تصویر: نخستین چاپ شهریار با اجازه ی پاپ کلمنت هفتم
شهریار (به ایتالیایی : Il Principe) رساله ای سیاسی نوشته ی دیپلمات، مورخ و نظریه پرداز سیاسی، نیکولو ماکیاولی است. از نامه های ماکیاولی چنین بر می آید که یک نسخه در ۱۵۱۳، با عنوان لاتین De Principatibus ( درباره ی شهریاری ها) توزیع شده باشد. با این حال، نسخه ی چاپ شده تا ۱۵۳۲، پنج سال پس از مرگ ماکیاولی به انتشار نرسید. این امر با اجازه ی پاپ کلمنت هفتم انجام گرفت، اما مدت ها پیش از آن، در واقع از اولین پیدایش شهریار به صورت دست نوشته، بحث وجدل بر سر نوشته های او به گردش در آمده بود.
نوشتههای مرتبط
هرچند این رساله یک اثر سنتی در سبک اندرزنامه ها (mirrors for princes) بود، عموما پذیرفته شد که به طور خاصی نوآورانه است. این مقبولیت، جزئی بود چرا که این کتاب به جای لاتین، به زبان محلی (ایتالیایی) نوشته شده بود، عملی که پس از انتشار کمدی الهی دانته و آثار دیگر ادبیات نوزایش به گونه ای فزاینده محبوب شده بود. گاهی ادعا می شود که شهریار یکی از نخستین آثار فلسفه ی مدرن، به ویژه فلسفه ی سیاسی مدرن است، چرا که [در آن] حقیقت مؤثر (effective truth) از هر ایده ی انتزاعی مهم تر شمرده می شود. همچنین با آموزه (doctrine) های کاتولیک و مدرسی زمان درباره ی چگونه در نظر گرفتن سیاست و اخلاق در تضاد مستقیم است.
اگرچه این رساله نسبتا کوتاه است، به یادماندنی ترین اثر او و یکی از مهم ترین علل وضع واژه ی “شاگرد ماکیاولی” (Machiavellian) است که به عنوان واژه ای تحقیر کننده به صورت گسترده به کار می رود. همچنین به ایجاد “نیک پیر” (Old Nick) ،اصطلاحی انگلیسی برای شیطان نیز کمک نموده، و حتی در معانی ذهنی منفی مدرن واژه های “سیاست” و “سیاستمدار” در کشورهای غربی نیز سهمی داشته است. از لحاظ موضوع اصلی، با اثر بسیار بلند گفتارها درباره ی لیوی (Discourses on Livy) که چند سال بعد نوشته شد، همپوشانی دارد. اثر کمتر شناخته شده ی دیگری از ماکیاولی که شهریار با آن مقایسه می شود زندگی کاستروچیو کاستراکانی (Life of Castruccio Castracani) است که در میان ایتالیایی های عصر حاضر، به عنوان نمونه ای از افرادی که برای سیاست دست به اعمال تبهکارانه می زنند، به کار می رود.
پذیرش اینکه اهداف شهریاران – مثل شکوه و بقا – می تواند استفاده از وسایل غیراخلاقی برای دستیابی به آن اهداف را توجیه نماید، مایه (theme) ی کلی شرح های درون شهریار است.
تحلیل
چنان که نامه ی پیشکش نشان می دهد، اثر ماکیاولی سرانجام به لورنتسو دی پی یرو د مدیچی (Lorenzo di Piero de’ Medici) نوه ی “لورنتسوی شکوهمند” (Lorenzo the Magnificent) ، و عضو خاندان مدیچی حاکمان فلورانس پیشکش شده است که عمویش جیووانی (Giovanni) در ۱۵۱۳ با عنوان لئوی دهم (Leo X) ، پاپ شد. از نامه نگاری های شخصی وی معلوم شده که در طول ۱۵۱۳ نوشته شده است، سالی که پس از آن که مدیچی کنترل فلورانس را به دست گرفت، و چند ماه پس از دستگیری، شکنجه و برکناری و اخراج ماکیاولی توسط رژیم مدیچی که تازه بازگشته بود. نامه نگاری ها ، به مدتی طولانی با فرانچسکو وتوری (Francesco Vettori) ، دوست ماکیاولی انجام گرفت که ماکیاولی می خواست او آن را به مدیچی تحویل داده و آن را برای او ستایش نماید. کتاب در اصل برای جولیانو د مدیچی (Giuliano di Lorenzo de’ Medici) ، عموی جوان لورنتسو تدارک دیده شده بود، اما او در ۱۵۱۶ درگذشت. معلوم نیست که این اثر قبل از آن که چاپ شود توسط هیچ یک از مدیچی ها خوانده شده باشد. ماکیاولی درونمایه ی کتاب را، فشرده ی ناآراسته ای از معرفتش درباره ی نهاد شهریاران و ” کردار مردان بزرگ ” توصیف می کند، که نه تنها پایه ی آن بر “پژوهش پیوسته در آثار روزگار باستان “، که همچنین بر ” آشنایی دیرینه ی وی با کار روزگار” است.
گونه های رفتار سیاسی که با موافقت آشکار ماکیاولی در شهریار مطرح می شوند برای معاصرانش تکان دهنده بودند، و بی اخلاقی آن هنوز موضوع بحث جدی است. هرچند این اثر به شهریاران پند می دهد که چگونه ستم پیشه سازند، عموما بر این گمانند که ماکیاولی برخی از شکل های جمهوری آزاد را ترجیح می داده است. برخی مفسران، موافقت او را با کردارهای غیراخلاقی و تباهکارانه ی رهبران، با این استدلال توجیه می کنند که او در روزگار تضادهای سیاسی وبی ثباتی پیوسته ی ایتالیا می زیست و تأثیر او با سست نمودن “غایت گرایی کلاسیک” (classical teleology) کاتولیسیسم قرون وسطایی که “نه تنها اعتنایی به نیازهای افراد و خواسته های عامه نداشت ،حتی نوآوری، خطر کردن و پژوهش در روابط علت و معلولی را که اکنون به ما اجازه ی کنترل طبیعت را می دهد”، خاموش می نمود، “خوشی ها ، برابری و آزادی” بسیاری از مردم را افزایش داد.
از سوی دیگر، اشتراوس (۱۹۵۸:۱۱) اشاره می کند که “حتی اگر وادار به تصدیق این شویم که ماکیاولی اساسا میهن پرست یا دانشمند بوده است، وادار به انکار این نخواهیم بود که او معلم شیطان بوده است”.
ماکیاولی در تقابل با آرمان گرایی بر نیاز به واقع گرایی تأکید می نمود. او در شهریار توضیح نمی دهد که بهترین اهداف اخلاقی یا سیاسی از نظر او چیست، مگر کنترل بخت فرد، که آن را در مخالفت با به انتظار نشستن برای آن چه که بخت به ارمغان می آورد، مطرح می سازد. برای ماکیاولی مسلم است که بطبع، هدف رهبران شکوه یا آوازه است. او این اهداف را به نیاز برای “هنر” (virtue) و “پروا” (prudence) در رهبر مربوط می داند، و چنین توانایی هایی را برای سیاست خوب و در واقع خیر مشترک، اساسی می بیند. این که مردان بزرگ باید هنر و پروای خود را پرورانده و به کار گیرند، مایه ی سنتی اندرز به شهریاران مسیحی بود. و این که هنر بیشتر به معنای تکیه ی کمتر بر بخت است، به طور سنتی “ابتذال انسان گرایانه” ی روزگار ماکیاولی را تحت تأثیر قرار داده بود، چنان که فیشر (۲۰۰۰:۷۵) می گوید، مثل این که تا حدودی بحث انگیز بوده است. با این حال، ماکیاولی فراتر از نویسندگان روزگارش رفت، نویسندگانی که به دلیل باورهای مسیحیشان همه چیز را به بخت و بنابراین به فرمانروایان بد وا می گذاردند. او از واژه های “هنر” و “پروا”، در تقابل قوی با به کارگیری سنتی مسیحی از این اصطلاحات، برای اشاره به جلال طلبی و برتری جسورانه ی منش استفاده می کند، حتی بیشتر به مفاهیم اصیل یونانی و رومی پیش از مسیحیت که از آن ها مشتق شده اند توجه دارد. او بلندپروازی و خطرپذیری را تشویق می کند. پس او در جدایی دیگری از سنت، نه تنها ثبات، که همچنین نوآوری ریشه ای (radical) را همچون اهداف احتمالی شهریار در اجتماع سیاسی تلقی می کند. از پیش بردن اصلاحات عمده می تواند نشانگر هنر شهریار باشد و او را شکوه بخشد. او به روشنی احساس می کند که ایتالیای روزگارش اصلاحات عمده ای می طلبد و این رأی درباب روزگارش به طورگسترده ای مشترک است.
شرح ماکیاولی رهبران را تشویق به تلاش برای کنترل شکوهمندانه ی بخت خود می نماید، به حدی زیاد که ممکن است برخی موقعیت ها، مستلزم “بنیاد نهادن” (یا باز نهادن) “نظم ها و شیوه هایی” که یک اجتماع را تعریف می کنند باشند، علی رغم اینکه چنین پروژه ای چه شر و بی قانونی خطرناک و ضروری است. بنیاد نهادن یک دولت تماما جدید، یا حتی یک دین جدید، با استفاده از ستم پیشگی و بی اخلاقی، حتی مایه ی اصلی شهریار خوانده شده است. از نظر یک نظریه پرداز سیاسی انجام چنین کاری در ملأ عام یک از روشن ترین جدایی های ماکیاولی از نه تنها مدرسی گرایی قرون وسطی، که از سنت کلاسیک فلسفه ی سیاسی ، بویژه فیلسوف برگزیده ی کاتولیسیسم آن زمان یعنی ارسطو بود. این یکی از ماندگارترین تأثیرات ماکیاولی بر مدرنیته بود. با این وجود، ماکیاولی شدیدا تحت تأثیر فلسفه ی سیاسی کلاسیک پیش از مسیحیت بود. بنابر اشتراوس(۱۹۵۸:۲۹۱) ماکیاولی به گزنفون بیشتر از هر سه نفر افلاطون،ارسطو و سیسرون ارجاع می دهد. گزنفون یکی از اندرزنامه های کلاسیک را نوشت، یعنی کورش نامه. گیلبرت(۱۹۳۸:۲۳۶) می نویسد: “کورشِ گزنفون برای بسیاری از مردان ادبی قرن ششم، قهرمان بود، اما او برای ماکیاولی، زنده بود.” گزنفون همچنین چنانکه اشترواس اشاره می کند، دیالوگی نوشت، به نام هیرو (Hiero) که مردی خردمند را نشان می دهد که از روی همدردی با یک جبار رفتار می کند، و این به آن چه که ماکیاولی می خواهد با زیر سؤال بردن آرمان “شهریار خیالی” انجام دهد نزدیک است. با این حال گزنفون، مثل افلاطون و ارسطو پیرو سقراط بود، و آثارش موافقت با “استدلال غایت شناختی” را نشان می دهد، در حالی که ماکیاولی چنین استدلال هایی را رد می کند. در باب این موضوع، اشتراوس (۱۹۵۸:۲۲۲–۲۲۳) شواهدی ارائه می کند که ماکیاولی شاید خود را طوری می دیده است که انگار چیزهایی را از دموکریت، اپیکوروس و ماده گرایی کلاسیک آموخته است، که با این حال ربطی به واقع گرایی سیاسی، یا حتی هیچ نسبتی با سیاست ندارد.
