شب بخیر آقاى شاعر
و این احمدرضا احمدى است که مثل تمام نوشتههایش صمیمى است. کودکى که در سیامین روز اردیبهشتماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. در سرزمینى که آن را «خانه بیرونى» مینامیدند. باغ بزرگ و پرگل و گیاهى که عطر گلهای اطلسیاش هنوز در نوشتههای احمدى جارى است. «وقتیکه کودکى بود/ من آسمان را باز کردم/ و چتر خواب خود را بافتم»…
نوشتههای مرتبط
ـ متولد ۱۳۱۹ کرمان، شاعر
ـ تحصیلات متوسطه در مدرسه دارالفنون تهران
ـ ضبط صفحات و آثار شاعران معاصر ایران با موسیقى، موسیقیدانان معاصر
ـ کتاب اسب و سیب و بهار و در بهار خرگوش سفید را یافتم، او برنده جایزه بهترین کتاب کودک شده است.
– احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوشآبادی، مریم جزایری و جمیله
دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجلهٔ طرفه و تعدادی کتاب در زمینهٔ شعر و داستان از فعالیتهای این گروه است.
– احمدی در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. تا سال ۱۳۵۸ در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود.
– احمدرضا احمدی در سال ۱۳۸۸ نامزد دریافت جایزه هانس کریستین اندرسن شد.
– در سال ۱۳۸۵ احمدی به عنوان شاعر برگزیده، پنجمین دوره اهدای جایزه شعر بیژن جلالی انتخاب شد.
کتابشناسی
در قلمرو شعر
۱۳۹۱ – «از بارانی که دیر بارید»، نشر ثالث
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر هفتم/به رنگ آبی نیلی»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر ششم/به رنگ آبی دریا»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر پنجم/به رنگ آبی آسمان»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر چهارم/به رنگ سبز»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر سوم/به رنگ زرد»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر دوم/به رنگ پرتقالی»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «دفترهای واپسین، دفتر اول/به رنگ آبی»، انتشارات کتاب نشر نیکا
۱۳۹۱ – «میوهها طعم تکراری دارند»، نشر ثالث
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفتر هفتم)، میخواستم روزی گریه کنم: سیب سرخ»، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفتر ششم)، روزی که ما سوار قطار شدیم: هوا ابری بود» نشر چشمه
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفنر پنجم)، در انتهای کوچه در باران شمع را روشن میکنیم: تنهایی»، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفتر چهارم)، به درخت انار رسیدم انارها شکسته بودند: عشق»، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفتر سوم)، پس از فراغتهای مدام: نیستی»، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفتر دوم)، چترهای کهنه در باران باز نمیشدند: حرمان»، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «دفترهای سالخوردگی (دفتر یکم)، در این کوچهها گُلِ بنفشه میروید: باران»، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «احمدرضا احمدی از ایوان خانهشان فرار کرد»، نشر نظر
