انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

درباره عمران صلاحى

شعر مثل گریه،شعر مثل خنده

ساره دستاران

عمران صلاحى شاعر و عمران صلاحى طنزپرداز؛ شعر را براى دل خود می‌نویسد و طنز را براى دل دیگران. براى او شعر مثل صاعقه ناگهان می‌زند، بی‌آنکه خبر کند، پشت چراغ‌قرمز و یا هر جاى دیگر. طنز را اما با تصمیم قبلى می‌نویسد و با تفکر…….

– عمران صلاحى، شاعر و طنزپرداز

– متولد دهم اسفند ۱۳۲۵ در تهران

– وی با گل‌آقا با نام‌های مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، پیت حلبی، آب‌حوضی، زنبور، بچهٔ جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و… و نشریه بخارا همکاری داشت

کتابشناسى:

طنزآوران امروز ایران (با همکارى بیژن اسدى پور)، گریه در آب ‎/ قطارى در مه‎/ ایستگاه بین راه‎/ هفدهم ‎/ پنجره دن داش گلیر‎/ رؤیاهاى مرد نیلوفرى‎/ شاید باور نکنید (سوئد)‎/ یک لب و هزار خنده‎/ حالا حکایت ماست ‎/ آى نسیم سحرى‎/ ناگاه یک نگاه‎/ ملانصرالدین‎/ از گلستان من ببر ورقى‎/ باران پنهان‎/ هزار و یک آینه‎/ آیناکیمى‎/ اولین تپش‌های عاشقانه قلبم (نامه‌های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور با کامیاپورشاپور)‎/ خنده سازان و خنده پردازان ‎/ گزینه اشعار طنزآمیز‎/ عملیات عمرانى‎/ مرا به نام کوچکم صدا بزن

