ترجمه: امیرحسین افراسیابی
گئورک تراکل یکی از مهمترین شاعران شعر تغزلی در ادبیات اوایل قرن بیستم آلمان است. منتقدان کار او را با جنبشهای مختلف هنری پیوند میدهند و او را یکی از شاعرانی میدانند که لحن تیره و درون نگرش در جهت دادن به اکسپرسیونیسم آلمانی تأثیر بسزائی داشته است. نزدیکی به تصویرگرایی نیز در سبک او، که به نحوی چشمگیر تجسمی است، مورد توجه بوده است. علاوه بر این سیل رؤیاگونهی تصویر و دلمشغولی او با خشونت، کژی و مرگ در شعرهایش یادآور نوشتههای غیرارادی سوررئالیستهاست. اما بیشترین نزدیکی ادبی او با نمادگرایان فرانسهی سدهی نوزدهم و پیش از همه با آرتور رمبو است که گفته میشود نبوغ آشفته و دچار تضاد او در این شاعر اتریشی تجسم یافته است.
نوشتههای مرتبط
رابطه ی نزدیک تراکل با خواهرش گرته[۲] در سالهای نخستین زندگی در موطن شاعر از اهمیت زیادی برخوردار است. منتقدان شخصیت نمادین چندوجهی «خواهر [۳]» را در شعر تراکل با خواهر واقعی او یکی میدانند. به هر حال، هرچند تراکل شعر نوشتن را از سن کم آغاز کرده است، کارهای خوبش حاصل دو سال اخر زندگی اویند. شکنجهی روحی، حسی از وحشت و از همپاشیدگی بر شعرهای نخستین اش تسلط دارد. لحن شعرهای اواخر زندگیاش غیرشخصی و مبهم است. در این شعرها تراکل فردیت «خود» شعرهای پیشین را، در جهت جامعیت بخشیدن به تصور هستیشناختی خود، تعالی میبخشد. بعضی از منتقدان این کیفیت تازه را در بلوغ شعری تراکل، به عنوان عینیتی عرفانی توضیح میدهند، درحالیکه با این ناسازه رو به رویند که خصوصی بودن شدید جهان شاعر آن را کیفیتی شیزوفرنیک مینمایاند. بعضی از تحلیلهای انتقادی، ذات از همگسیخته و پارهپارهی کار تراکل را نشان داده و آن را چون مجموعهای از نمادها و موتیفهای بیشتر تکراری و با معناهای متناقض خلاصه کردهاند. از سوی دیگر، این شعرها را به دلیل داشتن حال و هوا و گرایشی ثابت که در تقریری یک پارچه، هرچند غیرمنطقی، متحدشان میکند، ستودهاند. شعرها، در اساس، اعتراض شاعر را نسبت به انسانیت فاسد و سقوط کرده شکل میدهند.
تراکل توانست، تنها در عرض دو سال، شعرهایی تولید کند که او را در ردیف مهمترین و اصیلترین شاعران زبان آلمانی قرار دادهاند. زبانش ساده و روشن و یاد آور هولدرلین است، با تصویرپردازی دقیق و قوی، حساسیتی تیرهاندیش و حسی ماهرانه نسبت به رنگ. او در حالی که خود را دراستعارهی تغزلی و ابهام تصویرپردازی پنهان کرده، درباره مرگ، تباهی و محکومیت به نیستی نوشته است. تراکل فروپاشی جهان را گرد خود میدید و میدید که او را هم با خود فرو میبرد.
در حالیکه شعرش بیش از اندازه منفی است، منتقدان نشانههایی از تأیید و تصدیق نیز در آن میبینند. شواهد درونی شعرها و تقریرهای تراکل او را مسیحی مینمایاند یا دستکم شاعری که به ندای مسیحیت میدان داده و به این ترتیب تصوراتش را از لعنتشدگی با امکان رستگاری بازپسین تعادل بخشیده است. شعر بنا به تعریف او «توبهی ناقص» از «گناهی نابخشوده» است.
