این روزها جهان اندیشه در بستر فرهنگ ایرانی بخصوص آنجا که به اقلیم روشنفکری ایران مربوط میشود در کشاکش تضادها و تناقضات ناشی از دو انگاره یا اگر بخواهییم تخصصی تر و به زبان روانشناسی اجتماعی سخن بگوییم و البته متهم به مغلق گویی و هذیان نویسی و اوراد پروری نشویم ؛ دو قالب ذهنی (sterotype) است – قالب ذهنی چندان نسبتی با واقعیت از هر نوعش که باشد نداشته و تغییرش بواسطه چسبیدگی بیش از حدش به لایه های بنیادی ذهنی بسیار سخت و ناممکن است- یکی که تمجید از «سادگی» باشد؛ همانیست که در نوشته« آدورنو در نازی آباد» منعکس است. اینکه مارکس، هگل و هایدگر و اخلاف نوین تر آنها که فرانکفورتیها باشند؛ « پیچیده » اند؛ هیچ شکی نیست. همگان به این موضوع اعتراف دارند؛ اما پرسش اینجاست: آیا پیچیده بودن خصلتی است که باید از آن گریز کرد یا با آن مواجهه داشت؟ آیا پیچیده و عمیق بودن در ذات آن اندیشه یا فکر نهفته است یا بر آن تحمیل شده؟ مرز میان اوراد و هذیان با عمیق و ژرف بودن کجاست؟ اگرچه نویسنده محترم به تاثیرگذاری چنین اندیشه هایی که ماحصل عرق ریزی روح اند؛ اعتراف و اذعان دارند؛ اما به نظر میرسد که با اکراه چنین امری را می پذیرند. آیا به واقع « پسامدرن» و دخالت و آمیختگی فلسفه با علوم اجتماعی، « اسلحه ای مخرب» برای علوم اجتماعی و « بلای جان» آن در ایران امروز است؟ اگر اینطور باشد؛ اگر نگوییم تمامی لااقل بخش عمده ای از انسان شناسی چه به عنوان یک اندیشه و بسته فکری و چه به عنوان یک رشته دانشگاهی، « پادرهوا» و « معلق» است. « سیاست فرق»، « نسبی بودن در عین حفظ مشترکات»، « بدیلهای نگرشی» جهت پرداختن به موضوعاتی در جهان سوم و آمریکای لاتین، به چالش طلبیدن « روایتهای کلان» و بطور کل آشتی دادن انسان شناسی و توسعه، همگی از رهاوردها و تحفه های پست مدرن برای علوم اجتماعی بطور اعم و انسان شناسی و توسعه بطور اخص است. پیچیده بودن در این بستر نه نوعی هذیان پروری و ورد خوانی- که البته به نوبه خود نشاندهنده و بازنمود بخشی از فرایندهای ذهنی و صد البته واقعیت اجتماعی هستند؛ فی المثل در زمینه سبکها و مکاتبی همچون دادائیسم، سورئالیسم و یا فوتوریسم- بلکه ماحصل ماهیت و جوهره فکرند به هنگام پرداختن به موضوعی که التفات ذهن و فکر را برانگیخته است. بدین معنی و در این میان، ستایش از سادگی و سطحی اندیشی جز « ضایع نمودن بحث و یا فکر» و نیز « بی حاصل» و « عوامانه» ساختن آن هیچ نتیجه دیگری نخواهد داشت. حال در اینجا دو بحث دیگر پیش کشیده میشود: در بسیاری از علوم « سخت» و پیچیده، بسیاری از ظرافتها و تدقیقها در فرایند ترجمه از دست میرود؛ این مشکل بخصوص در مفاهیم مارکسیستی و زادوولدهای نوین آنها که در پست مدرنیسم متجلی است؛ مشهود است و مورد قبول بنده نیز میباشد. کلید رفع این معضل همانطور که بارها گفته شده در دست مترجمان و ناشران است. بحث دوم این است که اگر فردی عامی و بیسواد که تشنه دریافت علم و اندیشه است به شما رجوع کرد و از شما خواست تا راجع به فلان مکتب فکری و یا محصولی که نتیجه بهمان تکنولوژی است به او بیاموزید؛ آیا آن مکتب را در افق و محدوده و گستره فکری او پایین کشیده و مبتذل میسازید یا با تمرکز بر ساحت فکری او، سعی میکنید تا با تقویت فکر و اندیشه او و بالا کشیدن آن، درخواستش را اجابت و نیازش را ارضا کنید؛ این را اصطلاحا میگوییم؛ آموزش. کاری که در تمامی نهادها و محافل دانشگاهی انجام میشود. چه از هگل و فرانکفورت بگویند و چه از فرهنگ نازی آباد، چه از ماتریالیسم دیالکتیک و فرهنگ ابزاری بگویند یا لمپنیسم.
قالب ذهنی دوم، ستایش از پیچیدگی است. اصولا اگر چنین چیزی وجود داشته باشد که در برخی از لایه های روشنفکری جامعه ایران دارد؛ تنها محدود به آن دسته از متفکرینی است که یا بر موضوع مورد بحث خویش اشراف نداشته و به برداشتن سنگهای بزرگ عادت کرده اند و یا نان پیچیده گوییشان را میخورند که خوشبختانه تعدادشان بسیار معدود است.
در پایان دو نکته را عرض میکنم: نخست اینکه مبتلایان به قالب ذهنی نخست، باید بدانند که روشنفکر واقعی کسی است که با درک دردهای فراگیر در جامعه به فکر راه چاره باشند و نه نمک پاشیدن بر آنها. یکی از دردهای جامعه ایرانی بطور کل و جامعه روشنگری ایران بطور خاص، آن چیزی است که با الهام از اریک فروم میتوان آن را « گریز از تفکر» نام نهاد. هم گریز از آزادی که فروم خاطرنشان ساخته و هم گریز از تفکر، ماحصل نظامی سرمایه دارانه است که بدنه جامعه از صدر تا ذیل را توده ای تصور میکند که به ندرت از تفکر خویش بهره میبرند و با القا و تسری چنین نگرشی، لاجرم جامعه را به چنین مسیری کشانده و با برچسب زدن به هر آنچه که بحث انگیز و پیچیده است؛ تحت عنوان « غیر ضرور» و « بی فایده»- بگذریم از اینکه لازم نیست تا بر هر اندیشه ای فایده ای مترتب باشد- از رسالت و تعهد روشنگرانه خویش سرباز زده و از « آبکی» شدن وجوه مختلف زیست اجتماعی بهره میبرد. دسته دوم روشنفکران نیز باید بدانند که اگر خواهان کنشهای معنادارتر و کاربردی ترند؛ ضمن تسلط بر موضوع مد نظر خویش و آشنایی با درد تفکرگریزی در جامعه ایرانی، از کردار(praxis) روشنگرانه خویش غافل نشوند.