انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاعر ایرانی شاعر میهنی و جهانی؛ گفتگو با منوچهر آشتیانی

حامد شکوری

تصویر: آشتیانی

اگر ما چند ویژگی مهم را برای این چند هزار سال برشماریم، یک ویژگی این است که تمام بزرگان میهن ما از شاعران گرفته تا فلاسفه، حکما و علما، تقریبا بدون استثنا – در مواردی برخی قوی‌تر و برخی ضعیف‌تر – به شدت «میهنی» و به شدت «جهانی» بودند. یعنی شما حتی یک شاعر را پیدا نمی‌کنید که به آن شدتی که میهنی‌ است جهانی نباشد و به آن شدت که جهانی‌ است میهنی نباشد.وقتی به جناب «سعدی» نظر می‌کنیم، شعر«بنی آدم» او، یک‌سویِ جهانیِ شاعر است و از سوی دیگر ایشان کاملا «سعدی» شیرازی‌ ا‌ست. جناب «حافظ» همین‌طور. از یک‌سو شعر «حافظ» از تمام مرزهای زمینی و کیهانی گذر کرده و از سوی دیگر او یک شاعرِ کاملا وطنی شیرازی‌ است!

منوچهر آشتیانی (متولد ۱۳۰۹ در سنگلج) ، خواهرزاده ی نیما یوشیج واز استادان حوزه ی تاریخ و ادبیات است. با او در مورد شعر ملی و شعر مشروطه به گفت و گو نشستیم.

حامد شکوری: با توجه به مشخصه‌های بارز فرهنگی آیا ما ادبیاتی به نام «ادبیات وطنی» یا «ادبیات ملی» داریم؟

