انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جامعه شناسی سلبریتی

 جامعه شناسی سلبریتی[۱]

کری اُ. فریس[۲] ترجمه فردین علیخواه

اریک شولمن[۳] دانشمند[و طنزپرداز علمی]، در  سلسله مقالات اخیرش درباره بررسی شهرت در دنیای امروز، پرسش های دشواری را به چالش می کشد. او برای کمّی کردن شهرت، یک واحد اندازه‌گیری ابداع می‌کند: واحد لوینسکی[۴] یا Lw  که در آن ۱ Lw  مساوی تعداد صفحات تارنماهای اینترنتی است که به «مونیکا لوینسکی»[۵]؛ منشی بدنام کاخ سفید اشاره دارد (شولمن،۱۹۹۹). پس حضور سایر سلبریتی‌ها در سایت ها بر اساس تعداد معینی از واحدهای ال.دبلیو مشخص می‌شود: برای مثال حضرت مسیح ‌ ۷.۶  Lw است، درحالی‌که ماریسا تومیِ[۶] بازیگر فقط ۸۰ μLw یا میکرو لوینسکی[۷] به دست می آورد. شولمن  موتور جستجوی گوگل را به‌عنوان مبنای تعیین این مقیاس‌ها برمی‌گزیند (شولمن و بویسیر،۲۰۰۱) و لگاریتمی را توسعه می‌دهد که موقعیت یک سلبریتی را در فهرست ای.(یا بی-سی-دی-ئی-اف-جی یا فهرست اج)[۸] در سلسله‌مراتب هالیوود نشان می‌دهد(شولمن،۲۰۰۶).

البته این مقالات می‌توانند طنزآمیز جلوه کنند. شولمن واقعاً یک ستاره‌شناس است و به شکل خنده‌داری مطالعاتش درباره «ستارگان» را فراتر از فضا و به موضوع افراد مشهور امروزی گسترش داده است. او برای «سالنامه تحقیقات ناممکن»[۹] می‌نویسد، نشریه ای که مسئول جوایز سالیانه «ایگ نوبل»[۱۰] برای بطالت در موفقیت‌های علمی است. این سالنامه  به‌طور منظم مقالات علمی طنز‌آمیزی را منتشر می‌کند که در چارچوب معیارهای یک تحقیق جدّی، مضحک به نظر می‌آیند (به عنوان مثال؛ مقایسه سیب‌ها و پرتقال‌ها، نیاز به دارونماهای پرقدرت، و زلزله‌های برنامه‌ریزی‌شده) . بنابراین تلاش شولمن برای کمّی کردن شهرت باید از همین زاویه دیده شود: مجموعه‌ای از تلاش‌های بیهوده که تحقیقات علمی واقعی را به سخره گرفته و تنها برای مزاح انجام می‌شوند. تا همین اواخر، در حلقه‌های جدّی دانشگاهی، این نگاه  نسبت به سلبریتی به شکل گسترده‌ای وجود داشت. شهرت و سلبریتی موضوعاتی مبتذل تلقی می‌شدند که برای  جامعه جهانی قابل درک نیست و چندان اهمیتی هم ندارد.

علیرغم علاقۀ ولع آمیز توده مردم به سلبریتی، علم جامعه‌شناسی واقعا آن را نادیده می‌گرفت. تنها در ۲۰-۱۵ سال اخیر است که جامعه‌شناسی این ایده را که سلبریتی ارزش مطالعه دارد جدی گرفته است. این امر به شکل تاسف باری کنایه‌آمیز است؛ چراکه جامعه شناسان جزو نظریه‌پردازان اصلی نابرابری‌اند و شهرت و سلبریتی نیز موضوعاتی سلسله مراتبی هستند. نکته ای که حتی  نگاه تمسخر‌آمیز شولمن هم تشخیص می‌دهد[i]. ملاحظاتِ جامعه‌شناسانی نظیر ماکس وبر[۱۱] و سی. رایت میلز[۱۲]، خیلی قبل‌تر از آنکه  همکارانشان وارد این عرصه شوند جامعه‌شناسیِ شهرت و سلبریتی را پیشنهاد  داده بود. در نهایت، جریان‌هایی در سایر رشته‌ها نظیر ادبیات، مطالعات رسانه‌ای و فرهنگی و حتی روان‌شناسی بود که جامعه شناسان را برای توجه به این پدیده مدرن فراگیر  ترغیب کرد.

در این مقاله این انگاره را بدیهی می‌پندارم که سلبریتی  هدفی مناسب برای مطالعه جامعه‌شناسی است. [به همین دلیل] در اینجا از این موضوع دفاع نخواهم کرد، ولی به جای آن، بررسی موضوعات در حال گسترش جامعه‌شناسی سلبریتی را به بحث خواهم نهاد. مروری که بر این عرصه خواهم داشت وسیع ولی ضرورتاً جامع نخواهد بود، زیرا ناچار از گزینش هستم، [البته] انتخاب‌هایم را محدود به جامعه‌شناسان صاحب‌نام نخواهم کرد. این عرصه  ناگزیر بین‌رشته‌ای است شامل رویکردی از مورخان، روان‌شناسان، انسان‌شناسان، اقتصاددانان، فولکلورپژوهان، حقوق‌دانان، منتقدان فرهنگ و حتی متکلمان-یک فرد برای انجام کارهایی در راستای علایق جامعه شناسی، لزوما نباید جامعه شناسی معتبر باشد. پس از یک مقدمه کوتاه تاریخی، جریان‌های موجود در این عرصه را شناسایی   و تلاش خواهم کرد ویژگی‌های ادبیات درحال‌ گسترش آن را توضیح دهم به‌نحوی ‌که برای محققان علاقه‌مند مفید باشد. همچنین استدلال خواهم کرد که این عرصه بین کسانی که سلبریتی را از منظر آسیب‌شناسی بررسی می کنند و دیگرانی که آن را به‌مثابه یک کالا در نظر می‌گیرند به دو بخش تقسیم شده است.  در نهایت، جهت‌گیری‌های تازه ای برای محققانی که در این عرصه  فعالیت می‌کنند پیشنهاد خواهم داد، با این  نوید که جامعه‌شناسی سلبریتی حوزه‌ای است که  از نظر قدر و قدرت رشد شتابانی خواهد داشت.

