انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کارل مارکس و فرانسه، در سرزمین جوشش انقلابی

ترو (Trève) شهری که کارل مارکس در ۵ مه سال ١٨١٨ در آنجا بدنیا آمد خود را برای جشنی بزرگ بمناسبت دویستمین سال روز تولد متفکر آلمانی آماده می کند. این مناسبت در فرانسه بیشتر بعدی دانشگاهی و سر مقاله نویسی بخود گرفته. این حد از ملاحظه کاری جایگاه فرانسه به عنوان سرزمین پناهندگی و میدان نبرد سیاسی در زندگی و آثار نظریه پرداز کمونیست را منعکس نمی کند.

نوشته آنتونی بورلو*

* دکترای علوم سیاسی از مرکز اروپائی جامعه شناسی و علوم سیاسی، این مقاله بخشی است از کار جمعی« مارکس وشور وشوق فرانسوی». ( لا دکورت ٢٠١٨)
ترجمه باقر جهانبانی

کارل کائو تسکی در سه منبع مارکسیسم در سال ١٩٠٨ تزی را مطرح می کند که بعدها توسط لنین نیز باز گو می شود:کارل مارکس(١٨١٨-١٨٨٣)، « تلفیقیاز تمامی آنچه در اندیشه های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی عظیم و بارور است» را ارائه می کند. این بیان به سرعت همگانی شد و فرانسه در کنارآلمان فیلسوفها وانگلستان اقتصاد دانان، معرف «اندیشه های سیاسی»، عمل رادیکال و«شور وشوق انقلابی گردید». بنا بر این فرانسه برای مارکس، کشور انقلاب بزرگ، مبدا انقلاب ١٨۴٨ وهمچنین محل اولین تماس با جنبش کارگری قوی، سازمان یافته و با سنتی نیرومند بود: بطور خلاصه کشور سیاست در عمل و یا عمل سیاسی.

ولی فرانسه برای فیلسوف بسیار چیزها ی دیگری نیز بود:محل پناهندگی وخوشی، میدان نبرد(نظری و سازمانی)، کشوری برای یک ماموریت، نقطه اتکائ خانواده و نیز در بسیاری از موارد طرد کننده.بویژه که فرانسه، به متفکر المانی گذشته ای انقلابی برای مطالعه وسنتی کارگری برای استفاده از آن هدیه کرد: فرانسه در سرزمینش شاهد ظهور فرمولهای سیاسی پایدار( امپراتوری دوم، جمهوری سوم) یا گذرا
( کمون پاریس) بودکه مارکس فیلسوف را شگفت زده کرد واو را وادار نمود که نظریاتش را بررسی وغنی نماید.

کم مانده بود که مارکس در سرزمین فرانسه متولد شود. شهر ترو(Trèves) محل تولدش، در سال ١٧٩٧ به کشور فرانسه ملحق می شود، قبل از بدست آوردن عنوان مرکز استان سار(Sarre) که آنرا تا سال ١٨١۴ حفظ می کند، یعنی ۴ سال قبل از تولد فیلسوف.منطقه (Sarre) با ٢٠ سال تعلق به فرانسه و تجربه « زبان حقوق جهانی(١)» و مدرنیته قوانین مدنی، کاملا تحت تاثیر قرار می گیرد. برای مارکس جوان فرانسه قبل از هر چیز کشورملتی بزرگ مامن عصرروشنگری، انقلاب است.

در دبیرستان به جز لاتین ویونانی،به جای زبان عبری ،فرانسه می آموزد( که در طول زندگیش به این زبان می خواند، حرف می زند ومی نویسد). سپس در دانشگاه در بین معلمانش شماری معتقدان جدی انقلاب می توان یافت. بی شک این آغشته شدن زود رس، مو جب شیفتگی او نسبت به بورژوا های فاتح روشنگرو نویسندگانی چون دونیس دیدرو یا ولتر شد. به هر حال منشع علاقه او به انقلاب فرانسه وفرایند های نظری آن در همین جاست.