منوچهر آشتیانی: بله، اما به شرطی که مسئله‌ی ناسیونالیسم را مطرح نکنیم. چرا که ناسیونالیسم، گرایش‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در هم ادغام یافته می‌داند که این شامل حال ما نمی‌شود. با این که ما یک کشور سه هزار ساله از هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و تا زمان حال هستیم، یک گذشته‌ی مشترک تاریخی داریم که وجه اشتراک آن تاریخ و زبان فارسی است و وجه اشتراک دیگری ندارد و هیچ وقت در این سه هزار سال ناسیون نبودیم و به همین دلیل شاعر ناسیونالیسم و مهین‌پرست به آن معنای خاص هم نداریم. این‌ها استنباط من است. خاطرم هست زمانی در دانشگاه تهران، با این که ما عقاید چپ داشتیم، به سمت مرحوم «دکتر مصدق» متمایل شدیم و برعکس اشخاص رده بالای احزاب چپ آن زمان معتقد بودند که ایشان یک فعالیت ضد امپریالیستی – ولو ناخود آگاه – انجام می‌دهد. عجیب این است که خیلی علاقه‌مند به آمریکا بود و تا روز آخر که فهمید اشتباه کرده است. ایشان هم در جریان ملی شدن نفت، ملی شدن را نفهمید بلکه دولتی شدن را فهمید. ملی شدن یعنی این که نفت را به ملت بدهد. بگذریم. اگر ما چند ویژگی مهم را برای این چند هزار سال برشماریم، یک ویژگی این است که تمام بزرگان میهن ما از شاعران گرفته تا فلاسفه، حکما و علما، تقریبا بدون استثنا – در مواردی برخی قوی‌تر و برخی ضعیف‌تر – به شدت «میهنی» و به شدت «جهانی» بودند. یعنی شما حتی یک شاعر را پیدا نمی‌کنید که به آن شدتی که میهنی‌ است جهانی نباشد و به آن شدت که جهانی‌ است میهنی نباشد. وقتی به جناب «سعدی» نظر می‌کنیم، شعر «بنی آدم» او، یک‌سویِ جهانیِ شاعر است و از سوی دیگر ایشان کاملا «سعدی» شیرازی‌ ا‌ست. جناب «حافظ» همین‌طور. از یک‌سو شعر «حافظ» از تمام مرزهای زمینی و کیهانی گذر کرده و از سوی دیگر او یک شاعرِ کاملا وطنی شیرازی‌ است! و برای باقی شعرای‌مان نیز وضعیت مشابه است. جناب «مولوی» با اشعار، امثله‌ها و قصصی که از عمقِ تفکرِ توده‌یِ عام نشأت می‌گیرد، نشان می‌دهد که به شدت ایرانی ا‌ست و سوای تفکر جهان شمول او، امروز نگاه مردم جهان به اشعار «مولوی» و توجه به «قونیه» و «مولویه»، مصداقِ بارزِ جهانی بودن اوست. در بین متاخرین هم همین‌طور است. استادم «ملک‌الشعرای بهار» نیز مصداق روشن ایرانی بودن و جهانی بودن است. در شعر معتبر «دماوندیه» که تمام نگاهش به ایران و دماوند است در ابتدا می‌گوید: «ای دیو سپیدِ پای در بند/ ای گبندِ گیتی ای دماوند» این بیت جنبه‌ی ملی شعر اوست. اما ناگهان در انتهای همین شعر می‌سراید: «بر کن زین بنا که باید/ از ریشه بنای ظلم برکن» این قسمت شعر که نگاهِ تظلم‌خواهانه به هستی دارد، یک شاعر جهانی‌ است. از گذشته هرچه به زمانِ حال نزدیک می‌شویم متاسفانه این ویژگی کم رنگ می‌شود و هرچه به عقب باز می‌گردیم این خصوصیت را قوی‌تر می‌بینیم. این یکی از چند ویژگی مهم فرهنگی مردم میهن ماست. شاید بتوان گفت که در دنیا، ادبیات «فرانسه» و «روسیه» نیز همانند «ایران» هم وطنی و هم جهانی هستند. ولی در «انگلستان» و یا «آلمان» این‌گونه نیست. «گوته» و «شیللر» مشخصا یک آلمانی و ژرمن هستند. پس اصطلاحِ ادبیات وطنی و ملی را می‌توان در ایران بدون دغدغه به‌کار برد! و هم گفت که بزرگان ما به‌خصوص شعرای‌مان، در نگاه و اندیشه‌ی خود، هم جهانی بودند و هم میهنی. شعرای ما همان‌قدر که خود را ایرانی می‌دیدند در همان زمان خود را جهانی حس می‌کردند. با خود می‌گفتند، من بدون جهان نمی‌توانم بفهمم که چه قدر ایرانی‌ام. در آن لحظه که من به شدت جهانی می‌اندیشم تازه آن جاست که در می‌یابم که چه قدر بومی و ایرانی هستم. آن جا که با جهان مرتبط می‌شدند تازه با خود ارتباط برقرار می‌کردند. در حقیقت تفکر جهانی را محکی برای ایرانی بودن خود می‌دیدند. به همین دلیل می‌توان گفت که آن ها به شدت شاعران وطنی و ملی ما هستند.

ح.ش: به این ترتیب می‌شود گفت اکثر شاعران ما جزو شاعران ملی هستند، در این میان اشخاصی با ویژگی‌های بارزتر وجود دارند؟

م. آ: بله. اما این مسئله شدت و ضعف دارد. به خصوص در دوره‌هایی که بحران‌هایی در حال وقوع یا گذار بوده مثلا از ساسانیان به سامانیان که تحول عظیمی در حال انجام است – ایرانی‌ها مانده‌اند که عرب بشوند یا ایرانی بمانند، زرتشتی شوند یا مسلمان، فارسی صحبت کنند یا عربی؛ و ایران تنها کشور اسلامی است که عرب نشد و ایرانی ماند، عربی حرف نزد، فارسی صحبت کرد. در حالی که سوریه و مصر با این همه تمدن قدیمی‌شان کاملا عربی شدند – یا در زمانِ گذارِ آن دورانِ پاشیده شده به سمت حکومت صفوی و یا در انقلاب مشروطیت به خصوص در این سه دوران مذکور، آن ویژگی را در شعرا بیشتر می‌بینیم. شما «جهانیت» را در «فردوسی» همان‌قدر می‌بینید که «ملیت» کامل را. «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی» این همان جنبه‌ی وطنی و ملی شاعر است که در کنار تفکر مشهود جهانی‌اش در شاهنامه، رخ داده است. همین شاعر می‌گوید: «به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد» که همین بیت از مرز ایران گذشته و موازی با بیوس (حیات) و لگوس (خرد) یونانی حرکت می‌کند. در اروپا که تحصیل می‌کردم استادم «هانس گئورگ گادامر» می‌گفت تمام دعوای فلاسفه‌ی اروپایی دعوایِ بین «تئوس» مسیحی و «لگوس» یونانی است.

