مجله ی علوم انسانی برگردان آریا نوری
چه مساله ای سبب می شود برخی از روانکاوان هنوز هم اوتیسم را بیماری ای روحی بدانند؟ نظریه ای که مطابق آن ” یک مادر بد ” مسئول بروز اوتیسم در فرزندش است از کجا نشئت می گیرد؟ امروزه به خوبی می دانیم که رسیدن به باوری مشترک در مورد اوتیسم در حوزه ی روانکاوی تقریبا غیر ممکن است. در این مقاله سعی کرده ایم تا حد امکان به بررسی تحولات اوتیسم و رابطه ی آن با علم روانکاوی از سال ۱۹۷۰ به بعد ، یعنی دوران بلوله ( Bleuler) بپردازیم. (۱)
نوشتههای مرتبط
در سال ۱۹۱۱ ، اوگن بلوله (Eugen Bleuler) در کتاب خود تحت عنوان دمانس زودرس یا گروهی از مبتلایان به شیزوفرنی (La Démence précoce ou le groupe des schizophrénies) دو لغت جدید را وارد علم روانپزشکی کرد : شیزوفرنی و اوتیسم. (۲) بلوله از ” گروهی از مبتلایان به شیزوفرنی” صحبت به میان می آورد تا به این وسیله مجموعه ای از افراد بیمار را معرفی کند که علی رغم شباهت های موجود ، بیماری ای متفاوت با دمانس دارند ، برای مثال این افراد هم مثل مبتلایان به دمانس از واگرایی شخصیتی رنج می برند ولی بر خلاف مبتلایان به این بیماری ، در پاره ای از مواقع ذهنی غایب و شخصیتی چندتکه دارند. (۳) در این بیماران ، برخی از علائم بیماری زود بروز می کنند ( علائمی که مرتبط با عملکرد نادرست برخی از قسمت های بدن هستند) و برخی از علائم ثانویه هستند ( علائمی که نتیجه ی علائم دسته ی اول هستند). بلوله علائم گروه دوم را به سه دسته تقسیم کرد ، یعنی مبتلایان به این بیماری در برخورد با حقیقت سه شیوه را در پیش می گیرند : بازسازی یک دنیای جدید برای خود ، فرار از واقعیات موجود و در نهایت انکار آنها. در نظر بلوله ویژگی اصلی مبتلایان به این بیماری این است که ایشان خود را در دنیایی بسته حبس کرده و دیواری غیر قابل نفوذ را در اطراف آن بنا می کنند.
ملانی کین ( ۴) به طور مستقیم به اوتیسم در کودکان اشاره ای نکرده است _ البته در زمان وی هنوز بیماری اوتیسم در کودکان شناخته نشده بود _ ولی احتمالا وی در طول حرفه ی خود حداقل یک کودک مبتلا به اوتیسم را درمان کرده است : دیک کوچولو ، پسری که وی در مقاله ای که در سال ۱۹۳۰ در مورد اهمیت خودسازی نمادین منتشر کرد ، به طور دائمی مورد اشاره قرار می دهد.
مادرانی بی عاطفه
هرچند که بلوله اوتیسم را به عنوان یک علامت بیماری درجه ی دوم معرفی کرده بود ، در سال ۱۹۴۳ ، لئو کانر (Leo Kanner) اوتیسم را در کودکان به عنوان یک آسیب روانی منحصر به فرد مورد بررسی قرار داد.(۵). وی به ۱۱ کودکی اشاره می کند که در حین آزمایشات نتوانسته بودند رابطه ای عادی با اطرافیان نزدیک خود برقرار کرده و پاسخ مناسبی به محرک های محیطی نمی دادند. این کودکان مشکلاتی در مکالمه با سایرین ، برقراری رابطه و رشد ظرفیت های شناختی ( به خصوص تخیل) داشتند. این کودکان هر شی یا شخص خارجی را منع می کردند و قادر نبودند تا به صورت منطقی _ مثل سایرین _ با دنیای اطراف خود ارتباط برقرار کنند. اما محرک های ذاتی و محیطی چه نقشی در این میان ایفا می کنند؟
کانر مادران و عدم توانایی ایشان در برقراری رابطه ای گرم با فرزندشان را علت اصلی اوتیسم می دانست. وی حتی در یکی از یادداشت های خود رفتار والدینی را که با آن ها برخورد داشته است را بسیار سرد می داند. هانس آسپرگر (Hans Asperger) همزمان با کانر ، در شهر وین، وضعیت چهار کودکی را بررسی می کرد که به ایشان لقب ” اساتید کوچک” را داده بود. نوشته های آسپرگر که به زبان آلمانی منتشر شده بودند تنها در سال ۱۹۷۱ به انگلیسی ترجمه شده و در سال ۱۹۸۱ به لطف مطالعات لورنا وینگ ( Lorna Wing) شناخته شدند و لقب ” سندروم آسپرگر ” را به خود اختصاص دادند.(۶)
به صورت کلاسیک ، مطالعات و تحقیقات صورت گرفته در مورد اوتیسم را به سه دسته طبقه بندی می کنند : نقطه نظر پایه ای ، نقطه نظر دینامیک و در نهایت ژنتیک.
