انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پاسخ کنشگران به انتخاب اکثریتی از خود بیگانه، مرعوب و نو(!)پرست

آمریکائیان به مطالعه تاریخ واقعی خود چندان علاقه ای ندارند،و بدین لحاظ برای درک اوضاع، استبداد و مقاومت، به رسانه ها وابسته اند.رسانه ها نیز در ارائه خبر از بحث در زمینه تاریخی ـ اجتماعی آن حذر می کنند. به این شکل، اخبار در جامعه آمریکا ، مردم را از واقعیات زیست و کار خود، دور می کند.

از سال گذشته، ایالات متحده به سرگیجه سیاسی وخبری شدیدی چار شده است . اهانت های روزانه ترامپ، رسانه ها را طوری به واکنش کشانده است که از درک آنچه پس پرده می گذرد، وامانده و به این ترتیب، علیرغم خواست خود و عاجز از بررسی گذشته و پیش بینی آینده، ابزاری در دست ترامپ، برای گمراهی جامعه گشته اند.
اما این جامعه چگونه دچار ترامپ شد؟ پاسخ را می توان در دو واژه خلاصه کرد« از خود بیگانگی و نو پرستی.» در ایالت متحده،‌ از آن جا که برای اغلب شهروندان پیشه های معنا دار چندانی وجود ندارد، افرارد روز به روز با انجام وظایف شغلی خود، در ورطه از خود بیگانگی بیشتر و بیشتر فرو می روند. مردم در این شاخ وفور کالاهایی بسیار ولی بی دوام می یابند که هر از چندی باید نو شوند تا انباشت سود سرمایه دار تضمین شود: هر ۴ سال یک ماشین نو و هر دو سال تلفنی تازه (البته برای یک درصدی ها)! مردم از روند زندگی خود و نیز از روند سیاسی که با پول های کلان خرید و فروش می شود، سرخورده ( در سراسر دنیا و نه تنها ایالات متحده)،و به جای یافتن دلیل سرگشتگی و یآس خود، و بنا به عادت، خود را با بازیچه های نو ، متنوع و متفاوت سرگرم می کنند. در این میان، ترامپ صدای آن ها شد. در شهر های بزرگ، امکان دست یابی به اخبار واقعی بیشتر است، اما در نقاط دور افتاده، در مرداب های سکون اقتصادی، گروه گروه از آمریکائیان از خود بیگانه یعنی نوـ فاشیست ها ، پوپولیست ها، راست گرایان سفید برتری طلب را به خورد صندوق های رأی ترامپی داد که با وعده حکومتی نو و بسیاری دگر،نو پرستی نیز برخی امید های محقشان را سیراب کرد. در این مورد ایالات متحده تنها نیست وکافی است به برگزیت نظر کنیم.

ترامپ،مانند رهبران پوپولیست کلاسیک، ایدئولوژی روشنی ندارد به جز خود شیفتگی، و اولین هدفش نیز ویران ساختن هر چه اوباما تعبیه دیده بود است.وی بالارفتن سهام را نتیجه فعالیت سیاست های اقتصادی خود می داند،‌ در حالیکه تزریق پول ( پس از بحران ۲۰۰۷ ـ ۲۰۰۸) توسط بانک مرکزی بر نقدینه در جریان افزوده است و این پول البته راه خود را به بازار سهام باز کرده و از آن جا به جیب یک درصد بالایی ها می رود. به این طریق،‌علیرغم صعود بی سابقه باراز سهام، شاخص نا برابری در ایالات متحده و سراسر دنیا بالارفته است. البته تأثیر کاهش مالیات های اخیر را نیز در توزیع درآمد از پائین به طرف بالا نمی توان نادیده گرفت.

نظام سرمایه داری عقلانی نیست. مثلا بسیاری از کالاهایی را که نسل قبل استفاده می کرد می بایست بتوان هنوز مورد استفاده قرار داد ( هر نسل = ۲۵ سال)‌؛به عنوان مثال من هنوز از قاشق و چنگال های مادر بزرگم ( ۵۰ سال پیش) استفاده می کنم. ولی در این صورت تولید سرمایه داری بسیار کند می شود، بنا بر این باید نابخردانه عمل کرده و کالایی عرضه کند که بیش از چند سال عمر نکند و یا نیاز به کالای جدید ایجاد کند که و با آن به فرهنگ نو پرستی دامن زند.

اما این فریب ها کارایی خود را از دست داده اند. مردمی که شاهد زندگی دشوارتری اززندگی خود برای فرزندانشان هستند، آینده ای چندان درخشان نمی بینند. در چنین شرایطی شورش و مبارزه لاجرم است. در مقابل نیز طبقه حاکمه بیکار ننشسته و شهروندان را به انواع گوناگون در تله و بند خود دارد. از مثال های مشخص همین قرض های دانشجویی و با وام های دانشجویی، به خنثی کردن جوانان تحصیل کرده پرداخت، و یا انواع وام های رنگارنگ و نیز کارت های اعتباری است که در واقع منبع تأمین خرید های روزانه همگان شده است. با توجه به اتوماسیون شدید و رباتی شدن بسیاری از فعالیت ها،‌ دیگر چندان کارهایی معنا دار به غیر از کار های یدی سطح پائین یافت نمی شود . به این شکل شاهد کاهش نیروی خرید مصرف کنندگان خواهیم بود. البته سرمایه داران دم از ممانعت ازفرار سرمایه و بهینه سازی تولید از طریق رقابت می زنند. صحبت بر سر آن است که در دنیای انحصارات جهانی، از رقابت درون کشور ها خبری نیست و رقبای خارجی، در مقابل مصرف کنندگان بیشتر متحدند تا رقیب. رقابت هم واقعا عبارتست از استفاده از قدرت سیاسی انحصاریشان برای انباشت منابع مالی در دست معدودی. مرز ها را نیز سرمایه مشخص می کند. اگر واقعا هدف ایجاد رقابت سالم بود ( اگر چنین امری ممکن می بود) دولت می بایست محیط مناسبی برای تولید ایجاد کند ،‌نه آن که کاهش مالیات ابرشرکت ها را به هزینه کاهش خدمات اجتماعی به پیش برد، تا ابرشرکت ها با کمک مالی افراد جامعه، در عین استثمار آنان بر ثروت خود بیفزایند.