۱۳۸۹ – «مژدگانی به یابنده احمدرضا احمدی»، نشر نظر
۱۳۸۹ – «پسرکی به نام احمدرضا احمدی گم شدهاست»، نشر نظر
۱۳۸۹ – «در به در به دنبال احمدرضا احمدی»، نشر نظر
۱۳۸۹ – «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»، نشر چشمه (چاپ اول توسط نشر ماهریز)
۱۳۸۸ – «بهاریه»، حوض نقره
۱۳۸۸ – «همه شعرهای من»، نشر چشمه
۱۳۸۷ – «روزی برای تو خواهم گفت»، نشر ثالث
۱۳۸۶ – «چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود»، نشر ثالث (چاپ دوم، ۱۳۸۷ نشر ثالث)
۱۳۸۵ – «ساعت۱۰ صبح بود»، نشر چشمه (چاپ دوم و سوم، ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷، نشر چشمه)
۱۳۸۳ – «عزیز من»، نشر افکار (چاپ دوم، ۱۳۸۷ نشر افکار)
۱۳۸۱ – «یک منظومهٔ دیریاب در برف و باران یافت شد»، نشر ماهریز
۱۳۷۸ – «عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود»، نشر سالی (چاپ دوم، ۱۳۸۷ نشر افکار)
۱۳۷۶ – «از نگاه تو زیر آسمان لاجوردی»، سازمان همگام
۱۳۷۳ – «ویرانههای دل را به باد میسپارم»، نشر زلال
۱۳۷۲ – «لکهای از عمر بر دیوار بود»، نوید شیراز
۱۳۶۹ – «قافیه در باد گم میشود»، پاژنگ (چاپ دوم، ۱۳۸۶ نشر افکار)
۱۳۶۴ – «هزار پله به دریا ماندهاست»، نشر نقره (چاپ دوم، ۱۳۸۲، نشر فانوس)
۱۳۵۹ – «نثرهای یومیه»، ناشر: احمدرضا احمدی (چاپ دوم، ۱۳۸۲، نشر فانوس)
۱۳۵۲ – «ما روی زمین هستیم»، انتشارات زمان (چاپ دوم در مجموعهٔ «همهٔ آن سالها»، ۱۳۷۱، نشر مرکز)
۱۳۵۰ – «من فقط سفیدی اسب را گریستم»، دفترهای زمانه (چاپ دوم در مجموعهٔ «همهٔ آن سالها»، ۱۳۷۱، نشر مرکز)
۱۳۴۷ – «وقت خوب مصائب»، انتشارات زمان (چاپ دوم در مجموعهٔ «همهٔ آن سالها»، ۱۳۷۱، نشر مرکز)
۱۳۴۳ – «روزنامهٔ شیشهای»، انتشارات طرفه (چاپ دوم در مجموعهٔ «همهٔ آن سالها»، ۱۳۷۱، نشر مرکز)
۱۳۴۱ – «طرح»، ناشر: احمدرضا احمدی (چاپ دوم در مجموعهٔ «همهٔ آن سالها»، ۱۳۷۱، نشر مرکز)
۱۳۹۲ – «میگویند بیرون از این اتاق برف میبارد»، نیماژ
۱۳۹۲ – یادگار عشق و حرمان مدام،نشر ثالث
۱۳۹۳ – «به خاطر غنای این اندوه دستان ما را بگیر»، نشر مشکی
۱۳۹۳ – میوهها طعم تکراری دارند، نشر ثالث
۱۳۹۴ – بر دیوار کافه، نشر ثالث
۱۳۹۵ – «به سوی تو میآیم»، سرزمین اهورایی
۱۳۹۵ – «دری به سوی دریا»، کتابسرای نیک
۱۳۹۰ – عزیز من، افکار
۱۳۹۵ بدون دریا از قایق مینویسمنشرچلچله
۱۳۹۵ قطار از ریل خارج شد . نشرچلچله
۱۳۹۵ آوازخوان آوازش را در باران تا سپیده ادامه داد. نشرچلچله
۱۳۹۶-جای پای عاشقان در برف ماندهاست شعر و نقاشی . نشرچلچله
۱۳۹۶-نمایشنامههای شاعر در چهار جلد . نشرچلچله
شعر و قصه برای کودکان
۱۳۴۹ – «ناگهان چراغها روشن شدند» با تصویرگری احسان عبداللهی، نشر نظر
۱۳۴۹ – «عروس و داماد زیر باران» با تصویرگری نگین احتسابیان، نشر نظر
۱۳۸۹ – «در یک شب مهتابی که شب چهاردهم ماه بود»،[۱۰]