گاهى با هم در پیاده‌رو راه می‌روند و گاه از هم جدا می‌شوند.
عمران صلاحى شاعر و عمران صلاحى طنزپرداز؛ شعر را براى دل خود می‌نویسد و طنز را براى دل دیگران. براى او شعر مثل صاعقه ناگهان می‌زند، بی‌آنکه خبر کند، پشت چراغ‌قرمز و یا هر جاى دیگر. طنز را اما با تصمیم قبلى می‌نویسد و با تفکر.
عمران صلاحى برخلاف طنزهایش که از او تصویرى دیگرگونه می‌دهد، آرام و ساکت است. خودش هم می‌گوید: «از طنزهایى که می‌نویسم، شاید فکر می‌کنند از درودیوار بالا می‌روم. درحالی‌که این‌طور نیست، پایش بیفتد، شلوغ می‌کنم، اما کلاً آدم ساکتى هستم.»
آن‌قدر کم رو و خجالتى است که تا حالا نشده سراغ یک ناشر برود و بخواهد کتابش را چاپ کنند. به همین خاطر بعد از انقلاب نزدیک بیست سال هیچ کتاب شعرى از او درنیامده است. چاپ بقیه کتاب‌هایش هم به درخواست دوستان و ناشران بوده و حالا از اینکه چهل دفتر شعر چاپ‌نشده دارد، اصلاً ناراحت نیست. همین‌که شعرى بگوید، مدت‌ها احساس آرامش می‌کند، مثل گریه که آدم را سبک می‌کند.
زمانى فقط دوست داشته بنویسد و به هر بهانه‌ای کاغذ سیاه می‌کرده. مقدار زیادى از آذربایجانى و ترکى استانبولى ترجمه کرده که کمتر ارائه داده و شعرهاى زیادى دارد که جز خودش کسى آن‌ها را نخوانده است. البته تعصب خاصى هم روى قالب‌های شعرى ندارد و می‌گوید مجموعه شعرهاى کلاسیکش دیوانى می‌شود، تقریباً به اندازه دیوان عماد خراسانى!
صلاحى کار شعر و شاعرى را از مدرسه شروع کرده، با انتقادهاى اجتماعى و پند و اندرز. آن زمان مطلقاً شعر نو را نمی‌شناخت و اولین شاعرانى که با آن‌ها آشنا شد، پروین اعتصامى، ایرج میرزا و شهریار بودند. به‌واسطه جزوه‌های ارزان‌قیمتی که از کنار خیابان می‌خرید، در دبیرستان، شعرى در باب پند و اندرز نوشت به خواست دبیر ادبیاتش ـ سید عبدالعظیم فیاض ـ که با استقبال روبرو شد و اگر تشویق‌های معلم نبود، شاید راه دیگرى جز شاعرى در پیش می‌گرفت. نخستین شعرى که از او به چاپ رسید، در مجله «اطلاعات کودکان» بود، مثنوى «باد پاییزى» با شروعى این‌چنین: «باد پاییزى بریزد برگ گل ‎/ بلبلان آزرده‌اند از مرگ گل» و زمستان همان سال ۱۳۴۰ بود که شبى پدر عمران که کارمند راه‌آهن بود، رفت بی‌آنکه برگردد: «می‌رفت قطار و مرد می‌ماند ‎/ این بار قطار ماند و او رفت». با رفتن پدر، بار زندگى بر دوش پسر بزرگ خانواده افتاد. همان سال از تبریز به تهران آمدند و همین ناملایمات و تلخی‌ها باعث می‌شد تا عمران خود را با شعر تسکین دهد و بی‌آنکه به فکر چاپ آن‌ها باشد، تنها در پى رسیدن به آرامش بود.
در آن سال‌ها، عمران صلاحى هیچ شاعرى را از نزدیک ندیده بود. آرزویش این بود که ببیند شاعر جماعت چه شکلى دارد و از سال ۴۲ بود که پایش به انجمن‌های ادبى باز شد. دوچرخه پنچر شده، عمران ساکن جوادیه را به مغازه دوچرخه‌سازی رساند و رحمان ندایى که درودیوار مغازه‌اش پر بود از شعرهایى که با خط خوش نوشته بود. دیگر هر وقت دوچرخه‌اش پنچر می‌شد، به این مغازه می‌رفت، براى پنچرگیرى و شعرخوانى. از طریق این دوست به انجمن‌های ادبى رسید. اولین انجمن، انجمن ادبى صائب بود به ریاست استاد عباس فرات که دبیرش خلیل سامانى با تخلص «موج» بود. عمران صلاحى در پى رسیدن دعوت‌نامه‌ای، راهى خیابان نواب شد. زود رسیده و پشت در مانده بود. پیرمردى با کیف چرمى از راه رسید و وقتى فهمید عمران صلاحى منتظر آقاى «موج» است، گفت: «من فرات هستم، فرات که بدون موج نمی‌شود. حتماً الآن پیدایش می‌شود.» خلیل سامانى از سر کوچه رسید و عمران صلاحى حالا دیگر شاعران را از نزدیک می‌دید.
آن روزها در قالب‌های کلاسیک شعر می‌گفت و با مضامینى که هر کس می‌خواند، فکر می‌کرد شعرهاى یک پیرمرد است. بعدها به مضامین عاشقانه رسید و شعر نو که آن را از روى لج و لجبازى شروع کرد. حسین منزوى که رفیق گرمابه و گلستانش بود، زودتر از او شعر نو را کشف کرده بود. شب‌ها که از انجمن‌های ادبى به خانه برمی‌گشتند، منزوى شعرهایى از اخوان ثالث، شاملو و نیما می‌خواند و عمران صلاحى که هم‌نشین پیروپاتال‌های دشمن شعر نو در انجمن‌های ادبى بود، چندان توجهى به شعر نو نداشت، تا اینکه شبى منزوى به او گفت: «تو چون نمی‌توانی شعر نو بگویى، مخالفت می‌کنی.» همان شب بود که صلاحى شعر «سپیده‌دم» را در قالب نیمایى نوشت، سال ۱۳۴۵. حالا می‌گوید: «از طنز روزگار این است که منزوى که آن زمان مدافع شعر نو و نیمایى بود، به‌عنوان غزل‌سرا شناخته‌شده و من که دیرتر این شعر را شناختم، به‌عنوان شاعر نو پرداز شناخته می‌شوم.» عمران صلاحى و حسین منزوى که هر دو متولد سال ۱۳۲۵ اند، در محله جوادیه به هم رسیدند. منزوى دانشجو بود و صلاحى که سه سال رفوزه شده بود، همچنان دانش‌آموز. منزوى را ترک دوچرخه خود می‌نشاند تا میدان راه‌آهن و حالا حضور دو جوان لاغر ناشناس زیر چترى در ظهیرالدوله، در عکس‌های مربوط به تشییع‌جنازه فروغ، نشانى است از رفاقت چهل‌ساله عمران صلاحى و حسین منزوى که او نیز هم‌سفر مرگ شد در روزهاى میانى اردیبهشت‌ماه امسال.
سال ۱۳۴۵ براى عمران صلاحى نقطه عطفى در زندگى هنری‌اش بود: سرودن شعر نو به فارس و ترکى، همکارى با توفیق و آشنایى با پرویز شاپور. شعر «بچه جوادیه» پاى صلاحى را به روزنامه فکاهى توفیق باز کرد، عضو هیئت تحریریه توفیق شد و با اسامى مستعار بچه جوادیه، ابوطیاره، ابوقراضه، مراد، زرشک، زنبور و چند امضاى دیگر در این روزنامه مطلب می‌نوشت. شعر گفتن در توفیق را کار ادارى خود مى‌داند که چندان الهامى در پی‌اش نبوده و به این خاطر این نوع کارها را شعر نمی‌نامد. می‌گوید بیشتر کارهایى بوده از سر تفنن.
صلاحى گاهى هم زیرزیرکى کاریکاتور می‌کشد؛ گاه که در کافه‌ای نشسته، بعضى چهره‌ها به نظرش براى کاریکاتور مناسب‌اند. زمانى این کار را جدى گرفته تا جایى که خسرو گلسرخى در «کیهان سال»، در معرفى کاریکاتوریست‌های معاصر، در کنار نام‌هایی چون پرویز شاپور، کامبیز درم بخش، اردشیر محصص و جواد مجابى، نام عمران صلاحى را نیز آورده است که حالا می‌گوید اگر این کار را جدى می‌گرفت، شاید به جایى می‌رسید. در «خوشه» با پرویز شاپور کارهاى مشترکى دارد، شرح از شاپور بوده و طرح از صلاحى. طرح‌های «طنزآوران امروز ایران» نیز که با همکارى بیژن اسدى پور منتشر شد، از خود صلاحى است. همچنین طرح چهره‌های «یک لب و هزار خنده» که از ترس، امضایى پای‌کارها نگذاشته است. بعضى طرح‌ها خیلى هم شبیه نشده‌اند و او نخواسته اثر جرمى از خود برجا بگذارد. این‌چنین بود که کار نوشتن را ادامه داد و حالا دو روز در هفته در گل‌آقا مشغول است و هر روز در شوراى عالى ویرایش. صلاحى سال‌ها کارمند صداوسیما بوده است، با حکم ادارى ویراستارى. بعد از اینکه از سربازى برمی‌گردد، به دعوت نادر نادر پور به همکارى با گروه ادب رادیوتلویزیون می‌پردازد. در رادیو با محمد قاضى، رضاى سید حسینی، حسینعلى هروى و دیگران آشنا می‌شود. در گروه ادب امروز بخش‌های طنز را می‌نویسد و برنامه مستقلى هم با عنوان «زیر دندان طنز» تهیه می‌کند. آخرین سمتش هم مسؤولیت کتابخانه سروش بوده و در سال ،۷۵ به گفته خودش به «افتخار» بازنشستگى نائل می‌شود. او علاوه بر دوستى و هم‌نشینی یازده‌ساله در جلساتى با کاظم سادات اشکورى، محمد محمدعلى، اسماعیل رها، جواد مجابى، محمدمختارى، غلامحسین نصیرى پور، حمیدرضا رحیمى، عظیم خلیلى، احمد محیط، فرامرز سلیمانى و على باباچاهى که گاه‌گاهی در این جلسات شرکت می‌کرد، از دوستى با شاملو و مفتون امینى نیز به نیکى یاد می‌کند که همواره آن‌ها را دوست داشته است.
دوست همیشگى عمران صلاحى البته شعر است که همواره با او مهربان بوده و زود زود به او سر زده است. هفته و ماهى نیست که شعر نگفته باشد. هرچند بعضى وقت‌ها می‌آید، در می‌زند و وقتى از او پذیرایى نشود قهر می‌کند و می‌رود. شاعر، این روزها با کمبود وقت روبروست. در حال دویدن، در کوچه، خیابان، زیر درخت و مطب دکتر طنزهاى مطبوعات را می‌نویسد و براى شعر باید خلوت و آرامشى داشته باشد که بزرگ‌ترین مشکلش همین نداشتن خلوت است تا بنشیند، از فرشته مهربان شعر پذیرایى کند و مثل گریه که آدم را تسکین می‌دهد، شعرى بنویسد که رهایی‌بخش جانش باشد.

