شهرهای ما، سرشار از گروه های متنوع اقتصادی و اجتماعی هستند. گروه های اقتصادی را می توان در نظام طبقاتی شهری تصور کرد و گروه های اجتماعی را در نظام قشربندی اجتماعی. اما یک هویت دیگری برای گروه های اجتماعی قابل تصور است و آن، خرده فرهنگ های قومی عموم شهرهای در معرض مهاجرت روستایی می باشد که محصول گذار جامعۀ ایرانی است. مهاجرتهای متنوع از روستاهای اطراف، سفارتخانه ای برای هر روستا در حاشیه شهر ایجاد کرده و حسن آباد و علی آبادهای بسیاری را در شهر شکل داده است. پس از حاشیه نشینی گسترده که با بی توجهی عملی در طی سالیان سال مواجهه با این رویداد مواجه شد، نوبت هم افزایی گروه های اجتماعی ای شد که فضاهای خاصی را در حواشی این شهر در حال رشد به خود اختصاص داده بود.
گروه هایی که از دیرباز در کسوت های بروکراتیک و بازار حضور داشتند، عرفی شدۀ شهر و پذیرای منطق شهروندی بودند. اعضای این گروه، قوانین شهرنشینی را مانند اصول اساسی زندگی پذیرفته و متکی بر اصلی بودند که می توان آن را اصل همسایگی که با قاعدۀ “عامیت” پارسونز در نظم اجتماعی متناظر است، عنوان کرد. شهرهای دیرین ایران، دارای محلاتی بودند که اصل و اساس همسایگی و خرده نظام هایی به شکل فرهنگ محلی شکل داده و تا به امروز هم تا جایی که توانسته اند، به خلق رفتارهای فرهنگی شهرنشینی بالیده اند. با شروع تحولات فرهنگی و گسترش مشاغل بروکراتیک و بازاری، شهرنشینان پیشین، با سرمایه های فرهنگی و اقتصادی خود نسبت به مشارکت در شکل دادن فرم های جدید شهری در ذیل شاخص های فرهنگی و اقتصادی آن اقدام کردند.
نوشتههای مرتبط
در این هنگام بود که هنر، صنعت و مناسبات علمی شکل می گرفت. نظام های فضایی شهر متحول شده و نسبت به ساخته شدن فرهنگ های درونی و بصری شهر از طریق مشارکت مردم و مدیریت نظام شهری اقدام میشد. اما شهرنشینی ایران با این رویه به موازات خود، خیل عظیمی از آسیبهای توسعه در روستاها به همراه داشته و میزبان مهاجرت های گسترده شد. وجود نابرابری و عدم توجه به نظم زندگی روستایی، موجب شد سیل مهاجرت ها به سوی شهر آغاز شود. در نتیجه نظام شهری از هم می ریزد و این اصل همسایگی در معرض تهدید واقع می گردد. تا جایی که حتی محله های شهری با آن پیشینه طولانی هم دست خوش تخریب واقع شدند.
رشد گروه های حاشیه نشین و تابعیت آن ها از اساطیر قومی و فلکلورهای تربیتی متنوع موجب شد فرهنگ شهرنشینی بیش از آن که به عقلانیت نظام شهری وابسته بوده و چرخه ی تحرک فرهنگی اش را از انگاره های خود بگیرد، چرا که آمار آن تا شکل گرفتن یک سوم جمعیت شهری ایران به صورت حاشیه نشین در آمد. سلطه یا تفوق انگاره های فرهنگی از دست نظام شهری مدرنی که در صد سال اخیر در شهرها نمایان شده است، از دست رفت و حاشیه بر متن غلبه کند. بدیهی است تعاملات شهری و گفتارهای روزمره آن تحت نظر این فرهنگ باشد. چرا که از این گروه در میان عمدۀ قشرهای جامعه ورود پیدا کرده و با تحرک عمودی فردیت شهری یافتند. در نتیجۀ این فردیت ها، نقشها و عاملیتهای سامان گرفتند.
