انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دموکراسی علیه دموکراسی: اروپا در آستانه بازگشت به ناسیونالیسم قرن نوزدهمی؟

تصویر: لوپن، برنده راست افراطی در انتخابات اروپایی فرانسه

انتخابات پارلمان اروپا از روز پنجشنبه ۲۲ ماه می ۲۰۱۴ شروع ودر یکشنبه ۲۵ مه به پایان رسید. نتایج اولیه شمارش آرا نشان از تحولات اجتماعی عمیقی در درون قاره سبز دارد. تحولاتی که یکبار دیگر اروپا را در آینده ای نه چندان دور به مسیر متفاوتی از آنچه از اوایل دهه ۹۰ اتفاق افتاد سوق می دهد. تحولاتی که می تواند یکبار دیگر دولتهای اروپایی را به سوی منازعه ای تمام عیار پیش ببرد و حتی از دل آن، جنگ هایی نظیر دوجنگ اصطلاحا جهانی در ابتدای قرن بیستم بیرون آید.

نگاهی مختصر به تاریخچه اتحادیه اروپا نشان می دهد که فلسفه شکل گیری این اتحادیه، ترس مدام از ناسیونالیسم قرن نوزدهمی و بیستمی اروپایی که نتیجه ای جز جنگ های ویرانگر در این قاره نداشته است، و ارائه یک بدیل اقتصادی-اجتماعی مبتنی بر مفاهیم بازار آزاد و شهروندان اروپایی بوده است. نطفه اولیه اتحادیه اروپا اولین بار با تشکیل جامعه اقتصادی اروپا (European Economic Community) در سال ۱۹۵۷ توسط شش کشور بلژیک، فرانسه، ایتالیا، لوکزامبورگ، هلند و آلمان غربی تشکیل گردید و بعد از آن در یک پروسه بیش از چهار دهه ای و در یک سیر تکامل مدام، اعضای دیگری به آن پیوسته و در سال ۱۹۹۳ در پیمان ماستریخت، چارچوب کنونی اتحادیه ریخته شده ودر سال ۱۹۹۹ واحد پولی مشترک بصورت نمادی برای این اتحادیه در نظر گرفته شد.

آنچه شکل پذیری این اتحادیه را تسریع بخشیده و سبب پذیرش مردمی این تشکیلات فراملی گسترده گردید، ترومای ناشی از جنگهای ویرانگر که خود ریشه در ناسیونالیسم کورو رمانتیک قرن نوزدهمی داشت، بود. بررسی سیر ظهور ناسیونالیسم و نحوه گسترش آن در اروپا از مجال این بحث خارج است، اما شاید بتوان بطور مختصر به این نکته اشاره کرد که اندیشه ناسیونالیسم در اروپا، در نتیجه ظهور عصر رنسانس و پاره پاره شدن اروپای تحت سیطره کاتولیسیسم و جدایی کلیساهای مختلف از رم و پیدایش کلیساهای محلی و آنچه بعدها به آن کلیسای ملی گفته می شد، بود. اندیشه جدایی از رم و استقلال حوزه های محلی اروپا از یکدیگر، در قرن هجدهم و با ظهور عصر روشنگری وبا پیدایش فیلسوفان رمانتیک این عصر تقویت شده و با ظهور دولت-ملتها بعنوان اشکال نهایی بازنمایی واحدهای سیاسی در صحنه اروپا، به اوج خود رسید. این اندیشه و البته عملگراییِ پسِ آن، اروپا را در قرن بیستم در کام دو جنگ خشن فروبرد که اصطلاحا از آنها با عنوان جنگ های جهانی نام برده می شود.