درباب بلاغت ماکیاولی، او در دیباچه اش بر کتاب، بیان می کند که ” و من، نه چنان که رسم بسی از نویسندگان است، این کتاب را به زیور عبارت های آهنگین آراسته ام، نه از واژه های گرانسنگ انباشته ام و نه هیچ صناعتی و زیب و زیوری نابکار در آن آورده ام؛ زیرا چشمداشت من آن است که این کتاب ارجی نیابد و پسند خاطر نیفتد مگر از برای پرباری و گرانمایگی جستارهایش.” این نشانه ی فاصله گرفتن از سبک های بلاغت سنتی تعبیر شده است، اما در برخی جاها پژواک هایی از بلاغت کلاسیک به گوش می رسد. برای مثال، در فصل ۱۸، او از استعاره ی شیر و روباه برای زیرکی و زور استفاه می کند؛ مطابق گفته ی زبرا (۲۰۰۴:۲۱۷)، “نویسنده ی رومی که ماکیاولی به احتمال زیاد تشبیه سیر و روباه را از او گرفته” سیسرون است. بلاغت برای هرنیوس (The Rhetorica ad Herennium)، اثری که باور روزگار ماکیاولی بر این بود که توسط سیسرون نوشته شده است، به صورت گسترده برای آموزش بلاغت استفاده می شد، و احتمالا ماکیاولی با آن آشنا بوده است. با این حال، برخلاف آثار پذیرفته شده تر سیسرون، مطابق گفته ی کاکس (۱۹۹۷:۱۱۲۲)، “بلاغت برای هرنیوس … مدلی از یک نظام اخلاقی ارائه می دهد که نه تنها از اعمال زور و نیرنگ چشم می پوشد که حتی به نظر می رسد این ها را عادی و به راستی وابسته ی به کنش سیاسی می انگارد”. این امر، این اثر را به متنی آرمانی برای استفاده ی ماکیاولی بدل می سازد.
چکیده
این اثر دربیشتر بخش هایی که توسط نویسنده مشخص گردیده، دارای ساختاری قابل تشخیص است، که می توان به شرح زیر خلاصه نمود.
موضوع اصلی: پادشاهی های نوبنیاد (فصل ۱ و ۲)
شهریار با با شرح موضوع اصلی که با آن سروکار خواهد داشت آغاز می شود. ماکیاولی در جمله ی نخست از واژه ی “دولت” (state) بهره می گیرد تا بیطرفانه همه ی شکل های سازمان قدرت سیاسی برین (supreme)، خواه جمهوری (republican) و خواه شهریاری (princely) را پوشش دهد. شیوه ای که با آن واژه ی دولت این گونه از معنای مدرن را در طول نوزایش به دست آورده موضوع بحث های دانشگاهی بسیاری بر سر این جمله و جملات شبیه به این در آثار ماکیاولی بوده است که به گونه ای ویژه مهم شمرده شده اند.
ماکیاولی می گوید که شهریار درباره ی شهریاری ها خواهد بود، ضمن اشاره به اینکه در جای دیگر درباره ی جمهوری ها نوشته است (احتمالا در اشاره به گفتارها درباره ی لیوی، هرچند مورد بحث است)، اما در واقع او در این رساله در بسیاری مواقع بحث های جمهوری را می آمیزد ، ضمن اینکه به گونه ای مؤثر جمهوری ها را نیز به عنوان گونه ای از پادشاهی ها و گونه ای با قدرت های بسیار، تلقی می کند. به گونه ای مهم تر، و کم تر سنتی، او میان شهریاری های نوبنیاد و شهریاری های موروثی تمیز می نهد. در فصل ۲ به شتاب به شهریاری های موروثی می پردازد، ضمن آنکه می گوید پاسداری از آن ها بسی آسانتر است. برای چنین شهریاری، “اگر دست به بیدادگری های نابجا نزند که مردم را از او بیزار کند، فرمانگزارانش بطبع با وی بر سر مهر خواهند بود.” گیلبرت (۱۹۳۸:۱۹–۲۳)، با مقایسه ی اندرز دادن های سنتی به شهریاران اظهار می دارد که تازگی فصل های ۱ و ۲ در این نهفته است که “قصد عمدی آن، در نظر گرفتن حاکم جدیدی است که به تثبیت خود در مخالفت با عادت و عرف نیاز خواهد داشت”. معمولا این گونه از آثار تنها شهریاران موروثی را مخاطب می ساخت. او فکر می کند ماکیاولی ممکن است تحت تأثیر تاسیتوس و همچنین تجربه ی خود قرار گرفته باشد، اما پیشرو روشنی برای این عمل نمی یابد.
این دسته بندی انواع رژیم، “غیر ارسطویی” نیز هست و ظاهرا از دسته بندی سنتی که در سیاست ارسطو وجود دارد ساده تر است، دسته بندی ارسطو رژیم ها را به آن هایی که توسط یک پادشاه ، یک الیگارشی، یا به دست مردم در یک مردم سالاری فرمان می رانند ، تقسیم می کند. او تمایز سنتی میان شکل های نیک و بد، مثلا میان پادشاهی و جباری را نادیده می گیرد. اشتراوس (۱۹۵۸:۲۷۲) اشاره می کند که ماکیاولی بارها از واژه های “شهریار” و “جبار” را به عنوان مترادف به کار می گیرد، “بدون در نظر گرفتن اینکه از جباران جنایتکار سخن می گوید یا از جباران غیرجنایتکار.
از سوی دیگر، گرنفون دقیقا همین تمایز را میان انواع فرمانروایان می نهد، در آغاز کوروش نامه ی خود وقتی که ، درباب معرفت چگونه فرمان راندن بر آدمیان، می گوید کوروش بزرگ ، شهریار ستوده، بسیار متفاوت “از همه ی شاهان دیگر بود، هم آنانی که اورنگ خود را از پدرانشان به ارث برده اند و هم آنانی که تاج خود را با تلاش خود فراچنگ آورده اند”. ماکیاولی موضوع پادشاهی های نوبنیاد را به دو گونه تقسیم می کند، موارد “پیوندی” و پادشاهی های یک سره نوبنیاد.
شهریاری های “پیوندی” (فصل ۳ تا ۵)
شهریاری های نوبنیاد یا یک سره نوبنیادند ، یا “پیوندی” هستند به این معنا که بخش های تازه ای از یک شهریاری کهن که پیش تر به آن شهریار متعلق بوده اند، هستند.
کشورهای تازه افزوده شده به شهریاری های کهن (فصل ۳)
ماکیاولی به طور عام، با استفاده از جمهوری به عنوان نمونه ی اینکه چگونه شهریاران جدید می توانند عمل کنند، می گوید که چندین شیوه ی بخردانه ی رومی برای نگهداشتن سرزمین نوگشوده وجود دارد:
برپا داشتن پادشاهی شهریار در سرزمین تازه به دست آمده، یا برپا داشتن کوچ نشین هایی از مردمان شهریار در آن جا، که این بهتر است. [۱]
رها ساختن و مخالفت نکردن با قدرت های کوچک تر ناحیه بدون افزودن به قدرتشان. [۲]
فروکشیدن مردمان قدرتمند. [۳]
نگذاردن اینکه قدرتی بیگانه آبرو و آوازه به دست آورد. [۴]
به طور کلی تر، ماکیاولی تأکید می کند که باید نه تنها به مسائل حال که همچنین بر مسائل آینده نیز توجه داشت. نباید ” دم را غنیمنت شمرد” بلکه در عوض باید سودای بهره گیری از دلیری و زیرکی خویش را در سر داشت زیرا زمان همان اندازه آبستن خیر است که آبستن شر.
کشورهای گشوده شده (فصل ۴)
در برخی موارد شاه کشورِ گشوده شده، به بزرگزادگان خود وابسته است. فرانسه ی سده ی شانزدهم یا به دیگر سخن، فرانسه در زمان نگاشتن شهریار، از سوی ماکیاولی به عنوان نمونه ای از چنین کشوری ارائه می شود. گشودن این ها آسان اما نگه داشتن آن دشوار است.
زمانی که کشور حول محور شاه می گردد، آن گاه گشودن آن دشوار اما نگه داشتن آن آسان است. راه حل آن از میان برداشتن خاندان شهریار است. ماکیاولی از گشودن امپراتوری ایرانی داریوش سوم، به دست اسکندر کبیر برای روشن ساختن این نکته بهره می گیرد و سپس اشاره می کند که مدیچی ها اگر درباره ی آن بیاندیشند، این نمونه ی تاریخی را همانند ” پادشاهی ترک” (امپراتوری عثمانی) در زمان خود، خواهند یافت – که آن را به طور بالقوه برای گشودن ساده تر از فرانسه می سازد. [۵]
کشورهای آزادِ گشوده شده، با قوانین خود
گیلبرت (۱۹۳۸:۳۴) اشاره می کند که این فصل نسبت به هر کتابی که پیش تر برای شهریاران نوشته شده کاملا استثنا است. گیلبرت می پندارد که نیاز به مطرح نمودن تسخیر جمهوری های آزاد با برنامه ی ماکیاولی برای متحد ساختن ایتالیا که چند جمهوری آزاد را نیز در بر می گرفت، در پیوند است. چنان که او نیز اشاره می کند، در هر صورت این فصل روشن می سازد که نگه داشتن چنین کشوری بسیار دشوار است. ماکیاولی سه گزینه پیش رو می نهد:
ویران کردنشان، همچون روم که کارتاژ را نابود نمود، و همچنین به مانند ماکیاولی که می گوید رومیان نهایتا باید همین را در یونان نیز انجام می دانند، حتی اگر خواستار پرهیز از آن بودند. [۶]
زیستن در آن جا ( یا اگر شهریار یک جمهوری بودید، برپا داشتن کوچ نشین ها) [۷]
آزاد گذاشتنشان به نگه داشتن قوانین خود اما برپا داشتن یک حکومت دست نشانده. [۸]
شهریاری های یکسره نوبنیاد (فصل ۶ تا ۹)
کشورگشایی به وسیله ی نیرو و هنر (فصل ۶)
شهریارانی که، از راه مهارت و کاردانی های خود (“هنر”شان) و نه از راه بخت، به قدرت دست یازیده اند، برای رسیدن به پایگاه بالا، می رود که روزگاری سخت داشته باشند، اما یک بار که به بالا دست یافتند، پایگاهشان بسیار استوار و ایمن است. دلیل این است که آن ها به گونه ای مؤثر مخالفان خود را سرکوب می سازند و آوازه و احترامی سترگ از سوی دیگران به دست می آورند. از آن جا که آنان نیرومند و خود بسنده اند، کمتر به مصالحه با هم پیمانان خود وادار می گردند.
