رویکردهای اخیر به روایت شناسی، حادثه را به عنوان یک عنصر متشکل اساسی روایی تبیین کرده است. حادثه به عنوان یک اصطلاح بدوی یا پدیدهای که فی البداهه روی میدهد یا ممکن است رخ دهد نگریسته شده است، تغییری از یک وضع به وضع دیگر. در این نوشته روایت به طور عمده از منظر شدن، تغییر، سیلان، خاصه با توجه به فلسفهی فرایند وایتهد و مفهومهای معین زیباشناسی دریافت مطرح میشود. و هدف از آن فهم، حادثهی روائی نه به عنوان وقفه در جریان دریافت، بلکه تغییر روندش در میان سطوح وقوع است…
رویکردهای اخیر به روایت شناسی، حادثه را به عنوان یک عنصر متشکل اساسی روایی تبیین کرده است. حادثه به عنوان یک اصطلاح بدوی یا پدیدهای که فی البداهه روی میدهد یا ممکن است رخ دهد نگریسته شده است، تغییری از یک وضع به وضع دیگر. در این نوشته روایت به طور عمده از منظر شدن، تغییر، سیلان، خاصه با توجه به فلسفهی فرایند (process) وایتهد و مفهومهای معین زیباشناسی دریافت (reception) مطرح میشود. و هدف از آن فهم، حادثهی روائی نه به عنوان وقفه در جریان دریافت، بلکه تغییر روندش در میان سطوح وقوع است.
نوشتههای مرتبط
(۱)
در ابتدا میتوان نظریههای گذشته و حال روایت را به دو زیر مجموعه تقسیم کرد: یکی از این دو تز رولان بارت در مقدمه بر تحلیل ساختاری روایت۱ است، شامل نظریههائی که عملا منکر حادثه به عنوان یک واحد متشکل ساختاری، یا مبنای روایت میباشد و به یک انتزاع روش شناختی از زمان، به نفع دستیابی به ترکیبها یا روابط دراز مدت و فرافکنی روایت به این یا آن قالب شماتیک تکیه میکند. آن چه شالودهی این رویکرد را تشکیل میدهد، ظاهرا مدل زبان شناختی فردینان سُوسور است که بنا بر نظر او زبان شناسی در اساس همزمانی (synchronic) است، و در زمانی بودن آن که یک امر تطبیقی است وابسته به همزمانی است… در نتیجه تصادفی نیست که این گروه روایتشناسان کمتر توجه دارند که فرایند متن روایت چگونه دریافت میشود. برهمین اساس «کلُود لوی- سترُوس» تفسیر زیر را درمورد ریخت شناسی متلهای عامیانهی «ولادیمیر پرُوپ» مطرح میکند: «روال توالی زمانی جذب ساختار ماتریس نازمانی شده است»۲
گروه دوم (پُل ریکُور و بعضی دیگر روایت شناسان همچون «شلُومیت»، «ریمون کنان»، «ژرار ژنت» و «مایک بال» زمانداری ذاتی روایت را میپذیرند و مهمتر از این، نقش رویداد روائی را در ساختار دریافت یک روایت پژوهش میکنند. اما هر دو رویکرد در فرضیه لایهبندی متن روایت همداستاناند. حال ما این دو عامل یعنی – لایهبندی روایت و رویداد روائی را از لحاظ نظریههای رایج روایت مورد بررسی قرار میدهیم.
«اولان بارت» به طور اقناعی میگوید که یک « واژه یا عبارت، و جز آن که متعلق به یک سطح خاص است، تنها در صورتی کسب معنی میکند که بتواند در یک سطح برتر ادغام شود».۳ او به نظریهی سطوح «إمیل بنونیست» استناد میکند که دو نوع رابطه در هر ابراز معنیدار تشخیص میدهد: رابطه توزیعی، یعنی روابط در یک سطح واحد، و رابطه پیوندی، یا گذر از یک سطح به سطح بعدی.۴ که این در دل تمایز بین دو سطح فهم از یک متن قرار دارد. یک تمایزی که بسیاری روایت شناسان و تاریخنویسان و منتقدان ادبیات و فیلم در آن سهیم بوده و آن را انتقال دادهاند، از جمله «بارت»، «پل ریکور» و «پتر بروکس».۵
ترکیب سطحها یا لایهها در یک متن و تکوین پیرنگ، بر معنیهای سطوح پایینتر تأثیر میگذارد و فهم معنی کلی اثر و به یادآوردن پیرنگ، مستلزم یک پارچگی معنیهای جزئی است که بدون آنها کاری جز «دنبال کردن» متن، روایت نمیتوان انجام داد، و لذا فقط به تمامیتهای جزئی و پارهگون زیباشناختی یک ترکیب فروتر شکل میدهیم.