منتقدان دیگر در این جناح مثبتتر کار او نفوذ دیدگاههای وحدت وجودی هولدرلین را میبینند.
خاموشی در شعر گئورگ تراکل
شعرهای گئورک تراکل خاموشی با شکوهی در خود دارند. او خود بسیار کم میگوید – بیشتر به تصویرها فرصت میدهد تا به جای او سخن گویند. هرچند بیشترشان تصویر چیزهای خاموشند.
در شعرهای خوب تراکل تصویرها به صورتی شکوهمند در پی هم میآیند و ارتباطی اسرارآمیز با یکدیگر دارند. ضرباهنگ، کند و سنگین است، چون حالت کسی که خواب میبیند. بال سنجاقکها، غوکها، سنگ گورها، برگها، و کلاهخودها. این همه، رنگهایی بازمیتابانند که غریب، درخشان و اندوه زایند – شادیشان عمیقتر از آن است که خوشحال باشند و در عین حال با تیرگی یکدستی محاصره شدهاند. همه جا نشان از این خاموشی تیرهگون دارد:
…بیهیچ
گلهای زرد
بیهیچ سخنی بر تالاب نیلگون سر خم کردهاند…
خاموشی، اما، خاموشی چیزهایی است که میتوانستند سخن بگویند اما خاموشی را برگزیدهاند. زبان آلمانی واژهای برای خاموشی تعمدی دارد. تراکل اغلب این واژهی «schweigen» را به کار میبرد. هنگامیکه میگوید «گلهای زرد/ بیهیچ سخنی بر تالاب نیلگون سر خم کردهاند»، چنان است که گلها دارای صدایی هستند که تراکل میشنود، اما در شعر خاموش میمانند. از آنجا که تراکل حرفهای دروغین در دهان گل و گیاه نمیگذارد، طبیعت بیشتر و بیشتر به او اعتماد میکند. هرچه شعرها بیشتر رشد میکنند، موجودات بیشتری در آنها زندگی میکنند. – در ابتدا تنها اردکها و موشهای وحشی، اما بعد، درختان بلوط، گوزنها، کاغذ دیواری در حال پوسیدن، برکهها، گلههای گوسفند، ترومپتها، و دست آخر، کلاهخودهای فولادین، لشگریان، مردان زخمی، پرستاران جبهه و خون جاری از زخمهای روز.
با اینهمه، ابری سرخ،
که خدایی خشمگین در آن خانه دارد
خونهای ریخته و خنکای مهتاب را
در درهی بیدها به خاموشی در هم میآمیزد
پیش از آن که بمیرد، گذاشت تا مرگی که در راه بود در شعرهایش ظاهر شود، چنانکه در شعر «سوگواری».
تراکل در ۲۷ سالگی درگذشت. او به سال ۱۸۸۷ در سالزبورگ [۴] به دنیا آمد، فرزند فروشندهی افزار فلزی. خانوادهی نیمه چک اما زبانشان آلمانی بود. تراکل در وین تحصیل داروسازی کرد و سپس در ارتش پزشکیار شد. پس از مدت کوتاهی ارتش را ترک کرد و یک سالی به نوشتن و دیدار از دوستان پرداخت. در آگوست ۱۹۱۴ با شروع جنگ به ارتش بازگشت و در جبههی نزدیک گالیزیا[۵] به خدمت مشغول شد. او بیش از هرکس نا امیدی مردانی را که زخم شدید داشتند احساس میکرد و همین او را دچار افسردگی کرد. پس از جنگ گرودک [۶]، نود نفر که بدجوری زخمی بودند در طویلهای به امید او رها شدند. آن شب سعی کرد خودکشی کند ولی دوستانش نگذاشتند. در شعرهای آن زمان، حس مرگ نزدیک خود او، که با جسارتی خیره کننده نوشته شده، دیده میشود.