جامعه‌شناسی و سلبریتی

علیرغم چشم‌پوشی دیرینه جامعه‌شناسی نسبت به موضوع سلبریتی، در متون کلاسیک بذرهایی از توجه به این موضوع دیده می‌شود. مفاهیم طبقه، منزلت و حزب وبر (۱۹۶۶)،  همچنین توجه او به کاریزمای فردی به‌عنوان منبع قدرت (۱۹۶۸، ۲۱۵)؛ همگی واجد کاربردهای امروزی از موضوع سلبریتی هستند. سلبریتی منبع لبریز شدن کاریزما در جامعه معاصر است- به ذات خود، دربرگیرنده افرادی با صفات ویژه است. از بازیگران و ورزشکارانِ  واقعا بااستعداد تا یک سوپرمدل بی‌مانند زیبا یا یک فرد پرآوازه[۱۳] فتوژنیک، سلبریتی ها کسانی هستند که کاریزماتیک و جذاب‌اند، صفاتی که وبر به‌عنوان منبع بالقوه [اعمال] قدرت بر دیگران شناسایی کرده است (۱۹۶۸، ۲۴۱). این امر در نمایش سلبریتی‌ها (به‌ویژه قهرمانان ورزشی) به‌عنوان مدل‌های نقش/ بازی (لینز ۲۰۰۱؛ کلنر ۲۰۰۱؛ فریزر و براون ۲۰۰۲) و در چهره‌های تشریفاتی جنبش‌های تغییر اجتماعی مشهود است (مایرز و گامسون،۱۹۹۵).

همچنین درحالی‌که خود وبر نوع امروزی سلبریتی را پیش‌بینی نکرده بود، (و  قطعا نمی‌توانست) این نگاه را نیز عرضه نکرد که سرمایه‌داری مدرن می‌تواند اشکال جدیدی از منزلت، حتی فراتر از آنچه که او پیش‌بینی و نظریه‌پردازی کرده بود، خلق کند (۱۹۶۶، ۲۷).  البته صرف اینکه یک سلبریتی محصول سرمایه‌داری است آن را به یک گروه منزلتی از نوع وبری‌اش تبدیل نمی‌کند؛ اما سلبریتی واجد ویژگی‌هایی است که آن را برابر با مدل وبری‌اش می نماید. یکی از آن‌ها ارتباط انعطاف‌پذیرش با ثروت است-سلبریتی‌ها صرفاً به دلیل ثروتشان به رسمیت شناخته نمی‌شوند بلکه برعکس است. این امر با نظر وبر متناظر است که قدرت اقتصادی و قدرت کاریزماتیک لزوماً هم‌پوشانی ندارند (۱۹۶۸، ۲۴۴). به‌علاوه، سلبریتی ها تأثیر اجتماعی بر مخاطبان خود را به شیوه‌های غیرمعمول و هنرمندانه ای اعمال می‌کنند-از آنچه استفاده می کنند که وبر تؤامان ابزارهای خشن [و] ابزارهای لطیف می‌نامد (۱۹۶۶, ۲۷).  درنهایت، همانند سایر اشکال نفوذ کاریزماتیک، یک سلبریتی معمولاً دوام طولانی‌مدتی ندارد (وبر ۱۹۶۸، ۲۴۶).

سایر نظریه‌پردازان پیشگامی که توجه خود را به مسائلی نظیر شناسایی، موفقیت یا قهرمانی معطوف کردند، به ایجاد زمینه های بعدی برای توجه  به شهرت و سلبریتی کمک نمودند (اشنایدر ۱۹۳۵؛ کلاپ ۱۹۴۶؛ میلز ۱۹۵۶). اشنایدر[۱۴] شهرت را با موفقیت مادی یکی می‌گیرد (۱۹۳۵، ۳۵۶)  و میلز[۱۵] اعلام می‌دارد که شهرت و موفقیت اغلب همپوشانی دارند و سلبریتی را  الگوی آمریکایی برای عزت و افتخار عمومی می‌داند (۱۹۵۶، ۷۱) اما  معتقد است که همه موفقیت‌ها [باهم] برابر نیستند، او طبقه‌ای را شناسایی می‌کند که آن را «سلبریتی‌های حرفه‌ای[۱۶]» می‌نامد و رؤیت‌پذیری صرف آن‌ها برای شهرتشان کلیدی است- و این رؤیت پذیری در خدمت حواس پرتی توده مشتاق است، درحالی‌که نخبگان موفق تر اقتصادی، سیاسی و نظامی به واقع امور را پیش ‌می‌برند (۱۹۵۶، ۹۳). کلاپ[۱۷] به جدایی شهرت و شایستگی واقعی می‌پردازد و به خطرات اعطای منزلت «بزرگ‌مرد[۱۸]» یا «قهرمان محبوب» به کسانی اشاره می‌کند که دستاوردهای آن‌ها در عرصه‌هایی نظیر ورزش یا صنعت سرگرمی «ناچیز» است (۱۹۴۹، ۵۳).

به نظر می‌رسد که از وبر تا کلاپ و میلز، الگویی درحال‌ شکل‌گیری  بود: هر یک از آن‌ها  به طرق مختلف، به نفوذ اجتماعی کاریزماییِ بی‌ثبات، ناکافی و زودگذر توجه کرده‌اند و به این امر اندیشیده‌اند که آیا یک سلبریتی مشترک و واحد[در انواع بررسی ها و نظریه ها] به اندازه کافی شناخته شده است که حول آن بتوان گروههای منزلتی از انواع مختلف را ساخت. درحالی‌که این  بینش های نظری زیربینانه برای دهه‌ها دست‌نخورده باقی‌ماند   هم به عنوان زمینه‌ای برای بی‌توجهی بلندمدت جامعه‌شناسی به شهرت ( زیرا موضوعی زودگذر، ناپایدار یا نامعتبر به نظر می رسید) و هم زمینه ای برای رویکرد انتقادی این رشته به موضوع عمل کرد زمانی که آنرا مناسب مطالعه یافت و به این عرصه وارد شد.

سلبریتی  موضوعی برای ‌آسیب‌شناسی

فاما، خدای رومی شهرت و شایعه، در شعر ویرژیل به‌عنوان «شیطان» توصیف‌شده است و طاعونی سریع‌تر از او نیست (برلین ۱۹۹۶، ۲۷). در انه‌اید[ii] او پخش‌کننده وحشت انگیز اخبار است، از پر و بال و دهان‌های متعددش استفاده می‌کند تا به همه در سراسر آسمان و زمین خبر برساند. این تصویر اولیه از شهرت به‌مثابه امری نابکار و نامتجانس، امروز هم به قوت خود باقی است و در بسیاری از منابع دانشگاهی مرتبط با موضوع منعکس‌شده است. یکی از موضوعات غالب در کارهای جامعه‌شناختی و علوم اجتماعی درباره شهرت و سلبریتی؛ آسیب‌شناسی[۱۹] است. محققان،  نظریه‌پردازان و منتقدان اجتماعی تمایل دارند از این پیش‌فرض آغاز کنند که شهرت و سلبریتی در تمامیِ اشکالش، بد، فاسد و به‌عبارت‌دیگر تحقیرشدنی است و با این شیوه چندان عجیب نیست که یافته‌های پایانی آنان از ایدۀ آسیب‌شناختی بودن سلبریتی حمایت کند.