۱۳۸۹ – «کبوتر سفید کنار آینه» با تصویرگری علیرضا گلدوزیان و گرافیک کورش پارسا نژاد.[۱۱]
۱۳۸۶ – «باز هم نوشتم صبح، صبح شد» با نقاشی لیلا یوسفی، نشر شباویز
۱۳۸۵ – «بهار بود» با نقاشی شراراه خسروانی، نشر شباویز
۱۳۸۵ – «شب روز اول و صبح روز هفتم»، با نقاشی محمدرضا لواسانی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۸۵ – «پسرک تنها روی برف» با نقاشی مریم مبصری، فرهنگ گستر
۱۳۸۴ – «برف هفت گل بنفشه را پوشاند» با نقاشی مریم مبصری، فرهنگ گستر
۱۳۸۴ – «نوشتم باران، باران بارید» با نقاشی علی مفاخری، نشر شباویز
۱۳۸۴ – «نشانی» با نقاشی شراره خسروانی
۱۳۸۴ – «روزی که مه بیپایان بود» با نقاشی شراره خسروانی
۱۳۸۴ – «رنگینکمانی که همیشه رخ نمیداد» با نقاشی محمدعلی بنیاسدی
۱۳۸۲ – «در باغچه عروس و داماد روییده بود» با نقاشی مرجان وفاییان
۱۳۸۰ – «اسب و سیب و بهار» با نقاشی کریم نصر
۱۳۷۶ – «شب یلدا قصهٔ بلندترین شب سال»، با نقاشی فرح اصولی
۱۳۷۳ – «خواب یک سیب، سیب یک خواب» با نقاشی ابوالفضل همتی آهویی
۱۳۷۰ – «در بهار خرگوش سفیدم را یافتم» با نقاشی نفیسه ریاحی
۱۳۷۰ – «حوض کوچک، قایق کوچک» با نقاشی نفیسه شهدادی
۱۳۶۹ – «خرگوش سفیدم همیشه سفید بود» با نقاشی فرح اصولی
۱۳۶۹ – «در بهار پرنده را صدا کردیم، جواب داد» با نقاشی فرح اصولی
۱۳۶۹ – «روزهای آخر پاییز بود» با نقاشی فرح اصولی
۱۳۶۹ – «عکاس در حیاط خانه ما منتظر بود» با نقاشی نسرین خسروی
۱۳۶۸ – «نوشتم باران، باران بارید» با نقاشی فردوس ابراهیمیفر
۱۳۶۸ – «تو دیگر از این بوته هزار گل سرخ داری» با نقاشی فردوس ابراهیمیفر و مینا ضرابی
۱۳۶۴ – «هفت روز هفته دارم» با نقاشی محمدرضا دادگر
۱۳۶۴ – «هفت کمان هفترنگ» با نقاشی هوشنگ محمدیان
۱۳۴۸ – «من حرفی دارم که فقط شما بچهها باور میکنید»، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.[۱۲]
۱۳۹۴ – «مزرعه گلهای آفتابگردان»، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
۱۳۹۰- «ناگهان چراغها روشن شدند»، نشر نظر
۱۳۹۰- «مسافران هواپیمای سفید رنگ»، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان
۱۳۹۰- «دخترک ماهی تنهایی»، نشر نظر
۱۳۹۵ – «پسرک و دوازده ماه سال»، نشر نظر
۱۳۸۹ – «پسرک دریا را نگاه کرد و گفت»، نشر نیستان
۱۳۸۹ – «دیگر در خانه پسرک هفت صندلی بود»، تصویرگر: راشین خیریه، نشر چشمه
۱۳۸۹ – «قصههای پدربزرگ»، تصویرگر: عطیه مرکزی، افق
۱۳۸۷ – «در باغ بزرگ باران میبارید»، افق
۱۳۹۰- «دخترک ماهی تنهایی»، تصویرگر: نازنین عباسی، نشر نظر
۱۳۹۰- پروانه روی بالش من به خواب رفته بود، نشر نظر
۱۳۹۲ – سفر، تصویرگر: ناهید کاظمی، نشر ثالث
۱۳۹۰- پروانه روی بالش من به خواب رفته بود، تصویرگر: لیدا طاهری، نشر نظر
۱۳۹۳ – باران دیگر نمیبارید، تصویرگر: ماهی تذهیبی، نشر نظر
۱۳۹۳ – این همه بادکنکهای رنگی، نشر نظر
نثر