در اکتبر ١٨۴٣ مارکس کوشش می کند برای براه اندازی نشریه سالنامه فرانسوی آلمانی در پاریس اقامت کند. این اولین اقامت مارکس در پاریس برای او تجربه سیاسی ای ژرف واستثنائی است. زیرا پاریس که در سالهای ١٨۴٠یک میلیون جمعیت دارد، مرکز سیاسی اروپا بشمار می آید، « منبعی عظیم وجادوئی که تاریخ چهان در آن در غلیان است.» پس از سه سال پر شکوه انقلاب ١٨٣٠(٢)، خاطرات انقلاب بزرگ فرانسه دوباره ظاهر می شود. یک گروه نئو ژاکوبین با استفاده از تجربیات انقلابی های دیروز بوجود می آید.مفهوم سوسیالیسم کارگری توسط برخی ازشخصیتهای بزرگ ظاهر و با رویای پرشورمدینه فاضله غنی می شود. جنب وجوش سیاسی از آنرو در پاریس پر توان است که این شهر مرکز تبعیدی های همه اروپاست، از لهستان تا روسیه و کشورهای آلمانی تبارکه سلطنت ژوئیه فرانسه پذیرای آنهاست.. کمونیست های آلمان تشکیلات خودشان را دارند، رسانه ها و محل نشست هاشان که معمولا در کافه ها برگزارمی شودکه به شدتتحت نطرپلیس است. غوطه ور درفضای پر چوش پاریس، مارکس بسرعت متحول می گردد. از اواخر اوت ١٨۴۴ با آشنائی با فردریک انگلس این تحول شتاب می یابد که در طول اقامتش در پاریس با او یک زندگی پر بار وجدی وهمچنین بی بند وبار را می گذراند، اومی نویسد، می آشامد و در کافه های پاله رویال یا «که ولتر» پاریس به بحث و گفتگو های بی پایان می پردازد.

رانده شده در سال ١٨۴۵

بدون استثنا اوهمه چیز رامی خواند، نشریات سوسیالیستها، همچنین رومان( اوژن سو، جورج ساند)، اقتصاد دانان( پیر لو پزان دو بواگیلبر، فیزیو کراتها، انتوان دستو دو ترسی، ژان بابتیس سای)که در نوشته های سال ١٨۴۴ اش درمورد آنها بحث می کند، شاید هم نوشته های تاریخ دانان لیبرال( فرانسوا گیز و بوگوستن تیری) که از آنها به عنوان کاشفان مبارزات طبقاتی یاد می کند(٣).این مطالعات به اندازهکافی او را تحت تاثیر قرار میدهدبطوری که در سال ١٨۴۵ «کتابخانهبهتریننویسندگانسوسیالیستفرانسه» را احداث میکند، که در آن شارل فوریه، سن سیمون، اتینگابریلمورلیو دیگران به آلمانی تر جمه وتوسط مارکسارائهمی شود.

اولین اقامتپاریسیمارکس در زمستان ١٨۴۴-١٨۴۵ به پایانمیرسد.تحت فشار حاکمیتپروس، دولت فرانسوا گیزومارکس را اخراج میکند. اوپاریس را بقصد بروکسل در فوریه ١٨۴۵ ترکمیکند.انگلس که ممنوعیت اقامت در فرانسه نداردمدتی بعد بااکراه از رها کردن پایتخت فرانسه، بافریبندگی ها و « سرخوشیهایش» به او میپیوندد. یک موضوع فرانسوی بویژه مارکس تبعیدی در بروکسل را به خو د مشغول میکند: پیرژوزف پرودون. مارکس دقت وعلاقه او به مسائل مشخص را می پسندد وبویژه موضوع مورد ستایش اش :« مالکیت خصوصی چیست؟». او را درمنزلش درکوچه مازارین در اکتبر ١٨۴۴ ملاقات و رابطه اش را با اوحفظ کرده بود. اگرچه پرودون در آن موقع به این ملاقات زیاد اهمیت نداد، ولی مارکس وانگلس به اهمیت ملاقات پرودون واقف بودند، و در کتاب « خانواده مقدس» از او چنین دفاع می کنند« موثرترین» و « پر نفوذ ترین» سوسیالیست فرانسوی.

زمانی که در سال ١٨۴۶ مارکس وانگلس از بروکسل قصد ایجاد یک دفتر رابطه کمونیستی در پاریس را داشتند، به پرودون نامه می نویسند و به او پیشنهاد می کنند که در آن شرکت نماید. پرودون جوابی مودبانه ولی محتاطانه میدهد، قبول می کند که مدارک را در یافت نماید ولی قول کمک وهمکاری نمی دهد.