به گفتهی رولان بارت، «فهم یک روایت فقط دنبال کردن آن و داستان گشائی نیست، بلکه علاوه برآن ساختار آن در «سطوح» مختلف و فرافکندن تسلسلهای افقی «رشته»ی روایت بر یک محور تلویحاً عمودی است بنابراین خواندن یک روایت صرفا حرکت از یک واژه به واژهی دیگر نیست، بلکه در عین حال خواندن رفتن از یک سطح به سطح دیگر است.»۷ در این جا این پرسش پیش میآید که کجا حرکت عمودی یک متن تمام میشود، و کدام سطح امکان برای درک کامل متن را میسر میکند. در این جا «بارت» آن را با سطح سیستم روایت یعنی با فرود آوردن نظم روایت به أکسیون، کارکرد و زبان به پایان میبرد، حال آن که ت. تُودُورُوف میگوید که «اثر روائی برگشتاری تأثیر میگذارد که همه جا حضورش اهمیت دارد و تفرد آن را پنهان میکند.
در مورد یک سطح کلی که دلیل بر لایه بندی هر گونه روایت به عنوان یک موضوع اصولی است، ریکور از روایت به عنوان یک «همآمیزی پیکربندی و جریان» سخن میگوید، و یک درجه بالاتر، آلفرد نورث وایتهد دو اصلی را تشخیص میدهد که بر جهان حاکم است: اصل گفت و شنید (یا شکیبائی/دیرپائی) و اصل تغییر.۹ این دو اصل میتوانند و بایستی در مورد متن روایی نه تنها «افقی» و بر یک سطح مفرد، بلکه همچنین «عمودی» با یک پارچگی یا تجزی بین سطحها عمل کنند. اعتبار یک نظر و قابلیت کاربرد آن در روایت را نیز میتوان در یک پهنهی نسبتا به از دور تفکر یافت – بازخورد یا (feedback): خصوصیت توانا بودن برای تنظیم رفتار آینده به وسیلهی کنش گذشته است. بازخورد میتواند به سادگی بازتاب معمولی یا یک نظم برتر باشد که در آن تجربهی گذشته نه تنها در تنظیم حرکتهای خاص، بلکه درکل سیاستهای رفتار به کار برده شده است».۱۰ این توصیف کارکرد بازخورد به آسانی با توضیحات روایت شناسی در یافتن معنی بازنگرانه پیرنگ به عنوان چیزی که تا کنون آشکار شده تلفیق شدنی است، آشکاری أکسیونی که تا کنون واقع شده است، و ما خواهیم دید، چگونه رفتارهای روایتشناختی، و سپس رفتارهای فلسفی و تغییر، برای لایه بندی یک روایت وقاعدهی پس زمینهی دو اصل متکمل دیرپائی و تغییر مناسب است.
(۲)
«شلُومیث ریمُون کنان» در اثر کلاسیک خود داستان روائی: بوطیقای معاصر روایت را به عنوان یک رشته رویدادهائی تعریف میکند که در آن یک «رویداد» چیزی است که روی داده است، که میتوان آن را با یک فعل یا اسم فعل بیان کرد. باز یک روایت به عنوان گشتار یک وضعیت به وضعیت دیگر شاخص میشود.۱۱ این تعریف بیدرنگ دو پرسش بر میانگیزد: آیا دریافت یک رویداد که نیاز به یافتن و آوردن دو وضعیت (پیش و پس از یک تغییر) به یک زمینهی واحد دارد.