شعر«گرودک»، که گفته میشود آخرین شعر اوست، شعری وحشی است. با دقت بسیار ساخته شده است. پارهی کوتاهی معرف کل شعر رمانتیک سدهی نوزدهم آلمان است و بلافاصله در پی آن پارهایست که خشونت مکانیکی قرن بیستم آلمان را نشان میدهد. این تناوب، با قدرتی که بیش و کم حتی در ترجمه احساس میشود، به بافت شعر استحکامی عظیم میبخشد.
پس از بحران گرودک، تراکل، ضمن مصرف مواد مخدری که از ذخیرهی دارویی کش میرفت، چند ماهی به خدمت در پست خود ادامه داد. او را به بیمارستان کراکو [۷] منتقل کردند، علیرغم شگفتی او، نه به عنوان پزشکیار بلکه به عنوان بیمار. چند روز بعد در نوامبر ۱۹۱۴، همانجا با مصرف داروی زیاد، در حد مسمومیت، خودکشی کرد.
شعرهایش پس از مرگ ویراسته شد و آثارش اکنون در سه جلد: شعرهای آغازین، شعرهای آخر و نامهها و یادداشتها در دسترس است.
…
رابرت بلای [۸]
پانویس
۱. Georg Trakl
۲. Grete
۳. نک شعر «سوگواری» و «گرودک»
۴. Salzburg
۵. Galizia
۶. Grodek
۷. Krakow
۸. Robert Bly
ترومپتها
زیر بیدهای هرس شده، آن جا که کودکان سیاهچردهبازی میکنند
و برگها همراه باد میروند، آوای ترومپتها بهگوش میرسد.
لرزش گورستان.
پرچمهای سرخ از میان اندوه درختان افرا فرو میافتند،
سواران کنار مزارع چاودار، آسیابهای تهی.
چوپانان در دل شب میخوانند، و گوزنها
به حلقهی آتش آنان گام مینهند، اندوه کهن بیشهزار
رقصندگان از دیواری سیاه برمیخیزند؛
پرچمهای سرخ، صدای خنده، جنون، ترمپتها
خورشید
خورشید زرین هر روز بر فراز تپه طلوع میکند.
بیشه ها میدرخشند، جانوران تیرهرنگ،
انسان: شکارچی یا کشاورز.
ماهی با تنی سرخ در برکهی بارور بالا میپرد.
ماهیگیر در قایق آبی اش
زیر گنبد آسمان دور میشود.
خوشه ی انگور، به کندی میرسد، ذرت هم.
روز خاموش که به پایان رسد،
خوب و بد برابرند.
شب که درآید،
انسان سرگردان پلکهای سنگینش را بالا میبرد
خورشید از درههای دلگیر میگریزد.
موشهای صحرایی
ماه سپید پائیز در حیاط مزرعه میدرخشد
سایه های غریب از بُرگهی بام فرو میافتند
اکنون موشها از سکوتی
که در پنجرههای خالی زندگی میکند
به آرامی ظاهر میشوند
و این جا و آن جا جیرجیرکنان جست و خیز میکنند
و مه خاکستری بدبویی از مستراح عمومی
فنفنکنان دنبالشان میکند
و ماه شبحوار در میان این مه میلرزد
و موشها چنان مشتاقانه جیرجیر میکنند که گوئی دیوانهاند
و میروند تا خانهها و انبارها را
که از غله و میوه انباشتهاند، بیانبارند
بادهای یخزده در تاریکی میجنگند
در چراکاههای باتلاقی
اینک مردی که در باد سیاه گام میزند
خشخش آرام نیهای خشک
در سکوت چراگاههای باتلاقی
پرندگان وحشی در خطی خمیده
بر فراز آبهای تیرهگون
در آسمان خاکستری به پیش میروند
شورش
پوسیدگی با بالهای سیاه
در خانه هایی که فرومیریزند
پرپر میزند
درختان درهم پیچیدهی قان
به سختی در باد نفس میکشند
شب در خانههای متروک گذرگاهیِ
