران و جهان و مکاتب فلسفی، در زمینه ی تاریخ جهان گشایی اروپاییان غربی، از سقوط قسطنطنیه در ۱۴۵۳ میلادی تا مرگ ملکه ویکتوریا در ۱۹۹۱ میلادی تخصص ویژه داشت.
فرهمند ۵۲ سال از زندگی ۷۳ ساله اش را در تحریریه ی روزنامه ها و مجله ها گذراند. پس از ۱۸ سال کار در کیهان در نشریات بسیاری به کار پرداخت که برخی را خود بنیاد نهاد. نشریه های آینه، ابرار، اقتصادِ انرژی، امید جوان، پیام امروز، صنعت حمل و نقل، صنعت کفش، و جامعه از جمله ی این نشریات اند. دو کتاب هم ترجمه کرده: یکی ریشه ها اثر آلکس هیلی که نخستین بار پیش از انقلاب منتشر شد و دیگری ساعت نحس گابریل گارسیا مارکز. ساعت نحس را ناشری گمنام منتشر کرد و وقتی از او پرسیدند چرا این ناشر را انتخاب کرده، گفت با او در صف نانوایی آشنا شده!
استاد فرهمند یک مؤلف شفاهی کم نظیر بود. کافی بود یک نشست با او داشته باشی وقتی دیدار تمام می شد احساس می کردی دنیایت فراخ تر شده است. به دلیل آشنایی خانوادگی از نوجوانی شانس نشستن گوش دادن به حرف های استاد را داشتم. کامپیوتر که آمد فرهمند اولش در مقابل آن مقاومت کرد. با این پدیده ی جدید آشتی اش دادم و خیلی زودتر از آن چه فکر می کردم خوره ی کامپیوتر شد. اما افتخار شاگردی استاد را بالاخره در روزنامه جامعه یافتم. در جلسات تحریریه حرف هایش دانه های برف گوهرینی بود که بر ما می نشست و در وجود گٌرگرفته مان آب می شد و تمام سلولهایمان جذبشان می کرد. ۱۳۷۶ بود. آن موقع طعم گیلاس کیارستمی در جشنواره ی فجر به نمایش گذاشته شده بود که فیلمی بسیار آوانگارد و نو برای آن دوران محسوب می شد. دبیران روزنامه را برای دیدن این فیلم بردم و همچنین سردبیر یعنی شمس الواعظین را. بعد از فیلم چند تایی از دبیران بخش های غیرفرهنگی روزنامه گفتند: خب این فیلم چی بود؟ شمس لبخند ملیحی به آن ها زد و به فرهمند نگاه کرد.
فرهمند گفت: ما روزنامه نگاریم وقتی می بینیم فیلمی چندین جایزه ی معتبر جهانی را برده است نباید این سوال را بکنیم باید بگردیم بفهمیم آنان چه از این فیلم فهمیدند نه این که خودمان چه فهمیدیم!
فرهمند با بسته شدن روزنامه ی جامعه دوباره به گاهنامه های تخصصی رفت. هیچ گاه از این که خودش را گران بفروشد تن نداد و در عرضه ی توانایی هایش هیچ خستی به خرج نداد. فقط در یک نقطه دنیا ممکن بود که کسی این همه اثرگذار، نویسنده ای این همه دقیق، روزنامه نگاری این همه باسواد، سال های دراز چنین در شهر خود غریب، در گوشه ای تنها زندگی کند و نیمی از عمرش به زحمت و در نگرانی بگذرد.
«ریشه ها» شاهکار الکس هیلی در سال ۱۹۷۶ در آمریکا منتشر شد و در عرض یک سال چند میلیون نفر آن را خواندند و به ده ها زبان مردم دنیا ترجمه شد. یک نمونه ی درخشان از ترجمه ها هم کار علیرضا فرهمند بود و سازمان نشر کتاب های جیبی منتشرش کرد که متعلق به انتشارات امیرکبیر بود، موسسه ای که کوتاه مدتی بعد از انقلاب مصادره شده بود و اولین مدیران انقلاب اش حاضر نبودند حقوق مترجمان و صاحبان اثر را به رسمیت بشناسند. این درحالی است که بنا به نوشته ی سایت رهبر جمهوری اسلامی، آیت الله خامنه ای در دیدار با ده ها هزار نفر از فرماندهان بسیج سراسر کشور ، وقتی به شاخصه های استعمار و استکبار پرداخت یک مثال روشن را برخورد مستکبرین با بومیان آمریکا ذکر کرد و خواستار آن شد تا همه کتاب «ریشه ها» را بخوانند. و همین حکایت، موضوع نقل طنزآلود علیرضا فرهمند شد از وضعیت خودش، که سرش شلوغ شده بود«وکیل می رود، وزیر تلفن می کند، هنوز از مرحمت وزیر چیزی نگذشته استاندار می آید و شهردار می رود» ریشه ها به سرعت چاپ و فروخته می شود. پخش چاپ نهم آن آغاز شده که علیرضا فرهمند ساکن بیمارستان سجاد می شود، و زیر چادر مخصوص شیمی درمانی. آخرین حضورش در جایگاهی که بدان تعلق داشت و باریدن برف های اندیشه اش چند ماه قبل از بیماری اش بود زمانی که ماشالله شمس الواعظین دعوتش کرد تا سرویس خارجی نشاط را بگشاید. مدتی بود ندیده بودم همیشه استادم را. خیلی تکیده شده بود. دو هفته ای گاه گاه آمد، اما شیمی درمانی امانش را برید و نشاط هم چاپ نشده از حرکت ماند. اما خاطره ای دلنشین شد از نسل چهارمی ها که در آن همان روزهای اندک چه چیزها که از مرد نخبه نیاموختند. فروتنی و خوش به دلی مهم ترینش بود.فرهمند سی و پنج سال قبل وقتی بر خلاف اعتقادخود و به اصرار ناشر مجبور شد برای ترجمه « ریشه ها» مقدمه بنویسد – در اول آن نوشت:”ریشه همیشه ناپیداترین، اساسی ترین و مهم ترین قسمت درخت است. آن چیز که به تمامه درخت را تغذیه می کند و بارور می دارد.
این مطلب در چارچوب همکاری با آزما بازنشر می شود.