(تاملی در دوکتاب گفتارها و شهریار)
جمع کثیری از منتقدان اندیشه های فلسفه سیاسی معتقدند که “شهریار” در میان آثار متعدد ماکیاولی به عنوان اثر محوری او شناخته نمی شود بلکه کتاب “گفتارهایی در باب ده کتاب اول تیتوس لوی” یا همان “گفتارها ” اثری خطیر و قابل تعقل از این فیلسوف ایتالیایی شمرده می شود.در این مقاله قصد در آن داریم تا با بررسی اجمالی این دو اثر به درک واحدی از اعتقادات نیکولو ماکیاولی برسیم و دریابیم آیا او یک سلطنت طلب بوده یا به تعبیر روسو “جمهوری خواه آتشین خو”.[۱]
نوشتههای مرتبط
ماکیاولی در گفتارها به بسط اعتقادات و اندیشه هایش در باب تمام مسال سیاست اعم از سیاست داخلی و خارجی و نظام حکومت,زمینه های قدرت حاکمه,قانون اساسی و جنگ پرداخته.[۲] وی در این کتاب با خاطر نشان ساختن مثال های تاریخی و واقعیات روزمره به نقش قدرت در سیاست پرداخته و استقلال قوانین سیاست از قوانین اخلاقی را از امور ضروری معرفی کرده است.او در بدو هر فصل از این اثر که بر پایه سند پایه گذاری علم سیاست مستقر می باشد,یکی از وقایع تاریخی روم را از کتاب “تیتوس لی ویوس” روایت کرده و نظریات سیاسی اش را را به مانند ملاحظاتی بر آن واقعه باز می نماید.این اندیشمند شهیر که دنیا را واجد اصالت می دانست و کلیسا را مقصر انحطاط در طبیعت بشر بر می شمرد هدف خود را از نگاشتن کتاب گفتارها استنباط کردن عوامل و مولفه هایی معرفی کرد که در آن دوران منتج به شکل گیری و تحکیم موقعیت مسلط,چیره و برتر امپراتوری روم باستان شدند.کتاب “گفتارها”ی وی در باب آزادی و فضایل آن است.[۳] ماکیاولی در این کتاب به دفاع از آزادی ها بر آمده از جمهوری روم و حق مردم در جهت تصمیم گیری های سیاسی و مدنی پرداخته است. عنصری بیگانه که اثری از آن در “شهریار” نیست.همانطور که اذعان گشت در کتاب نخست این اندیشمند ایتالیایی چهره زمامدار مطلوب با کتاب “گفتارها” بسیار متفاوت است. وی با به تصویر کشیدن رهنمودهای سرکوب مردم برای حفظ قدرت و تظاهر به اخلاق و آزادی و مردمداری در “شهریار” تحول وتناقض خود را نمایان می سازد و باعث می گردد تا بسیاری از وی به عنوان فردی خودخواه, توطئه گر,ریاکار و بی وجدان یاد کنند که برای پیشبر اهداف شخصیش از راه چاپلوسی به خانواده مدیچی متوسل گشته است.به همین دلیل عده ای معتقدند که کتاب “گفتارها” نشانگر تحول بنیادی ماکیاولی می باشد و در تناقض با کتاب نخست اوست.البته باید اذعان کرد ماکیاولی کتاب “گفتارها” را پیش از “شهریار” آغاز کرده بود اما از آنجایی که نوشتن شهریار نیازمند صرف زمان فراوانی بود وی “گفتارها” را به صورت موقت رها ساخت و مشغول نگاشتن کتاب “شهریار” شد.[۲]وی در آخرین قسمت کتاب “شهریار” با حدت به ناسیونالیسم ایتالیا تمسک جسته اما آشکار است که در “گفتارها” با قوت در صدد آن بر آمده تا مشرب جمهوری خواهی خویش را بیان کند.همانطور که روسو می پنداشت با توجه به کتاب “گفتارها” می توان وی را جمهوری خواهی آتشین خو نام برد که برای پرده برداشتن از روی ریاکاریها و دسیسه های حکمرانان ستمگر روی به نگاشتن “شهریار” آورده است.حقیقت آن است که ماکیاولی به مانند هر انسان دیگری در جهان,نه صرفا خوب است و نه صرفا بد. این وضعیت ماکیاولی به اذها متبادر می سازد که گفت:«هر انسانی نه یکسر شریر است و نه به کمال آراسته به خصال نیک»[۴]او همچون هر فرد دیگری, آمیخته از گرایشها و انگیزه های متضادی است که در وجود او وحدتی نسبی یافته است.در فلسفه وی جمهوری خواهی از سویی و سلطنت طلبی از سوی دیگر با هم سازش یافته اند و این موالفت بر اساس این اعتقاد صورت گرفته است که در روزگار فساد و تباهی, مردم توانایی اداره کردن خود را ندارند. بنابراین نیازمند قدرتی نیرومند و متحد هستند که بر آنان حکومت کند.توجه به منافع شخصی و دلبستگی به سعادت کشور در این باور آرامش دهنده او وحدتی ناپایدار یافتند که هم آینده او و هم آینده ایتالیا به کامیابی و سعادت خانواده مدیچی بازبسته است. اما به راستی چه شد که ماکیاولی از جمهوری خواه تبدیل به سلطنت طلبی دو آتیشه گشت؟ در سال ۱۵۱۲ با به پایان رسیدن عمر جمهوری که ماکیاولی در سن بیست نه سالگیت موفق یه کسب مقام دبیری صدارت عظمای دوم آن شده بود و در مرکز “فلورانس و مالا” ناظر بر اعمال کارگزاران امور دولتی بود پایان یافت و فعالیت های سیاسی ماکیاولی نیز به اتمام رسید.خطای فلورانس در نبرد میان فرانسه و یولیوس دوم در این بود که طرف بازنده را گرفت و باعث گردید تا پاپ پیروز شده در راندن فرانسویان از خاک سرزمینش برای برقرای صلح شرط کند تا خانواده مدیچی دوباره زماداری امور را بدست بگیرند و جمهوری نابود گردد.این جریان باعث گردید تا ماکیاولی را بازداشت کرده و او را مورد شکنجه قرار دهند.سر انجام وی رهایی یافت و در کشتزار شخصیش در دهستانی به انزوا نشست و اوقات خود را با مطالعه و پژوهش اختصاص داد.اما از آنجایی که وی مردی اهل کار بود نمی توانست به زندگی تنها و وبی تحرک شخصی رضا دهد , به نظرش آمد تا با نگاشتن رسالتی بتواند خاندان مدیچی را بر سر مهر آورد و بدین ترتیب مقام سیاسی دیگری برای خودش دست و پا کند. وی در مکتوبی که به عنوان یکی از دوستانش نوشته است چنین می گوید:«کتاب شهریار در خور آن است که مورد پسند خاطر شهریار,خاصه شهریار جوانبخت,افتد؛از این رو,من آن را به عالیجناب جولیانو پیشکش می کنم.»[۱]
ولی احساسات پرهیزکارانه و آرزوی خوشبینانه وی سودی نداشت و می توان چنین دریافت که ماکیاولی اوضاع اجتماعی ایتالیا را برای استقرار حکومت جمهوری ناممکن می پنداشت.وی در کتاب شهریار اشاره می کند:
“هیچ دگرگونی,هرچند بزرگ و شدید باشد,نمی تواند آزادی را به میلان و ناپل بازگرداند,زیرا ساکنان این شهرها همگی مردمی فاسدند(زیرا کلیسا با پرداختن به سعادت در زندگی اخروی پیشرفت و ترقی دنیوی را از مردم دریغ ساخته و باعث گردیده تا مردم منفعل گردند)دیده شده که پس از مرگ فیلیپو ویسکونتی,میلان برای بازیابی آزادی خود کوشش بسیار نمود اما نمی دانست که چگونه آن را بدست آورد و نمی توانست آن را پای دارد.[…]فرانسه و ایتالیا نیز از تباهی بر کنار نیستند,اما اگر این همه آشوبی را که همه روزه در ایتالیا شاهد آن هستیم,در آن کشور ها نمی بینیم به علت خوبی مردم آن کشور ها نیست,چرا که آنها نیز به سهم خود نقصهای فراوان دارند,بنابراین,وضع آنها را باید ناشی از این حقیقت دانست که هر یک پادشاهی دارند که اتحاد کشورشان را حفظ می کند”[۵] در این مورد شکی نیست که غرض ماکیاولی در توسل به خانواده مدیچی پیشبرد منافع شخصی بوده است.اما گفتارهای ماکیاولی نشان می دهد که امکان تاسیس حکومتی در کسوت سلطنتی روشنفکرانه یا حتی در شکل جمهوری را,ولو در ایتالیای معاصرش محال می دانسته اما در حقیقت امید چندانی به برای هیچ یک از این دو شکل حکومت به علت فساد مردم و عدم توانایی بازگشت به آرمانهای فضیلتمندانه گذشته نداشت. در نتیجه با آنکه ماکیاولی را به مشکل بتوان یک نظریه پرداز سیاسی دانست وی بیش از هر فرد دیگری مستحق عنوان پدر نظریات سیاسی نوین است.ماکیاولی زخم خورده جمهوری بود و به علت از دست دادن مقام خود پس از فروپاشی آن دلخوشی از این نوع حکومت نداشت وحتی شاید بتوان انفعال سیاسی او را دلیل مرگش تلقی کرد.او به علت فساد مردم و همچنین پیشبرد اهدف شخصی در جمهوری و نبود دولتی متمرکز برای جلوگیری از نقض حق, حکومتی استبدادی را با یک سپاه نیرومند همراه با قاطعیت تمام برای جلوگیری از غرایز وحشی رعیت تجویز نمود.عاقبت ماکیاولی را می توان به عنوان سلطنت طلبی دیوانه قدرت نام برد که برای جلوگیری از نبود نظم در سرزمینش روی به بنا کردن نظریه مبتنی بر استبداد سلطنتی آورد.ماکیاولی همانند بسیاری از نظریه پردازان دولت مطلقه متهمان ردیف اول نیستند زیرا دستخوش زمانه خود بوده اند اما این اتهام تنها بر مردمی وارد است که به نظریات آنها جامه عمل پوشانیده و دست به تخریب عالم سیاست زدند.
منابع:
۱.خداوندان اندیشه سیاسی,جلد دوم,ویلیام تامس جونز,مترجم علی رامین,انتشارات علمی فرهنگی,چاپ پنجم سال ۱۳۹۵
۲.فلسفه سیاسی ماکیاولی,فیلیپو لوگزد,فواد حبیبی,امین کرمی,انتشارات ققنوس,چاپ دوم سال ۱۳۹۸
۳.تاریخ فلسفه سیاسی,جلد دوم,جورج کلوسکو,نشر نی,خشیار دیهیمی,سال ۱۳۹۵
۴.گفتارها,نیکلو ماکیاولی,احمد حسن لطفی ,انتشارات خوارزمی,سال۱۳۸۸
۵.شهریار,نیکلو ماکیاولی,محمود محمود,انتشارات نگاه,چاپ ششم سال ۱۳۹۴