این پاسخ تا حدی پدر سالارانه، جدائی را سرعت بخشید. انتشار « سیستم اقتصادی تناقضات ویا فلسفه فقر» در همان سال – کتابی که حتی دوستداران پرودن آنرا مبهم ارزیابی کردند- به مارکس امکان مخالفت علنی می دهد. این هجونامه، فقر فلسفی، مستقیما به زبان فرانسه نگاشته شده، که در آن بشکلی دقیق و همچنین خشن انتقاداتش نسبت به پرودون را بیان می کند. ولی کتاب موفقیت چندانی ندارد. اتهامات نسبت به پرودون – تجربه گرائی، ضعف نظری، شیادی، گزافه گوئی، دودلی خرده بورژوائی، عدم توانائی در بریدن از نظم موجود- مدتها نسبت به مجموعه جنبش فرانسه، طرفدار پرودون ویا دیگران ادامه می یابد.

مارکس وانگلس مشتاقانه از انقلاب فوریه ١٨۴٨ که بنظرشان پیام « پیروزی در سراسر اروپا» بود استقبال کردند. در حالیکه نگارش مانیفست حزب کمونیست پایان یافته بود، هر دو به ادامه انقلاب ماه مارس در آلمان می پبوندند. در مقالات و مراسلاتشان در مورد فرانسه تلاش می کنند فرایند انقلابی را با تشخیص حضور نیروها ی گوناگون و اشاره به لحظات شکست روشنتر وقابل درک نمایند. پس از شکست جنبش مردمی در ژوئن ١٨۴٨، با روشن بینی شاهد تحکیم جمهوری بورژوازی، وسپس تجزیه آن تحت تاثیر« واکنش سلطنت طلب ها، جسورانه تر از واکنشدولت فرانسوا گیزو» می شود. رانده شده از کشورش، در بهار ١٨۴٩، مارکس به فرانسه بر میگردد، قبل از انکه برای همیشه ساکن لندن شود.

در سال ١٨۵٠، بطور خلاصه و ساختاری،چشماندازجمهوری دوم را در سه مقاله در نشریه (Neue Rheinische Zeitung) لندن منتشر میکندکه بعدها در کتاب « جنگ طبقاتی در فرانسه» از آنها استفاده می شود. در این متون اساسی، نظریه پرداز تحلیلی از انقلاب و پیامد های آن با در نظر گرفتن گروه های اجتماعی و شرح روند تاریخی از طریق شناسائی گروه اجتماعیمسلط در هر مرحله ارائه می کند ( « کارگران» ، « جمهوری خواهان بورژوازی کوچک»، « جمهوری خواهان بورژوا»، « بورژوازی سلطنت طلب»).او مراحل مختلف روند سیاسی که موجب دوری جمهوری از اهداف اولیه خود می شود را ترسیم می کند: انقلاب مردمی و استقرار دولت موقت، راه حل مصالحه؛ ایجاد یک جمهوری بورژوائی، « احاطه شده توسط نهادهای اجتماعی»؛ سپس، بعد از درگیری های بهار ١٨۴٨، بازگشت به مصالحه انتخابات ماه مه( که در آن « کشاورزان و بورژ وازی کوچک تحت رهبری بورژوازی »رای میدهند و « روزهای ماه ژوئن»، شکست جنبش کارگری، ودر نهایت پیروزی ظاهری جمهوری بورژوائی، که بزودی با انتخاب لوئی ناپلئون بناپارت تضعیف می شود( « کودتای کشاورزان» ناراضی)، وسپس پیروزی حزب نظم در انتخابات ١٨۴٩.