از این جا می‌توان دریافت که فردوسی وسیع‌تر از گادامر می‌اندیشیده؛ چرا که «تئوس» یک خداوند کاملا مسیحی‌ است در حالی که «بیوس» حیات زندگانیِ کهکشانی و «لگوس» عقل جهانی‌ است. با این طرز تفکر در میهنی بودن حکیم ما هیچ شکی نیست. وضعیت شعرای ما نسبت به دوره‌های مختلف زمانی متفاوت است. اما در این میان جایگاه و منزلت جناب فردوسی به‌گونه‌ا‌ی‌ است که می‌توان او را به صورت صدر در صد پرچم‌دار شعر ملی ایران معرفی کرد. فردوسی کاملا متوجه ریزش‌های فرهنگی ما، بعد از آمدن اعراب شده بود. پس این رسالت را احساس کرد که باید با تمام قدرت ایران را حفظ کند. این شاخصه، منحصرا در اختیار فردوسی ا‌ست. مورد دیگر این است که فردوسی گشته تا آن «حلقه‌ی اتصالی» را پیدا کند که بتواند گذشته‌ی تاریخی را با حال و آینده تاریخی پیوند دهد و تمامیت میهنی و ایرانیت را نگه دارد. او مسائل تولیدی و اقتصادی مستحکمی را ندیده است که بیاید شعارِ اِی کارگران و زحمت‌کشان سر بدهد که آی بیایید از میهن‌تان دفاع کنید. او هرچه گشته چیزی ندیده جز یک حلقه‌ی واصل که آن هم «زبان» بود. ما اگر فارسی حرف می‌زنیم و همدیگر را می فهمیم مدیون فردوسی هستیم. ویژگی بعدی او این است که توانسته مانند «هومر» اسطوره‌ها را زنده کند و جالب این که اسطوره‌های این دو، شباهت بسیاری به هم دارند و در خیلی از موارد یکی هستند. «هرکول» قهرمان فولاد مشت یونان در ادیسه است و «رستم» در شاهنامه. او در «ادیسه» هفت‌خوان دارد، فردوسی نیز در «شاهنامه» هفت‌خوان دارد. بنابراین شاخصه‌ی سوم او سازمان‌دهی و بنیان‌گذاری اسطوره‌شناسی ایران است.

ح.ش: چه گونه است که شاعران ما دوباره در دوره‌ی مشروطه روحیه‌ی ملی خود را باز می‌یابند؟

م. آ: مشروطه‌خواهان ابتدا، با ایرانی روبه‌رو می‌شوند که دارد از ایرانیت جدا شده و به سمت غرب می‌رود. ایرانی که می‌خواهد از گذشته‌ی خود ببرد و به جای جدیدی نقل مکان کند. به همین دلیل ابتدا، مسئله‌ی میهنی برای مشروطه‌خواهان به‌وجود آمد. این که ایرانی بمانند یا غربی شوند، آیا از مسائل دموکراسی غرب بهره ببرند یا به سنت گذشته‌ی خود بازگردند. این عوامل باعث شد که شعرا به تشکیل شدن هرم میهنی تمایل پیدا کنند و این مسئله برای تمام آن ها به‌وجود آمد. از «عارف قزوینی» و «میرزاده‌ی عشقی» گرفته تا «ملک الشعرای بهار» این قضیه را شاهد هستیم. شعرای این دوره، در پی تقویتِ حرکتِ تفکرِ وطن گرایانه و میهن ستایانه بودند. و به همین دلیل نیز در اختناق شدیدی به سر می‌بردند. استاد عزیزم مرحوم «بدیع الزمان فروزانفر» در کلاس برای ما تعریف می‌کرد: صحبت از ملک الشعرای بهار شد – بسیار با تجلیل از ایشان نام آورد- که آنقدر «رضا‌شاه» از او وحشت پیدا کرده بود که دستور دستگیری و اعدامش را داد. در زندان از بهار خواستند چکامه‌ای برای رضا شاه بگوید که آزادش کنند و بهار هم: «شاه جهان پهلوی نامدار/ ای تو شهن شاه جهان یادگار» را سرود. مرحوم فروزانفر این چکامه را سر کلاس برای ما خواند. صبح «محمدعلی فروغی» این شعر را از بهار گرفت و نشان شاه داد و گفت که بهار در ستایش شما این شعر را سروده. بعد از آن، رضا شاه دستور داد آزادش کردند.