همین نقشها توانستند حوزه های خاصی را در فرهنگ شهری به خود اختصاص داده و قدرت چانه زنی پیدا کند. این فرضیه ای است که از تجربه ی زیسته ی یک سوم از شهروندان حاشیه نشین بنیان می شود و گمانه زنی نگارنده این است که فرهنگ موجود که نشانه های خاصی از قوم گرایی و سنت گرایی از خود بروز می دهد، تحت تأثیر مشروعیت یافتن خرده فرهنگهای قومی که عمدتاً در حاشیه های شهرها اسکان می یافت، قرار گرفته است. ویژگی خرده فرهنگ های قومی، اتکا بر خویشاوندی، اهمیت اساسی سنت های قومی چون فلکلور و امثال و حکم، تقلیل گرایی به زبان بومی و داشتن روحیه سرزنده، شجاعت و پیگیری اجرای آئینهای کهن قومی است. لذا طبیعی است که فرهنگ شهر تحت تأثیر این گروه ها قرار گیرد.
هر قدر که نظام خرده فرهنگهای قومی متکی بر خویشاوندی و انگاره های قهرمانی است، گروه های عرفی تر در نظام شهروندی، ارتباطات مبتنی بر قشرهای اجتماعی، روابط عام و روحیه مسالمت جویانه تری دارند. لذا طبیعی است که این گروه از سرسختی کمتری در دفاع از نظام شهری و نفوذ به عرصه های بروکراتیک و لایه های قدرت برخوردار باشند. اما بر عکسِ این گروه، خرده فرهنگ قومی برای حل و فصل مشکلات موجود در نظام فرهنگی خود و ارتقای فردی و گروهی هم نشینان خود تلاش در ورود به عرصه های قدرت و تدبیر داشته و احساس تعهد بیشتری به وضع روزمره زندگی دارد.
در نتیجه، سنتهای زندگی رفته رفته به سمتی می رود که در بسیاری از شهرهای در حال رشد کمی که از جمعیت مهاجر روستایی سرشار می شود، رو به سمتی آورد که سیستم های سیاسی و اقتصادی اش دست خوش دگردیسی و تحول شود. کاربران شهری، متنفذین و ریش سفیدان بیشتر از سوی این گروه عاملیت شهری را به دست می آورند و گروه دیگر سعی در ادغام نرم و ساکت خود در نظام شهری جدید دارد. رشد جمعیت در دو گروه مشابه نیست و از سوی دیگر، نیازهای اقتصادی نیز متفاوت است. با این حال سرمایه های گروه های حاشیه نشین کمتر بوده و افراد خلاق و فعال این گروه سعی در ورود متهورانه به اقتصاد شهر دارند. بر این اساس، گسترش بنگاه های املاک و دست فروشی و مشاغلی ساده که جان مایه خود را از اقتصاد ساده و مبادله ای می گیرد، اقتصاد خاصی از شهرنشینی را رواج داد.
از این رو روح شهروندی که مبتنی بر همسایگی یعنی اصل عامیت در نظام اجتماعی حاشیه ای شده و به تدریج خویشاوندسالاری روح آن را به چنگ می آورد. افراد به تدریج از حاشیه به متن شهر می آیند و در عین حال سنتها و علائق فرهنگی خود را حفظ می کنند و آن را در فرهنگ شهری رسمیت می بخشند. به جای گسترش نظم شهری، شلوغی بازارهای محلی و دست فروشی رونق می یابد. به جای رونق مراکز مشاوره اجتماعی و اقتصادی، حکمتهای پیشین و وساطت ریش سفیدان ارزش می یابد. نمود بارز سیاستگذاری بر اساس چنین رویکردی، راه انداختن شوراهایی برای وساطت قضایی است که از این طریق بتوان با تکیه بر ظرفیتهای فرهنگهای بومی، مانع راه یابی اختلافات قضایی مبتدیانه و بی فرجام به سالن های دادگستری شد.
اگرچه سنتهای قومی و قبیله ای در عموم شهرهای ما جای گرفتند و عاملان تحرک عمودی کردند، حاشیه نشینی به صورت دور و تسلسل درآمد. بیکاری، اعتیاد و بی سوادی در حاشیه ها ماندگار شد و متأسفانه بخش بزرگی از جوانانی که وارد زندگی شهری معاصر شده اند، در فضاهای فقر، ناامن و آلوده به آسیب ها و مخاطره ها پرورش یافته اند. فرهنگ جوانمردی به صورت افراطی در این مناطق منجر به شکل گیری خرده فرهنگ های نابهنجار شده و گاه جذب اقتصاد غیر رسمی شد که مأمن و مأوای فعالیت هایی چون قاچاق مواد مخدر، درگیری و زورگیری شده است. استقرار این خرده فرهنگ ها در حواشی شهر، منجر به بازتولید رفتارهای خشن شد و تا به امروز هم، به موتور خلق واژه ها و قصه های مکرر نامناسب و رفتارهای زشت و تابو تبدیل شده است. در نتیجه این گروه ها که پیوندی با روستانشینی و نهاد بزرگ مهاجرت و حاشیه نشینی دارند، به الگوهای تربیتی ناگریز نوجوانان حاشیۀ شهر تبدیل شدند.
