انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با مجید اکبری (استاد برجسته طراحی فرش ایران): اکسیر عشق بر مِس م افتاد و زر شدم*

اشاره: قدیم‌ترها یک سری فیلم‌های خاص روی بورس بود با طرفدارانِ گسترده و محبوبیتِ بالا؛ از آن فیلم‌هایی که یک جوانِ مُشتاق سعی می‌کرد استادی بزرگ را قانع کند که مهارتِ منحصربه‌فردش را به او بیاموزد. استاد، بسیار سخت‌گیرانه مراحلی به‌سانِ هفت‌خان رستم پیشِ پای جوان می‌گذاشت تا پس از گذراندنِ آن‌ها، بالاخره افتخارِ شاگردی نصیبش شود. حالا وقتی استاد مجید اکبری روبه‌رویم نشسته است و از علاقه‌مندی‌اش به طراحی فرش و مسیرِ بسیار دشواری می‌گوید که برای یادگیری از اساتیدِ به‌نامِ این حوزه پیموده است، حال و هوای همان فیلم‌ها و داستان‌های افسانه‌ای در ذهنم زنده می‌شود. مجید اکبری مدرس دانشگاه الزهرا، دانشگاه هنر اصفهان، دانشگاه علمی-کاربردی و کمیته امداد بوده است. او آموزشگاهِ “گلبرگ نو” را به عنوانِ اولین آموزشگاه طراحی فرش در ایران، در کرج افتتاح کرد که در سال ۱۳۸۲ نیز به تهران منتقل شد و به فعالیت خود ادامه می‌دهد. کارنامه‌ی درخشان استاد اکبری او را به یکی از برجسته‌ترین اساتید فرش ایران بدل کرده است و شاگردانِ به‌نامی از دلِ آموزش‌های او زاده شده‌اند. سرگذشتِ زندگیِ جذاب و خواندنی او را که مانندِ همان فیلم‌ها و داستان‌های قدیمی است در ادامه می‌خوانید؛ افسانه‌ای که سرنوشت، او را سرانجام به کرج نیز رساند.

***

علاقه‌ی او به فرش از کودکی نشأت می‌گیرد. از طرحی می‌گوید به نامِ “هریس” از روستایی به همین نام در آذربایجان که در اروپا و امریکا خواهانِ فراوان دارد. می‌گوید: «یک ساله بودم. کامل به یاد دارم. تازه راه افتاده بودم و مدام به نقش و نگارهای فرشِ هریسِ زیر پایمان نگاه می‌کردم؛ رنگ‌های تندش، طرح سماوریِ حاشیه‌اش که در فواصلِ خاصی تکرار می‌شد و من در آن‌ها لِی‌لِی بازی می‌کردم. بزرگ‌تر که شدم دریافتم طرح‌های دیگری هم هست. اِلمان‌های فرش من را مجذوب خود می‌کرد. دوست داشتم بدانم این علامت‌ها به چه معناست و از کجا آمده.»

او که همیشه در هنر به‌خصوص نقاشی در مقاطع مختلف تحصیلی، شاگرد اول بود، وقتی به دوره‌ی دبیرستان وارد شد، به توصیه‌ی دبیر تاریخ، نقشه‌ی ایران را با مداد رنگی طراحی کرد. دبیر تاریخ او را بسیار تشویق کرد و به سایر دبیران و مدیر مدرسه معرفی کرد. همین موضوع سرآغازی شد برای مجید که بداند راه را درست آمده و کارش ارزشمند است. خانواده‌اش چندان با هنر میانه‌ی خوبی نداشتند و زمانی که او می‌خواست وارد دانشگاه هنر شود، مجبور شد سه روز اعتصاب غذا کند تا پدرش بالاخره رضایت دهد.

اولین اتفاق خوب در زندگیِ هنریِ مجید

مجید ۱۶ ساله بود که خواهر بزرگش با مردی ازدواج کرد که تمامِ فوت و فنِ فرش را می‌دانست. همین اتفاق سبب شد ذوق و علاقه‌ی او به یادگیری بیش‌تر شود. می‌گوید: «در آن زمان بدونِ آموزش، می‌توانستم المان‌های فرش را طراحی کنم اما آن‌چه در کارگاه فرش دامادمان می‌دیدم، با مدادرنگی رنگ نشده بود. خیلی ترسیدم و با خود فکر کردم که چه کار سختی است! به او گفتم من طراحی فرش را دوست دارم و می‌خواهم بیش‌تر یاد بگیرم. عکسی از ابوعلی سینا به من داد و گفت اگر توانستی این را بکشی باور می‌کنم. شبانه تصویر را کشیدم و بعد از مدرسه برایش بُردم. تعجب کرد و بعد تحسینم کرد و گفت این را می‌دهم که کارکنانم ببافند. شاید باورتان نشود اما همین الان هم همان تصویر را در طراحی فرش استفاده می‌کنند چون خیلی خوب شده بود.»