ح.ش: ظاهراً در بین شعرای معاصر ما مهدی اخوان ثالث بیشتر به جنبه‌های ملی ما توجه داشته است؛ از نظر شما در عرصه‌ی شعر ملی اخوان چه جایگاهی دارد و چرا سروده‌های میهنی او همچون ملک‌الشعرای بهار همه‌گیر نشده است؟

م.آ: در بین شعرای معاصر از این جنبه «مهدی اخوان ثالث» در راس همه قرار دارد. دغدغه‌ی به شدت ایرانی، سیاسی و ضد امپریالیستی که در اخوان شاهدیم در هیچ شاعر دیگر نمی‌بینیم. اخوان در مورد گذشته‌ی کهن و تاریخی ایران و وضعیت حال ایران زمان خود به نسبت آگاه بود. دغدغه‌ی وطنی او در سروده‌هایش پیداست: « ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم/ ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم» و یا «گویندکه: «امید و چه نومید!» ندانند/ من مرثیه‌خوان وطن مرده ی خویشم». اما صحبت از تقابل دو دنیای متفاوت است.

شاعران مشروطه التهاب گذار را احساس می‌کردند در حالی که شاعران بعدتر چنین التهابی را نداشتند. «مرغ سحر» بهار احساس ایرانی‌ است که می‌خواهد از قفس آزاد شود: ما چنین احساسی را به آن غلظت در شعر شاعران بعد از مشروطه نداریم.

من احساس می‌کنم شاید یک وجه دیگرش این باشد که آن ها در مواردی گذرگاه‌هایی و در نقاط مبهمی از شعر شاعران غربی – مخصوصا فرانسوی و روسی – تاثیر پذیرفتند و این امر باعث شده که آن سطوت و همیت میهنی را که در شعر عشقی و بهار و دیگر شاعران مشروطه بوده، نداشته باشند.

وقتی در شعر شاعری مشهود باشد که الان به فرض در این جا «آرتور رمبو» یا دیگری دارد سخن می‌گوید معلوم است که شعر از کلام خود شاعر دور می‌ماند یا کلام‌اش آن نمی‌شود که شاعران مشروطه داشته‌اند. دلیل دیگر این است که آن هیاهو و غلیان میهن پرستانه که در مشروطه آغاز شده بود کم‌کم تسکین یافت و آن حرارت کمتر شد. مخصوصا در دوران پنجاه ساله‌ی پهلوی این امر به نسبت سابق فرو نشست. نه این که اخوان یا شاملو اصیل نباشند، اما آن اصالت میهن‌پرستانه که در عصر مشروطه بود کمتر یافت می‌شد و آن شور و حرارت و اصالتی که در عارف یا بهار بود را دیگر کمتر شاهد بودیم. همین حرارت در مردمِ زمان مشروطه نیز به نسبت مردمان دوره‌ی زمان اخوان بیشتر بود در نتیجه سروده‌های شاعران مشروطه همه‌گیرتر شدند.

این مطلب در چهارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله آزما منتشر می شود. گزیده از مقالات آزما را هر شنبه و چهارشنبه در انسان شناسی و فرهنگ بخوانید. این مطلب به شماره ۹۶ تعلق دارد.

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/2113

 

ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/2228