بخش  عمده ای از  متون علمی جامعه‌شناختی درباره سلبریتی، تا اندازه ای و یا تماما نظری است و تلاش می کند این پدیده را نه بر اساس داده های تجربی بلکه با تکیه بر انتزاع، مفهوم‌پردازی نماید. این نوشته‌های نظری از این جهت مفید هستند که در آنها مفاهیم شهرت و سلبریتی مسئله پردازی می‌شوند. ولی نویسندگان اغلب برداشت‌ها و مشاهدات شخصی‌شان را برای حمایت از ادعاهای نظری خود ارائه می‌دهند و این مشاهدات نیز احتمالاً گزینشی و غیراصولی است. این گزینشگری می‌تواند روند آسیب‌شناختی کردن سلبریتی را در آثار نظری بیشتر کند.

برخی از این ‌آسیب‌شناختی‌کردن‌ها به شکل انتقاد عریان سر برمی‌آورند و نویسندگان نظام‌های اجتماعی و فرهنگی آفریننده سلبریتی را بی‎اعتبار می‌سازند (پستمن ۱۹۸۴) و یا آن را با تعابیر پوچ و بی‌ارزش تحقیر می‌کنند. برای مثال نیل گابلر[۲۰] (۱۹۹۹) یکی از بی شمار افرادی  است که پرسش ارتباط بین شهرت امروزی و دستاورد واقعی را طرح  می‌کند.

طبق  دیدگاه این نظریه‌پردازان، سلبریتی بودن در جامعه معاصر لزوماً به این معنی نیست که یک فرد در مقایسه با میانگین افراد [آن جامعه] از استعداد، مهارت، ذکاوت یا سایر موهبت‌ها برخوردار است.- بلکه به این معنی است که یک نفر به شکل موفقیت‌آمیزتری بسته‌بندی‌شده، تبلیغ‌شده و توده تشنه را جذب [خود] کرده است (بورستین ۱۹۶۱؛ لوونتال ۱۹۶۱؛ موناکو ۱۹۷۸؛ برودی ۱۹۹۷/۱۹۸۶). این جریان تقبیح به سایر رویکردهای نظری به شهرت و سلبریتی نیز تسری ‌یافته است.

هالپرن[۲۱] (۲۰۰۷) از افراط پرهزینه و خطرناکی انتقاد می‌کند که مردم برای مشهور شدن یا شناختن سلبریتی‌ها صرف ‌می‌کنند. برودی[۲۲] علاقه  غیرمنطقی امروزی به سلبریتی را به‌مثابه فقدانِ «عزت و مسئولیت فردی» ‌می‌داند (۱۹۹۷/۱۹۸۶, ۶۱۸). کامینر[۲۳] (۲۰۰۵)  گله مند است که فرهنگ سلبریتی یکتایی و یگانگی ما را متلاشی و تخیلات [ما] را تضعیف  کرده است (۵۸). وست[۲۴] (۲۰۰۵) ظهور سیاست‌های سلبریتی را تهدیدی برای دموکراسی ‌می‌بیند. شیکل (۱۹۸۶) هشدار ‌می‌دهد که سلبریتی و علاقه‌  غیرمنطقی ما به آن قاتلان مشهوری چون مارک دیوید چاپمن[iii] و جان هینکلی[iv] را به وجود ‌می‌آورد. اگر نظریه‌پردازان اجتماعی و منتقدان  بر این باور   باشند، پس از طوفان  نوح، سلبریتی بزرگ‌ترین تهدید برای تمدن بشر بوده است. بهتر است که ستاره‌های کوچک را از سوارشدن به کشتی  برحذر داریم!

البته همه‌کسانی که به سلبریتی ‌می‌پردازند صرفاً ‌آنرا آسیب‌شناسی نمی‌کنند. میلنر[۲۵] (۲۰۰۵) به روش‌هایی توجه می‌کند که در آن سلبریتی با سایر نظام‌های منزلتی مقایسه ‌می‌شود. درحالی‌که تشابهات بسیاری وجود دارد (شامل اشتیاق برای اطلاع یا تماس با کسانی که در رأس هرم قرار دارند و اتحاد بین کسانی که پله‌های پایین‌تر را اشغال کرده‌اند) ولی تفاوت‌های مهمی هم به چشم ‌می‌خورد، نظیر نقش فن‌آوری رسانه‌های تصویری و  تحرّک فزاینده و بی‌ثباتی؛ در مقایسه با نظام‌های منزلتی سنتی. او تأکید دارد که محققان و منتقدان فرهنگی باید  به‌جای رد سلبریتی تحت عنوان گونه ای آسیب شناختی از نظام‌های سنتی،  برای درک آن به‌عنوان یک نظام منزلتی جدید تلاش کنند. سؤال این نیست که آیا ما ‌می توانیم سیستم قدیمی را بازیابی کنیم، بلکه این است که آیا ما ‌می‌توانیم درک جدیدی از خوب بودن،  حقیقت  و زیبا یی خلق کنیم که نه تضعیف‌کننده بلکه تقویت‌کنندۀ تجربه انسانی باشد؟ (میلنر ۲۰۰۵، ۷۷). این امر ضروری در انتظار پاسخ است.

مطالعاتی با زمینه های تجربی در مقایسه با رساله‌های نظری، عموماً برش‌های کوچکی از پدیده سلبریتی  برداشته اند. این بدان معناست که هر نوع آسیب‌شناسی کردن پدیده ‌می‌تواند متفاوت به نظر آید. برای مثال تنها کار تجربی‌ای که از داده‌های مربوط به سلبریتی‌های واقعی استفاده کرده است، یونگ[۲۶] و پینسکی[۲۷] (۲۰۰۶)  است که به  ۲۰۰ دویست سلبریتی مهمان که در برنامه سراسری لاولاینِ[v] پینسکی شرکت کرده بودند دویست پرسشنامه دادند. این پرسشنامه ها  حاوی سوالاتی پیرامون سنجش شخصیت بود که برای اندازه‌گیری میزان  خودشیفتگی در بین سلبریتی‌ها  طراحی‌شده بود. در واقع یافته‌های آن‌ها نشان داد که سلبریتی‌ها بیش از سایر گروه‌های حرفه‌ای یا جمعیت بزرگ‌تر، در ابعاد مختلف  فوق العاده خودشیفته‌اند. چرا  ‌چنین مطالعه‌ای در مقوله «سلبریتی به‌مثابه آسیب» قرار ‌می‌گیرد؟ این [تنها] یکی از تحلیل‌های روان‌شناسی اجتماعی است که سلبریتی (یا علاقه به سلبریتی) را به صفاتی ناپسند نسبت ‌می‌دهد. هرچند نویسندگان ‌می‌دانند که خودشیفتگی ‌می‌تواند با صفات مثبت (نظیر برون‌گرایی و قابلیت دوست داشتن) نیز همراه باشد، اما  معمولا استفاده از این واژه فقط با صفات آسیب‌شناختی (نظیر خود- محوری، فقدان همدلی و رفتار فریبکارانه) همراه است و این اولین پرسشی است که توسط محققان؛  هنگامی که فرصت پیمایش از پاسخگو ی واقعی یعنی سلبریتی را ‌می‌یابند، طرح ‌می‌شود و این پیش‌فرض که سلبریتی دارای صفات شخصیتی منفی است هدایت‌گر سایر محققان در کار تحقیق  است.