ماکیاولی می نگارد که اصلاح و پیراستن نظم موجود یکی از خطرناک ترین و دشوارترین چیزهایی است که شهریار می تواند انجام دهد. [۹] بخشی از دلیل، این است که مردم بطبع دربرابر تغییر و اصلاح ایستادگی می ورزند. آنان که از نظم کهن برخوردارند بسیار سخت ایستادگی خواهند نمود. در مقابل، آنان که از نظم نوین سود می برند سخت به دفاع از آن بر نخواهند خواست ، چرا که نظم نوین نا آشناست و آن ها مطمئن نیستند که به وعده های خود پایبند باشد. [۱۰] افزون بر این، برآوردن چشمداشت های همه کس برای شهریار ناشدنی است. ناگزیر، برخی از هواداران خود را ناامید می سازد. بنابراین، شهریار باید وسیله ای برای وادار کردن هواداران خود به ادامه دادن پشتیبانی از او داشته باشد حتی زمانی که آن ها آغاز به داشتن اندیشه های ثانویه ای نموده اند، وگرنه وی قدرتش را از دست خواهد داد. [۱۱] تنها پیامبران سلحشوری، همچون موسا [ص]، در موجب شدن دگرگونی پیروز بوده اند. [۱۲] ماکیاولی ادعا می کند که موسا [ص] تعداد بی شماری از قوم خود را برای از پیش بردن خواسته ی خود [رها ساختن آنان از بند] از دست داد. ماکیاولی نخستین اندیشمندی که به این الگو آگاهی می یابد نبود. آلن گیلبرت می نویسد: “در آرزو داشتن قوانین نوین و درعین حال احساس خطر در مورد آن ها، خود ماکیاولی مبتکر نبود،” زیرا این ایده، سنتی بود و می توان آن را در نوشته های ارسطو یافت. اما ماکیاولی در تأکید بر این هدف، از هر نویسنده ی دیگری جلوتر می رود، و گیلبرت تأکید ماکیاولی بر چنین اهداف جدی و هولناکی را با سطح فساد آن زمان ایتالیا در پیوند می داند.
کشورگشایی به یاری بخت، یعنی در سایه ی بازو و بخت دیگران (فصل ۷)
به گفته ی ماکیاولی، هنگامی که یک شهریار به یاری بخت یا موهبت قدرتمندان رژیم به قدرت دست می یازد، معمولا روزگار آسانی برای رسیدن به قدرت دارند اما پس از آن نگاه داشتن آن سخت می گردد [۱۳] زیرا قدرتش به نیک خواهی آنان که او را برکشیده اند وابسته است.[۱۴] او نمی تواند برپایه ی وفاداری و سرسپردگی سپاهیان و چاکرانش که اقتدار وی را نگاه می دارند فرماندهی نماید زیرا این ها با یک هوس می تواند از دستش بیرون گردند. از راه آسان برخاستن، پایداری شهریاری را که کاردانی و قدرت دارد تا بر پای خویش بایستد، ندارد و لرزان است. [۱۵] این لزوما در هر موردی درست نیست. ماکیاولی از چزاره بورجا به عنوان نمونه ای از شهریار بخت یاری که در این الگو جای نمی گیرد، یاد می کند. او از راه مانورهای سیاسی زیرکانه موفق به ایمن ساختن پایه ی قدرت خویش شد. چزاره به دست پدرش پاپ الکساندر ششم به فرماندهی سپاهیان پاپ برگماشته شد، اما از این گذشته به سختی به نیروهای مزدور وفادار به برادران اورسینی و حمایت شاه فرانسه وابسته بود.بورجا با پرداخت پول و مقامی درخور، وفاداری هواداران اورسینی را به دست آورد. زمانی که برخی از سران مزدور آغاز به توطئه علیه او نمودند، آنان را به زندان افکند و به دار آویخت. هنگامی که به نظرش رسید شاه فرانسه او را رها خواهد نمود، بورجا به جستجوی هم پیمانانی تازه برآمد. [۱۶]
سرانجام، ماکیاولی اشاره می دارد که نیکی کردن های تازه بر مردم شکست خورده برای زدودن خاطر آن ها از سخت کشی های گذشته بس نخواهد بود، ایده ای که آلن گیلبرت می گوید می توان در تاسیتوس و سنکای جوان یافت.
کشورگشایی به یاری خونریزی و تباهکاری (فصل ۸)
کشورگشایی به یاری خونریزی و تباهکاری آن است که شهریار نوخاسته قدرت خود را از راه کردارهای بیدادگرانه و به دور از موازین اخلاقی ایمن سازد، همچون به دار آویختن هماوردان و رقبای سیاسی. ماکیاولی توصیه می کند که شهریار باید با دقت همه ی کردارهای نابکرانه ای را که برای ایمن ساختن قدرتش نیاز دارد برآورد کند، و سپس آن ها را یک ضرب اجرا نماید ، چنان که برای آسودن فرمانروایی خود نیازی به ارتکاب نابکاری بیشتری نداشته باشد. بدینگونه مردمش به سادگی کردارهای نابکارانه ی او را از یاد خواهند برد و آبرو و آوازه ی خود را باز خواهد یافت. [۱۷] شهریارانی که ناتوان از انجام این باشند، آنان که در بیدادگری خود دودل باشند ، در طول زمان دشواری هایشان به سرعت سر بر می آورند و مجبور به ارتکاب کردارهای نابکارانه در سراسر فرمانروایی خود هستند. بنابراین آنان پیوسته به آبرو و آوازه ی خود آسیب رسانده و مردمانشان را از خود بیگانه می سازند. [۱۸]
مطالعه ی موردی ماکیاولی، آگاثوکلس سیسیلی است. پس از آن که آگاثوکلس، پرایتور سیراکوز گشت، برگزیدگان شهر را به نشستی فراخواند. به یک اشاره ی وی، سربازان همه ی سناتورها و سهروندان توانگر را کشتند، و به کلی الیگارشی کهن را از میان برداشت. او خود را بدون هیچ گونه مخالفتی شهریار خواند. قدرتش چنان استوار و ایمن بود که می توانست از شهر بیرون رود تا به آفریقا لشکر کشد. [۱۹]
گیلبرت (۱۹۳۸:۵۱–۵۵) اظهار می دارد که این فصل حتی از فصل های بعدی نیز کمتر سنتی است، نه تنها در طرز تلقی آن از رفتار تباهکارانه، بلکه همچنین در توصیه ی آن به گرفتن یک ضرب قدرت از مردم، ضمنا اشاره می کند که دقیقا ضد همین ، توسط ارسطو در سیاست (۵.۱۱.۱۳۱۵a13) توصیه شده است. از سوی دیگر، گیلبرت نشان می دهد توصیه ی دیگر در این فصل، نیکی نمودن در زمانی که ناگزیر به نظر نمی رسد، [۲۰] سنتی بود.
شهریار گشتن از راه برگزیدن همشهریان
این “شهریاری های مردمی” به هنر راستین نیاز ندارند، تنها “زیرکی” بس است. [۲۱] ماکیاولی، این مورد را بسته به اینکه کدام بخش از مردم از شهریار نوخاسته پشتیبانی می کنند به دو گونه ی اصلی بخش بندی می کند.
به پشتیبانی سالاران (آنان که خواستار سروری بر مردم اند)
از دید ماکیاولی، این وضعیتی ناپایدار است که پس از نخستین رسیدن به قدرت باید از آن پرهیزید. بزرگان باید مطابق خواست شما بزیند. دو گونه از بزرگان هستند که که ممکن است مورد برخورد قرار گیرند:
آنان که به شهریار پیوند خورده اند. در این باره تمایز نهادن میان دو گونه از بزرگان سرسپرده مهم است، آنان که درنده خو اند و آنان که نیستند. دومی می تواند و باید هم مورد احترام قرار بگیرد. [۲۲]
آنان که به شهریار پیوند نخورده اند. یک بار دیگر باید آن ها را به دو گونه بخش نمود: آنان که روحی ضعیف دارند ( شهریار می تواند آنان را به کار گیرد اگر رایزنانی شایسته باشند) [۲۳] و آنانی که به دلیل بلندپروازی سر نمی سپارند ( اینان باید به عنوان دشمن مورد نگرانی و هراس باشند). [۲۴]
به پشتیبانی مردم (آنان که نمی خواهند از سالاران فرمان شنوند)
چگونگی پیروز شدن بر مردم بسته به شرایط است. ماکیاولی توصیه می کند:
در زمان سختی نهراسید. [۲۵]
اگر آرزوی بی خطر و با سرعت فرازیدن (ارتقا) به فرمانروایی خودکامه را دارید، باید از فرمانروایی از راه کارگزاران پرهیز نمود. [۲۶]
باید مطمئن شد که مردم به شهریار نیاز دارند، بویژه اگر زمان نیاز برسد. [۲۷]
چگونگی ارزیابی قدرت شهریاری ها (فصل ۱۰)
راه ارزیابی قدرت شهریاری ها، نگریستن به اینست آیا می تواند از خود دفاع نماید یا نیازمند وابستگی به هم پیمانانش است. [۲۸] این تنها به این معنا نیست که شهرها باید آماده و مردم آموزش دیده باشند. شهریاری که مورد بیزاری باشد، بی پناه نیز هست. [۲۹]
شهریاری های دینیاران (فصل ۱۱)
این گونه از شهریاری ها برای نمونه صریحا به کلیسای کاتولیک اشاره دارد که البته به طورسنتی به عنوان یک شهریاری در نظر گرفته نمی شود. به گفته ی ماکیاولی، نگاه داشتن این شهریاری ها یک بار که بنا نهاده شدند،آسان است. آن ها نه به دفاع نظامی از خود و نه به فرمان روایی بر رعایایشان نیازی ندارند. [۳۰]
ماکیاولی تاریخ اخیر کلیسا را به عنوان یک شهریاری که بر سر گرفتن ایتالیا علیه دیگر شهریاران به رقابت برخاست مطرح می نماید. او به درگیری ها به عنوان یک نقطه ضعف تاریخی در کلیسا اشاره می کند ، و به نمونه ی اخیر خاندان بورجا به عنوان یک راهبرد (strategy) بهتر که اغلب کارا است اشاره می کند. سپس صریحا پیشنهاد می کند که مدیچی ها اکنون در جایگاهی هستند که سعی در یک چنین چیزی داشته باشند.