۱۳۷۳ – حکایت آشنایی من، نشر ویدا، نثرهایی دربارهٔ فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، فیروز شیروانلو، مهدی اخوان ثالث، ابراهیم گلستان، مرتضی ممیز، مهدی خالدی، بیژن جلالی، آیدین آغداشلو، سهراب شهید ثالث، کیومرث صابری، مسعود کیمیایی و…
رمان
۱۳۹۵ – از پنجرهٔ مسافرخانه، انتشارات کتابسرای نیک،
فیلم
۱۳۷۶ – گوینده گفتار متن فیلم بانوی اردیبهشت به کارگردانی رخشان بنی اعتماد
۱۳۶۷ – گوینده گفتار متن فیلم نار و نی به کارگردانی سعید ابراهیمیفر
۱۳۵۴ – نویسنده پویانمایی ملک خورشید به کارگردانی علی اکبر صادقی
۱۳۴۹ – دستیار کارگردان فیلم پنجره به کارگردانی جلال مقدم
۱۳۴۱ – بازی در فیلم پستچی به کارگردانی داریوش مهرجویی
احمد جلالی فراهانى: یک عینک، یک پنجره و تعداد قابلملاحظهای خاطره.
حالا نوبت احمدرضا احمدى است که قلم بردارد و در آخرین لحظههای گفتوگویمان براى من چندخطى به یادگار بنویسد. مثل همه آنها که بهرسم عادت در برابر خواهش من چیزکى نوشتهاند.
زمان، میان غروب آخرین روز شهریورماه پشت حجمى از ابهام ماسیده است و… او قلم را میفشارد: «براى زهرا جلالى فراهانى/ که دو سال دارد/ چقدر باید برود زمین بخورد/ بلند شود/ دوباره برود/ عاشق شود/ فارغ شود/ فارغ شود/ تا بشود احمدرضا احمدى۶۴ساله»
و این احمدرضا احمدى است که مثل تمام نوشتههایش صمیمى است. کودکى که در سیامین روز اردیبهشتماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. در سرزمینى که آن را «خانه بیرونى» مینامیدند. باغ بزرگ و پرگل و گیاهى که عطر گلهای اطلسیاش هنوز در نوشتههای احمدى جارى است. «وقتیکه کودکى بود/ من آسمان را باز کردم/ و چتر خواب خود را بافتم»
و احمدرضا احمدى همچنان زیر آن چترى که در روزگار کودکى بافته است از روزمرگى و تکرار پناه گرفته است تا مبادا مثل ما خیس شود. پدرش کارمند وزارت راه بود و بعدها کارمند وزارت اقتصادى و دارایى شد. او در خاندان احمدیهای کرمان زاده شده است. خاندانى که همه فقیر بودهاند و ملا و اهلقلم. احمد کرمانی و فقیه کرمانى. آیتالله احمدى و میرزا محمدرضا مجتهد که نامش در تاریخ کرمان عصر مشروطه ثبت است. مادربزرگش «لؤلؤ جهان» با آنکه مکتب نرفته بود قارى قرآن بود و حافظ را چنان میدانست که میتوانست غزلیاتش را از بر، از بالا به پایین و از پایین به بالا بخواند. بااینحال شاعر امروز ما که میان صفحه مهرگان آمده، عاشق مادرش بود و هنوز در گوشه روشن ذهنش او را میبیند. «مادرم وجدان من است. مادرم بود که نگذاشت مثل خیلیها دچار مخدر شوم. من بیشترین تأثیر را از او گرفتهام و فردی دیگر. مادرم راهنماى من بود و هست.» براى همین هم است شاید که شاعر جایى میگوید: «پونهی چشم دو زن بودم/ یکى مادرم و دیگرى را نشناختم/…» با این همه شعور کویرى آن زن که مادر اوست و خوابهای عجیبوغریبش که بهواسطه رؤیاهاى صادقانهاش در کتابی آمده است. همچنان ضم حریر روح پرتلاطم احمدى است و هنوز در خوابهایش میآید و در شعرهایش مینشیند و «اگر خیلی از کارها را انجام نمیدهم به خاطر مادرم است و دیگرى.»