خود من در معرض اتهامی هستم که دیگران را به آن متهم ‌می‌کنم. در تحقیقم درباره مواجهه هوادار-سلبریتی (فریس ۲۰۰۱)، برای  تفکیک هواداران خطرناک از هوادار صرفاً جانفشان، [اصطلاح] شبح کمین­گر[۲۹] را  به کار بردم.  من حتی برای مقاله عنوانی ناپسند انتخاب کردم. با همبسته کردن هوادارمداری  و مسئله  پرهیجان  کمینِ سلبریتی، نتیجه‌گیری‌ای برعکس مک کاچن ارایه دادم: هواداران خطرناک‌اند و افراد معروف در تماس با آن‌ها صدمه ‌می‌بینند. درواقع دیگران از یافته‌های من استفاده  کردند تا  آثار قوی‌تری درباره خطرات علاقۀ هواداران به سلبریتی‌ها بسازند، همان‌ کاری که هالپرن[۳۰] در معتادان شهرت[۳۱] (۲۰۰۷، ۱۷۸) انجام داد. او ‌می‌نویسد: «وقتی‌که یک هوادار ُپرشور، ُبتِ خودش را ملاقات می‌کند فرصت‌ها برای کمین افزایش ‌می‌یابد.» و در تأیید [سخنش] به  مقاله من ارجاع ‌می‌دهد. سپس این لقمه چرب و نرم در معرفی کتاب هالپرن، با جایگزین کردن کلمه “هار” به‌جای “پرشور” در مجله پیپل[۳۲] بازنشر  می شود، ببینید: تحقیق من هم‌اکنون مستلزم این پیش‌فرض متداول است که هوادارانِ فعال؛ مجنون، [و] مثل خوره خطرناک‌اند (پیپل ۲۰۰۷).

سلبریتی به‌عنوان کالا

«همین‌که من نفر اول شدم همه‌چیز افتضاح شد. من از یک فرد به یک محصول تبدیل‌شده‌ام- َترَق!» وقتی‌که ستاره راک؛ شِنِید اوکانر[۳۳] این شکایت را در مصاحبه با گاردین (نقل‌قول از گیلز۲۰۰۰، ۸۵۵) مطرح کرد دقیقاً اولین سلبریتی‌ای نبود که می‌گفت به کالا تبدیل شده است. این موضوع-سلبریتی به‌مثابه کالا-در جامعه‌شناسی سلبریتی یک  بحث متداول است؛ اما علیرغم این که سلبریتی‌ها درباره آن صحبت ‌می‌کنند، این موضوع به‌ندرت در تحقیقات تجربی نشان داده‌شده و غالباً به شکل انتزاعی و نظری مطرح می‌شود.

ازآنجایی‌که بحث «سلبریتی به‌مثابه کالا» همیشه در نقد گسترده‌تری از سرمایه‌داری مطرح می‌شود معمولاً همپوشانی‌ای بین این نگاه و «سلبریتی به‌مثابه آسیب» وجود دارد. برای حمایت از ارتباط بین کالایی شدن و ‌آسیب‌شناسی اغلب به نسخه‌ای از فرضیه تعالی‌زداییِ مکتب فرانکفورت ارجاع داده می شود: وقتی‌که شهروندان خودشان را در اختیار خوشی‌های سهل سرمایه‌داری قرار می‌دهند (رسانه‌های جمعی، مصرف‌گرایی) به‌آسانی [هم] توسط حاکم ستمگر کنترل خواهند شد. (کینگ ۱۹۹۲؛ مارکوس ۱۹۹۱/۱۹۶۴) به همین دلیل کالایی شدن فرد از جمله سلبریتی در نظام سرمایه‌داری، توسط نویسندگان و منتقدان این حوزه آسیب شناسانه دیده شده‌است.

پی. دیوید مارشال[۳۴] (۱۹۹۷) ازجمله کسانی بود که ایده سلبریتی به‌مثابه کالا را  گسترش داد. او معتقد است که کالایی‌شدنِ و  انگشت‌نما شدن سلبریتی صرفاً نشانه قدرت بالای سرمایه‌داری برای کالا کردن همه افراد است؛ بنابراین سلبریتی‌ها تجسّم دو ایدئولوژی مسلط [یعنی]  فردگرائی و سرمایه‌داری بازار در فرهنگ غربی معاصرند و به‌مثابه نشانه‌هایی عمل می‌کنند که از طریق آن‌ها این گفتمان‌های ایدئولوژیک به جمعیت-به مثابه-مخاطب منتقل می‌شود. [سرمایه‌داری] سلبریتی را هم به‌عنوان سرمشق و هم به‌عنوان ابزار- شبیه مسخ توده‌های فرانکفورت – قدرتمند می‌کند (مارشال ۱۹۹۷، ۱۰). روجِک (۲۰۰۱) هم درباره سلبریتی به‌مثابه کالا به استدلال ‌می‌پردازد. در تحلیل او  سلبریتی‌ها محصول کامل بازارهای سرمایه‌داری‌اند، ضمن اینکه جایگزین‌های امروزی خدا و پادشاه هم هستند.

کشمور[۳۵] (۲۰۰۶) هم به این حلقه وارد می‌شود و قبل از آنکه درباره سلبریتی به‌مثابه کالا به استدلال بپردازد شواهدی برای همه موارد (جایگزینی سلبریتی به‌جای خدا، به‌عنوان افیون توده‌ها و به‌عنوان حامل ایدئولوژی) ارائه می‌دهد. سلبریتی‌ها؛ علاوه بر محصول پر زرق‌وبرق فرهنگ مصرفی‌بودن، بزرگ‌ترین تقویت‌کننده‌های آنند-در نگاه کشمور سلبریتی‌ها هم می‌فروشند و هم به فروش می‌رسند. موران[۳۶] (۲۰۰۳) نیز همین نکته را بازگویی می‌کند. سلبریتی‌ها هم اشیاء و هم حامل‌های مصرف‌اند، از طریق تأیید محصول؛ مشوق  و اعتباردهنده به فرهنگ مصرف‌اند حتی وقتی [خودشان] به‌وسیله آن محصول عرضه یا دیده می‌شوند. (کشمور ۲۰۰۶، ۲۶۹)