آموختنِ فوتِ کوزه‌گری

پس از این آغازِ خوشحال‌کننده، قرار شد مجید روزی یک ساعت در تولیدی دامادشان به کارآموزی مشغول شود. آن‌قدر خوشحال بود که ثانیه‌شماری می‌کرد مدرسه تمام شود، کیفش را بردارد و برود کارگاه. تا اینکه داماد از او خواست یک سری طرح شاه‌عباسی بکشد. مشکل شروع شد. مجید با ضرب و تقسیم طراحی‌ها را انجام می‌داد اما قدیمی‌ها به صورتِ سنتی. هرکاری کرد نتوانست طرح و اندازه را دربیاورد. ناچار شد نزدِ استادی برود که خیلی درجه‌ی حرفه‌ای بالایی نداشت. استاد جدید که تا کلاس ششم خوانده بود فقط، محاسبات را به روشِ سنتی انجام می‌داد؛ همان چیزی که مجید امیدوار بود از او بیاموزد و بالاخره پس از یک بار که محاسبات را اشتباه انجام داده بود، استادِ جدید او را کنارِ دستش نشاند و فوتِ کوزه‌گری را به او آموخت.

فراگیریِ فن نقطه با قلم‌مو از استاد نادری در تهران
پس از یادگیری محاسبات، از روی کتاب مرجع نوشته‌ی پروفسور پوپ همه‌ی فرش‌ها را در منطقه‌ی آذربایجان آموخت. او می‌گوید: «پروفسور پوپ تنها ایران‌شناسی بود که واقعا تحقیقات ارزشمندی انجام داد که فرهنگ و هنر ایران را زنده نگه دارد درصورتی که باقی محققان چنین هدفی نداشتند. در همان کتاب‌ها بود که به فرش نائین اصفهان برخوردم که هیچ ربطی به تبریز نداشت. ناراحت شدم که یک سری فرش‌ها را بلد نبودم. به استادم گفتم که می‌خواهم تمام فرش‌های ایرانی را یاد بگیرم. استادی را به من معرفی کرد که در تهران به صورت تخصصی کار می‌کرد. استاد نادری در بازار تهران بود. به تهران رفتم و نامه‌ی استادم را به او دادم. گفت یک طرح شاه‌عباسی و اسلیمی بکشم. قلمم روان بود. خیلی زود بدون استفاده از پاک‌کن کشیدم. استاد نادری گفت تو که همه‌چیز را بلدی! گمان کردم می‌خواهد من را از سرش باز کند چون اساتیدِ قدیم این‌طور بودند. اما بعد از اصرارِ من، طرح‌هایی را نشانم داد که بلد نبودم. گفت در تبریز این نقشه‌ها را نمی‌توانند بکشند. هرچند پس از یادگیری، برایم ساده شد.»

پای مکتبِ استاد ارچنگ در اصفهان

مجید دیگر واردِ بازار کار هم شده بود. نزد استاد نادری فن نقطه با قلم‌مو را آموخت اما روحِ آرمانگرای او می‌خواست طرح‌های نائین، مشهد و شهرهای دیگر را نیز یاد بگیرد. از استاد که پرسید پاسخ شنید که کتاب بخواند اما مجید همه‌ی کتاب‌ها را خوانده بود و بیش‌تر می‌خواست. استاد نادری او را نزد دوستی فرستاد در اصفهان. به تبریز که بازگشت، خانواده باز هم مخالفت کردند که او به اصفهان برود. هنر را مطربی می‌دانستند. اما مجید باید یاد می‌گرفت و علی‌رغمِ مخالفت‌ها به اصفهان رفت.
استاد ارچنگ از بزرگان طراحی فرش ایران بود. از او خواست یک مرغ اسلیمی بکشد که فوق‌العاده مشکل است. مجید بی‌درنگ آن را نقاشی کرد. استاد تحت تاثیر قرار گرفت. گل شاه‌عباسی اصفهان را خواست. مجید کشید. استاد ارچنگ گفت پس چه می‌خواهی یاد بگیری؟ مجید گفت طراحی و تکنیک. استاد قبول کرد و آن‌چه می‌‌دانست به او آموخت. هرچند به دلیلِ سختی‌هایی مجبور شد پس از یادگیری اصفهان را ترک کند. حالا تقریبا تمام طرح‌های فرش را می‌توانست به راحتی بکشد و زندگیِ حرفه‌ای‌اش به مرحله‌ی تازه‌ای رسیده بود.