و اما زندگى احمدرضا احمدی، «هنگامى بسته شد که در آب حوض خود را دیدم./ ماهیها آن روزها، با رنگ مربوط زندگى/ به گلگشت رفته بودند.» ناملایمات در زندگى شاعر خیلى زود شروع میشود. زودتر از آنکه بتواند کودکى کند. پدرش در اثر بیمارى نابینا میشود و آنها مجبور به کوچ به تهران میشوند و هنوز در تهران جابهجا نشدهاند که پدر درمیگذرد.
«مادرم جمله غریبى داشت. میگفت تا هر وقت در پایتخت بمانیم، غریبم. پدرم خیلى زودتر ازآنچه باید از دست رفت و آن باغ و آن روزگار کودکى ویران شد و حراج شد و پایمان از یک شهر کویرى به تهران رسید. سال ۱۳۲۶ . وقتیکه تازه هفتساله بودم. ورود من به تهران برف بود و کودکى من از زمستان آغاز شد.»
این روزهایى که احمدرضا احمدى میگوید مهمترین روزهاى دهه ۲۰ است. ترور محمدرضاشاه، ملى شدن صنعت نفت، ماجراى مصدق و… خود شاعر دراین باره میگوید: «از ابتداى ۱۳۰۰ در این مملکت چند اتفاق در فرهنگ رخ داد که همه نشانه یک تغییر بود. ظهور علینقى وزیرى در موسیقی، نیما یوشیج در شعر و جمالزاده در قصهنویسی. ما میوه آن دوران هستیم. من، مهرجویى، کیارستمى، سپانلو، بیضایى و مهرداد صمدی و… درواقع کودکى این نسل و نوجوانى و جوانیاش در حساسترین روزهاى دو دهه اول ۱۳۰۰ شکل گرفت.» و همین قضایاى تند و خشن سیاسى که همه در جریان آن بودند نسلى را پرورش داد که طغیانگر و عاصى بود و این را در شعرهاى این نسل که به جوانان دهه چهل معروف شده بودند، میتوان دید. درباره آن روزها احمدى میگوید: «من آن زمان ۱۳ساله بودم و خانه ما اطراف میدان بهارستان بود و ما بهراحتی صداى تیراندازیها را میشنیدیم.» این نسل، نسلى بود که با تحولات پس از رضاخان کودکى کرده بود و نوجوانى در سالهای کودتا و مصدق گذشته بود و جوانیاش مصادف میشد با ۱۳۴۲ و ماجراى ۱۵خرداد آن سال و اینچنین است که به تار وزیرى گوش میدهد و نیما را میسراید و هدایت را میخواند.
اینکه چرا دوران دبیرستان احمدى آنقدر طولانى میشود که در سال ۱۳۴۲ در بیستوچندسالگی موفق به اخذ دیپلم میشود خود حکایتگر آن روح آرامناپذیر همین نسل است. او ابتدا در رشته ادبى درس میخواند و بعد از یک سال در مدرسه دارالفنون ریاضیات میخواند و یک سال هم طبیعى و درنهایت با تشویق «محسن ملک» رفیق آن روزگارش دوباره ادبى میخواند و همانجا بهواسطه یکى از معلمانش که «محمدشیروانى» نام داشت دوباره به سراغ ادبیات میرود. در رشته ادبى دیپلم میگیرد و این تغییر رشتهها در مدارس دارالفنون و هدف شماره ۳ و هدف شماره۲ اتفاق میافتد.