دفاع و سپاه (فصل ۱۰،۱۲-۱۴)
پس از بحث درباره ی گونه های متنوع شهریاری ها ، ماکیاولی به راه هایی که یک دولت می تواند به سرزمین های دیگر حمله یا از خود دفاع نماید می پردازد. اساسی ترین پایه های هر دولتی، خواه کهن یا نوبنیاد، قوانین استوار و نیروهای نظامی قوی هستند. [۳۱] شهریار خود بسنده کسی است که می تواند با هر دشمنی در نبردگاه روبرو شود. او باید به سلاح های خود مسلح باشد. با این حال، شهریاری که صرفا بر باروبندی ها یا کمک دیگران متکی است و حالتی تدافعی می گیرد، خود بسنده نیست. اگر نمی تواند سپاهی نیرومند برپا کند ، باید بر دفاع تکیه و شهرش را باروبندی نماید. شهر نیک باروبندی شده بعید است که مورد حمله قرار گیرد، و اگر چنین شود، بسیاری از سپاهیان تاب محاصره ی دراز مدت را ندارند. با این حال، در جریان محاصره شهریار توانا روحیه ی رعایایش را بالا نگاه خواهد داشت ، ضمن آن که ناراضیان را از میان خواهد برداشت. بنابراین، تا زمانی که شهر به درستی دفاع نماید و آذوقه ی کافی داشته باشد، شهریار خردمند می تواند هر محاصره ای را تاب آورد.[۳۲] ماکیاولی شدیدا مخالف به کارگیری مزدوران، و در این مورد نوآور است، و تجربه ای شخصی نیز در فلورانس داشت. او باور داشت آنان برای فرمانروا بی فایده اند زیرا بی بند و بار، زبون و پیمان شکنند و تنها با پول انگیخته می گردند.[۳۳] ماکیاولی ضعف دولت شهرهای ایتالیا را به اتکای آن ها بر سپاهیان مزدور نسبت می دهد.[۳۴]
ماکیاولی در مورد به کار گرفتن نیروهای کمکی و دسته های سربازان وام گرفته شده از یک هم پیمان نیز هشدار می دهد، زیرا اگر آنان پیروز گردند، آن کس که آنان را فراخوانده مدیونشان می گردد و اگر شکست خورند، اوست که نابود می شود. [۳۵] نیروهای کمکی از نیروهای مزدور خطرناک ترند چرا که آن ها یک پارچه اند و توسط رهبران توانایی سرکردگی می شوند که شاید علیه شهریار برخیزند. [۳۶]
نگرانی اصلی شهریار باید جنگ ، یا فراهم سازی مایحتاج آن باشد، نه کتاب ها. [۳۷] به یاری جنگ شهریار موروثی قدرت خود را نگاه می دارد یا یک فرد عامه را به قدرت بر می کشد. [۳۸] ماکیاولی توصیه می کند که شهریار می باید به منظور حفظ تندرستی تن و آشنا شدن با چشم اندازهای سرزمین خویش مرتبا دست به شکار زند. بدینسان، می تواند بهتر بداند که چگونه سرزمین خود نگاه دارد و سرزمین های دیگر را بشناسد. [۳۹] برای قدرت ذهنی، به مطالعه ی مردان نظامی بزرگ توصیه می کند، بنابراین او می تواند از پیروزی هایشان سرمشق بگیرد و از اشتباهاتشان بپرهیزد.[۴۰] شهریاری که در زمان های صلح سخت کوش است در زمان های سختی نیز آماده خواهد بود. ماکیاولی می نویسد، “و چون بخت ناسازگار روی نماید سیلی روزگار را تاب آورد.”
ویژگی های شهریار (فصل ۱۴-۱۹)
هر یک از فصول زیر بحثی درباره ی یک هنر یا نابکاری ویژه ارائه می دهند که شهریار ممکن است داشته باشد، و بنابراین به شیوه ای ساختاربندی شده است که به اندرزهای سنتی برای شهریاران می ماند. با این حال، اندرزها به دور از سنتی هاست.
وظیفه ی شهریار درباب امور نظامی (فصل ۱۴)
ماکیاولی بر این باور است که تمرکز اصلی شهریار باید بر عالی ساختن فن جنگاوری اش باشد. معتقد است که با در پیش گرفتن این کار، فرمانروا قادر به نگاه داشتن کشور خود خواهد بود. ادعای او این است که شهریار بی سپاه خوار می گردد.[۴۱] او معتقد است که تنها راه برای اطمینان از وفاداری سربازان، فهم امور نظامی است. دو فعالیتی که ماکیاولی برای آماده شدن برای جنگ پیش می نهد، عملی و نظری هستند. از وجه عملی، بر این باور است که فرمانروایان باید با چشم اندازهای سرزمین خود آشنا شوند. از لحاظ ذهنی، به مطالعه ی رخدادهای نظامی گذشته تشویق می کند.[۴۲] او نسبت به بطالت نیز هشدار می دهد. [۴۳]
آبرو و آوازه ی شهریار (فصل ۱۵)
از آنجا که ماکیاولی می گوید خواهان این است که چیزی مفید برای آنان که می فهمند بنگارد، می اندیشد که مناسب تر این است که مستقیما به حقیقت مؤثر (verità effettuale) چیزی روی آورد تا این که آن را خیالپردازی نمود. در این بخش است که می توان آرمان عمل گرایانه ی ماکیاولی را به روشنی دید. شهریار باید، به صورت آرمانی، پارسا باشد، اما اگر که لازم افتد، باید مایل و قادر به ترک پارسایی های خود باشد. ماکیاولی درباب رفتار شهریار با رعایای خود اعلام می دارد که آن چه را نویسندگان دیگر گفته اند رها کرده، می نویسد:
“بسیاری در باب جمهوری ها و شهریاری هایی خیالپردازی کرده اند که نه کسی دیده است و نه شنیده. شکاف میان زندگی واقعی و زندگی آرمانی چندان است که هرگاه کسی واقعیت را به آرمان بفروشد به جای پایستن خویش راه نابودی را در پیش می گیرد. هر که بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد، در میان این همه ناپرهیزگاری سرنوشتی جز ناکامی نخواهد داشت.”
از آن جا که بسیاری از ویژگی های ممکن وجود دارد که شهریار می تواند مدعی داشتن آن ها باشد، او نباید بیش از حد نگران داشتن همه ی ویژگی های نیک باشد. همچنین، شهریار می تواند بخشنده، درست پیمان، نرمدل، سختگیر و دیندار متصور شود اما مهم تر این است که تنها وانمود سازد که این ویژگی ها را دارد. شهریار حقیقتا نمی تواند از این ویژگی ها بهره مند باشد زیرا در مواقعی لازم است که برضد آن ها عمل کند. در واقع، او گاهی اوقات باید عمدا بدی را برگزیند. اگرچه باید از آوازه ی بد پرهیخت، اما گاه از آن گریزی نیست. [۴۴]
بخشندگی در برابر تنگ چشمی (فصل ۱۶)
ماکیاولی ادعا می کند اگر شهریار بیش از حد بر رعایایش گشاده دست باشد ، مورد قدردانی قرار نخواهد گرفت، و تنها باعث آز بیشتر خواهد گشت. افزون بر این، گشاده دستی بیش از حد، مقرون به صرفه نیست، زیرا سرانجام همه ی منابع تهی خواهند گشت. این سبب خراج بالاتر شده و برای شهریار غم و اندوه به ارمغان خواهد آورد. آن گاه، اگر تصمیم به قطع یا محدود کردن گشاده دستی خود نماید، به او انگ تنگ چشم خواهند زد. [۴۵] بنابراین، ماکیاولی خلاصه می سازد که احتیاط دربرابر بیزاری مردم از ایجاد آوازه ی گشاده دستی، مهم تر است. شهریار خردمند باید مایل باشد که بیشتر برای تنگ چشمی خود آوازه داشته باشد تا اینکه برای کوشش جهت گشاده دستی بیش از حد مورد بیزاری باشد. [۴۶]
از سوی دیگر: “از آن چه نه مال توست نه رعایای تو، داد و دهش می توان کرد، چنان که کورش و اسکندر و قیصر می کردند. داد و دهش از مال بیگانگان نه تنها از نام نیکوی ات نکاهد که بر آن بیافزاید. آن چه زیانبار است داد و دهش از مال خویش است…”
نرمدلی دربرابر سنگدلی (فصل ۱۷)
ماکیاولی در سخن راندن از این پرسش که آیا بهتر آنست که بیش دوستمان بدارند تا از ما بترسند یا آن که بیش بترسند تا دوستمان بدارند ، می نویسد، ” پاسخ این است که هردو. اما از آن جا که داشتن این هردوحال با هم دشوار است، اگر می باید که یکی از آن دو را برگزید، باید گفت همان به که بیش بترسند تا دوست بدارند.” چنانکه ماکیاولی مدعی است، تعهدات زمان صلح، همیشه در زمان سختی نگاه داشته نمی شوند؛ با این حال، تعهداتی که از ترس به وجود آمده اند، در صورت نبود ترس باز هم نگاه داشته می شوند. [۴۷] با این همه، شهریار باید اطمینان حاصل کند که ترس از وی مایه ی نفرت از او نشود، چیزی که بسیار ممکن است. [۴۸]
احتمالا این فصل شناخته شده ترین بخش اثر است، و به دلیل استدلال پشت ایده ی مشهور ماکیاولی که “همان به که بیش بترسند تا دوست بدارند”، مهم است – توجیه او بکلی عمل گرایانه است؛ چنانکه خود اشاره می کند، “آدمیان از آزردن کسی که بخواهد در دل ایشان جایی داشته باشد، باکی ندارند؛ اما نه از آزردن کسی که از وی هراسی به دل داشته باشند.” ترس به سادگی وسیله ای است به سوی هدف، و هدف، آسایش خاطر و امنیت برای شهریار است. ترس القا شده هرگز نباید بیش از اندازه باشد، چرا که می تواند برای شهریار خطرناک باشد. مهم تر از همه، ماکیاولی استدلال می کند شهریار نباید در دارایی رعایا، زنانشان، یا زندگی کسی بدون توجیه مناسب دخالت نماید. [۴۹]
در زمینه ی سپاهیان شهریار، ترس مطلقا برای یکپارچه نگهداشتن یک سپاه گران لازم است و شهریار نباید از سنگدلی در این زمینه هراسی در دل داشته باشد. برای شهریاری که سپاه خود را رهبری می کند، در نظر داشتن سنگدلی ضروری است زیرا این تنها راهی است که می تواند با احترام مطلق به سربازانش فرمان دهد.[۵۰] ماکیاولی دو تن از رهبران نطامی را با هم مقایسه می کند: هانیبال و اسکیپیو. اگرچه سپاه هانیبال از قوم های گوناگونی فراهم آمده بود، آنان هرگز سرکشی نکردند زیرا از رهبرشان هراس داشتند. ماکیاولی می گوید این امر به “سنگدلی ددمنشانه” نیازمند است که او از آن به عنوان یک فضیلت یاد می کند. از سوی دیگر، مردان اسکیپیو به سرکشی و چند دستگی خود مشهورند، و این به سبب “بردباری بی اندازه” ی اسکیپیو است – که با این حال مایه ی عظمت او بود زیرا در یک جمهوری می زیست.