کودتای ٢ دسامبر ١٨۵١ کارل مارکس را غافلگیر می کند. پاسخ نظری او کتاب « هجده برومر ناپلئون بناپارت » است که در ماه مه ١٨۵٢ در نیویورک توسط ژوزف ویدمیردر نشریه انقلاب بچاپ میرسد. در اولین نگاه کتاب از نظر مبارزات طبقاتی در دوران تاریخی نشان می دهد« چگونه مبارزات طبقاتی در فرانسه شرایطی بوجود آورد که یک شخصیت بی ارزش ومسخره بتواند نقش یک قهرمان را بازی کند». ولی اشتباه است اگر تصور کنیم کهاین گفتار تکرار نوشته های گذشته ویا سرگذشت ساده یک غاصب به روش ویکتور هوگو در کتاب « ناپلئون حقیر» است. اگر مارکس برای دوره سالهای ١٨۴٨- ١٨۵٠ داستان شناخته شده تصفیه تدریجی چپ ترین عناصر را تکرار می کند( تغییراتی که عکس روند انقلابی ١٧٨٩ –١٧٩۴بود وبا تصفیه جناح راست به شکل رادیکال عمل می کرد)، او به این ارزیابی دو مسئله جدید را اضافه می کند.

ابتدا مسئله دستگاه دولتی: برای او مشخصه فرانسه اینست که« قدرت اجرائی بیش از نیم میلیون کارمند در اختیار دارد و در نتیجه مدام منافع عظیم ومو جودیتشان را تحت کنترل مطلق خود دارد». دولت «احاطه، کنترل، تنظیم، نظارت و سرپرستی جامعه مدنی» را به عهده دارد.بورژوازی بهاین لشکر کارمندان نیاز دارد وبه آن « بمثابه نیروی اجرائی مخالف دولت، قدرتی مقاومت ناپذیر میدهد»، امری که به ضرر پارلمان که موافق دولت است.

به این اولین رمز، مارکس رمز دیگری اضافه می کند: معمای بناپارتیسم، طبیعت وعملکرد طبقاتی آن. درک اینکه چگونه سلطنت شخصیتی بی قابلیت، با اطرافیان ماجرا جویش در شر ایطبن بست سیاسی، به عنوان« تنها شکل ممکن دولت» ظهور می کند. و چگونه با پیدا کردن یک نقطه تعادل بین گروههای اجتماعی آشتی ناپذیر، حتی علیه بورژوازی، منافع اساسی بورژوازی را تامین می کند.

امپراتوری دوم فرانسه در اندیشه مارکس مرکزیتش را از دست داد. ولی کمون پاریس در ٢٨ مارس ١٨٧١ از نو توجه مارکس را جلب کرد. او محدودیت ها و ضعف های جنبش را درک می کند- خلاف آنچه روزنامه ها شایع می کردند، جنبش کمون « مارکسیست» نبود وحتی توسط آن کنترل نمی شد- و آرزوی موفقیت آنرا دارد، ودر این مورد شور وشوق خود را مخفی نمی کند:«قیام کمون پاریس، جالب ترین شاهکار حزب ماست».

انجمن بین المللی کارگران از مارکس می خواهند بمنظور تصحیح شایعات در باره قیام پاریس مطلبی تهیه کند که به نام جنگ داخلی در فرانسه مشهور شد. این یکی از درخشانترین نوشته های مارکس است در عین حال طنز آمیز و تحلیلی. پس از تشریح گزنده ادلف تیرس این « هیولای کوتوله، استاد پستی ورذالت سیاسی»، او سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد که کمون پاریس چه بود؟ « پدیده مرموزی که درک بورژوائی را در برابر آزمونی سهمگین قرار داد». در پاسخ به پرسش مطرح شده در کتاب ١٨ برومر در مورد دستگاه دولتی، مشخصه کمون را « نقطه مقابل امپراتوری» معرفی می کند»، چون « طرحی مثبت از جمهوری اجتماعی»، با هدف شکستن نهادهای« قدرت دولت مدرن» ( ارتش دائمی، پلیس، دادگستری و کلیسا) که اساس وپایه حاکمیت بناپارت را تشکیل می دهند.

الهام بخش پنهان کمون

مارکسازطریقکمونپاریسوجنگداخلی در فرانسه مشهور می شود. کتاب فقز فلسفه تیراژ محدودو محرمانه داشت و نوشتههای مهم مارکسهنوز به فرانسه ترجمه نشده بود. شهرت رهبری انترناسیونال و الهام بخش کمون، نظر ها را بسوی او جلب میکند. در روزنامه ها از او مینویسند وعکسهایش در نشریات مهم به چاپمیرسد. در همین دوران نظرپلیس هم را جلب میکند. ژانیت ورده بیش از ١۶۵ یادداشتوبریدهروزنامه ها موجود در اداره پلیس در دوران ١٨٧١-١٨٨٣ را ثبت کرده است.
اطلاعات خبر چینان وجاسوسان کهاکثرافریبنده است چنینوانمودمیکردندکه قبل از تشکیلانترناسیونال،مارکس قصد داشته فراماسونری را تحریککند، که قصد ترور «تیر»یاپادشاهاسپانیا را داشته است.