یک چشم انداز از سطحی متفاوت از سطح کنش اولیه است؟ به عبارت دیگر، آیا این مفهوم اشاره بر آن ندارد که یک لایهبندی سلسله مراتبی از کنشها در برداشت معنی اساسی است؟
پرسش دیگر این است که آیا آن چه رویداد تلقی میشود، فرایند تغییر از وضعی به وضع دیگر است، یعنی فضای بین دو حالت یا بخشی از کل هر دو وضعیت دارای مرز و خواهیم دید که پاسخ مورد دوم است. «سیمُور چتمن» نیز شیوه مشابهی را پیش گرفته است وقتی با اشاره به میتوس ارسطو به عنوان تنظیم پیشامدها مینگرد، از یک داستان به عنوان چینش رویدادها سخن میگوید که درآن هر رویدادی یک کنش یا فعالیت، یا پیشامد است که اینها همه تغییر حالتاند.۱۲ به همین ترتیب «ژنت» یکی از معنیهای روایت را این گونه تعریف میکند: «روایت به زنجیرهی رویدادها رجوع دارد خواه واقعی یا افسانهای، که موضوع این گفت و شنید و چند رابطهی اتصال، اختلاف ، تکرار و جز آن اند».۱۳ و سرانجام ما یک بال اصطلاحهای مورد نظر را چنین تعریف میکند: متن «یک کل دارای چارچوب و ساختار یافتهی مرکب از نشانههای زبانی است»؛ متن روائی یا متنی که در آن یک عامل داستان را روایت می کند و داستان یک متل است که به شیوهای معین بازگو میشود.
یعنی «یک رشته رویدادهای منطقی، با ربط زمانی روایت شده که مولود تجربهی گوینده است و میافزاید، یک واقعه فقط وقتی در بسط بعدی متل معنیدار میشود که بخشی از یک رشته باشد.۱۴
آن چیزی که در تمام این موارد به طور ضمنی لحاظ شده، مفهوم تغییر و حادثه به عنوان یک نوع وقفه یا اختلال در پایداری، ثبات اولیه و اساسی موازنهی حالتهاست. ولی در میان حالتها چه میگذرد؟ آیا حالتها از آغاز تا انجام صرفا پا بر جا میمانند؟ و اگر چنین است، سیالیت متوقف نشده و حالتها در ماناییشان تداوم مییابند. برای یافتن پاسخ، باید سطح روایت شناسی را ترک کنیم.
(۳)
در این جا برای سادهتر شدن مفاهیم فلسفی «رویداد» را از حیث وضع پایداری به دو زیر مجموعه تقسیم میکنیم. یک رویداد یا یک لحظه است. یا یک تداوم در گسترهی زمانی دارد. از آنجا که چه بود روایت پیوست عوامل منفک و ناپیوسته است. همآمیزی سیالیت و پیکربندی، و رویداد روائی به عنوان یک «بلُوک ساختمانی» از حادثهها، و سنتزها یا عملیات پیکربندی و کاربردهای مفهوم با تداوم ذاتی، بیشتر موجه مینماید. بنابراین پرسش کلیدی این میشود که چگونه میتوان هر دو گذر (passage) را نگه داشت. به عبارت دیگر، چگونه همزمانی پیگیری متن و بسط داستان را در مقابل حضور ثابت انباشت کل و فرایند تمیز و در اختیار داشتن گشتالتها که دائما وارد جریان و گذر میشوند حفظ کرد.