از نظر لاکان ( Lacan) و تیم همراهش، زمانی که یک کودک نمی تواند رابطه ای مناسب با پدرش برقرار کند وارد رابطه ای خیالی با مادرش می شود تا بتواند جالی خالی پدرش را پر کند و همین مساله به یکی از علل اصلی شکل گیری اوتیسم در وی بدل می گردد. این مساله پایه ی بسیاری از مشاهدات رازالودیست که در برنامه های مستند سوفی روبه ( Sophie Robert) مشاهده می شود. (۷)
نقطه نظر دینامیک
اگر در بستر روانکاوی و از نقطه نظری دینامیک به مساله نگاه کنیم ، اوتیسم در کودکان می تواند به واسطه ی منطق انتقال و ضد انتقال باشد. دونالد ملتزه (Donald Meltzer) در سال ۱۹۷۵ اولین تحقیقات خود در خصوص بیماری اوتیسم در کودکان را انجام داد.او به واسطه ی این تحقیقات سه مفهوم را عنوان کرد : در وهله ی اول نابودی خود، یعنی شخص مبتلا به اوتیسم تمامی قوای خود را صرف یک مساله می کند و یا هرکدام از حواسش متوجه یک موضوع جداگانه می شود. برای مثال چشمش تنها به یک محرک خاص واکنش نشان می دهد و یا گوشش تنها به صدایی خاص و یا انگشتانش بدون آنکه برخوردی با شیئی داشته باشند در هوا تکان می خورند.(۸) در وهله ی دوم مساله ی دوبعدیتی رابطه با سایرین مطرح می شود : دیگران هیچ اهمیتی ندارند. در نهایت نیز به یکسان پنداری می رسین ، این مساله به این معناست که کودک مبتلا به اوتیسم تمامی رابطه ی خود با یک شخص را بر پایه ی تقلید بنا کرده و اگر کنار وی بنشیند ، تمامی حرکاتش را تقلید می کند. فرانسس توستین (Frances Tustin) به نوبه ی خود برای اولین بار به فانتزی کودکان مبتلا به اوتیسم اشاره کرد ، فانتزی ای که مطابق آن برای مثال کودک مبتلا به اوتیسم فکر می کند اگر پستانک را از دهانش خارج کنند ، دهان وی هم همراه آن از بدنش جدا خواهد شد.
توسکین برای اولین بار از طریق صحبت با یکی از کودکان بیماری که با وی سر و کار داشت _ به نام جان _ به این مساله پی برد. جان به هیچ عنوان پستانک را دوست نداشت ، بنابراین زمانی که آن را وارد دهانش می کردند ، خود را وارد دنیایی خیالی می کرد ، دنیایی که در آن پستانک هم جزوی از بدن وی به شمار می رفت، بنابراین وقتی می خواستند آن را از وی جدا کنند دچار هراس می شد. البته رابطه ی فوق می تواند با اشیاء متفاوتی برقرار شود.
تناقض بتلهیم
مطابق نقطه نظر روانکاوی ژنتیکی ، علت اصلی اوتیسم عدم رشد کافی مولفه های روانی کودک است. مارگارت مالهر در این میان به رابطه ی مادر و فرزند و تحولات آن اشاره می کند که باید سرانجام سبب استقلال کودک شود. مالهر در وهله ی اول از اوتیسم معمولی سخن به میان می آورد که کودک مبتلا به آن مادر را منبعی برای ارضای نیازهای خود در نظر نمی گیرد و به همین منظور خود را قدرت مطلق در نظر می گیرد. به گفته ی مالهر ، اوتیسم می تواند درجه اول یا درجه دوم باشد. این درجات بستگی به رابطه ی کودک با مادرش دارد. کودک در وهله ی اول برداشتی نامفهوم از مادر خود دارد ولی به هر حال وی را منبعی برای ارزای نیازهایش می داند، این برداشت رفنه رفته شکل قوی تری به خود می گیرد. حال اگر در چند ماه اول پس از تولد کودک نتواند مادر خود را به عنوان تکیه گاه عاطفی بیرونی خود لحاظ کند و مادر خود را ” آزار دهنده ” بداند ، گام به سمت اوتیسم بر می دارد. دونالد وینیکات ( Donald Winnicott) علت اصلی اوتیسم را عدم توانایی عوامل محیطی و اطرافیان _ در وهله ی اول مادر _ در اعطای احساس امنیت و آرامش به کودک می داند. کودک پس از تولد باید بتواند خود را از همه چیز در امان بداند. در دهه ی ۷۰ میلادی ، برونو بتلهیم ( Bruno Bettelheim) با مشاهداتی که داشت ، اوتیسم در کودکان را مثل شرایطی حاد یا بحرانی روحی دانست. کودک مبتلا به اوتیسم خود را از ایجاد تغییرات در دنیای اطرافش ناتوان می داند و به موجب همین مساله احساس شکست می کند. به دنبال همین شرایط است که کودک دست از دنیای اطرافش می شوید تا خود را در برابر مادرش قرار دهد ، مادری که در نظر این کودک تنها موجب آزار و ناراحتی اش می شود. این مساله سبب می شود تا کودک دنیای را برای خود بسازد که محققان به آن ” دژ تو خالی ” می نامیدند.
