انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پسااستعمار

فیلیپ کارل سالزمن ترجمه ی آرمان شهرکی

یکی از اصول اساسی تفکر پسا استعمار این است که نباید بگویی؛ ” یکی از اصول اساسی “X”، “Y” ” است. پسااستعمار در جهتگیری معرفتشناختی خود علیه آنچه که “ذاتگرایی” (essentialism) نام گرفته است؛ موضع گرفته؛ ذاتگرایی به معنای شناسایی خصلت مرکزی یا هسته ایِ انسانها، جوامع و فرهنگها. معذالک پایبندی به چنین پرهیزی [از ذاتگرایی]، تشخیص و بحث درهرموردی از جمله پسااستعمار را سخت میکند.

در اندیشه پسااستعمار، وانهادن خصلتهای ذاتی انسانها، جوامع و فرهنگها بخوبی مستدل است. آن استدلال این است که، بر طبق اندیشه پسااستعمار، “دانش قدرت است”؛ اما نه آن معنای سنتی ازدانش که به فرد، فهمی از جهان اعطاء میکند بلکه دانشی که او را در جهان صاحب قدرت میسازد. پسا استعمار در این اندیشه خویش تا حدودی پیرو میشل فوکو است که “دانش” را در واقع سازنده ایدئولوژی بی هیچ زمینه ای در واقعیت، تلقی میکند؛ چیزی که برای توجیه تحمیل قدرت بر دیگران، سرکوب و بهره کشی از دیگران بمنظور خوشباشی و سود، طراحی شده است. البته، این دیگر اصل معرفتشناختی پسااستعماری که دانش حقیقی وجود ندارد؛ نوع یکسانی از پرسشی دشوار ایجاد میکند که درباره تمامی تئوریهای نسبیگرا مطرح است: آیا باید دکترینها و ادعاهای پسااستعمار را، همچون همان دکترینهایی که مورد انتقاد خویش قرار میدهد؛ ” به مثابه ایدئولوژیِ برساخته ای بی هیچ ریشه ای در واقعیت درنظرگرفت که برای توجیه و تحمیل قدرت بر دیگران طراحی شده است؟”

اندیشه پسااستعمار در بستر رویارویی با فرهنگها رشد نموده است. موضعش نسبت به امپریالیسم و استعمار، بویژه استعمار و امپریالیسم اروپایی انتقادی است. بعنوان مثال، بر طبق گقته عبدالجان محمد (Abdul Jan Mohammad)، ” برانگیخته شده با عطشش برای فتح و تسلط، امپریالیست، قلمرو استعمار را همچون مصافی بر سر تفاوتهای نژادی، زبانی، رسوم اجتماعی، ارزشهای فرهنگی و شیوه های تولید شکل میبخشد.” ذاتگرایی عادتا، سوژه های جهانگشایانه و استعماری را در قیاس با آن فرهنگ، اقتصاد، سیاست، علم و…که مطلوب غرب است؛ متفاوت، و “دیگری” ( پسااستعمارگراها نیز از همین واژه بهره میبرند) میبیند.