همان طور که فرانسیس هربرت برادلی یکی از پیشگامان «فلسفهی فرایند» گفته است: «یک رویداد به نفسه، به عنوان یک عضو در رشتهی زمانی، فقط از طریق اعتلا بروجود موجود خویش، خود خویشتن است»۱۶ و به گفته پل ریکوردر مورد بافت خاصتر روایت شناسی «بنابراین پیرنگ (plot) ما را در نقطهی چهار سوی گذر و روایت قرار میدهد:
یک رویداد بایستی بیش از یک اتفاق مفرد، یک پیشامد منحصر باشد که تعریف خود را از «تشریک مساعی به توسعهی یک پیرنگ» دارد.۱۷ در این جا «تاریخی» بودن به آن معنی است که دلالت بر چیزی دارد و در «حافظه نگاشته شده است» و تصادفی نیست که «رویداد» را با اصطلاحات پُل وین (Veyne) فیلسوف تاریخ توصیف کردهاند که:
تاریخ نگاران روایت پیرنگ میکنند (یعنی، آنها راوی داستاناند)، و مانند بسیاری دوره گرداناند که زمینههای عینی رویدادها را تعیین میکنند اما هیچ تاریخنگاری کل این قلمرو را توضیح نمیدهند، چرا که یک دوره گرد نمیتواند در هر راهی پرسه و یک رویداد یک موجود (being) نیست، بلکه یک تقاطع خط سیرهاست.۱۸ در این جا به جای «خط سیر» (itinery) میتوان به سادگی پیرنگ (plot) را نهاد، یا حتی رشتهی زمانی برادلی را قرار داد، یا به زبان روایت شناختی، عنوان تقاطع لایهبندی در روایت را گذاشت. در این مورد یک رویداد به عنوان یک واقعیت یا یک أکت فرعی بُرش از میان لایهبندیها خود را نشان میدهد. درآن صورت بستگی پیدا میکند به تفسیر استراتژی خاص فرد؛ برخی رویدادها با عنوان مهم وقوع مییابند، و برخی دیگر تشکیل پسزمینه میدهند و خود را از سطح رویداد آفریننده واپس میکشند.
«وایتهد» نیز یک تحلیل مشابه دارد و میگوید: «افشاء معنای حسی (sense-awareness) از ساختار رویدادها را به دو گروه طبقهبندی میکند، آنهایی که به خصلت فردی نگریسته شدهاند و آنهائی که جز به عنوان عناصر ساختار آشکار نشدهاند. این نشان میدهد که رویدادها باید در برگیرندهی رویدادهای گذشتهی دور و رویدادهای آینده باشند.۱۹ این نظریه را با نظر روایت شناسانی (همچون بارت) مقایسه کنید که آنهارا به رویدادهای کارکردی تقسیم میکنند و راه گزینشهای گوناگون را باز میگذارند گزینشهایی که منجر به یک انتخاب میشود، درک وایتهد از «رویداد» که یکی از مفاهیم کلیدی سیستم متافیزیکی او است، با سه عامل مشخص شده است: نخست بسط، به معنای همپوشی (overlap) یک عنصر از طریق عناصر پسآیند به نحوی که یکی کل است و پسآیندهها بخشهای آن. با توجه به این نظر، ما میتوانیم کل متن را به عنوان یک رویداد درنظر بگیریم، این همان کاری است که وولفگانگ ایزر میکند، مشخصهی دوم رشتهی انبساط یابنده رویداد متصف به کیفیتهای ذاتی است همچون ژرفا؛ و مشخصهی سوم فردیت است که همپایهی خلاقیت وایتهد است. یک عامل کلیدی در رویداد وایتهد، دریافت دادههای ورودی است. هر رویداد دارای یک شکل سوبژکتیو (برای مثال، عاطفی) دریافتی است و یک هدف سوبژکتیو و مرحلهی نهادی رضامندی و نتیجه است. در واقع یک سنخ اساسی رویداد، سه شاخصه دارد: یکی درمورد گذشتهی آن، دومی سوبژکتیویتهی آن و هدفی است که در یک فرایند رشد مشترک به آن میگرود (همکاری درکل جهان است)، و سوم، نتیجهی خاص که از رویداد فراتر میرود و یک «داده» برای بعضی رویداد جدید میشود.
(۴)
بسیاری از این مفاهیم مورد نظر وایتهد را میتوان به گفتمان روایت شناسی «ترجمه کرد»، به ویژه اگر ما تمام فرایند دریافت یک روایت را از راه تفکیک بین یک رویداد و superject بسط دهیم، نظر وولفگانگ ایزر (Iser) در این مورد مرجع است. بنابراین نظر دریافت یک متن در پیکربندی گشتالت قرار دارد، یعنی زیر مجموعههایی که درآنها رشتههای بین نشانهها به حد کافی برای یک گشتالت کم شدهاند و باز به گفتهی ایزر تنش بین شکل یافتن و حذف یک توهم است. این ناسازی تنها میتواند با وقوع یک بُعد سوم حل شود که از این راه خواننده ممکن است یک متن را به عنوان یک رویداد زنده تجربه کند زیرا یک رویداد تمام رشتهها، خطوط متضاد، متفاوت و واگرا را به هم متصل میکند و به یک گشودگی اساسی از طریق گزینشهائی که نمایش میدهد میرسد که در فرایند انتخاب و پیکربندی مستثنا نشدهاند و در تأثیرگذاری بر گشتالتپذیری استنتاج شدهاند.