بااینحال احمدرضا احمدى هرگز تحصیلات دانشگاهى نداشته است، میگوید: «از دانشگاه فراریام. به دخترم هم اجازه ندادم به دانشگاه برود. دانشگاههای امروزى استعداد آدمها را خراب میکند و تمام شور و نبوغ آنها را در قالبى کوکى و بیروح میریزد و آن کولى گرى و عصیانى آدمها را ویران میکند.»
اولین کسى که پى به شاعرانگى احمدرضا احمدى میبرد معلم دوران دارالفنون او «محمد شیروانى» است. «کلاس هشتم بودم که دهخدا درگذشت و من آنقدر شیفته او بودم که بیاختیار برایش متنى نوشتم و شیروانى مرا به کلاس دوازدهم برد و از من خواست تا آن متن را براى آنها بخوانم.» آن روزها دهخدا و نیما یوشیج و هدایت تمام فکر و ذکر شاعر را به خود مشغول میداشتند و بعدها این استعداد توسط «فریدون رهنما» همانکه شاملو را جهت داد و هدایت کرد. پرورش پیدا میکند. احمدرضا احمدى درباره او میگوید: «فریدون رهنما از فرانسه آمده بود و من بهاتفاق ممیز و بهرام صادقى و ایرج گرگین و غلامرضا لبخندى جلسات مختلفى را با او داشتیم و درواقع در قالب یک گروه نمایشى با او نشستوبرخاست داشتیم. حتى قرار بود در یکى از فیلمهایش به اسم «سیاوش» بازى کنم که نشد و آن فیلم هم هرگز ساخته شد.» فریدون رهنما خوشسخن بود و میتوانست درمیان استعدادهاى گوناگون آدمى قویترین آن را کشف کند. کارى که او درباره احمدى کرد، همین بود. یعنى روح شاعرانه او را به او شناساند. در همین زمان احمدى بهواسطه رمانهای منتشره توسط انتشارات نیل توانست با بسیارى از رمانها و نمایشنامههای مطرح و مشهور دنیا آشنا شود. انتشاراتى که رمانهای بزرگ را با مدیریت افرادى چون ابوالحسن نجفى، مهدى پرهام، سیروس پرهام و… به نسل جوان آن روزها ارائه میکرد. از طرف دیگر انتشار تنها دو شماره از مجله «جنگ ادبى» به سردبیرى «حسین رازى» تأثیر فراوانى بر روح کولى و عصیانگر شاعرمى گذارد و این همه در سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۲ اتفاق میافتد.
از دیگر جریانهای تأثیرگذار بر احمدرضا احمدی، کتابفروشی اندیشه است که متعلق به عبدالرحیم احمدى عمویش بود و درآنجا با بزرگان بسیارى نشستوبرخاست داشت. علاوه بر آن احمدى هر شب دوران جوانیاش را در کافه نادرى با نویسندگان و شاعران گذرانده است. با کسانى مثل بهرام صادقى. درباره آن سالها میگوید: «یکى از بزرگترین عوامل تأثیرگذار برمن سینما بود. من و همنسلانم شانس آوردیم که جوانیمان با درخشانترین سالهای سینماى جهان همراه بود آثار بزرگانى چون «رنه کلر» و دروازه پاریس اش را ـ که خیلى دوستش دارم ـ در همان سالها و با بهترین دوبلهها دیدیم و آن روح اخلاقگرایی حاکم بر سینما و هنر دنیا که بهواسطه سرخوردگى بشر پس از جنگ که تجربه ناگوارى از فاشیسم داشت در ما خیلى تأثیرگذار بود.
