انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی انسان شناختی به زندگی و آثار صادق هدایت (بخش ششم)

شاید مهم ترین اصلی که در دوران مشروطه نادیده گرفته شد روش شناسی بود که در متون ایرانی – اسلامی ساختاریافته بود. بازخوانی متون گذشته و فهم و درک روش آن ها برای شناخت هویت ایرانیان مهم بوده است. اما حتی روشنفکران در آن دوران که صادق هدایت هم می تواند جزو آن ها باشد به اصل روش شناسی توجه نکردند. هر جامعه ایی با توجه به موقعیت اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی اش دارای روش شناسی خاصی برای شناخت خود و جهان می شود. حالا در این شکی نیست که فقط کسی که دارای تفکر است می تواند از خلال نوشتن آن را ثبت کند. اما بازاندیشی به متون در هر دوره لازم است، موضوعی که ایرانی ها در دوران مشروطه به آن نپرداختند چون تصور می کردند روش شناسی همانند وسایل زندگی کهنه و قدیمی می شود و می توان راحت آن را دور انداخت. در حالی، عوض کردن روش شناسی به این راحتی ها صورت نمی گیرد و به ساختارهای اجتماعی – اقتصادی و مفاهیم گذشته سخت مرتبط است. همان طور که دیدیم ایرانی ها نتوانستند روش شناسی غربی ها را همانند تکنولوژی قرض بگیرند و ناآگاهی به روش شناسی خودشان هم، به آن ها آسیب های شناختی و اجتماعی زیادی وارد کرد. ارتباط برقرار کردن با مردم و زندگی عملی یکی از ویژگی هایی بود که تحصیل کرده های ایرانی از جمله صادق هدایت آن را از دست دادند.

هنگامی نویسنده بین سوژه و ابژه یک تقابل ایجاد می کند و تصور دارد به شناخت منسجم از دیگری رسیده است خودش را یک سوژه ی عاقل و معرفت اندیش تصور کرده است. شکل گیری سوژه عاقل و معرفت اندیش غربی ها را یاری کرد که به تکنولوژی و علم دست پیدا کنند اما در ایران آن گونه که از شواهد بر می آید خبری از سوژه ی عاقل و معرفت اندیش که توان داشته باشد به شناخت ابژه و طبیعت برای تسلط بر آن برسد، نیست. درست است در ایران هم تحصیل کرده های دوره مشروطه به تقابل سوژه و ابژه نظر دارند اما بیشتر دچار حالت های ترس و ضعف در برابر دیگری هستند. حالا آن دیگری می تواند شاه باشد، یا غربی ها یا ایرانی ها با زمینه های مختلف قومیتی، دینی و زبانی. به طور کلی می توان گفت در دوره مشروطه نه شناخت منسجمی از ابژه به دست آمد نه ارتباط منسجمی بین سوژه و دیگری. به هر حال جامعه ی ایران به طور ناگهانی از خلال مدرنیته ی اجباری رضا خان وارد موقعیتی جدید شده که احساسات را به شدت تحریک کرده بود. هنگامی احساسات تحریک می شوند افراد ناخودآگاه محو تغییرات ساختاری اقتصاد می شوند تمام هم و غم شان این می شود که چگونه زندگی روزمره را از سر بگذرانند و ترس دارند که دیگری آن ها را از خودش جدا نکند. حالا در این بین تحصیل کرده ها کسانی که از نظر اقتصادی موقعیت خوبی دارند و نیاز ندارند که به خاطر مسائل اقتصادی گرفتار جزییات شوند، می توانند جایی دور از زندگی مردمان عادی برای خواندن، فکر کردن، قرار بگیرند. صادق هدایت جزو کسانی است که نیازی مالی به خاطر خانواده اش ندارد. او راحت از کودکی وقتش را هر چند آن قدرها آزادی خانوادگی ندارد به کتاب خواندن و تفکر می گذراند. یکی از رویکردهای جامعه ی ایران که تحت تاثیر عرفان اسلامی است تقبیح زندگی مادی است. شاید دلایل متعددی وجود داشته باشد که ایرانی ها در طول تاریخ زندگی مادی را بی ارزش دانسته اند. اما یکی از دلایلش می تواند ارتباط به داشتن زندگی سخت باشد که بتوانند از خلال این رویکرد سختی ها را تحمل کنند. در تقابل این اندیشه زندگی در لحظه ی خیام را داریم که صادق هدایت در سن ۲۲ سالگی اشعارش را تنظیم کرده است. خیام می گوید حالا که انسان می میرد پس بهتر است در این عمر کوتاه خوش باشد و غم زندگی را نداشته باشد. به هر حال این رویکردها شکل گیری سوژه ی عاقل و معرفت اندیش غربی را نفی می کنند سوژه ایی که می خواهد با شناخت از ابژه و طبیعت به تسلط برای بهره وری برسد. اما هدایت علاوه بر خواندن اشعار خیام به رویکردهای غربی هم نظر داشته است. برای همین خرافات و دین مردم عادی را به شدت نقد کرده است. به گفته ی خیلی از منقدها محور اساسی نگاه هدایت در داستان هایش مرگ اندیشی است. او چگونه به مرگ فکر می کند؟ آیا نگاه هدایت به مرگ همچون یک سوژه ی عاقل و معرفت اندیش نیست؟ حالا که جامعه ی ایران فرصتی برای شکل گیری سوژه ی عاقل و معرفت اندیش به معنای غربی برای رسیدن به دنیای علم نمی دهد بهتر نیست در این جا روش آن ها را وام بگیریم و به مفاهیمی که عرفا و فیلسوف های خودمان توجه کرده اند به شکل دیگر فکر کرد؟ هدایت گویی مرگ را یک ابژه می داند که می خواهد به شناخت منسجمی در رابطه با آن برسد. تفاوت اساسی است بین مرگ آگاهی و مرگ اندیشی. هایدگر هنگامی از مرگ آگاهی سخن می گوید که انسان با آگاهی از مرگ خویش یکپارچگی اش را در زندگی روزمره از دست ندهد و مساله وجود را در نظر بگیرد. در حالی مرگ اندیشی حالت انفعالی دارد گویی مرگ از بیرون سراغ سوژه ی عاقل و معرفت اندیش می آید و اجازه نمی دهد او به زندگی ادامه دهد. گویی در نگاه مرگ اندیش صادق هدایت انسان ها موجوداتی بی نوا می شوند که مرگ بالاخره آن ها را به چنگ می آورد. در حالی رویکرد مرگ آگاهی نمی تواند مرگ را جدا از تولد و خارج از انسان در نظر بگیرد و دقیقا این مرگ آگاهی است که به درک یکپارچگی انسان کمک می کند. به هر حال انسان در موقعیت های جدید دچار حالت های مختلف می شود که به منشاء آن ها آگاهی ندارد. در صورت درک یکپارچگی است که انسان می تواند به صورت ارادی حالت های خود را کنترل کند وگرنه ممکن است چنان در حالت های متفاوت غرق شود که نتواند به درک منسجمی از موقعیت خویش دست پیدا کند. دقیقا موقعیت مدرنیته ی اجباری رضا خان ایرانی ها را دچار حالت هایی از ترس و سردرگمی چنان کرد که آن ها دیگر به راحتی نتوانستند یکپارچگی خویش را درک کنند و مهم ترین اصل فراموشی روش شناسی خودشان بود و ناتوانی در درک روش شناسی غربی ها.