(۵)
به نظر استفان سی. پپر (C. Pepper) نظریهی وقوع (emergence) شامل سه قضیه میشود:
«نخست این که سطوحی وجود دارند که از نظر یک پارچگی تعریف شدهاند؛(۲) نشانهائی وجود دارند که این سطوح را از یکدیگر جدا از یک پارچگی آنها متمایز میکنند؛ (۳) این امکان وجود دارد که نشانهای یک سطح برتر را از سطوح پائینتر تمیز داد، و همچنین ممکن نیست نشانهای یک سطح پائینتر را از بالاتر استنتاج کرد.
از این لحاظ میتوانیم بگوئیم که یک پیرنگ و خصلت ویژه بالا روندهگیاش را نمیتوان از سطوح پائینتر ساختمان یک داستان استنتاج کرد، زیرا این یک تشکل پیکربندی است و مشروط به عواملی است که در سطوح پائینتر حضور ندارند.
وایتهد در یک اثر کمتر نقل شده مینویسد: « تولد یک تجربهی جدید زیباشناختی بستگی دارد به حفظ دو اصل در هدف (۱) پی آیند داستان باید به تناسب ارتقا یابد، آن چنان که به گونهای کاراکتر اینهمان را با زمینه حفظ کند.(۲) پی آیند نُوول باید چنان به تناسب ارتقاء یابد که نوعی تقابل با زمینه را نسبت به اینهمانی کاراکتر حفظ کند. زیرا هرگونه تجربهی زیبا شناختی احساسی است که از تحقق تقابلها تحت اینهمانی پدید آمده است.»۲۷ وولفگانگ ایزر این تقابلهارا با یک دستگاه متفاوت به کار میبرد.
ایزر علاوه بر گشتالت پذیری (Gestalten)، از پیوند میان وابستگیهای جملهی قصدی صحبت میکند که گونههائی را خلق میکند که به خوانندگان کمک میکند به «ورای متن» دست یابند و آنها را وا میدارد چشم اندازهائی را بپذیرند که دلالت بر وابستگی دارد که به نوبهی خود راه به کنش این وابستگیها میبرد.۲۸ این تقابل میانکنش دقیقا به وقوع زیرکلها، یعنی به گشتالت یافتن، واحدها میانجامد. علاوه براین، «تحقق تقابل تحت اینهمانی» مطابق با نظر ایزر است در باب کارکرد همزمان عمل خواندن (قرائت) که به دو سطح شقّه میشود: آگاهی خواننده بین «من» (me) بیگانه که افکار کس دیگری را میاندیشد (افکار کاراکتر، روایتگر)، و «من» واقعی که «من» بیگانه آن را لغو نکرده است و نیروی واقعی خودرا احراز میکند.۲۹ بدینسان میانکنش و سنتز تقابلها نه تنها درمتن شکل دهنده است بلکه در خواننده و «من» او نیز اتفاق میافتد. ایدهی مشابهی ایدهی تقابل تحت اینهمانی، همچنین مشابهی ایدهی وقوع یک رویداد روائی را نیز ایزر در اثر بعدی خود مطرح کرده است که در آن درونپیوند نشانهها، توارد ذهنی آنها، تأثیر متقابل این نشانهها، و کنشهای شناسائی خواننده تولید یک گشتالت میکند، یک تمیز تقابلها، و توسط این گشتالت پذیری است که یک متن در ذهن خواننده شکل میگیرد.۳۰
ممکن است گفته شود که: «نکند ما با توسل به ایدههای روایت شناختی وایتهد، خودخواسته از تحلیل موضوع (بالقوه زیباشناختی) به مسالهی دریافت موضوع زیباشناختی برسیم، یا به عبارت کلی تر به رویکردهای شناختی در جایگاه سوبژه. ولی این تفکیک متافیزیکی بین آن چه هست و شناخت ما از آن در نظام متافیزیکی وایتهد اعتبار ندارد، زیرا هستهی کیهان شناختی او (و لذا «هستی شناختی» او) در بلوک ساختمانیی نهاده شده است که موقعیت واقعی یا خصیصهی آن یک پیوست زیباشناختی است. سوبژهی شناسنده در یک سطح برتر پیچیدگی است تا سطح یکنواخت؛ بنابراین، یک خط فاصل بین شناسنده وامر شناخته شده نمیتوان کشید.۳۲ برای مقاصد حاضر کافی است گفته شود که درک وایتهد را میتوان به خوبی در روایت شناسی به کار گرفت.