اشتیاق خانه
گرد نومیدی لطیف گلههای در حال چرا
نشست میکند
رؤیای شب:
غوکان غوطهور در آبهای نقرهگون
گرودک
شباهنگام صدای سلاحهای مرگ
در بیشه های پائیزی طنینافکن است
خورشید رو به تیرگی
بر فراز مزرعههای زرین
و دریاچه های فیروزهای فرو میغلتد
شب، تازه سربازان در حال مرگ
و فریادهای وحشی از دهانهای درهم شکسته را
در بر میگیرد
با اینهمه، ابری سرخ،
که نیرویی خشمگین در آن خانه دارد
خونهای ریخته و خنکای مهتاب را
در درهی بیدها به خاموشی در هم میآمیزد
تمامی راهها به تباهی سیاه میرسند
زیرشاخههای طلای شب و ستارگان
سایهی لرزان خواهر از میان درختستان خاموش
به اشباح قهرمانان و سرهای خونین درود میگوید
و آوای نیهای تاریک پائیزی از نیستان برمیخیزد
آه سوگواری غرورآمیز! قربانگاههای برنجین
شعلهی سوزان روح امروز
از دردی مهیب نیرو میگیرد
نوادههائی که به دنیا نیامدهاند
سوگواری
خواب و مرگ چون عقابان تیره
تمام شب گرد سرم در پروازند
پیکره ی زرین انسان را
موج یخزدهی خشمگین اقیانوس ابدیت بلعیده است
بازماندههای ارغوانیاش بر تپهی هولناک دریایی
تکه تکه میشوند
و صدایی تیره بر فراز دریا
آواز سوگواری میخواند
در نومیدی وحشی من، خواهر
نگاه کن قایقی لرزان،
زیر نگاه ستارگان غرق میشود
چهرهی شبی که صدایش میمیرد
تباهی
شباهنگام که ناقوس آرامش نواخته میشود
پرواز شگفتانگیز پرندگان را پی میگیرم
که در صفهای بلند، چون زائران پارسا
در گسترهی آسمان صاف پائیزی گم میشوند
سرگردان در باغ گرگ و میش شامگاهی
آبشخوری روشنتر برایشان در سر میپرورم
و بدینگونه فارغ از جنبش عقربههای ساعت
با آنان بر فراز ابرها همسفر میشوم
آن گاه اندامم در وزشی از تباهی به لرزه میافتد
پرندهی سیاه بر شاخههای عریان مینالد
شراب قرمز بر داربست زنگاری تاب میخورد
در این میان چون رقص مرگ کودکان رنگ پریده
بر کنارههای چشمهی تیرهای که رنگ میبازد
میناهای آبی لرزان در باد سر خم میکنند
برای شب
پری کوچک! مرا به تاریکی خود ببر
گل مینا یخزده بر حصار در نوسان است
شکفتن تاریکی در درون انسان
صلیب خونین در ستارهی درخشان
دهان ارغوانی و دروغها
سرما را در تالار تباهی شکستند
قاهقاه خنده هنوز میدرخشد
نمایش زرین، ضربهی نهایی ناقوس عزا
ابر آبی سیاه میزند
میوه های فاسد از درخت فرو میافتند
اتاق شکل گور میگیرد و رؤیا
شکل سرگردانی اندوهباری بر خاک
تسلیم در شب
(نسخهی نهائی شعر بالا: «برای شب»)
مرا در تاریکی خود محصور کن، راهبه!
کوههای سرد و آبی!از شبنم تیره خون فرو میچکد
صلیب در درخشش ستاره سر برافراشته است
دهان ارغوانی و دروغها
سرما را در تالار تباهی شکستند
قاهقاه خنده هنوز میدرخشد
نمایش زرین، ضربهی نهایی ناقوس عزا
ابر مهتابی تیرهگون!
میوه های وحشی شباهنگام از درخت فرو میافتند
اتاق، گور میشود
و این سرگردانی روی خاک، رؤیا
این مطلب در همکاری با مجله آزما منتشر می شود