احمدرضا احمدى پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۴۲ در رشته ادبى از دبیرستان دارالفنون تهران ، راهى کرمان میشود و در سرزمین و موطن پدریاش به تدریس مشغول میشود که دو سال بیشتر در این کار دوام نمیآورد و در سال ۱۳۴۴ دوباره به تهران بازمیگردد. اولین شعر احمدرضا احمدى شعر «قوطى سیگار» ش در مجله ادبى کتاب هفته تیام به چاپ میرسد و در سال ۱۳۴۱ اولین دفتر شعرش با عنوان «طرحها» در قطع خشتى به چاپ میرسد. یعنى زمانى که جدال سنتگرایان و نوپردازان نیمایى در اوج بود و بخش بزرگى از جامعه به درک ضرورت تحول شعر نرسیده بودند و میانه روهایى چون «توللى» ، «مشیرى» و… به چهار پاره سرایى روى آورده بودند و این قالب با اقبال عمومى روبرو بود. این در حالی بود که شاملو سبک سپیده سرایى را برکرسى نشانده بود.
از طرف دیگر احمدى شیوه تازهای در شعر نو پیشنهاد میکرد و با چاپ «روزنامه شیشهای» در سال ۱۳۴۲و توسط نشر طرفه بهعنوان شاعر آوانگارد شناخته شد. احمدى در سال ۱۳۴۶ راهى آمریکا شد و مدت یک سال در این کشور مقیم شد و تجربه سفر، شناخت جهان و افقهای تازهتر سبب شد که شاعر در بازگشت یعنى در سال ۱۳۴۷ مجموعه «وقت خوب مصائب» را به بازار بفرستد. ناشر این اثر کتاب زمان بود؛ ناشرى که آثار روشنفکرانى چون حقوقى ـ رحمانى، ابوالحسن نجفى ، مصطفى رحیمى و… را منتشر میکرد. احمدى با انتشار این شعرهاى سهل و ممتنع جایگاه خود را در شعر ایران تثبیت کرد و پسازآن و از سال ۱۳۴۹ کار در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان را انتخاب کرد و تا سال ۱۳۷۳ که بازنشسته شد، در همین مؤسسه فعالیت داشت. او درباره کانون میگوید: آنجا تازه متوجه شدم که براى چى ساخته شدم. من اولین کسى هستم که صفحات صداى شاعر را روانه بازار فرهنگ کردم و از شعراى معاصر صدا ضبط میکردیم و اشعار مثلاً نیما را با صداى شاملو و موسیقى پژمان و یا صداى فرخزاد را با موسیقى انتظامى روانه بازار کردم» و در همین سالها بهواسطه «سیروس طاهباز» کتاب جنجالى «من فقط سپیدى اسب را گریستم» را چاپ میکند.
احمدرضا احمدى هیچگاه شعرش را در خدمت گروه خاصى قرار نداد و همیشه ذات شعرهایش برایش مهمتر بود؛ در دورانى که جامعه روشنفکرى با طرح مباحث «هنر براى مردم » و «هنر براى هنر » دومى را تخطئه میکرد و شعر سیاسى را بر صدر مینشاند ، احمدى درگیر هیچ فرقه و مسلکى نشد و براى همین هم همواره مورد طعن و لعن و توهین بود و با این حال او هرگز از راهى که برگزیده بود بازنگشت و به همین خاطر همیشه تنها بود . خودش درباره تنهاییاش میگوید: «تنهایى همیشه با من بوده و هست و با چیزى هم عوض نمیشود. با این حال همین تنهایى یکى از اصلیترین ستون اشعارم است. من این تنهایى را ارج میگذارم و در تمام ۴۰سالى که شعر گفتهام فقط یک نقد دربارهام نوشتهاند والباقى دشنام و ناسزا بود و توهین. یادم هست که در سال ۱۳۴۶ ، انستیتوى گوته از شاملو و نادرپور و اخوان و رؤیایى و من دعوت کرده بود تا هر شب، یکى از ما شعرى بخواند و بهاصطلاح شب شعرى باشد . شبى که نوبت من شد همان ردیف اول یک عده نشسته بودند و مرا هو میکردند وهمان سالها در مجله بامشاد ایرج نبوى ۳ صفحه دشنام درباره من با نام مستعار «م.نگاه» نوشته بودند و در تمام طول عمرم اهل هیچ باند ادبى و فرقهای نبودم و به هیچ دستهای تعلق نداشتم و فقط عاشق کارم هستم و علیرغم آنکه با درآمدن هر کتابم برایم مجلس ختم گرفتند و گفتند کارش تمام است ماندم و ماندم و ماندم.