در صورت وجود پژوهش های رسمی تری، که بیش از تجربه زیسته این نگارنده و حاوی یاداشت برداری های مفصلتر باشد، عمق نهادینه شدۀ فرهنگ مناطق آسیب خیز شهر می تواند مورد بررسی عمیقتری قرار گیرد. به عنوان مثال دیگری، می توان هنوز هم استمرار ازدواجهای زودهنگام دختران و اصرار بر ازدواجهای فامیلی را در میان این گروه ها دید. چرا که هنوز بر اساس اسطوره عقد آسمانی ازدواجهای خویشاوندی به زندگیهای جدید صورت می دهند. این گروه، در برابر گروههای شهری دیگری که در نوع طبقه متوسطی اش متکی بر نظم اجتماعی و تولیدگری صنعتی و آبادگری فرهنگی هستند، قدرت روز افزون یافته و زمینه ساز مطالبات و تحرکهای سیاسی نیز میباشد.
امروز رویارویی مهمی میان دو گفتمان فرهنگی وجود دارد که متکی بر اصل خویشاوندی و همسایگی هستند. انگاره ها و تصاویر ذهنی این دو گروه از آرمانشهرهای زندگی، متفاوت است. توصیف های آنها از زوجیت، عشق، کار و حتی سیاست متفاوت است. انتظارات آنان هم از نظم اجتماعی، دولت و حتی نظام فرهنگ و هنر متفاوت است. به جز این، در بسیاری از موضع ها هم این دو گروه می توانند اشتراکات وسیعی داشته باشند، چرا که همراه هم تابع عمده ی میراث فرهنگی ایران، برنامه های آموزشی و رسانه های مشترک و … دارند. اما نهادهای فضای محله و زندگی بنیاد شده در میان این دو گروه توانسته است گسستی بزرگ در میان این دو شکل دهد که به زعم وجود اشتراکاتی، فرهنگ های متفاوتی از تجربه زندگی را خلق می کند. نتیجه ی این افتراقات، موجب شده است چینش طبقات اجتماعی در ایران روز به روز متنوع تر و غیر قابل باورتر باشد. از طرفی، فضای زندگی در حاشیۀ به یک فضای شکننده، خسته و تحقیر شده شبیه است و زندگی در آن در کنار ملاقات با طبقات بالاتر، به شکل گرفتن فرهنگ جدیدی از تفکیک اجتماعی و حاشیه ای بودن ایجاد کند.
به علاوه این که چنین فضایی فرصتی برای شکل گیری اقتصاد نابهنجار است. در کنار فرهنگ جدیدی از کولیگری خودرویی به شکل دست فروشی و دوره گردی، از سوی اقتصادهای مربوط به زمین و بازارهای کوچک شهری، فرهنگی نوکیسه به وجود می آیند که به جای شکل گرفتن صنعت های پایدار، تجارت های ساده و تک نفره روز به روز در شهر افزایش پیدا می کند. در کنار وجود فرهنگ و هنر غنی و ارزشمند، گروه های وسیعی متقاضی هنر میان مایه و پست می شوند تا جایی که شکل گرفتن بازارهای هنری و فرهنگی به سختی میسر است. در نتیجه می توان گفت خطی که میان حاشیه نشینی و شهر وصل می شود، به ظرافت تقسیم جغرافیایی نیست و ممکن است با وجود ارتقای کیفی زندگی افراد هم اثراتش تا دهه ها وجود داشته باشد. لذا علاوه بر این که نیازمند بررسی های بیشتر و مشاهدات عمیق تر از محله ها و تجربه های زندگی برای برنامه های استراتژیک می باشد، نیازمند برنامه ریزیهای موقت فرهنگی برای زدودن گسست ها و افزایش اشتراکات که ضرورتی برای همبستگی ملی است، میباشد.
*بازنشر از هفته نامه اقتصادی فرهنگی کلید ملی، شماره ۲۸، هفته دوم آذر ۱۳۹۵