بنابراین ما به نتیجه میرسیم که یک رویداد روائی یک عامل ذاتی، زیباشناختی، ناشیه و ترکیبی در فرایند دریافت یک متن روائی است، و عاملی است مبین جاذبه و خرسندی زیباشناختی در روند دریافت / پذیرندگی متن. گروش ارتقایی سنتز یک رویداد که روائی تضمین کنندهی تداوم روند دریافت متن به طریقی است که یک کنش و خلق یک گشتالت منضم در یک سطح، موجب اختلال در جریان (flow) میشود و در سطح بالا تر ادامه مییابد ضمن آن که در توازی یا سطح پائینتر باز اُفت دارد. بدین ساننوسان بین سطحها ایجاد «بعد سوم» میکند، که در آن تداوم جریان، همزمانی را میتوان حفظ کرد، یا بسط رویدادهای روائی فردی در طی زمان همپوش میشوند، بیآن که جریان و سیالیت را متوقف کنند. وقتی رویداد روائی اینسان درک میشود، سرشت ذاتی روایتگری را به عنوان همآمیزی روان بودن و شکلبندی (به سخن ریکُور) و کار همزمان اصول بقا و تغییر را حفظ میکند.
پی نوشت
۱- رولان بارت، ” مقدمه بر احلیل ساختاری رواین ها؛ در تصویر، موسیقی، متن(نیویورک:Hill and Wang,1977).
۲- کلود-لوی-ستروُس، انسان شناسی ساختاری،جلد ۲(شیگاگو، نشر دانشگاه شیکاگو، ۱۹۸۳)،۱۳۸ .
۳- بارت، «مقدمه»، ۸۶.
۴- همان اثر.
۵- ر.ک پل ریکور«زمان روایت»، در: درباب روایت،ویراست و.ج.ت. میشل(نشر دانشگاه شیکاگو،۱۹۸۱) ، پتر بروکس، درقرائت پیرنگ، طرح و قصد در روایت(کمبریج،MA، نشردانشگاه هاروارد، ۱۹۸۴).
۶- موکارژفسکی،” مفهوم کل درنظریه ی هنر”، در: ساختار، نشانه، و کارکرد(New Haven: نشردانشگاه ییل، ۱۹۷۸)، ۷۳-۷۴.
۷- بارت«مقدمه»، ۸۷.
۸- ت. تُودُورُوف، مقدمه بر بوطیقا( نشر دانشگاه مینُوسُوتا، ۱۹۸۱)، ۲۷.
۹- « دو اصل ذاتی سرشت هرچیز است که در هر زمینه ی پروهشی ما دیده می شوند: روح تغییر و روح ماندگاری.» آلفرد نورث وایتهد، علم و جهان مدر ن(نیویور ک، مکمیلان، ۱۹۴۲۵)، ۲۸۹.
۱۰- نُوربرت وینر، موجودات بشری درکابرد انسان: سیبرنتیک و جامعه(لندن، Sphere Books، ۱۹۶۸)، ۳۲.
۱۱- شلُومیث ریمُون کنان، افسانه ی روائی: بوطیقای معاصر، (لندن، راتلیج، ۲۰۰۲)،۲-۳، ۱۵.
۱۲-ستمور چپمن، داستان و گفتمان:ساختار روایت درافسانه وفیلم(ایثاکا، NY ، نشر دانشگاه کُورنل، ۱۹۸۰)، ۴۳-۴۴.