نوشته‌های اولیه ریچارد دایر[۳۷] پیش از اینها به این دیدگاه پرداخت: [کتاب] ستاره‌های[۳۸] او (۱۹۷۹ ) هم محصول سرمایه‌داری و هم مصداق ایدئولوژی‌های ضروری این نظام است. دایر همچنین مصرف پنهان در کالایی‌شدن را تأیید می‌کند و تصریح می‌کند که هرچند ماشین هالیوود ستاره‌ها را به‌مثابه کالا تولید می‌کند اما این مخاطبان هستند که آن‌ها را مصرف می‌کنند. مخاطبان با واکنش به تجسّم رویاها و نیازهایشان در ستاره‌ها، به تولید سلبریتی  کمک می کنند.-ستاره‌ها از طریق «انتخابات» اقتصادی‌ای که توسط تولیدکنندگان برگزار می‌شود ظهور یافته و مخاطبان هم‌ رأی می‌دهند (۱۹۷۹, ۱۹). [دایر] بعدها در اجسام بهشتی[۳۹](دایر ۱۹۸۶) بیان داشت که مخاطبان؛ ستاره‌ها را متفاوت با نظریه‌پردازان مارکسیست به تصویر می کشند: به‌عبارت‌دیگر صنعت فرهنگ به‌طور کامل ساخت و تفسیر سلبریتی‌ها [توسط مخاطبان] را کنترل نمی‌کند. مخاطبان نقشی فعال در این ساخت دارند و صرفاً مصرف‌کنندگان غفلت زده خوراک فرهنگ پاپ نیستند. آن‌ها تنش بین محصول عمومیِ کالایی شدۀ سلبریتی و شخصیت فردی  او را تشخیص می‌دهند و مشتاقانه‌  به دنبال آن‌اند که درباره ستاره‌ها  یا نقش آنان  به نکته ای موثّق و قابل‌شناسایی دست یابند (دایر ۱۹۸۶، ۴–۵). البته در نظر گرفتن طرف دیگر یعنی مصرف‌کننده در بحث کالایی‌شدن، راه را برای تحقیق درباره «مخاطب فعال» در دهه ۱۹۹۰ (نظیر جنکینز ۱۹۹۲ و بیکن اسمیت ۱۹۹۲) هموار کرد.

تیلور کاون[۴۰] (۲۰۰۰)  تمایل دارد مزایای ممکن جامعه‌ای را در نظر بگیرد که در آن سلبریتی یک کالاست و شهرت از لیاقت جداست: در «اقتصاد شهرت»، برخی صفات که برای قضاوت هواداران ضروری است (نظیر ناپخته، سرکش یا عجیب‌وغریب بودن) ممکن است در مقابل لیاقت پیش رود (۲۳). این تفکیک برای کاون مسئله‌ای ضروری نیست اما هواداران در تفکیک این دو شهرت را انتخاب می‌کنند. عمدتا به این دلیل که آن‌ها از کمّیت و تنوع فزاینده شهرت منتفع می گردند(۳۶). برای کاون یک اقتصاد مبتنی بر شهرت ‌می‌تواند مشوق خلاقیت و موفقیت باشد. چراکه دورنمای شهرت به‌عنوان یک کالای باارزش می‌تواند محرک افراد باشد.

در نهایت رزماری کمب[۴۱] (۱۹۹۲) پرسش‌هایی حقوقی درباره کالایی‌شدن سلبریتی‌ها مطرح می‌کند: چه کسی صاحب سلبریتی‌هاست؟ چه کسی نویسنده آن‌هاست؟ چه کسی دقیقا اختیار و کنترل آن‌ها را در دست دارد؟  زیرا عوامل مختلفی در تولید سلبریتی نقش دارند و خوانش‌ها و بازنویسی‌های ویرانگری از آنها وجود دارد. به عنوان مثال: (جعل قصه توسط هواداران یا جعل هویت سلبریتی‌ها). او معتقد است که سلبریتی‌ها نباید حق انحصاری بر تصاویر خودشان داشته باشند. کمب سلبریتی را به‌مثابه یک کالا و در همین راستا بسیار سودآور شناسایی می‌کند. وقتی‌که قانون از حقوق سلبریتی یا همین کالای سودآور محافظت می‌کند هر نوع اقتباسی ‌می‌تواند «سرقت» قلمداد شود، اما اقتباس کنندگان می‌توانند این  موضوع را «اقتباسی آزاد» بنامند که توسط قانون هم محافظت می‌شود. کمب استدلال می‌کند که این تناقض ناشی از عملکرد قوانین مدرن در جهانی پسامدرن است.-تفکیک بین منافع عمومی در آزادی بیان و منافع مالکیت خصوصی در یک فرهنگ رسانه‌ای شده در هم می‌شکند، جایی که  اخبار سلبریتیِ کالایی شده  منبعی می‌شو د که در دسترس همه قرار دارد .

و بعد؟

 علیرغم نقدهایی که نسبت به این  نظرات دارم، حقیقتاً در آن‌ها خطایی نمی بینم.  هریک از این موارد می تواند موضوعی برای توسعه کامل جامعه‌شناسی سلبریتی باشد؛ اما تا آن زمان، این دیدگاه‌ها با تمرکز بر موضوعات خاص؛ به قیمت از دست رفتن موضوعات دیگر، به انحراف این مسیر کمک می‌کنند؛ بنابراین برای حرکت در جهت توسعه کامل جامعه‌شناسی سلبریتی چه باید کرد؟

لازم است تا بر معنا و بر رویه‌های بومی معناسازی پیرامون عنوان سلبریتی تمرکز شود. به‌جای فرض یا القای بدترین ها با انتخاب یک عنوان یا برساخت فرضیه‌ها، تحقیق درباره سلبریتی باید کمترین حد ممکن را فرض یا القا کند. برخورداری از روحی کاشف و تمرکز بر مسائل مربوط به معنا برای رسیدن به درکی مفید از ماهیت سلبریتی ضروری است. عقاید یک گروه نسبتاً کوچک از دانشمندان و منتقدان علوم اجتماعی لزوماً بیانگر تجارب زیسته میلیون‌ها نفری نیست که در فرهنگ روزمره سلبریتی غوطه‌ورند. معنی سلبریتی برای مردمی که آن را تولید می‌کنند، مصرف می‌کنند، با آن درگیرند و با آن زندگی می‌کنند چیست؟ هر تمرکزی که  به درک تنوع و پیچیدگی معنای ساخته‌شده توسط این مشارکت‌کنندگان منجر شود بدون این که آن را آسیب‌شناختی و  احساسی کرده، یا بیش‌ازحد ساده‌سازی کند برای مطالعه پدیده سلبریتی کلیدی خواهد بود (آلاماتزا ۱۹۶۹).

جاشوآ گامسون[۴۲] برای درکی قدرتمندانه از فرهنگ سلبریتی معاصر در ادعاهایی بر شهرت[۴۳]  (۱۹۹۴)،  الگویی ارائه ‌می‌دهد. او از این پیش‌فرض پرهیز می‌کند که تبدیل‌شدن فرهنگ سلبریتی به یک پرسش؛  به جای اینکه یک پاسخ قلمداد شود، آن را سطحی یا بی‌بنیاد می‌کند. همچنین پرسش او  این نیست که آیا سلبریتی یک آسیب است یا نه- بلکه آن است که معنای سلبریتی چیست؟ این مساله موضوعی برای کنکاش می‌شود تا اینکه فرضیه‌ای بدون واکاوی باشد. راهبرد روش‌شناختی او بر تعامل بین متن سلبریتی، تولیدکنندگان و خوانندگان/مصرف‌کنندگانش و معانی ای که  از این تعامل  حاصل می‌شود قرار دارد.  بهره گیری او از  راهبردهای چندگانه جمع‌آوری داده به‌عنوان بخشی از رویکردِ نظریه زمینه‌ای این فرصت را به او  می دهد تا از منظر تجربی درباره  مسائل مختلف بحث کند بدون آنکه ظاهراً موضعی پیشینی درباره آن‌ها  داشته باشد. در نهایت او می‌پذیرد که [ممکن است] همانند هرکس دیگری[او نیز] افسون سلبریتی‌ها شود،  مساله ای که تعداد کمی از نویسندگان حاضرند به آن اعتراف کنند. اما این افسون  بدین  معنا است که او برتر و بالاتر از مطالعه شوندگان قرار نمی‌گیرد بلکه همراه آن‌هاست چراکه آن‌ها ‌می‌خواهند سلبریتی را درک کنند.