پس از مرگ بتلهیم بحث های فراوانی در خصوص نظریات وی در گرفت. بیماران سابق وی و خانواده های ایشان او را به ” فرد ظالمی ” معرفی کردند که به هیچ عنوان به صحت اظهارات خود شک نداشته و کودکان را برای درمان از خانواده های ایشان جدا می کرده است. به دنبال همین اعتراضات بود که از اوایل دهه ی ۸۰ میلادی ، نهادهایی که توسط والدین کودکان مبتلا به اوتیسم شکیل شده بودند ، در بسیاری از کشورهای آنگلوساکسون ، به مقابله ی جدی با دیدگاه روانکاوان در خصوص اوتیسم پرداختند.
امروزه هم بسیاری از روانکاوان از نقطه نظرات بتلهیم به شدت انتقاد می کنند و اعتقاد دارند که برای درمان یک کودک مبتلا به اوتیسم باید در همه ی زمینه ها _ روانکاوی ، آموزش و تعلیم _ به یک اندازه پیشروی کرد.
نکته ای مهم : امروزه این مساله به صورت قطعی به اثبات رسیده است که نحوه ی رابطه ی مادر با فرزندش کوچکترین تاثیری در ابتلا به اوتیسم ندارد.
یادداشت ها :
بخش اعظم اطلاعات عنوان شده در این مقاله از مقاله ی دکتر هوزل ( Hozel) در مورد اوتیسم در کودکان استخراج شده است. این مقاله در جلد دوم رساله ی روان پزشکی کودک و نوجوان فرانسه در سال ۲۰۰۴ منتشر شده است.
با این وجود می توان اثری از این مورد در نامه ای که در تاریخ سیزده ژوئن سال ۱۹۰۷ توسط فروید منتشر شده است پیدا کرد : « در اظهارات بلوله اثری از مفهوم تحریک خود ( Auto-érotisme) و اثرات روانی منحصر به فرد آن سخنی به میان نیامده است. البته با این وجود وی این مساله را در توضیح دمانس زودرس مطرح کرده است. بلوله ترجیح داده بود به جای واژه ی Auto-érotisme از Autisme ( اوتیسم) استفاده کند.
بلوله در این راستا صحبت از شکاف یا واگرایی شخصیتی به میان آورده و از اصطلاح Spaltung به معنی ” شکاف ” استفاده می کند.
باید این مساله را مد نظر قرار داد که او از شیزوفرنی در کودکان صحبت می کند تا کودکانی را توصیف کند که نمی توانند رابطه ی عاطفی مناسبی با اطرافیان خود برقرار کنند.
بعدها صحبت از اوتیسم کانر به میان آمد.
Lorna Wing, « Asperger’s syndrome: a clinical account », dans Psychological medicine, vol. 11, no 1, 1981, p. 115-29.
پیرا اولاگنیه (Piera Aulagnier) و مو مانونی (Maud Manonni) نظریه ی فوق را در ابعاد جدیدی بررسی کردند. به گفته ی لاکان ، میلی که یک انسان را به سمت انسانی دیگر سوق می دهد به قیمت کاهش احساسی تمام می شود که ریشه در خضائی نمادین دارد. اریک لوران به این مساله اشاره می کند که این کاهش احساسات در کودک مبتلا به اوتیسم رخ نمی دهد. گروهی دیگر از دنباله روهای لاکان مثل روبر لوفور با تکیه بر توپولوژی فاعلی این مساله را عنوان می کند که کودکان مبتلا به اوتیسم با انقطاعی توپولوژیک دست و پنجه نرم می کنند که مانع از حرکت آن ها به سمت مفعول می شود. به عبارت دیگر مفعول نمی تواند آنطور که باید و شاید فاعل ( کودک مبتلا به اوتیسم) را به سمت خود جذب کند.
Didier Houzel, ibid., p. 1244.
اوتیسم (۱) : http://anthropology.ir/node/25349
اوتیسم (۲) : http://www.anthropology.ir/node/25493
اوتیسم (۳) : http://www.anthropology.ir/node/25641
متن اصلی : http://pishrotranslation.ir/post/539
پرونده ی آریا نوری در انسان شناسی و فرهنگ :
http://www.anthropology.ir/node/24940