جمهوری سوم برای مارکس موضوعی پیچیده و دوگانه است. در عین حال که ساختاریست بورژوا، که در سالهای اول توسط نیروهای فوق ارتجاعی بنیانگذاری شده بود. ولی نسبت به پادشاهی های اروپائی، حکومتی باآزادیهای مدنی بود که به سوسیالیست ها اجازه می داد « ازطریق مطبوعات و جلسات عمومی و انجمن هافعالیت کنند».همانطور که انگلس خلاصه می کند، « اگر چه این حکومت شکل کامل تسلط بورژوازی است، جمهوری مدرن در عین حال دولتی است که در آن مبارزه طبقاتی آخرین موانعش را کنار زده وجائی است برای آماده سازی زمینه مبارزات ». بویژه که دختران مارکس همنشین مبارزان فرانسوی هستند و مارکس وانگلس اینگونه با سیاستهای فرانسه بیشتر آشنا می شوند.: لورا و جنی به ترتیب با پل لافارگ (١٨۶٨) و شارل لونگه( ١٨٧٢) ازدواج می کنند و الونور تا سال ١٨٨٠ با پروسپر الیویه سیساگری از مبارزین کمون پاریس نامزد می شود.

مارکس وانگلس در ابتدا امیدشان را به رادیکال ها بویژه جورج کلمانسو معطوف میکنند، بااین باورکه نمی توان امکان تحول کلمانسو( تحت تاثیر شارل لونگه، یاباخواندن کابیتال) را نفی کرد.جدی ترآنکه، آنها معتقدندکه« گذار از یک جمهوری به روند گامبتا به سوسیالیسم بدون گذشتن از جمهوری کلمانسومشکل خواهد بود». ولی آنها بیشتر توسط جنبش سوسیالیستها طرفداری میشدند. در سال ١٨٨٠، پس از کنگره مارسی، مارکس، ژول گد را ملاقات میکند وبه او بخش نظری برنامه حزب کارگران راتقدیم میکند. همراه باتاسف که این برنامه حاوی« برخی تناقضات است که ژول گد بر وجود آنها در برنامه اصرار داشت»، مارکس باور داشت که« این گام بزرگی است که کارگران فرانسوی را از ابهامات لفظی رهانده و به واقعیت نزدیک میکند».

چند سال بعد، انگلس با خشنودی یاد آوری می کند: در فرانسه جنبشی قابل توجه و کارآمد وجود دارد. واقعیت این است که این جنبش توسط مردم ما هدایت می شود، ژول گد، لافارگ و دوویل.

در حقیقت عمدتا توسط این گروه« گدیست ها»، با استفاده از موج نخستین ترجمه ها، توسعه خلاصه نگاری های اموزشی و فعالیتهای شدید تبلیغاتی است که مارکسیسم در دهه های پس از مرگ مارکس توانست در سوسیالیستهای فرانسوی نفوذ نماید و تاثیر گذاری های طولانی اش را ادامه دهد.

(١)- گارس ستدمن جونز، کارل مارکس برتری وتوهم، انتشارات دانشگاه هاروارد، کامبریج (ماساچوست) ٢٠١۶

(٢)-دوره انقلابی که سه روز طول کشید(از ٢٧ تا ٢٩ ژوئیه ١٨٣٠) و پادشاهی ژوئیه را مستقر می کند

(٣)- ژان نوما دو کان،« مارکس، مارکسیسم و « پدر مبارزات طبقاتی»، اوگوستن تیری»، مارکس نوین شماره ۵٨ پاریس ٢٠١
۵
(۴)-
Marx-Engels Gesamtausgabe. IV/32. Die Bibliotheken von Karl Marx und Friedrich Engels, De Gruyter, Berlin, 1999.

(۵)- ژانین ورده، « مارک از دید پلیس فرانسه، ١٨٧١-١٨٨٣»، گرنوبل ١٩۶۶
Cahiers de l’ISEA, n° ۱۷۶,