از نظر فیلسوفی چون هایدگر، فضا هرگز به خودی خود به تجسم در نمیآید. برای آنکه فضایی از قابلیت دیده شدن برخوردار گردد، نیازمند مکان است. در عرصه کیهانی، زمین و دیگر اجرام فلکی، مکانهایی هستند که فضای کیهانی را به مرحله ظهور در میآورند. پس آشکاری فضا، متصل و وابسته به غیر خود است: به مکان. در قلمروی طبیعت، آن چیزی که طبیعت را به جلوه در میآورد، جریان بیوقفه فضا در مکانهای طبیعی (فیالمثل کوهها، دشتها، جنگلها، دریاها، دریاچهها و …) است. بدون وجود این عناصر طبیعی که در هیئت مکان خود را به ما مینمایانند، فضاهای طبیعی هرگز به مشاهده در نمیآیند. بنابراین شاید بتوانیم بگوییم که مکان همانا باشکوهترین معجزهی عالم خلقت است، چراکه از قدرت آشکار کردن برخوردار است. هر آنچه که از این قدرت برخوردار باشد، به خودی خود و تنها براساس نفس آشکاری که در ذات دارد باارزش است. این ارزش، معیارومحک خودرا مستقیم از وجود و وجد وجودی میگیرد. شعف وجودی، تنها هنگامی نسبت به مکانی به بروز در میآید که همانگونه که گفتیم آن مکان ازقدرت جادویی آشکار کردن چیزها بهرهمند باشد: از درون آن مکان و به واسطهی آن، فضا ـ مکانهایی به جلوه در آیند. و معمار و دنیای معماری در حقیقت میراثداران آن قدرت آشکار کنندگی فضایند.
معمار، خالق و آفرینشگر فضاست، هدف او و در حقیقت کار او دستیابی به چنین معجزهای است. بنای معماری برای او به عالم هنر تعلق دارد. چراکه کار هنر و هنرمند، معطوف به جلوه در آوردن و به بیان کشیدن آن چیزهایی است که هنوز گفته و دیده و آشکار نشده. معمار در مقام هنرمند با عمل خود با ذهن خلاق خویش از طریق زایش فضا، «هنوز به زبان نیامدهها، هنوز به حس در نیامدهها، و بالاخره هنوز آشکار نشدهها» را به قلمروی حضور در میآورد. این حضور برای مخاطب اثر، سرشار از وجد و شعف وجودی است، چراکه از قدرت آشکاری برخوردار است. معمار خلاق، با اثر خویش این امکان را برای مخاطب خویش به وجود میآورد تا به کشف و تجربه حال خویش در برابر چیزهای در نهان مانده، دست یابد. در نتیجه این شوق و این وجد ناشی از تجربهی بدست آمده است که اثر را در مقام اثری هنری قرار میدهد. آری، معیار و محک ارزشهای هنری را تنها وجد وجودی تعیین میکنند.
نوشتههای مرتبط
و بنای با عظمت و تماماً هنری جهاننما از چنین قدرتی برخوردار است. فقط کافی است به درون آن قدم بگذاریم تا به معنای معجزهی مکان پی ببریم.
آنچه که مخاطب اثر را به شگفتی در میآورد، میل بی حد وحصر بنا به گشودگی است: گشوده به روی جهان، بی هیچگونه تمایلی بر چیرگی. گویی تمامی خصلتهای زیباشناختیاش را بنا برای این گشودگی به کار میگیرد. تا جایی که حتی در انحناهای جذابی که هدایت پلکان را پیچشها و نرمی رقصان فضاهای ایجاد گشته به عهده دارند، باز میل به برون شدگی و سیال بودن دیده میشود. پنداری هر پیچش و کلیت تکرار پذیری آن، تداعی کنندهی زمان و لحظههایی است که همواره به هنگام رویارویی بر ما گشودهاند: ما را در خود نگه نمیدارند، اسیرمان نمیکنند، و میلی بر چیره شدن بر ما را ندارند. فقط سیال در برمان میگیرند و از یک لحظه، یک پیچش، به لحظهای و پیچشی دیگر نرم و سبک انتقالمان میدهند. باری هرچه به طبقات فوقانی بنا نزدیکتر میشویم، میل به برونشدگی آنرا بیشتر حس میکنیم. تو گویی به بالا میخواندمان تا چیزی نه در خود، بل بیرون از خود را نشانمان دهد تا به معنای اصیل مکان که همچون هستی، هویت و معنای راستینش را از طریق آشکار کردن حضور چیزی دیگر بدست میآورد، وفادار بماند.
در طبقات بالایی بناست که راز اشتیاق جهان بر ما معلوم میگردد. چراکه شهر اصفهان را در کلیتش به نظارهی بیننده در میآورد. معماری بنا، تمامی تلاش و انرژی خود را در قسمت برج چندین برابر میکند تا به خلق فضایی دست زند که از نگه داشتن روح و ذهن مخاطب اثر، در فضای درونی بنا خودداری کند. به عبارتی ما از نو با همان ذات بدون زاویه، بدون تقاطعهای هندسی که در پیچش مواج و نرم پلکان مواجه بودیم، سروکار پیدا میکنیم. در اینجا حتی رنگ سنگهای دیوار به حرمت آنچه که از درون قابهای بسیار بزرگ پنجرهها دیده میشود، تا حد ممکن خاموشی میگیرند تا هیچ چیزی ذهن و جان مخاطب را از دیدن اصفهان (نصفجهان) منحرف نگرداند. هیچ موزهای در دنیا وجود ندارد و قادر نیست تا اینگونه به وصف عینی و ملموس شهر تاریخی اصفهان دست یابد. آنچه که معماری بنا را به عظمت میرساند همین میل به خاموشی گزیدن او در برابر شهر جاودانهی اصفهان است. شهری که اینک یکپارچه در کلیتش خود را در برابر چشم مخاطبان تحسین کنندهاش آشکار میکند. شهری که تا پیش از این برای اینگونه به جلوه در آوردنش دست به دامان هنر عکاسی میشدند. کیست که این گنجینههای عکاسی از شهر اصفهان را ندیده باشد و در حین دیدن آرزوی دیدن اجتماع آنرا در سر نپرورانده باشد. اینک اصفهان با تمامی کوهها، با تمامی آثار تاریخی، با تمامی فضای سبزو فضای شهریاش در برابر بینندگان، حی و حاضر میشود.
آن کس که زاده شهر اصفهان است محال است با قرار گرفتن در فضایی که بنای جهاننما در اختیارش میگذارد، از فرونشینی غم نوستالژی در درون خویش به وجد نیاید. او به واسطهی معماری همواره گشودهی بی مانند جهاننما، این امکان را پیدا میکند تا به رویاهای از دست داده خویش از نو جان دهد و آنرا در عالم عین به تجربه در آورد. جهاننما همان مخاطب خاموشی است که در متانت خاموشیاش، هستی شهر اصفهان، از سرِ شوق به سخن در میآید.
این مطلب نخست در نشریه دانش نما ، شماره منتشر شده و سپس برای تجدید انتشار به سایت انسان شناسی و فرهنگ ارائه شده است.