در شیوه ای که شهریاران باید پیمان خود را نگاه دارند (فصل ۱۸)
ماکیاولی اشاره می کند که شهریار برای نگاه داشت پیمان خود مورد ستایش است. با این حال، اشاره می کند که شهریار برای وانمود کردن اینکه در نگاه داشت پیمان خود قابل اعتماد است نیز، ستوده است. بنابراین شهریار باید تنها پیمان خود را زمانی نگاه دارد که برای اهدافش مناسب است، اما بیشترین تلاش خود را برای حفظ توهم اینکه او پیمان خود را نگاه می دارد و در این زمینه قابل اعتماد است، انجام دهد. ازینرو، شهریار نباید در مواقع غیر لزوم پیمان خود را بشکند. [۵۱]
چنان که ماکیاولی اشاره می کند،”خود را نرمدل و درست پیمان و مردم دوست و دیندار و درست کردار نمودن و نیز این چنین بودن، نیک است، اما می باید چنان نهادی داشت که هرگاه نیاز به داشتن خیم هایی ضد این باشد، بتوان خوی خود را دیگر کرد.” چنان که در فصل ۱۵ اشاره شد، شهریار باید پارسا به نظر آید، و باید هم که پارسا باشد، اما وقتی زمانش فرا رسد باید قادر باشد که خود را دیگر کند؛ یعنی قادر به دروغ گفتن باشد، هراندازه هم که دروغ بگوید همیشه می تواند ظاهر راستگو بودن را نگاه دارد.
پرهیز از خوار شدن و نفت انگیز شدن (فصل ۱۹)
ماکیاولی مشاهده می کند که مردم تا زمانی که از دارایی و زنانشان محروم نگشته اند خرسند هستند. [۵۲] شهریار باید با حشمت و بزرگی فرمان دهد، زیرا شهریاری که در نظر مردمش بزرگ است بعید است که با کشمکش های داخلی روبرو گردد. [۵۳] افزون براین ماکیاولی اطمینان می دهد شهریاری که به خوار کردن والاتباران برنخاسته و مردم را خرسند نگاه داشته باشد، نباید ترسی از توطئه گران در دل داشته باشد. [۵۴] ماکیاولی به پادشاهان توصیه می کند که از دو چیز هراسان باشند : داخلی و خارجی. هراس داخلی درون سرزمین اوست و بر رعایایش متمرکز است، ماکیاولی هشدار می دهد که به هرکس که رفتارهای خصمانه نشان دهد باید بدگمان می بود. [۵۵] هراس خارجی شامل قدرت های بیگانه می شود.
پروای شهریار (فصل ۲۰-۲۵)
آن چه فرمانروایان پیروز باید با دژها کنند (فصل ۲۰)
ماکیاولی اشاره می کند که بنا نمودن دژها در سرزمین های گشوده شده، اگرچه گاهی به کار می آید، اما اغلب با شکست روبروست. استفاده از دژها طرح خوبیست، اما ماکیاولی می گوید ” نکوهشگر آنم که با پشتگرمی به دژها از بیزاری مردم باک ندارد.”
نامبردار گشتن (فصل ۲۱)
شهریار حقیقتا با به انجام رساندن شاهکارهای سترگ به آوازه دست می یابد.[۵۶] ماکیاولی فردیناند پادشاه اسپانیا را مثال می زند، پادشاهی که با نشان دادن توانایی خویش از راه شاهکارهای سترگ به ارج و آوازه دست یافت، و به نام دین، بسیاری از سرزمین ها را گشود و رعایایش را چنان سرگرم داشت که هیچ فرصتی برای شورش نداشته باشند. ماکیاولی راجع به دو دولت متخاصم ادعا می کند که بخردانه تر این است که یک طرف را برگزید تا اینکه بی طرف بود. ماکیاولی سپس چرایی آن را شرح می دهد:
اگر هم پیمانان شما پیروز گردند، سود می برید خواه از آنان قدرت بیشتری داشته باشید و خواه نداشته باشید.
اگر شما قدرتمندتر باشید، پس از آن هم پیمانان شما زیر فرمانتان هستند؛ اگر هم پیمانانتان قوی ترند، آنان همواره احساس تعهد خاصی نسبت به کمک شما خواهند نمود.
اگر جناح شما ببازد، شما بازهم هم پیمانی در جانب بازنده دارید.[۵۷]
ماکیاولی همچنین خاطرنشان می سازد که برای شهریار بخردانه این است که با نیرویی قوی تر از خود هم پیمان نشود مگر آن که ناگزیر از آن باشد.[۵۸] در پایان، مهم ترین توانایی خرد داشتن است در تشخیص این که چه اقداماتی بالاترین پاداش را به ارمغان می آورند و سپس دلیرانه دنبال آن ها را گرفتن.[۵۹]
والاتباران و کارگزاران (فصل ۲۲)
گزینش وزیران مستقیما زیرکی شهریار را نشان می دهد، پس اگر آنان وفادار باشند، شهریار خردمند نگریسته می شود؛ با این حال، زمانی که جز این باشند، شهریار مورد خرده گیری خواهد بود. ماکیاولی ادعا می کند که سه گونه مغز وجود دارد:
آن که به خود در می یابد – که داشتن آن عالی است.
آن که آن چه را دیگران دریافته اند در می یابد – که داشتن آن خوب است.
آن که نه به خود در می باید و نه به دیگران – که داشتن آن بیفایده است.
اگر شهریار نخستین گونه ی هوش را نداشته باشد، دست کم باید دارای دومین گونه باشد. چنان که ماکیاولی می گوید، ” زیرا هر که را شناخت درست و نادرست گفتار و کردار دیگران باشد، اگرچه وی را درایتی ویژه نباشد، درست و نادرست کردار کارگزاران خود را تواند شناخت و کردار درست را تواند ستود و نادرست را درست تواند کرد.”
پرهیز از چاپلوسان (فصل ۲۳)
این فصل کوته نظری چاپلوسان را نشان می دهد؛ ماکیاولی اشاره می کند که ” آدمیان چنان فریفته ی خویشند و دلبسته ی کار و بار خویش که از این بلا به دشواری توانند پرهیخت؛ و چون بخواهند از آن دور باشند و در امان، در خطر آنند که خوار شمرده شوند.” چاپلوسان چون خطری بزرگ برای شهریار نگریسته می شوند، زیرا چاپلوسی آنان او را به نفع کاری شتابزده از رایزنان خردمند دور می سازد، اما پرهیز از همه ی اندرزها و چاپلوسی ها، هر دو بد است؛ راهی میانه باید گزید.[۶۰] شهریار زیرک می باید دارای گروهی از رایزنان خردمند گزیده باشد تا او را درباب مسئل همه ی روزگار پند دهند. همه ی نظرات آن ها باید در نظر گرفته شود. سرانجام، تصمیم باید توسط رایزنان گرفته و کاملا اجرا شود. اگر شهریاری به ناپایداری در تصمیم دچار باشد ، آبرو و آوازه ی او زیان خواهد دید. شهریار می باید برای بازشناختن پند خوب از بد، خردمندی پیشه کند.[۶۱] ماکیاولی نمونه ای خلاف این را به دست می دهد: امپراتور ماکسیمیلیان که پنهانکار بود و هرگز با دیگران به رایزنی نمی پرداخت، اما همین که نقشه های خود را می آراست و با مخالفت روبرو می شد، بلافاصله آن ها را تغییر می داد.
پروا و بخت
چرا شهریاران ایتالیا کشورهایشان را از دست داده اند (فصل ۲۴)
پس از اشاره ی نخست به اینکه شهریار نوخاسته می تواند به سرعت از شهریار موروثی پرآوازه تر گردد،[۶۲] ماکیاولی می گوید شهریاران ایتالیا که مدتی دراز بر قدرت تکیه زده بودند و آن را از کف دادند نباید بخت بدشان را سرزنش کرد ، بلکه باید تن آسانیشان را سرزنش نمود.[۶۳] نباید به این عقیده داشت که کسی پیدا شود و دستتان را بگیرد.[۶۴] همه ی آن ها [ که کشورشان را از کف داده اند] نشانگر این هستند که:
یا در سپاهیان کاستی [بوده است] [۶۵]
یا توده ی مردم و یا دیگران، دشمنشان بوده اند. آن ها آگاه نبودند که خود را با والاتباران ایمن سازند. [۶۶]
بخت (فصل ۲۵)
چنانکه گیلبرت (۱۹۳۸:۲۰۶) اشاره می کند، اشاره به بخت در سبک اندرزنامه ها، سنت بود، اما بخت چنان در شهریار فراوان و سایه افکنده است که در هیچ اثر همانند آن اینگونه نیست. ماکیاولی استدلال می کند که بخت تنها نیمی از کارهای ما را در دست دارد و ما بر نیم دیگر آن به یاری تلاش، پروا و هنر کنترل داریم.[۶۷] حتی به گونه ای غیر معمولتر، به جای اینکه به سادگی پروا را به عنوان یک راه مطمئن برای تلاش به منظور پرهیز از دشواری بخت بد پیشنهاد کند، ماکیاولی اظهار می کند که بزرگترین شهریاران تاریخ تمایل داشته اند که با خطرات بیشتر روبرو گردند، و با نیروی بازو، هنر و پروای خودشان و بویژه تواناییشان به انطباق با شرایط دستخوش دگرگونی به قدرت برسند.[۶۸]
ماکیاولی حتی خطرپذیری را به عنوان واکنشی به خطر تشویق می کند. ماکیاولی در استعاره ای مشهور می نویسد “اما من همانا بر آنم که بی پروایی از پرواگری بهتر؛ چرا که بخت زن است و هر که خواهان اوست می باید به ضرب و زور بر وی دست یابد…” گیلبرت (ص.۲۱۷) اشاره می کند که دوست ماکیاولی فرانچسکو گیچاردینی، مورخ و دیپلمات، انگاره های مشابهی درباره ی بخت بیان نموده است. ماکیاولی بخت را با رودخانه ی سیل آسایی مقایسه می کند که به هنگام طغیانش به آسانی قابل کنترل نیست. با این حال، در هنگام آرامش، مردم می توانند سدها و خاکریزهایی برای کمینه ساختن تأثیرش بنا کنند. ماکیاولی استدلال می کند، بخت در جایی ضربه می زند که هیچ مقاومتی دربرابرش وجود نداشته باشد، چنان که اخیرا در ایتالیا این مورد اتفاق افتاده است.[۶۹] همان طور که دِ آلوارز (۱۹۹۹:۱۲۵–۱۳۰) اشاره می کند، آن چه واقعا ماکیاولی می گوید این است که ایتالیایی ها در روزگار او همه چیز را نه به بخت، که به “خدا و بخت” واگذار می کردند. ماکیاولی در این قطعه، همچون برخی قطعات دیگر در آثارش، نشان می دهد که مسیحیت در حال درمانده و تنبل کردن ایتالیایی ها در مورد سیاستشان بود، انگار که آنان رودهای خطرناک را مهارنشده واگذارده بودند.
