به بهانه نصب تابلوی میراث فرهنگی بر دیوار خانه ی ناصر مسعودی در گیلان
آوای ماندگار سرزمین سبز
نوشتههای مرتبط
آرش منصور
یک صدای آشنا در تیتراژ سریالی تلویزیونی در دهه ی ۶۰، صدایی که گرچه پیش از آن هم در گیلان شناخته شده بود. اما حالا با سریال کوچک جنگلی معروفیتی فراتر از مرزهای لهجه و جغرافیایش پیدا کرد. صدایی که بین نتها با لرزشی آشنا و حزین می چرخید و لهجه اش دیگر مانع انتقال زبانش نبود. صدایی متعلق به گیلان که حالا در همه ی ایران فهمیده می شد. تو گویی همه را گیلک و چشم انتظار میرزا کرده است.
تحریری خفیف از موسیقی سنتی، لهجه ای از موسیقی فولکلور، تنظیمی کلاسیک با سادگی و بی پیرایگی یکدست می شدند. تا آنها که جوانتر بودند و نمیدانستند بپرسند این صدای کیست؟
روحی جاری و مستتر در خاطراتی دور و نزدیک.
صدایی که گذشته را ملموس و اکنونی کرده بود. آنقدر که بتوانی لمس اش کنی و با روحش روبه رو شوی.
صدای ناصر مسعودی چنین پلیست. از «گل پامچال» تا «میرزا کوچک خان» و از ترانه های کوچه بازاری اش گرفته، تا آثاری که از موسیقی فولکلور فاصله می گیرند. به زبانی روح نوازتر از گذشته تا اکنون تبدیل می شود.
تلفیق تم های فولکلور، سازهای کلاسیک و رنگ صدای مسعودی آثاری به دست داده است که نه فقط یکی از جلوه های زیبای درک و شناخت موسیقی نواحیست. که جز آن و در سطحی بالاتر بازنمای روح تاریخ و فرهنگیست که گاه انبوه تفسیرها و تحلیل ها از پس آن برنمیآید و اما با این ترکیب، به یکباره بیواسطه اکنون و اینجا را به آن تاریخ و فرهنگ پیوند می دهد.
صدای مسعودی صدای روح و تاریخ گیلک است. عاطفه ای که صدای او به ترانه ها می بخشد، نه از دامنه ی صدا که با تحریرهای خفیف و ریز و حزنی که با رنگ صدایش یکی شده است، به دست می آید. عاطفه ای که صدای او را راوی بیریا و صادق ترانه هایش می کند
ترانه های او از زبانی کمابیش عامیانه و همسو با عواطفی که توده های انسانی با آنها زمان را به خاطر می سپارند، نزدیکتر به روایت مردمانیست که اگر لهجه ی گیلکی اش به آنها جغرافیا می دهد اما عواطفش، مرزهای این جغرافیا را چنان وسعتی می دهد که از مرزها می گذرد. او از دل مردمان یک تاریخ و یک فرهنگ می خواند. شاید به خاطر همین هاست که تواناییاش نه در خواندن اوج و فرودها، که در لرزهها و تحریرهای نرمیست که بازتاب آرزوها و رویاهای ساده و بی غش همان مردم است و نه بازی های فرادستان. ترانه هایش هم به همان سادگی اند. از رقصهای روستایی تا عاشقانه های پسرکی به خاطر دختری گیلک و ترسهای مادران و دلهره های پدران به خاطر آنچه شادیهای کوچکشان را تهدید می کند. و از رویای سبز جنگل هایش و مضطرب تبرهایی که زمان برای آنها خواب دیده. و این همه می شود صدای ساده و زیر مردی گیلک که انگار همیشه کنار درختی، کنار رودخانه ای نشسته و روح سبز سرزمینش را زمزمه می کند.
صدای نرم مردی گیلک که از زبان مردمان کوچه و بازار می خواند، چه در کوچه باغی ها و چه وقتی پای تجربه ای تاریخی در میان است، از عشق های ساده و اندوه های ساده و انسانیشان می گوید، تنها صدای مسعودی نیست.
او ادامه ی بیشمار خوانندگان فولکلور است که با تکیه بر آواز سنتی، ملودی ها و رنگ های بومی را به سطحی نو ارتقا دادند.
دلشوره ها و اندوه زنی که همسرش با جنگلیها رفته و در بلبشوی سهم خواهی روسها و رضا خان نگران مرزعهی کوچکش است. مردی که دلهره ی فرزندانش را دارد. و اندوه جاری در روح مردمانی که در طول تاریخ رنجها در سینه ی خود تلنبار کرده اند، آوایی شده است جاری در طول تاریخ و تا ناصر مسعودر آوایی که از مرزها زمان و مکان گذشت.
اگر مجموعه کتابها و اسناد و تصاویر مربوط به عهد کوچک جنگلی، تصویری مغشوش و کمابیش متناقض از آن واقعه و زمان بدست میدهند، اما صدای مسعودی و ترانه ی کوچک جنگلی نه فقط روایتی درونی از مردمان گیلکی که دل در گروی میرزا دارند، در خود دارد که آن ترسها از دشمن و امیدها به میرزا را به بیم و امیدهای ملتی در طول یک تاریخ وصل می کند. مسعودی یکی از این صداهاست و هنرش، پارهای از این فرهنگ.
این مطلب در همکاری با مجله آزما به انتشار می رسد