۱۳- ژرار ژانت، گفتمان روائی: جُستاری در روش(ایثاکا، نشر دانشگاه کِورنل، ۱۹۸۰)، ۲۵
۱۴- مایک بال، روایت شناسی: مقدمه بر نظریه ی روایت(تورنتُو،نشر دانشگاه تورنتو(۱۹۸۵)،۵.
۱۵- رُمن اینگاردن، زمان و شیوه های هستی(Springfield، IL چارلز سی. توماس، ۱۹۶۴).
۱۶ – فرانسیس هربرت برادلی، نمود و واقعیت: یک جستار متافیزیکی(نشر دانشگاه اکسفورد، ۱۹۳۰، ۲۸۱.
۱۷ – رکُور، «متن روائی»، ۱۶۷.
۱۸- پل وین، تاریخ نگاری: جستار(essay) در شناخت شناسی(نشر دانشگاه منچستر، ۱۹۸۴)،۳۶.
۱۹- آلفرد تورث وایتهد، مفهوم طبیعت(۱۹۲۰، تجدید چاپ:نشر دانشگاه کمبریج، ۱۹۸۲)، ۵۲.
۲۰- وایتهد، فرایند و واقعیت: یک جستار در کیهان شناسی(نیویورک، Free Press، ۱۹۷۸)، بخش دوم، فصل ۳، ۸۷..
۲۱- لوئیز اُ. مینک، “تاریخ و افسانه ه عنوان شیوه های درک”، تاریخ ادبی جدید یکم(۱۹۷۰)، ۵۴۹-۵۵۲ .
۲۲- وولفگانگ ایزر، عمل قرائت یک نظریه ی واکنش(response) زیباشناختی(بالتیمُور، نشر دانشگاه جان هاپکینگز، ۱۹۷۸)، فصل سوم.
۲۳- استفان سی. پپر، «وقوع»، مجله ی فلسفه ۲۳(۱۹۲۶)،:۲۴۱.
۲۴- در باب composition، ر.ک ایمانوئل کانت، نقد نیروی قضاوت(ایندیاناپلیس:هاکت، ۱۹۸۷)،
# ۱۴، ۷۲.
۲۵- ر.ک ماکارژوفسکی، « مفهوم کلی »، برای اینگاردن؛ شناخت اثر هنری( نشر دانشگان إونسُون
شمالی، ۱۹۷۳)….
۲۶- ساموئل ألکساندر، زیبائی و دیگر أشکال ارزش(لندن، مکمیلان ۱۹۳۳).
۲۷- وایتهد، دین در شدن(نشر دانشگاه کمبریج، ۱۹۲۷)، ۱۰۱-۱۰۲ .
۲۸ – وولفگانگ ایزر، خواننده ی تلویحی بالتیمور، نشر دانشگاه جانز هاپکینگز، ۱۹۷۴)، ۲۷۷.
۲۹- همان اثر، ۲۹۳.
۳۰ – ایزر، عمل خواندن،۱۲۱.
۳۱- رولان بارت، رطوریق تصویر، در تصویر، موسیقی ، متن (نیویورک، Hill and Wang ، ۱۹۷۷)،۴۱.
۳۲- ر.ک شیوه های فکر(نیویورک، مکمیلان، ۱۹۳۸) ، فصل ۳، ۱۷۳-۲۳۲ . یک بُعد زیباشناختی به تمام ساختار مفهومی و مقوله ای نظام وایتهد رسوخ کرده است« یک فکت واقعی، فکت تجربه ی ز یباشناختی است» (دین در شدن، ۱۰۱-۱۰۲). ازاین رو لازم است گفته شودکه کاربرد رایج اصطلاح «زیباَشناسی» و« موضوع زیباشناختی» محدود و متفاوت از وایتهد درکاربرد محدودش در تمرکز بر جهان زیسته ی بشری و جهان های ممکن فرهنگ انسانی است. کاربرد خاص وایتهد زیباشناسی و طریق شایان توجهی که اورا از کاربرد رایج زیباشناسان معاصر متمایز می کند، البته فراسوی چشم انداز این مقاله است.
نویسنده دکتر محمود عبادیان است و این یادداشت در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله آزما بازنشر می شود.