فراخوانشی به رهانیدن ایتالیا از چنگال بربران (فصل ۲۶)
لئوی دهم در زمان نوشتن این کتاب ، پاپ و عضوی از خاندان د مدیچی بود. این فصل مستقیما از مدیچی ها درخواست می کند که به منظور تسخیر ایتالیا با به کارگیری سپاهیان ایتالیایی و ضمن دنبال نمودن پند های کتاب از آن چه خلاصه شد استفاده شود. گیلبرت (۱۹۳۸:۲۲۲–۲۳۰) نشان می دهد که دربرداشتن چنین فراخوانشی در سبک کتاب های سرشار از اندرز برای شهریاران چیزی غیرمعمول نبود. بلکه این که آشکارا از پایگاه خاندان مدیچی و قدرت پاپ به مثابه ی چیزی که باید همچون پایه ی قدرت شخصی استفاده گردد و همچون ابزار قدرت دنیایی و غیردینی، نام برده شده است چیزی غیرمعمول است. در واقع یک نمونه، تلاش های تازه و بحث انگیز خاندان بورجا برای به کار گرفتن قدرت کلیسا در سیاست دنیایی و غیردینی است که به طرز وحشیانه ای به دار آویخته شد. این، مایه ای بحث انگیز را در سراسر کتاب دنبال می کند.
تأثیر
به نقل از بیرلی (Bireley) (1990:14):-
… تقریبا پانزده ویرایش از شهریار و نوزده ویرایش از گفتارها و ترجمه های فرانسوی از هر کدام پیش از آن که سال ۱۵۵۹ در فهرست کتب ممنوعه ی پاپ پل چهارم قرار گیرند، وجود داشت، از آن پس، تقریبا طبع و نشر در ناحیه های کاتولیک به استثنای فرانسه متوقف شد. سه نویسنده ی اصلی، بین انتشار آثار ماکیاولی و محکومیت آن در ۱۵۵۹ و مجکومیت دوباره ی آن در ۱۵۶۴، علیه او موضع گرفتند. آنان، رجینالد پول کاردینال انگلیسی و جرونیمو اوسوریو اسقف پرتغالی، که هر دوی آن ها سالیان درازی را در ایتالیا زیستند، و آمبروجیو کاتارینو پولیتی انسانگرا و اسقف بعدی ایتالیایی، بودند.
ایده های ماکیاولی در مورد چگونه افزودن به افتخار و قدرت، همچون یک رهبر، تأثیر عمیقی بر رهبران سیاسی سراسر غرب مدرن داشت، و فناوری جدید چاپ به آن کمک کرد. پل گزارش داد که توماس کرامول از آن بسیار تعریف می کند و بر تغییر مسیر هنری هشتم به سوی پروتستانتیسم، و تاکتیک های وی، برای مثال در جریان مهاجرت رحمت (Pilgrimage of Grace) تأثیر داشته است. یک نسخه نیز به دست چارلز پنجم، پادشاه و امپراتور کاتولیک رسید. در فرانسه ابتدائا در واکنشی آمیخته، ماکیاولی همپیوند با کاترین دِ مدیچی و کشتار روز سنت بارتلمی قرار داده شد. چنانکه بیرلی (۱۹۹۰:۱۷) گزارش می دهد، در قرن شانزدهم، نویسندگان کاتولیک “ماکیاولی را همپیوند با پروتستان ها قرار می دادند، در حالی که مؤلفان پروتستان او را ایتالیایی و کاتولیک می دانستند.” در واقع، او ظاهرا هم بر شاهان کاتولیک و هم بر شاهان پروتستان مؤثر افتاده بود.
یکی از مهم ترین آثار اولیه در مورد انتقاد از ماکیاولی، و به خصوص شهریار، اثر پروتستان فرانسوی، ژنتیله ی مقدس (Innocent Gentillet)، گفتار علیه ماکیاولی بود، که معمولا به آن با عنوان ضد ماکیاولی نیز اشاره می شد، و در ۱۵۷۶ در جنوا منتشر گشت. او ماکیاولی را به الحاد متهم نمود و سیاستمداران روزگار وی را با گفتن اینکه آنان آثار او همچون “قرآن درباریان” تلقی نمودند، متهم نمود. مایه ی دیگر ژنتیله، بیشتر در جان خود ماکیاولی بود: او اثربخشی راهبردهای غیراخلاقی را زیر سؤال برد (درست همان کاری که خود ماکیاولی انجام داده بود، با اینکه او این را هم توضیح می دهد که آن ها چگونه گاهی اوقات کارگر می افتند). این، مایه ی بسیاری از گقتمان های سیاسی آینده در اروپا در طول قرن هفدهم شد. این [گفتمان] شامل نویسندگان ضد اصلاحات می شود که بیرلی آنان را مختصر می سازد: جیوانی بوترو، یوستوس لیپسیوس، کارلو اسکریبانی، آدام کانتزن، پدرو دِ ریبادنیرا، و دیگو ساودرا فاجاردو. این مؤلفان ماکیاولی را مورد انتقاد قرار دادند، اما از بسیاری جهات دنباله روی او شدند. آنان نیاز یک شهریار را مبنی بر با آبرو و آوازه بودن، و حتی نیاز به نابکاری و فریفتاری را پذیرفتد، اما در قیاس با ماکیاولی، و مانند نویسندگان مدرنیست بعدی، آنان پیشرفت اقتصادی را بسیار بیش از جسارت های مخاطه آمیز نبرد، بها دادند. این مؤلفان به این گرایش داشتند که به جای ماکیاولی، به تاسیتوس به عنوان منبع شان در اندرز سیاسی واقع گرایانه استناد کنند، و این تظاهر، با عنوان “تاسیتیسم” شهره گشت.
فلسفه ی ماده گرایانه ی جدید با آغاز نسل های پس از ماکیاولی در سده های شانزدهم، هفدهم و هجدهم بسط یافت. اهمیت واقع گرایی ماکیاولی مورد ملاحظه ی چهره های بسیار مهمی در این تلاش قرار گرفت، [چهره هایی] مثل بودن، فرانسیس بیکن، هرینگتون، جان میلتون، اسپینوزا، روسو، هیوم، ادوارد گیبون، و آدام اسمیت. گرچه، نام او همیشه به عنوان منبع الهام آورده نشده است، با توجه به مباحثه ی وی، چنین اندیشیده می شود که بر دیگر فلاسفه ی بزرگی مثل مونتین، دکارت، هابز، لاک و منتسکیو نیز تأثیر گذارده باشد.
در ادبیات:
ماکیاولی در دیباچه ی نمایش یهودی مالتا اثر کریستوفر مارلو همچون یک شخصیت، پرداخته شده است.
در تراژدی ویلیام شکسپیر، اتلو، هماورد لاگو، توسط برخی منتقدان ادبی به دلیل پیش بردن خود از طریق دسیسه و نیرنگ، کهن الگویی از توافق با آرمان های ماکیاولی دانسته شده است، که نتیجه ی آن مرگ هم اتلو و هم دسدمونا بود.
در میان رهبران سیاسی اخیر:
جمهوری خواهی در انگلستان قرن هفدهم که به جنگ داخلی، انقلاب شکوهمند و شکلگیری بعدی قانون اساسی انگلستان انجامید، شدیدا تحت تأثیر اندیشه ی سیاسی ماکیاولی بود.
بیشتر پدران بنیانگذار انقلاب آمریکا به اینکه شدیدا تحت تأثیر آثار سیاسی ماکیاولی بوده اند شناخته و یا اینگونه نگریسته شده اند، از جمله بنجامین فرانکلین، جیمز مدیسون، توماس جفرسون، الکساندر همیلتون و جان آدامز.
فردریک کبیر پروس، با راهنمایی ولتر نتیجه گیری های ماکیاولی را در “ضد ماکیاولی” خود که در ۱۷۴۰ منتشر گشت به نقد کشید.
ناپلئون در مراحل مختلف زندگانی خود، تفاسیر و نظرات گسترده ای بر شهریار نگاشت. پس از شکست او در واترلو، این تفاسیر و نظرات در کالسکه ی امپراتور یافته و توسط ارتش پروس توقیف شد.
دیکتاتور ایتالیا بنیتو موسیلینی گفتاری بر شهریار نوشت.
گانگسترهای ایتالیایی- آمریکایی قرن بیستم تحت تأثیر شهریار بودند. جان گوتی (John Gotti) و روی دِ مئو (Roy DeMeo) مرتبا از شهریار نقل قول می کردند و آن را همچون “انجیل مافیا” می نگریستند.
تعبیر شهریار همچون طنز سیاسی یا همچون فریب
چنانکه توسط جانستون (۱۹۵۸) مطرح شده است، بسیاری از مؤلفان به شکلی تاریخی ادعا نموده اند که “این کتاب، در درجه ی اول، یک طنز است، به طوری که بسیاری چیزها در آن یافتیم که از لحاظ اخلاقی پوچ، ظاهر فریب (راست نما) و متناقض است، که تعمدا به منظور به سخره گرفتن بسیاری از تصورات و مفاهیم حکومت جباری است.” از اینرو جانستون می گوید، “این طنز، یک هدف اخلاقی استوار دارد- افشای جباری و ترویج حکومت جمهوری.”
این موضع، در اروپا در طی قرن هجدهم، میان فلاسفه ی روشنگری موضعی متعارف بود. دیدرو می اندیشید که آن، طنز است. و ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی در قرارداد اجتماعی خود می گوید:
“ماکیاولی مردی شایسته و شهروندی نیک بود؛ اما، به خاطر وابسته بودن به دربار مدیچی، نمی توانست عشق خود را به آزادی در میان بیداد سرزمینش پنهان نسازد. انتخاب قهرمان نفرت انگیزش، چزاره بورجا، به روشنی، هدف پنهانش را نمایان می سازد؛ و تضاد میان تعالیم شهریار و تعالیم گفتارها درباب لیوی و تاریخ فلورانس نشان می دهد که این متفکر سیاسی ژرف اندیش تنها توسط خوانندگانی سطحی و فاسد خوانده شده است. بارگاه رم کتاب او را عبوسانه ممنوع ساخت. من می توانم به خوبی باورش کنم؛ و این به خاطر آن بارگاهی است که به خوبی به تصویرش می کشد.”[۷۰]
خواه واژه ی “طنز” بهترین انتخاب باشد، خواه نباشد، توافق کلی تری وجود دارد که علی رغم اینکه به نظر می رسد کتاب رای کسی نوشته شده است که خواهان آن است که پادشاه باشد، و نه رهبر یک جمهوری، شهریار را می توان عمدا با تأکید بر منافع جمهوری های آزاد در تقابل با پادشاهی ها خواند.