اندیشه پسااستعمار خودش را در بسیاری از بسترها بیان داشته و در بسیاری از میدانها آزموده است. آنچنانکه استفان اسلمون (Stephen Slemon)تشریح نموده است؛ پسااستعمار بعنوان مسیری جهت ترتیب دادن نقدی بر اشکال تمامیت خواه تاریخگرایی غربی، بعنوان یک واژه فراگیر برای نگره ی نو شده ی “طبقه”، همچون زیرمجموعه ای از هم پست مدرنیسم و هم پساساختارگرایی (و بعکس، همچون شرطی که هر دوی این ساختارهای منطق فرهنگی و نقد فرهنگی، خود از دل آن ظهور میکنند)؛ بعنوان نامی برای آن حالت بومگراها که در حسرت گروهبندیهای ملی پسااستقلال هستند؛ مثل یک نشان فرهنگی برای کادر روشنفکران سیار جهان سومی، بعنوان زیربنای چاره ناپذیر گفتمان متلاشی شده و ضدونقیض قدرت استعمارگر، همچون شکلی مخالفِ “خوانش رویه” (reading practice)، و بعنوان نامی برای مقوله فعالیت “ادبی” که از یک انرژی تازه و فرح بخش، ناشی شده و به درون آنچه مطالعات ادبی “مشترک المنافع” خوانده شده؛ حرکت میکند؛ بکار رفته است. درانسان شناسی بطور مشخص تر، پسااستعمار از دو رانه ی عمده برخوردار است: اول، دگربار در سطح معرفت شناختی، تحقیق انسانشناختی در فرهنگهای “دیگر” را رد کرده و هم به اقتدار انسانشناسها در صحبت برای دیگر فرهنگها حمله میکند و هم به توصیفات ذاتگرایانه از آن فرهنگها. اولویت پسااستعمار در گزارشدهی از دیگر فرهنگها، تاکید بر “صداهای” خود سوژه هاست؛ بدین معنا که بجای تفسیر و تحلیل از سوی انسانشناس، گزارشات قومنگار مشتمل باشد بر تفاسیر و تعابیر از سوی خود “محلیها.”

دومین رانه، در سطح تحلیل اجتماعی و تاریخی است؛ انسانشناسان با گرایش پسااستعماری، دیگر بر خصلتهای محلی یا منطقه ای فرهنگ بومی تاکید نمیکنند؛ بلکه بجای آن شیوه هایی را تحلیل مینمایند که طی آن قدرت استعماری و جهانخوار، فرهنگ بومی را تحریف و به فساد کشانده و “سوژه های” استعماری خویش را سرکوب و به استثمار میکشاند. در تحلیل پسااستعماری، فرهنگ و سازمان اجتماعی که در وهله نخست بومی به نظر میرسند؛ و فراتر از آن مسائل فرهنگی و اجتماعی چه اقتصادی، سیاسی، روابط انسانی، روابط جنسیتی، حقوق بشر و غیره، ردپای خویش را در خارج و ناشی از تحمیلات استعماری و جهانگشایانه آشکار میسازند.

شاید مهمترین نفوذ پسااستعمار برانسان شناسی، شرق شناسی (orientalism) اثر ادوارد سعید باشد. سعید استاد زبان انگلیسی در دانشگاه کلمبیا، معتقد است که مطالعات شرق شناسانه، میدان آزمون فرهنگی، ادبی و تاریخی خاورمیانه، بیش از آنکه فهمی منصفانه، مستدل و عینی از فهم خاورمیانه باشد؛ مجموعه ای است از فرافکنیهای خیالپرورانه، تحقیرهای تحریف شده؛ و بازنمودهای غلط عاری از معنا که هدف واقعیشان، نه فهم خاورمیانه، بلکه توجیهی برای ترغیب کشورگشایی اروپایی، سرکوب و استثمار آن منطقه و مردمانش بوده است. از این چشم انداز، هرگونه تفسیر منقدانه با جهتگیری بسمت خاورمیانه میتواند با برچسب “شرق شناسانه” بودن، کنار گذاشته شود. منتقدین سعید عنوان میدارند که او از انتقادات خویش در مطالعات شرق شناسانه اش عدول کرده و او را به “غربگرایی” (Occidentalism) متهم مینمایند. سعید، از خانواده ای ثروتمند با اصلیت فلسطینی در مصر بزرگ شد؛ خود را بعنوان پناهنده ای فلسطینی معرفی کرده و فلسطینی بودن را بعنوان دلیلی بر تعهد سیاسی صادقانه خویش قلمداد مینمود؛ او توانست هواداری بسیاری از دانشگاهیان را نسبت به فلسطین، جلب نماید.