دو شعر از عمران صلاحى:
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته‌ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن

حالم چقدر خوب است
دنیا را دنیاتر می‌بینم
زیبا را زیباتر می‌بینم
گل‌ها را گل‌تر!

– عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهرماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل شد و در بخش سی‌سی‌یو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه از دنیا رفت. ساعاتی پس از درگذشت وی جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران در برابر بیمارستان توس حاضر شدند.
پس از مرگ عمران دوستدارانش مراسم بسیاری را برای وی تدارک دیدند. درحالی‌که کمتر از ۳ ماه از وفات وی می‌گذشت بیش از ۱۲۰ برنامه بزرگداشت در نقاط مختلف ایران برای وی برگزار شد. از مهم‌ترین این برنامه‌ها می‌توان به مراسم بزرگداشت توسط کانون نویسندگان (فرهنگسرای ارسباران تهران)، مراسم بزرگداشت توسط نویسندگان اردبیل (اردبیل)، مراسم بزرگداشت توسط انجمن‌های ادبی آذربایجان، فصلنامه آذری در فرهنگسرای اندیشه، و بزرگداشت توسط بچه‌های جوادیه اشاره کرد.

– این مقاله ابتدا در مجموعه «مهرگان» و در جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژه مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳در قالب کتاب منتشر شده است.

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۳۹۷
– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری زاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد.برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com