اختلاف نظرات میان مفسران به این بر می گردد که این متن کوتاه را چه گونه خواسته اند بفهمند،چه رسد که آن را همچون طنز عمدی یا کمدی بفهمند.
آنتونیو گرامشی استدلال می کند که مخاطبان ماکیاولی در این اثر طبقه ی حاکم نیستند بلکه مردم عامه مخاطب این اثر اند چرا که حاکمان، قبلا این روش ها را از طریق آموزش خود آموخته اند.
هانس بارون یکی از معدود مفسران بزرگ است که ادعا می کند ماکیاولی پس از نگاشتن شهریار باید به طور چشمگیری التفات خود را نسبت به هواخواهی از جمهوری های آزاد برگردانده باشد.
ترجمه ها
این اثر چندین بار به فارسی ترجمه شده است: (جدیدترین چاپ ها)
ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه ی احمدرضا زرکش کاشانی،تهران،پژواک، ۱۳۸۹
ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه ی داریوش آشوری، تهران، آگاه، ویراست سوم، ۱۳۸۸
ماکیاولی، نیکولو، شهریار،ترجمه ی مرتضی ثابت فر، تهران، جامی، ۱۳۸۷
ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه ی محمود محمود، تهران، اقبال، ۱۳۸۱
پایان
برای ترجمه ی نقل قول ها، اصطلاحات، اسامی خاص و یادداشت ها از کتاب زیر استفاده شده است:
ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه ی داریوش آشوری، تهران، نشر مرکز، ویراست دوم، ۱۳۷۵
منابع و یادداشت ها را می توانید در متن اصلی بیابید: http://en.wikipedia.org/wiki/The_Prince
یادداشت های مترجم
“و یکی از بهترین و کارگرترین چاره ها آن است که گشاینده ی چنان سرزمینی خود در آن به سر برد.” _ “یک چاره ی بهتر برپا کردن یکی دو کوچ نشین است که مایه ی پیوند به سرزمین اصلی باشند.”
“… می باید خود را راهبر و پشتیبان دولت های کوچک تر همسایه کند و بکوشد تا از توان قدرتمندان بکاهد …” _ ” تنها نگران آن می باید بود که هیچ یک از آنان بیش از آن چه باید قدرت و اعتبار به دست نیاورند.”
“و بکوشد تا از توان قدرتمندان بکاهد”
“و به هیچ روی نگذارد که قدرت بیگانه ای همتراز با او پای به آن ناحیه بگشاید؛ زیرا چه بسا که ناخشنودان، از سر جاه طلبی بسیار یا از سر ترس، راهنمای آن قدرت به درون شوند.”
بنگرید»»» شهریار، ص. ۵۶-۵۷
“نخست، ویران کردنشان” و “اما رومیان برای نگاه داشتن کاپوا و کارتاژ و نومانسیا آن ها را ویران کردند و هرگز از دست ندادند. اما، می خواستند بر یونان کمابیش همچون اسپارتیان فرمانروایی کنند، یعنی مردمانش را آزاد گذارند تا با قوانین خود زندگی کنند و درین کار کامیاب نشدند.”
“دوم، زیستن پادشاه در آن”
“سوم، آزاد گذاشتنش تا با قوانین خود زندگی کند و گرفتن خراج از آن و نهادن گروهی بر سر کار که رابطه ی دوستانه آن سرزمین را با تو نگاه دارند.”
“و باید به یاد داشت که کاری دشوارتر از بنیاد کردن سامانی تازه و خطرناک تر از پیشبرد آن و گمان انگیزتر از کامیابی در آن نیست.”
“زیرا بنیادگذار نظم نوین همه ی برخورداران از نظم کهن را دشمن خویش خواهد ساخت؛ و اگرچه در میان برخورداران از نظم نوین هوادارانی برای آن تواند یافت، اما هوادارانی نه از دل و جان. زیرا اینان از سویی از دشمنان هراسان اند که رسم و راه های کنونی پشتیبانشان است، و از سوی دیگر دیرباوری بشری در میان است، که چیزی را باور نمی دارد مگر پس از بساویدن آن از نزدیک. از اینرو، دشمنان چون فرصت یابند یورشی سخت خواهند آورد، حال آن که هواداران سخت به پشتیبانی برنخواهند خاست، تا بدان جا که چه بسا خود و بنیانگذار نظم تازه را در خطر افکنند.”
“از اینرو، می باید چنان کرد که هرگاه پایه ی ایمانشان سستی گیرد به زور ایمان آورند.”
“… همه ی پیامبران سلحشور پیروز بوده اند و پیامبران بی سلاح ناکام مانده اند.”
“آنان که از میان عامه تنها به یاری بخت به شهریاری می رسند، چندان نمی کوشند، اما برای ماندن در آن جایگاه می باید سخت بکوشند.”
“اینان تکیه بر نیک خواهی و بخت آنانی زنند که ایشان را برکشیده اند. و این هر دو تکیه گاهی ست سست و لرزان.”
“حکومت هایی که یک شبه برپا می شوند، هم چون هر چیزی که در طبیعت به شتاب زاده شود و ببالد، تنه و ریشه ای استوار ندارند و به نخستین تندباد برکنده می شوند.”
بنگرید»»» شهریار، ص. ۶۷-۶۹
“پس می باید یادآور شد که کشورستان می باید همه ی زخم هایی را که می باید زد در نظر آورد و همه را چنان بزند که هر روز نیاز به از سر گرفتن آن نباشد. و بدینسان، با آسوده کردن خاطر مردم و نواختن ایشان دل هاشان را به دست تواند آورد.”
“و آن که جز این کند، خواه از بیمناکی یا رهنمود بد، همواره می باید تیغ بر کف باشد و از رعایای خویش بیمناک، چرا که مردم پیوسته از وی ستم می بینند و در سایه اش آسوده نمی زیند.”
بنگرید»»» شهریار، ص. ۷۳-۷۴
“و نرمی پیشه کردن نیز کاری ست بیهوده، زیرا وی را ناگزیر از آن می دانند و از او سپاسگزار نخواهند بود.”
“این را می توان شهریاری مردمی نامید که رسیدن به آن نه یکسره باز بسته به هنر است نه به بخت، بلکه برای آن آمیزه ای از زیرکی و بختیاری می باید.”
“آنانی را که به شما می پیوندند و اهل چپاول نیستند، می باید بزرگ داشت و نواخت.”
“نپیوستن ایشان یا از ترسانی و بد دلی فطری است، که آنگاه می باید به کارشان گرفت و از ایشان بهره مند شد، بویژه کسانی که رایزنانی شایسته توانند بود. چه تا زمانی که روزگار سازگار است اینان تو را بزرگ خواهند داشت و در روز ناسازگار نیز از ایشان هراسان نمی باید بود.”
“اما اگر به دلیلی خاص و از سر بلندپروازی ست که سر نمی سپارند، نشانه ی آن است که اینان بیش در اندیشه ی خویش اند تا ر اندیشه ی تو. شهریار می باید از چنین کسانی دل نگران باشد و از ایشان هم چون دشمنان آشکار خویش هراسان، چرا که در روز ناسازگار بی چند و چون به نابودی وی کمر خواهند بست.”
“اما اگر شهریاری دلیر و شایسته ی فرماندهی که در روز سختی خود را نبازد و اندیشه ی همه چیز را کرده باشد و با شور و با استواری خود در مردم شور برانگیزد، مردم هرگز وی را وانخواهند نهاد؛ و خواهد دید که تکیه گاه خویش را بر پایه ای استوار نهاده است.”
“این گونه شهریاری ها آنگاه با خطر رو به رو می شوند که بخواهند حکومت مردمی را به حکومت خودکامه بدل کنند. زیرا چنین شهریارانی زمام حکومت را یا خود به دست گیرند یا به دست کارگزاران والامقام می سپارند. اگر صورت دومین باشد، حکومتشان ناامن تر خواهد بود و در خطرتر، زیرا سررشته ی کارها به دست کارگزاران والامقامی است که بویژه در روزگار ناسازگار با قیام بر ضد وی یا سرپیچیدن از فرمان وی او را سرنگون توانند کرد …”
“چنین شهریاری نمی باید قیاس کار را از روزگاران آرامش گیرد، یعنی روزگارانی که شهروندان همگی به حکومت او نیازمند اند. در چنان روزگاری که خطری در پیش نباشد همه ی چاکمران درگاه اند و سرسپرده و جان نثار؛ اما چون روزگار بگردد و بدیشان نیاز افتد، جز تنی چند را در خدمت نخواهد یافت.”
“… آیا شهریار را چنان قدرتی هست که در روز نیاز بر خود تکیه تواند کرد یا آن که همواره در پناه دیگران می باید بود. برای آن که این نکته روشن شود، می گویم، به گمان من آنانی که به خود تکیه توانند کرد که چندانکه باید مرد جنگی در سپاه یا زر در خزانه داشته باشند و چنان سپاهی توانند آراست که با هر دشمنی برآید. و کسانی را در پناه دیگران می دانم که با دشمن در میدان رویارو نتوانند شد، بل می باید در پس باروها پناه گیرند و از آنجا از خویش دفاع کنند.
“چنین شهریارانی [وابسته ها] می باید شهرهای خویش را استوار دارند و باروبندی کنند و به هیچ روی در اندیشه ی دفاع از روستاهای پیرامون نباشند. هرگاه شهریاری شهر خویش را نیک باروبندی کرده باشد و با رعایای خویشچنان سر کرده باشد که گفتم و باز خواهم گفت، هر دشمنی، در تاختن به وی پروا خواهد کرد. زیرا مردم از درافکندن خویش به ماجراهایی که گرفتاری های آشکار دارد روی گردان اند و حمله بردن به شهریاری که شهرش باروبندی نیک دارد و مردم از وی بیزار نیستند، کاری آسان نیست.”
“در این مورد دشواری ها همه پیش از دستیابی به قدرت رخ می نماید، چرا که این گونه شهریاری را یا به هنر می گیرند یا به یاری بخت، اما بی این و بی آن نگاه می دارند، زیرا نهادهای دیرینه ی دینی نگهبان آن اند که قدرتی بی ماندد دارند، و شیوه ی رفتار و زندگی فرمانروا را در آن اثری نیست. تنها این گونه شهریاران اند که کشوری دارند بی آن که از آن دفاع کنند؛ و رعایایی بی آن که به کارشان برسند؛ و اگرچه کشورشان بی دفاع است، کسی نیز آن را از ایشان نمی ستاند.”
“پایه های اصلی هر دولت، خواه نوبنیاد یا کهن یا آمیزه ای از این دو، قانون نیکو و سپاه نیکو است.”