دو جریان روشنفکرانه در پسااستعمار تلاقی میکنند. اولی مارکسیسم و بویژه لنینیسم. مارکسیسم در نیمه دوم قرن نوزده و در قرن بیستم از نفوذ چشمگیری برخوردار و به یکی از مهمترین جریانات دانشگاهی پرنفوذ بدل گشت. با مردمی شدنش در اندیشه ی اروپاییِ قرن بیستم، در خلال و پس از دهه ۱۹۶۰ در میان دانشگاهیان آمریکای شمالی صاحب نفوذ شد. اما با افول و سقوط اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم در دهه ۱۹۸۰، بخشی از فریبندگی خویش را از دست داد. امپریالیسم اثر لنین، که مارکس را با بکارگیری تئوری اش در حیطه های گسترده تر استعماری و جهانگشایانه، بروز کرده بود؛ کماکان الهام بخش مینمود. پسااستعمار، بی آنکه آشکارا دین خویش را به مارکسیسم بیان کند؛ بر آن و بر لنینیسم متکی بود؛ گرچه، شخصی همچون فوکو، که بر پسااستعمار نفوذ مدرنتر و مستقیمتری داشت؛ بیشتر بر قدرت تاکید میکند تا بر اقتصادی که مورد تاکید مارکسیستهای اُرتدوکس است.

جریان همگرای دیگر در پسااستعمار، پسامدرنیسم است؛ جریانی که درانسان شناسی و ازانسان شناسی نمادین و فرهنگی برخاسته و بر این موضع معرفت شناختی استوار است که هرکسی “موقعیت یافته” (positioned) است و میتواند تنها یک نقطه نظر خاص را ببیند؛ و بدین سان تمامی عقاید را “نسبی” و “ذهنی” ترسیم مینماید. ازینرو هیچگونه دانش عینی وجود نداشته و یک نظرگاه (یا رسم، رویه، فرهنگ، یا جامعه) به مانند دیگری خوب است. پسااستعمار چنین چشم اندازی را در ارتباط با جوامع جهان سوم بکار میبرد.

برای پسااستعمارگراها،انسان شناسی نمیتواند هدف “نوگرا” یا “واقعگرای” خویش مبنی بر کشف و تصحیح بازنمود را محقق سازد. مطابق با دیدگاه پسااستعمارگونه، انسانشناسان غربی- که بلحاظ معرفتشناختی توسط گمراهی های فرهنگی و عذاب ناشی از جنایات استعمارگران بازداشته شده اند- میتوانند بنحوی مشروع تنها مدافع افراد تحت ستم استعمار، زیردستان و محرومین بوده؛ و در همان حال ستمگران، امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی، و مدافعین جهانی سازی سرمایه را محکوم نمایند. در حقیقت، تحت نفوذ پسااستعمارگرایی، بسیاری از پیکرهانسان شناسی دانشگاهی، تمنای ماهیت علمی خویش را وانهاده و خصلتی همچون حمایتگری سیاسی به خود میگیرد.

(Philip Carl Salzman)

برای مطالعه بیشتر:

Appadurai. A. (1996).Modernity at large: Cultural dimensions of globalization. Minneapolis:

University of Minnesota Press.

Ashcroft, B., Griffiths, G., & Tiffin, H. (Eds.) (1995). The post-colonial studies reader. London: Routledge.

Gupta, A., & Ferguson, J. (Eds). (1997). Culture power place: Explorations in critical anthropology. Durham, NC: Duke University Press.

Niezen, R. (2004). A world beyond difference: Cultural identity in the age of globalization. Oxford: Blackwell.

Spivak, G. (1999). A critique of postcolonial reason. Cambridge, MA: Harvard University Press.

این مطلب ترجمه ای است از مدخل Postcolonialism در منبع ذیل:

Encyclopedia of Anthropology, H. James. Birx (ed), A Sage Reference Publication, California: 2006

ای میل نویسنده: arm.shahraki@gmail.com

وبلاگ نویسنده: alhamra9617.blogfa.com