 

آموزشِ قرون وسطایی دیگر کارساز نیست
او که شاگردان بسیاری داشته و دارد، از سختی‌های آموزش چنین می‌گوید: «متاسفانه در برخی مناطق تفکرات قرون وسطایی در خصوصِ انتقال دانش و مهارت وجود داشته و دارد. در حالی که من به سختی از اساتیدِ گذشته‌ام آموختم، اما سعی می‌کنم دانشم را راحت در اختیارِ شاگردانی که می‌بینم ظرفیتِ پیشرفت دارند، قرار دهم. خیلی از اساتید دانشگاهی هم الان این‌طور هستند. من در دانشگاه هنر شیراز تدریس می‌کنم و برایم چارتِ آموزشی اهمیتی ندارد. اگر ببینم یک نفر در ترم یک، گنجایش یادگیری دروس ترم ۵ را دارد، به او می‌آموزم. در شبکه‌های اجتماعی هم راه را به روی شاگردانم نبسته‌ام، هرکس سوالی دارد با کمال میل پاسخ می‌دهم. چون سختی کشیده‌ام و می‌دانم بسیاری از رفتارهای تعصب‌گونه، واقعا محلی از اِعراب ندارد و دلیلی نیست شاگردان را زجر بدهم تا چیزی بهشان بیاموزم!»

نقش‌هایی که نمایانگر فرهنگِ هر منطقه هستند
از استاد اکبری می‌پرسم که کدام نقش و طرح سخت‌تر است؛ نائین؟ تبریز یا …؟ او پاسخ می‌دهد: «هیچ‌کدام سخت یا راحت نیستند. مثل این است که از من بپرسید از کدام گُل خوشتان می‌آید یا کدام گُل خوشبوتر است. من همه‌ی طرح‌ها را دوست دارم چون نمایانگر فرهنگِ خاصِ خود هستند. به نظرم بناهای تاریخی بوی خاص خود را دارند و من عاشقِ آن بو هستم. هر بار که طراحی می‌کنم، سعی می‌کنم آن بو و آن تصاویر را به خاطر بیاورم یا تجسم کنم. به نقش تبریز که فکر می‌کنم مسجد کبود می‌آید توی ذهنم یا بازار مظفریه.»
همین پاسخ سبب می‌شود از علاقه‌ی استاد اکبری به معماری بپرسم. او عاشقِ یادگیری مقرنس‌کاری است که طی سال‌های بسیار کسی را پیدا نکرده که به او یاد بدهد. در اصفهان سعی کرد با اصرار و التماس از اساتیدِ فن بیاموزد اما هیچ‌کس حاضر نشد چون تفکرِ حاکم این بود که اگر فوت و فن‌شان را به کسی بیاموزند، کار خود را از دست می‌دهند.
او که به شدت مخالفِ این طرزِ فکر است، می‌گوید: «من در دانشگاه الزهرا تدریس می‌کردم و بسیاری از دانشجوهای من شرکت‌های معتبر دارند و در خارج و داخل کشور برجسته هستند. من از اینکه خروجیِ قابل توجه و مثمر ثمری داشته‌ام به خود می‌بالم. من که در خانواده‌ای مذهبی پرورش یافته‌ام معتقدم روزی را خدا می‌رساند و از قدیم گفته‌اند هیچ‌کس نمی‌تواند روزی‌ات را قطع کند.»

 

سبکِ خاصِ مجسمه‌سازی استاد اکبری
استاد اکبری در مجسمه‌سازی و نقش برجسته‌ی سفال هم صاحب سبک است. سال ۱۳۸۵ بود که در نمایشگاه دوسالانه‌ی سفال و سرامیک، توانایی‌های خود را در این حوزه به نمایش گذاشت. از او در این خصوص می‌پرسم. می‌گوید: «اولین قطعنامه که برای کشورمان صادر شد ۹۰ درصد کارهایمان که صادراتی بود با مشکل مواجه شد. یکی از حلقه‌های تولید، توزیع و فروش با تحریم از بین رفت و سفارش‌های ما نیز حدود ۶۰ درصد کاهش یافت. مجبور شدم در کارگاه تعدیل نیرو کنم. از طرفی اوقاتِ فراغت بیش‌تری یافته بودم. گوشه‌ای از دفترم یک اتاق خالی بود. شروع کردم به مجسمه‌سازی. اول المان‌های فرش را با گِل می‌ساختم؛ شاه‌عباسی، اسلیمی و حتی یک فرش هم درست کردم. استانداردها را از یکی از دوستان آموختم اما چنین کاری را کسی تابه‌حال انجام نداده بود. در تبریز سفارش داشتم برای شهرداری اما بعد دیدم که خیلی از وقتم را می‌گیرد و از کارِ اصلی فاصله گرفته‌ام.پس از شرکت در اولین نمایشگاه بین‌المللی فرش تهران، به اصرار شرکت‌های بلژیکی و آلمانی، برایشان طرح زدم و به دلیل تفاوت پسندیدند. دوباره سفارش‌هایم زیاد شد و شرکت‌های مختلف برای طراحی آمدند سراغِ ما. »