اثر گامسون همچنین سلبریتی را به‌مثابه یک کالا از منظر مخاطبِ معناساز بررسی می‌کند. او قبول می‌کند که «سلبریتی قطعاً صنعتی شده است و مردم قطعاً کالایی شده‌اند» (گامسون ۱۹۹۴، ۷۸)؛ اما مصرف واقعی کالاهای سلبریتی بسیار پیچیده‌تر از  بحث «فریب توده» های آدورنو و هورکهایمر[۴۴] است. بیشتر مخاطبان؛ مرزی را که در آن سلبریتی یک برساخت تجاری است تشخیص می‌دهند، تشخیصی که به نظر  می رسد با توانایی آنان در لذت بردن از مصرف آن تداخلی نداشته باشد (گامسون ۱۹۹۴، ۱۴۸). درک آنان از ماهیت برساخت شده سلبریتی به‌مثابه محصول؛ با فرآیندهای معناسازی درهم‌تنیده شده و بخشی از آن لذتِ ناشی از مصرف سلبریتی شده است (۱۵۶). او دریافت که «مخاطبان با  تجهیز به شناخت فرایند، نیازی ندارند به هوچیگری معتقد یا بی‌اعتقاد باشند، فقط از آن لذت ‌می‌برند»(گامسون ۱۹۹۲، ۱۷). گامسون یکی از معدود محققانی است که در عین اذعان به کالایی شدن سلبریتی، آن را آسیب‌شناختی نکرده است و من این امر را به این واقعیت نسبت می‌دهم که او در جستجوی بینش مخاطب واقعی است و از این داده به‌عنوان زمینۀ نتیجه‌گیری‌اش استفاده می‌کند.

سایر رویکردهای معنامحور به سلبریتی سعی می‌کنند از برخی مسائل مربوط به پیش‌فرض و تلقین که قبلا  گفته شد دوری کنند. برای مثال تیموتی دوجال[۴۵] (۲۰۰۰) دامنه هیجانات بروز یافتۀ هواداران را نسبت به سلبریتی‌ها؛ به‌ویژه زمانی که سلبریتی‌ها در زندگی روزمره خود با مشکل  یا یک تراژدی مواجه می‌شوند نشان ‌می‌دهد. هواداران بین زندگی خودشان و ستارگان پیوند ایجاد کرده و علیرغم  عدم دسترسی، بین انواع آن‌ها ارتباط برقرار می‌کنند (دوجال برای ارائه این استدلال به مورن ۱۹۶۰ اشاره می‌کند[vi]). فریزر و براون[۴۶] (۲۰۰۲) با هواداران و بازیگران نقش الویس مصاحبه می‌کنند تا روش‌هایی را که  آنها با  افراد مشهور خیال‌پردازی و احساس هویت می‌کنند نشان دهند. وانینی[۴۷] (۲۰۰۴) راه‌هایی را بررسی می‌کند که در آن هواداران؛ تعاریفی از ستارۀ [موسیقی] پاپ؛ آوریل لاوین[۴۸] برساخته و ارائه می‌دهند که با هر نوع معانی هژمونیکی که او تجسم آن است، متناقض و متضاد  به نظر می رسد. کار خود من (فریس ۲۰۰۴) تلاشی است بر رویکرد زمینه‌ای تجربی و معنامحور به سلبریتی، و تحلیل هنجارهای احساسی و تعاملی که در مواجهه چهره به چهره سلبریتی‌ها و مردم معمولی وجود دارد.

پاتریشیا و پیتر آدلر[۴۹] (۱۹۸۹)   نسبت به  پیشرفت «خودِ شکوفاشده» در بین ورزشکاران  رده‌های بالا رویکردی زمینه ای اتخاذ کردند. بسکتبالیست‌ها ضمن تجربه شهرت و تعامل با کسانی که آن‌ها را این‌گونه می‌بینند برداشت شان از هویت تغییر می‌یابد و به پیامدهای-مثبت و منفی- سلبریتی پی می‌برند. حتی دیوید گیلز[۵۰]، روان‌شناس (۲۰۰۰) استدلال می‌کند که شهرت به‌جای آنکه وضعیتی غیرمتغیر دیده شود باید به‌عنوان یک فرایند پویا تعریف شود. -او این ایده را مطرح می‌کند که شهرت و سلبریتی به شکل رابطه ای گسترش می یابند و اینکه ظهور شهرت و سلبریتی به زندگی افراد موجب تحول خود و ارتباط آنها با دیگران می‌شود.

درحالی‌که هیچ‌کدام از این  عوامل علیه سلبریتی به‌مثابه آسیب یا کالا  عمل نمی‌کنند هیچ‌ یک از  این محققان نیز استدلالی در خصوص وجود پیشینی این صفات در داده‌هایشان ندارند.  برعکس، آن‌ها اجازه می‌دهند تا معنای سلبریتی با غور در داده‌ها و تمرکز بر رفتارهای تعاملی اعضا حاصل شود. در نهایت ممکن است هم سلبریتی و هم منبع طمّاع آن [یعنی] سرمایه‌داری رسوا شوند. آغاز مسیر با این پیش‌فرض‌ها می‌تواند محققان را از سایر معانی این پدیده دور کند. از این‌رو  به نظر می آید که رویکردی معنامحور به درک سلبریتی و گسترش تمام و کمال این موضوع درعرصه های مختلف، ضرورت جامعه امروز است.