بنگرید»»» یادداشت ۲۹
“مزدوران و سپاهیان کمکی بیهوده و خطرناکند و اگر کسی کار دفاع از کشور خویش را به مزدوران سپارد، هرگز ایمن و آسوده خاطر نتواند بود؛ چرا که آنان از هم گسیخته و قدرت طلب و بی بند و بار و پیمان شکنند و با دوستان دلیر و در برابر دشمنان زبون …”
“… چرا که ویرانی امروز ایتالیا را علتی جز آن نیست که در این جا سالیان دراز است که سپاهیان مزدور را به کار داشته اند.”
“این سپاهیان برای خداوندگار خود خوب اند و کارامد اما برای آن کس که فرامی خواندشان کمابیش همیشه خطرنک اند؛ زیرا اگر جنگ را ببازند شما باخته اید و اگر ببرند اسیر ایشانید.”
“باری، اگر کسی آرزوی پیروزی در سر نداشته باشد همان به که به چنین سپاهیان روی آور شود که هزار بار از خطرناک تراز مزدوران اند و از ایشان جز ویرانی به بار نیاید، چرا که یکپارچه اند و فرمانبردار از کسی دیگر …”
“پس، بر شهریار است که هیچ هدفی در پیش و هیچ اندیشه ای در سر نداشته باشد و ئل بر هیچ کار نگمارد، مگر جنگ و سامان و نظم آن.”
“و در نیکویی آن همین بس که نه تنها شاهزادگان را بر تخت پادشاهی نگاه می دارد که چه بسیار از میان عامه نیز کسانی را بدین جایگاه برمیکشد.”
“به کردار می باید، افزون بر آن که سپاهیان خود را نظم پرست و کارآزما نگاه دارد، خود پیوسته به شکار رود، و بدین سان تن خویش را به سختی ها آموخته گرداند و در این میان با پست و بلند سرزمین خویش آشنا شود و بداند که کوه ها کجا سر برکشیده اند و دره ها کجا دامن می گسترانند و دشت ها کجا پهنا می گیرند. و رودها و مرداب ها را بشناسد و در این ها همه نیک بنگرد. این دانش دو گونه سود دارد: نخست آنکه، چون سرزمین خود را بهتر بشناسد بهتر بداند که دفاع از آن را چه گونه سامان باید داد؛ دوم با آزمودگی در شناخت سرزمین هر سرزمین تازه را که به ضرورت بپوید تواند شناخت.”
“شهریار برای پرورش ذهن خویش می باید تاریخ بخواند و کردار مردان بزرگ را بپژوهد تا ببیند به هنگام جنگ چه می کرده اند و شکست ها و پیروزی هایشان را سبب چه بوده است تا از آن یک بپرهیزد و از این یک سرمشق بگیرد.”
“زیرا از جمله نکبت هایی که روی گردانی از جنگ به بار می آورد خوار شدن است، و این، چنانکه خواهم گفت، یکی از ننگ هایی است که شهریار می باید از آن بپرهیزد.” _ ” پس شهریار بی خبر از فن جنگ را، افزون بر دیگر شوربختی ها که در کمین اوست، در چشم سپاهیان خویش نیز ارجی نیست و بدان ها پشتگرم نتواند بود.”
بنگرید»»» یادداشت ۳۹ و ۴۰
“شهریار خردمند می باید این اصول را فراچشم خود داشته باشد و در روزگار صلح بیکار ننشیند…”
“اما از آن جا که وضع بشری اجازت نمی دهد تا کسی تمامی آن خیم ها را دارا باشد، و یا اگر دارا باشد تمامی آن ها نمایان شود، پس بر اوست که با زیرکی تمام خود را به ننگ داشتن آن خیم های بد نیالاید که سبب از دست رفتن دولت وی می شوند. و از آن هایی نیز که بدین پایه خطرناک نیستند، اگر بشود، خود را بری دارد. اما اگر نشود نیز از داشتن آن خیم ها نمی باید چندان هراسی به دل داشت. و نیز نمی باید از سرزنش دیگران به سبب داشتن خیم های بدی بهراسد که بی آن ها دولت وی به آسانی نمی ماند، زیرا چون نیک بنگریم می بینیم خیم هایی هست که هست که فضیلت به شمار می آیند، اما به کار بستن شان سبب نابودی می شود؛ حال آن که خیم هایی دیگر هست که رذیلت به نظر می آیند اما ایمنی و کامروایی به بار می آورند.”
” زیرا اگر بخشندگی درست و به شیوه ی شایسته باشد، کسی را از آن خبر نخواهد شد و تو را از بدنامی ضد آن درامان نخواهد داشت. اما، هرکه بخواهد در میان مردم به بخشندگی نامدار شود، می باید از نمایش آن هیچ فروگذار نکند و شهریاری که چنین کند بزودی خزانه ای تهی خواهد داشت و سرانجام ناگزیر از آن خواهد شد که برای نگاهداشت نام خویش در داد و دهش، بیش بار بر گرده ی مردم بگذارد و خراج بستاند و برای رسیدن به زر به هرکاری دست یازد. این کار رعایا را از وی بیزار خواهد کرد و نیز به سبب تهی کیسگی اش در چشم دیگران خوار خواهد گشت. این گشاده دستی که اندک شماری را برخوردار می کند و انبوهی را می آزارد، سبب خواهد شد که نخستین دردسری که پیش آید بر او گزند رساند، و نخستین خطر وی را از پای درآورد. آنگاه با آگاهی از این نکته چون بخواهد راه رفته را بازگردد بزودی ننگ تنگ چشمی را بهر خود خواهد خرید.”
“از اینرو، شهریاری که نتواند فضیلت بخشندگی را چنان به کار بندد که نام به بار آورد نه زیان، اگر زیرک باشد وی را باکی از آن نمی باید بود که تنگ چشم اش بشمارند…”
“آدمیان را از آزردن کسی که بخواهد در دل ایشان جایی داشته باشد، باکی نیست؛ اما نه از آن کس که از وی هراسی به دل داشته باشند. زیرا پستی نهاد مردم سبب می شود پیوند مهر را هر زمان که به سودشان باشد بگسلند، اما هراس از کیفر رشته ی پیوندی است که ترس را پایدار می کند.”
“با این همه، شهریار نمی باید ترس از خویش را چنان در دل ها اندازد که اگر نتواند مهر مردم را به خود برانگیزد، آن ترس مایه ی نفرت از وی شود.”
“و این آنگاه است که شهریار به مال و ناموس رعایا و شهروندان خویش دست نیازد. و چون ناگزیر شود که دست به خون کسی یازد، می باید وجهی شایسته و دلیلی روشن داشته باشد. اما بالاتر از همه می باید از دست یازیدن به دارایی دیگران دست باز دارد، زیرا مردم مرگ پدر را زودتر فراموش می کنند تا از دست رفتن میراث پدری را. برای ستاندن مال دیگران همیشه می توان بهانه ای تراشید و کسی که بنای زندگی خود را بر غارت نهاده باشد، همیشه دستاویزی برای ستاندن مال دیگران تواند یافت؛ اما برای ریختن خون دیگران به آسانی نمی توان دلیلی یافت و استوارش کرد.”
“و اما، آنگاه که شهریار با سپاهیان خویش است و سپاهی گران در زیر فرمان دارد، هرگز نمی باید از اینکه وی را ستمگر بنامند هراسی به دل داشته باشد، زیرا بی چنین نامی نمی توان سپاه خویش را یکپارچه و آماده نبرد نگاه داشت.”
“بنگرید»»» شهریار، ص.۱۱۲-۱۱۳
“… که هرگاه دارایی و ناموس مردم درامان باشد، ایشان خرسند خواهند بود.”
“و چون درباب کار و باری فرمانی روان کند فرمانش می باید برگشت ناپذیر شمرده شود و چنان می باید رفتار کند که هیچ کس را گمان فریفتن یا وسوسه کردن وی در سر نیاید. شهریاری که خود را این گونه در چشم دیگران بنمایاند، حشمتی بزرگ خواهد یافت و زد و بند بر ضد کسی که حشمتی بزرگ دارد کاری است دشوار. و بر آن کس که در چشم مردم بزرگ است و گرامی نمی توان تاخت.”
“دولت های بسامان و شهریاران خردمند همواره سخت در اندیشه ی آن بوده اند که والاتباران را از خویش نرنجانند و مردم را خرسند و آسوده دارند، زیرا که این یکی از سترگ ترین کارهایی است که بر شهریاران است.”
“اما آنگاه که مردم دشمن وی باشند و از او بیزار، می باید از هرچیز و هرکس بهراسد.”
“شهریاران را هیچ چیز چندان مایه ی ناموری نیست که کارهای گران و فرانمودن هنر بی مانند.”
بنگرید»»» شهریار، ص. ۱۳۲
“اکنون باید گفت که شهریار هرگز نمی باید با کسی نیرومندتر از خود هم پیمان شود تا او بر دیگری بتازد، مگر آنکه ناگزیر باشد…”
“اما زیرکی هانا شناخت چند و چون دردسرها و برگزیدن کم دردسرهاست.”
“تنها راه پرهیز از چاپلوسان آن است که مردم بداند حقیقت را با تو در میان می توانند نهاد بی آنکه آزرده شودی. اما هر کسی را نیز نمی توان رخصت داد که از در درآید و حقیقت را با تو در میان گذارد، زیرا شکوه شهریار از دست خواهد شد. از اینرو، شهریار زیرک می باید راه میانه را برگزیند…”
بنگرید»»» شهریار، ص. ۱۳۷
بنگرید»»» شهریار، ص. ۱۴۰
“پس، این شهریاران ما که پس از سال ها کشورداری آن را از کف داده اند، نمی باید بر بخت بد که بر تن آسانی خویش نفرین کنند.”
“زیرا هیچ کس نخواهد بر زمین خورد به امید آنکه کسی دست وی را بگیرد.”
“… نخست در همگان خطایی درباب سپاه آرایی می بینیم که دلیل های آن را به شرح برشمردیم.”
“آنگاه می بینیم که برخی از آنان مردم را دشمن خویش ساخته اند و یا اگر مردم را با خود داشته اند نتوانسته اند والاتباران را بهر خویش نگاه دارند.”
“با این همه، برای آن که آزادی اراده مان یکسره از دست نشده باشد، بر آن ام که چه بسا نیمی از کارها به دست بخت باشد، اما نیمی دیگر یا کمابیش نیمی دیگر از آن ها را به دست ما سپرده اند.”
بنگرید»»» شهریار، ص. ۱۴۳-۱۴۴
بنگرید»»» شهریار، ص. ۱۴۳
قرارداد اجتماعی، کتاب ۳
مطالب مرتبط:
رنسانس و ایتالیا؛ «نیکولو ماکیاولی»
سیاست در مقام عمل؛ درباره کتاب «شهریار» ماکیاول
بررسی آثار(۱) : مقدمه ی ابن خلدون