 

در کرج برند فرش نداریم!
او طراحی فرش را هنری می‌داند که آن‌قدر جذاب است که پس از وارد شدن به آن به سختی می‌توان ترکش کرد. از شب‌هایی می‌گوید که مدام در ذهنش طرح‌های مختلف را پرورش می‌دهد و اتود می‌زند.
از استاد اکبری می‌خواهم از کرج و ظرفیت‌های این شهرستان بگوید. او پاسخ می‌دهد: «سال ۷۷ بود که تحقیقات میدانی در کرج انجام دادم و متوجه شدم که بافندگان هنرمند فراوانی در این شهر به کار مشغول هستند. بیش‌تر فرش‌های این شهرستان، روستایی بافت است که اکثرا به طور ذهنی طراحی می‌شود؛ یعنی طرحش سینه‌به‌سینه نقل شده مانند همان نقشه‌ی هریس آذربایجان. این فرش‌ها معمولا درشت‌بافت هستند یعنی رج‌شمار(تعداد گره در هر هفت سانتی‌متر) آن زیر ۳۰ رج است و همین موضوع آن را متمایز کرده است.»
او کرج را شهری بسیار مستعد در فرش‌بافی می‌داند اما ابراز تاسف می‌کند که کرج برندی در طراحی فرش ندارد.

 

طراحی فرش برای مسجد حضرت علی(ع) در هامبورگ
اردیبهشت سال ۱۳۶۳ پیروی یک آگهی به استاد پاک‌دست در شرکتی معرف می‌شود. زمان بازنشستگی استاد پاک‌دست فرارسیده بود و او به عنوان جایگزین معرفی می‌شود. او در این شرکت کارهای ارزشمندی تولید می‌کند اما به دلیل اینکه روحیه‌اش با روال اداری سازگار نیست، در سال ۱۳۷۴ استعفا می‌دهد و دفتر طراحی مستقل برای خود تاسیس می‌کند. در همین سال‌ها با اتحادیه‌ی تولیدکنندگان فرش جهاد همکاری نزدیک پیدا می‌کند که به سفارش طرح و رنگ‌آمیزی نقشه‌ی فرش مسجد حضرت علی(ع) هامبورگ آلمان منتهی می‌شود؛ فرش دایره‌شکل به مساحت ۲۰۰ متر مربع که در آن زمان بزرگ‌ترین فرش دایره‌ای هم محسوب می‌شد.
او در این باره می‌گوید: «حدود ۱۸ اتود برای این طرح زدم. می‌خواستم میراثی به جای بگذارم که ماندگار باشد. از طرفی چون در خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده بودم برایم اهمیت فراوانی داشت که فرش مسجد را بی‌عیب و نقص طراحی کنم. آقای محمودی مدیرعامل وقت جهاد به من گفته بود همه‌ی کارشناسان در افتتاحیه حضور دارند و هامبورگ هم مرکز فرش جهان است و تاکید کرده بود که بهترین کارم باشد. مسئولیت سنگین بود و تمام سعی‌ام را به‌کار بردم و وقتی تحسین‌ها و تقدیرها را دیدم، به خود افتخار کردم و همان احساسِ دورانِ دبیرستان و معلم تاریخم به سراغم آمد؛ اینکه ارزش کارم را درک می‌کنند؛ ارزش عشقی که برای کارم لحاظ می‌کنم می‌دانند و حسِ بسیار دلنشینی بود.»

 

و اما توصیه‌ی آخر به طراحان جوان
استاد اکبری می‌گوید: «طراحان جوان و علاقه‌مند، به تکنیک کاری نداشته باشند. بلکه تحقیق کنند. سعی کنند فرش مناطق مختلف و المان‌های آن‌ها را بشناسند. بتوانند تفاوت میان نقش‌های مختلف استان‌های کشور را تشخیص دهند و علم‌شان به‌روز باشد. بدانند کدام منطقه از جهان فرش کدام منطقه از ایران را می‌پسندد. تکنیک را همه می‌توانند بیاموزند. مهم تحقیق و پژوهش است که به تکنیک‌ها عمق می‌دهد. یک طراح باید کسی باشد که بتواند علاوه بر طراحی، یک پروژه را مدیریت و تولیدات را به سمتِ صحیح هدایت کند. کُپی کردن حتی اگر عالی هم باشد اهمیتی ندارد چون خلاقیتی در آن به چشم نمی‌خورد. طراحان جوان باید سعی کنند خلاق و نوآور باشند که این کار جز با تمرین مستمر و پژوهش و تحقیق میسر نیست.»

 

*سعدی