علاوه بر تمرکز وسیع بر معنا، دو کمبود عمده دیگر در ادبیات فعلی سلبریتی وجود دارد: نخست جدایی گزینی انواع مختلف سلبریتی در این عرصه است. به نظر می‌رسد که محققان خودشان را در یک نظام سلبریتی‌ مشخص (نظیر ورزشی‌ها، موسیقی یا حتی سلبریتی‌های ادبی) محدود کرده‌اند، یا درباره سلبریتی به عنوان یک نظام کلی صحبت می کنند که انواع سلبریتی‌ها را دربرمی‌گیرد. این مقاله نگاه اخیر را دارد و با  انواع سلبریتی‌ها  درون مقوله‌ای که آزادانه‌تر ترسیم شده، مواجه شده‌است. هر دو  راهبرد از این پرسش اساسی که چگونه سلبریتی ها در ساختارهای گونه گون با هم پیوند دارند، پرهیزکرده است. آیا سلبریتی‌های ورزشی با سلبریتی‌های تلویزیون فرق دارند؟ اگر چنین است چگونه؟ در مجموع صفات مشترک آن‌ها چیست؟ به‌طور مشابهی، در یک ساختار بزرگ سلبریتی محور، می‌تواند خرده  ساختارهایی نظیر راک، جاز، یا ژانرهای کانتری[vii]  درون کسب‌وکار موسیقی وجود داشته باشد. چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی بین انواع ریزتر سلبریتی وجود دارد؟ مقایسه منظم انواع مختلف  ساختارهای سلبریتی یکی از حلقه های مفقوده این عرصه است که هم‌اکنون وجود دارد.

یکی دیگر از خلأهای مهم در ادبیات علمی سلبریتی  به  زمینه تحقیق  در موضوعات مطالعه شوندگان/پاسخگویان بازمی‌گردد. البته برای این خلأ دلیلی وجود دارد و آن موضوع دسترسی است. سلبریتی‌ها و گردانندگان آن‌ها  تلاش می‌کنند تا بین ستاره‌ها و کسانی که می‌خواهند با آن‌ها در تماس باشند موانعی ایجاد کنند (فریس ۲۰۰۵). دسترسی فقط از طریق دروازه بانان رسمی نظیر آژانس‌ها، مدیران یا کادر حفاظتی است و تنها زمانی امکان‌پذیر است که از نظر  آنها هدف از تماس ضروری به نظر برسد. سلبریتی‌ها به دلیل مسائل مربوط به مراقبت از حریم خصوصی، به مشارکت در تحقیق به‌عنوان موضوع مطالعه شونده/پاسخگو  بدگمان‌اند.-حتی به‌شرط تضمین علمی محرمانه ماندن، ریسک درج اطلاعات خیلی بالاست.

به نظر می‌رسد که دسترسی مشروع به سلبریتی‌ها به کسانی محدود می‌شود که در زندگی کاری آن‌ها دخیل‌اند (تولیدکنندگان، کارگردانان، هم‌بازی ها و همکاران) و روزنامه‌نگارانی که از مجاری مناسب برای مصاحبه‌های مجوزدار ورود می کنند. عموماً محققان در لیست آن‌ها قرار ندارند و حتی ممکن است به دلیل مسائل مربوط به «مطالعه از بالا»[viii]  تعمداً از دسترسی دور نگه‌داشته شوند (لافلند و لافلند ۱۹۹۵؛ اشنایدر ۱۹۹۳). این شرم ‌آور است؛ چراکه مزایای بالقوه جستجوی چنین دسترسی ای به‌شدت پربار خواهد بود. این مزایا شامل پاسخ دادن به سؤالاتی درباره تجارب سلبریتی شدن و یک سلبریتی بودن و همچنین فرایندهای مربوط به حفظ موقعیت سلبریتی  می شود. کاری که هنوز هیچ محققی نتوانسته است انجام دهد. شاید روزی جامعه‌شناسی باشد که «شایستگی  لازم» را برای مطالعه  سلبریتی به این طریق داشته باشد.(گارفینکل- وایدر ۱۹۹۲)

تا  به امروز، یونگ و پینسکی (۲۰۰۶) تنها محققانی هستند که به شکل موفقیت‌آمیزی از سلبریتی‌ها به‌عنوان موضوعات تحقیق استفاده کرده‌اند، شوخی‌های پینسکی در [برنامه]لاولاین، دسترسی فوق‌العاده‌ای برای بیشتر محققان  فراهم می کند که معمولا امکان پذیر نیست. یونگ و پینسکی  راهبرد رضایت شفاهی از مطالعه شوندگان را به کار  گرفته اند.-برای دوری جستن از   هر نوع  سند مکتوب مشارکتی، هیچ رضایت‌نامه کتبی امضا نشده. به‌علاوه محققان به مطالعه شوندگان اجازه می‌دهند تا پیمایش‌های تکمیل‌شده‌شان را درون پیمایش‌های تکمیل‌شده دیگری قرار دهند که پس‌ازآن به‌وسیله سلبریتی‌ها بُر خورده و کنترل می‌شود تا این اطمینان حاصل شود که هیچ نشانه قابل‌تشخیصی وجود ندارد (۲۰۰۰، ۴۶). این احتیاط‌های روش‌شناختی در کنار محدودیت دسترسی به سلبریتی‌ها که با جایگاه پینسکی هم به‌عنوان یک برنامه‌ساز رادیویی و هم یک محقق تحقیقات پزشکی مرتبط  است، آن را به یک تحقیق غیرمتعارف  تبدیل کرده است. من  فقط می‌توانم امیدوار باشم که سایر محققان نیز با فرضیه‌ها و پرسش‌های تحقیقاتی دیگری، برای پر کردن این خلأ مهم، به سلبریتی‌ها دسترسی داشته باشند. معناسازی باید در  دوسوی طیف سلبریتی-مخاطب اتفاق  بیفتد و محققان نباید از پاسخگویان/مطالعه شوندگان سلبریتی به این دلیل که دسترسی به آنان دشوار است غافل شوند.

نتیجه‌گیری

جامعه‌شناسی شهرت و سلبریتی عرصه‌ای در حال رشد و پویاست. نظیر هر عرصه مطالعاتی در حال گسترش، جریان‌های برجسته‌ای در این بین وجود دارد، همان‌طور که فقدان‌های آشکاری نیز وجود دارد. هر چه این عرصه بالغ‌تر شود نقصان‌های آن برطرف خواهد شد و تنوع خواهد یافت.  با واکاوی وسیع یک پدیده اجتماعی شگفت‌انگیز؛ دو لایه فعلی به جریان‌های متعدد منجر خواهد شد. سلبریتی عنوانی بود که جامعه شناسان  ابتدا توجه کمی به آن نشان می‌دادند و حتی  پرداختن به آن را بی‌معنی و ناخوشایند می‌دانستند. هم‌اکنون  نیز می‌توان این موضوع را مشاهده کرد، نگاه ما هنوز هم بیانگر مذمت اولیه این عنوان است: سلبریتی یا در ذات خود آسیب است و یا محصول یک سیستم ناقص (سرمایه‌داری) است. ولی ‌می‌تواند مسئله یابی شود، بدون آنکه آسیب ببیند، همان‌ گونه که برخی از محققان معاصر آشکارا این رویکرد را در پیش گرفته اند.