احمدرضا احمدى در حوزه ادبیات کودک و نوجوان بیش از ۲۰ جلد کتاب منتشر کرد که «در بهار خرگوش سفید را یافتم» و کتاب «اسب و سیب و بهار » از طرف شوراى کتاب کودک برنده بهترین کتاب کودک سال شد. احمدى درباره کتابهای کودکان و این که سراغ ادبیات داستان و رمان نرفته میگوید: دو سه بار براى نوشتن رمان خیز برداشتم که هردو بار هم پشیمان شدم و چون دلم نمیخواهد متوسط باشم سراغ ادبیات کودک و نوجوان رفتم»
بعد از انقلاب که فضاى جامعه تغییر کرد و به ناگزیر سمتوسوی بسیارى از شاعران و شعرهایشان تغییر کرد، احمدى با همان سبک و سیاق خود شعرش را پى گرفت و در سال ۱۳۶۴ نشر نقره مجموعه شعر «هزار پله به دریا مانده است » را از وى چاپ و منتشر کرد و پنج سال بعد «قافیه در باد گم میشود» به بازار آمد. در ابتداى دهه هفتاد نشر مرکز کتابى از دفترهاى پیشین شاعر را تحت عنوان «همه آن سالها» منتشر کرد.
احمدرضا احمدى حالا ۶۴ساله است و بعد از دو بار رهایى از مرگ ـ یکى سکتهای که چندى پیش رد کرده و دیگرى به ماجراى در خواب راه رفتنهای او در شبهای مهتابى در سالهای جوانیاش بازمیگردد که ظاهراً یکبار در خواب که به راه میافتد از چند شیشه پنجره میگذرد و کارش در بیمارستان مهر براى ادامه حیات دشوار میشود و به هرحال نجات مییابد ـ درباره مرگ میگوید: «من حالا حکم متهمى را دارم که بعد از بارها گریختن از چنگال مرگ، دست در دست بند او دارم و بههرحال گیر افتادهام و دیگر معلوم نیست بتوانم نجات پیدا کنم یا نه. ولى به هرحال برایم این مقوله چندان مهم نیست» او درباره نسل جدید و جوانان امروز میگوید: این نسل، نسلى است که اصلاً نمیشود پیشبینیاش کرد، با این حال نسل جوان امروز، نسلى آرمانگرا نیست و واقعبین است و تمام تجزیهوتحلیلهایش درست است و اینکه شاعران نمیتوانند با این نسل ارتباط برقرار کنند مشکلشان این است که میخواهند با تئورى شعر بگویند که متأسفانه خیلى از آنها آدمهایی با سن و سال ما هستند»
وقتى از شاعر درباره آینده آثار و ماندگارى آنها میپرسم میگوید: «هیچ تضمینى براى ماندن آنها نیست و مطمئناً در هر دورانى بشر دغدغههای مخصوص خود را دارد و براى بشرى که تقریباً بدون عشق و آیین روزگار سپرى میکند ، شعرهاى من شاید ماندگار نشود و شاید هم برعکس ماندگار شود… هیچ معلوم نیست…»
&&&
… و حالا میخواهم از تنهایى شاعرانه احمدرضا احمدی به مرداب راکد و بدبوى ترافیک و روزمرگى پرتاب شوم و یکى از اشعارش وجودم را گرفتار کرده.
« در هوایى که / رسم من نیست / نفس میکشم /… …» بوق و هاى و هوى بزرگراه مدرس مجال بیشتر از این اندیشیدن به احمدى را به من نمیدهد. هرچند که میدانم او حتماً رأس ساعت ۹ شب میخوابد… شب بخیر آقاى شاعر!
– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشننامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آمادهسازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com