این انحصار تنها در زمینه اقتصادی نیست بلکه در سیاست نیز خود را می نمایاند. هر دو حزب عمده ایالات متحده در چنگ وال استریت اند. در کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶، سندرز که سوسیال دمکراتی سنتی است، تحت عنوان سوسیالیست وارد کارزار شد. البته این واژه مورد پسند جوانان و خستگان از رژیم دو حزبی بود و نیز گفته می شود که اگر دمکرات ها در کارزار سندزر دستکار نکرده بودند امکان شکست ترامپ توسط سندرز که خود از طرفدار تغییر رژیم در عراق و حملات پهپادی بود، وجود داشت. اما اکثریت این جامعه که بین هیلاری و ترامپ، انتخابی دیگر نداشتند،‌ آینه ای در مقابل خود گرفته و ترامپ خود شیفته وبه تعبیر خود، نوخواه(!) را برگزیدند.

دگر خواهی ترامپ چندان تازه نیست. در دهه ۱۹۷۰، سرمایه داری که از نیروی متحد کارگران و اجتماعات مدنی سازمان یافته رنج می برد،‌ تصمیم به بازسازماندهی اقتصادی گرفت، یعنی انباشت بیشینه نیروی سیاسی بین خود و به عنوان مثال:

۱) اگر قرار باشد بین یارانه به مردم ویا به بانک ها را انتخاب کنند، مردم را به حال خود رها کردن
۲) بین سرمایه و رفاه مردم،انتخاب کردن سرمایه.
۳)‌باز معنایی شهروند خوب همچو شهروندی بی نیاز از دولت .
۴) تعبیه چنان برنامه های رفاه اجتماعی که به جای یاری به تنبیه دریافت کندگان آن بپردازد
.۵) پیشبردن برنامه های ریاضت نه برای دولت و نخبگان سرمایه دار بلکه برای مردم.
۶) فریب مردم با وام های آسان و غصب درآمدشان در پرداخت بهره این وام ها.
۷) استفاده از وام ها برای خنثی نمودن مقروضین در امر مخالفت های سیاسی.
۸) استفاده از این وام های برای قبولاندن هر شغلی در هر شرایط کاری به مستخدمین.
۹) در کارزار های انتخاباتی شعار زیان های وام های امریکا را دادن و پس از انتخابات بر همان وام ها افزودن ( از ریگان و بوش گرفته تا ترامپ)‌، در واقع از وام ها استفاده تبلیغات سیاسی می شود.

در چنین شرایطی برخورد پیشروان چگونه است؟

‌در حال حاضر، پیشروان در پی باز معنا کردن ساختار قدرت اند: بدیل های ساختار دولتی چیست؟‌ آیا می توان حاکمیتی دمکرات در سطح شهر بنا کرد؟ به همین دلیل پیروزی در انتخابات شهری از اهداف اولیه کنشگران است. مردم با شرکت در روند تشکیل نهاد های حاکمیت جمعی و طرد نهاد های غالب ، از لاکِ از خود بیگانگی بیرون می خزند. شورشی مردمی و مبارزاتی خیابانی ای نیست که دولت آمریکا نتواند با تسلیحات نظامی ابتدایی خود در هم شکند. پس مبارزه باید از راه های بدیل صورت گیرد:
* دگرگونی تدریجی بدون خشونت و رودررویی خیابانی.
* مطالعه و ایجاد گروه های مطالعه ( نه هر چیزی!) از مهم ترین راه های کنشگران برای سازماندهی و ایجاد آگاهی است.
* تماس های فردی به جای ارتباطات مجازی.
* گفتگو های معنا دار با گروهی از دوستان نزدیک و بدون حضور هیچ بازیچه الکترونیکی( برای ایجاد نزدیکی بین افراد)
* و در نهایت به تشکیل نهادهای مردمی نه در مخالفت و رودر رویی با اینترنت، بلکه به همراه آن.

‌البته قدرت حاکم بیکار نمی نشیند و کنش های مسالمت آمیز را نیز کیفری کرده و فرمان آتش به اختیارصادر می کند…
و البته قدرت گیری نهاد های نو و دمکراتیک پاسخی دندان شکن به برخورد های قدرت مسلط است.

***************************************
انتشار هر بخشی از این نوشته بدون تماس با نگارنده/مترجم ممنوع و موجب پیگرد قانونی است. بخش هایی از متن بدون خدشه به محتوی آن حذف شده اند. متن کامل به صورت کتاب منتشر خواهد شد.