مشخصاً، تمرکز بر مطالعات سیستماتیک مبتنی بر تجربه و معنامحوری شهرت  سلبریتی می‌تواند به شکوفایی این عرصه کمک کند، به‌گونه‌ای که آن را به ‌رویکردی جدّی در زمینه تحقیقات جامعه‌شناختی رشد و ارتقا  دهد. در همین راستا، من می‌خواهم محققان جوان را تشویق کنم تا بدون هیچ بیم و هراسی علایقشان را در این  زمینه دنبال کنند.  زمانی‌که من دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم احساس مبهم و ناگفته‌ای وجود داشت مبنی بر این که من با انتخاب موضوع فرهنگ ‌عامه‌پسند نظیر شهرت و سلبریتی باید حکم مرگ حرفه‌ایم را امضا کنم، ولی امروزه دیگر این‌گونه نیست؛ و همان‌طور که هر جامعه‌شناسی ‌می‌داند تعداد، مایه قوت است.-پس به ما بپیوندید.

شرح حالی کوتاه:

کری فریس، شهرت را به‌مثابه نظامی کمتربررسی‌شده از قدرت اجتماعی در جامعه معاصر می‌داند. او با اتخاذ روش‌های مردمنگارانه و نیز رویکرد کنش متقابل نمادین، در زمینه جامعه‌شناسی شهرت تحقیق می‌کند. مطالعات پیشین او، شامل تحلیل‌هایی از روابط هوادار-سلبریتی، منظرهای سلبریتی و تعقیب‌کنندگان سمج سلبریتی می‌شود. پروژه فعلی او درباره جعل کنندگان حرفه‌ای هویت سلبریتی‌ها است. او در کنار جیل استاین[۵۱]، نویسنده کتاب «جهان واقعی: مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی[۵۲]»  بود که در ژانویه ۲۰۰۸ توسط کمپانی دبلیو.دبلیو نورتون[۵۳]  عرضه شد. فریس هم‌اکنون در دانشگاه ایلی نویز شمالی تدریس می‌کند، جایی که مهمانی های افسانه ای پایان ترمش را برگزار می کند. او  مدرک کارشناسی  خود در جامعه‌شناسی را از کالج پامونا و  کارشناسی ارشد و دکترای خود را در  این رشته از دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس دریافت کرده است.

 

[۱] این مقاله ترجمه منبع زیر است:

Ferris, K. O. (2007). The sociology of celebrity. Sociology Compass, ۱(۱), ۳۷۱-۳۸۴.

https://doi.org/10.1111/j.1751-9020.2007.00019.x

 

[۲] Kerry O. Ferris

[۳] Eric Schulman

[۴] Lewinsky unite

[۵] Monica Lewinsky

[۶] Marisa Tomei

[۷] micro-Lewinsky

[۸] فهرستی که طبق آن بازیگران هالیوود طبقه بندی شده اند.م.

[۹] Annals of Improbable Research

[۱۰] IgNoble Prize

[۱۱] Max Weber

[۱۲] C. Wright Mills

[۱۳] celebutante

[۱۴] Schneider

[۱۵] Miles

[۱۶] professional celebrities

[۱۷] Klopp

[۱۸] great man

[۱۹] pathology

[۲۰] Neal Gabler

[۲۱] Halpern

[۲۲] Braudy

[۲۳] Kaminer

[۲۴] West

[۲۵] Milner

[۲۶] Young

[۲۷] Pinsky

[۲۸] Lynn McCutcheon

[۲۹] specter of stalking

[۳۰] Halpern

[۳۱] Fame Junkies

[۳۲] people

[۳۳] Sinead O’Connor

[۳۴] P. David Marshall

[۳۵] Cashmore

[۳۶] Moeran

[۳۷] Richard Dyer

[۳۸] Stars

[۳۹] Heavenly Bodies

[۴۰] Tyler Cowen

[۴۱] Rosemary Coombe

[۴۲] Joshua Gamson

[۴۳] Claims to Fame

[۴۴] Theodor W. Adorno & Max Horkheimer

[۴۵] Timothy Dugdale

[۴۶] Fraser and Brown

[۴۷] Vannini

[۴۸] Avril Lavigne

[۴۹] Patricia and Peter Adler

[۵۰] David Giles

[۵۱] Jill Stein

[۵۲] The Real World: An Introduction to Sociology

[۵۳] W. W. Norton and Company

[i] در این مقاله  شهرت و سلبریتی را تا اندازه ی به‌جای یکدیگر استفاده خواهم کرد، عمدتاً به این دلیل که در  ادبیات مرتبطی که در این مقاله آنها را مرور خواهم کرد کاربرد‌های بسیار متنوعی از هر واژه وجود دارد. مطالعات مختلف، طبقات مختلفی از افراد را ذیل مفهوم سلبریتی قرار داده اند.-ستارگان راک، بازیگران فیلم، قهرمانان ورزشی، سوپرمدل‌ها، سیاستمداران، چهره‌های ادبی و مذهبی، همگی از جانب محققان به‌عنوان سلبریتی قلمداد شده‌اند. ولی بسیاری از محققان تلاش کرده‌اند تا  کاربرد خود از این واژه‌ها را «عملیاتی» و به طریقی این‌ها را از یکدیگر تفکیک کنند. به نظر می‌رسد که مرز اجماع[بین محققان] موقتی بودن و قائم بذات بودن باشد: شهرت دارای  شرایط پایدارتری است درحالی‌که سلبریتی صرفاً ممکن است درخششی کوتاه‌مدت باشد- که برودی (۱۹۹۶/۱۹۹۷، ۵۹۹) آن را «شهرت بدون تاریخ» می‌نامد. و شهرت به دلیل قوام، بیشتر دوام دارد-این احتمالا نوعی موفقیت واجدشرایط باشد، درحالی‌که سلبریتی‌ها صرفاً به دلیل معروف‌بودگی مشهورند. (بورستین ۱۹۶۱، ۵۷) هرچند معانی ممکن است با هم تفاوت داشته باشند اما شهرت و سلبریتی با هم عرصه‌ای واحد برای تحقیق‌اند.

 

[ii] منظومه‌ای حماسی متعلق به سده یکم پیش از میلاد. م.

[iii] David Chapman نام قاتل جان لنون خواننده مشهور امریکایی. م.

[iv] John Hinckley او به رئیس جمهور امریکا، رونالد ریگان شلیک کرد تا عشق خیالی‌اش را به جودی فاستر اثبات کند.م.

[v] Loveline برنامه‌ای رادیویی که ستارگان در آن حضور ‌می‌یافتند. م

[vi] به کتاب  «ستاره ها» اثر ادگار مورن اشاره دارد.م.

[vii] موسیقی کانتری (به انگلیسیcountry music ) گونه‌ای از موسیقی محلی آمریکا است که به صورت گسترده در بسیاری از ایالت‌ها نواخته  می شود و طرفداران بسیاری دارد. م.

[viii] : ‘studying up’ اصطلاحی که توسط لورا نادر به کار رفت. او معتقد بود که انسان‌شناسی در ریشه‌یابی دلایل عقب‌ماندگی صرفاً نباید به مطالعه از پایین اجتماع (studying down ) و مردمان عادی بپردازد  بلکه باید سطوح بالا نظیر یقه سفیدان، عملکرد موسسات اقتصادی و ثروتمندان را نیز مد نظر داشته باشد. م.