جدای از نحوه نامگذاری این دوجنگ (جنگهای جهانی اول و دوم) که خود نشان از اندیشه مبتنی بر اروپا محوری (Eurocenterism) و فرض اروپا بعنوان محور و کلیت جهان دارد، آنچه در این مورد اهمیت دارد، خشونت و ویرانی تمام عیاری است که انسان مدرن در حق خویش روا داشت. خشونتی که در طول تاریخ نظیر نداشت و تمامی کشتارها و جنگ های طول تاریخ در مقایسه با آن، حوادثی کوچک بیش نبود. جنگ جهانی اول، سیلی بزرگ تکنولوژی بر انسان سرمست از انقلاب صنعتی بود. سیلی بزرگی که سبب تحولات انسانی عمیقی در طول جنگ و بخصوص در بعد از جنگ بود. نحوه بسیج نیروها در این جنگ مبتنی بر اندیشه ناسیونالیسم رمانتیک بود و همین اندیشه بود که انسان مدرن اروپایی را تهییج می کرد تا در برابر یکدیگر قرار گرفته و به تخریب همه جانبه خود و طبیعت دست یازد. سه کشور اصلی اروپایی درگیر در جنگ، که خود مهد انقلابهای سیاسی و صنعتی قرن نوزدهم بودند، در رقابتی ویرانگر، با کمک اندیشه اصالت ملت، رقابت ها و کینه های تاریخی چند قرنه خود را با تهییج شهروندان به جنگ عیان کردند. نویسنده آلمانی اریش ماریا رمارک (Erich Maria Remarque) در کتاب خود با عنوان در جبهه غرب خبری نیست (Im Westen nichts Neues ) به عمق نهیلیسم بوجود آمده در اثر فراگیر شدن اندیشه ناسیونالیسم اروپایی می پردازد. این اثر که با عنوان (All Quiet on the Western Front) دو بار، یکی در سال ۱۹۳۰ و دیگری در سال ۱۹۷۹ به صورت فیلم درآمده است، می تواند شرح دقیقی از ناسیونالیسم آلمانی ارائه کند. یکی دیگر از آثاری که می توان با آن به عمق ناسیونالیسم اروپایی از نوع بریتانیایی آن پی برد، رمان War Horse، اثر Michael Morpurgo است که در سال ۲۰۱۱ با کارگردانی استیون اسپیلبرگ تبدیل به فیلم شده است. فیلم ۱۴-۱۸ The Noise and the Fury اثر Jean-François Delassus نیز می تواند نشانگرعمق ناسیونالیسم فرانسوی در سالهای جنگ جهانی اول باشد.

جنگ جهانی اول با بیش از ده میلیون کشته، و جنگ جهانی دوم با بیش از ۷۰ میلیون کشته، نتیجه ناسیونالیسم پوچ اروپایی بود که ترومای ناشی از آن دو هنوز در اروپا طنین انداز است و سمبلی برای وحشیگری انسان مدرن محسوب می شود. از اینرو، ترس دائمی از جنگ، سبب شد تا اندیشه وحدت بجای تفرقه، شعار اصلی تشکیل اتحادیه اروپا شود. تحلیل نقش مناسبات نظام سرمایه داری مدرن در این اتحاد اگر چه پراهمیت است، اما مجالی دیگر را می طلبد.

در نتیجه، اتحادیه اروپا در یک سیر تاریخی، با شعار گذار از اروپای سیاستمداران به اروپای شهروندان شکل گرفت وقرار بود تا در سیستم جدید، شهروندان به جای سیاستمداران تصمیم بگیرند و بجای آنکه تصمیمات جنگ طلبانه در اتاق های بسته سیاستمداران جنگ طلب اتخاذ شود، تصمیمات صلح طلبانه یکپارچه در سطح مردم و با مشارکت آنان شکل گیرد. خمیرمایه اصلی این نظام تصمیم گیری نیز چیزی نبود، جز نظام دموکراسی غربی که خود ارجاعی تاریخی به دولت-شهر های یونان قدیم و بطور خاص آتن بود. لذا اتحادیه اروپا قرار بود سمبلی برای دموکراسی مدرن غربی که میراثی بیش از دوقرنه در اروپا تلقی می شد باشد.

پارلمان اروپا که مهمترین نهاد اتحادیه می باشد، از اهمیت خاصی برخوردار است، چراکه این پارلمان سیاست های کلی را تصویب یا رد کرده و به نوعی نقش نهاد فرادستی در اتحادیه اروپا را ایفا می نماید. اهمیت دیگر آن هم انتخابی بودن اعضای آن توسط “شهروندان” اروپایی است و در طی پروسه انتخابات، ۷۵۱ نماینده با ترکیب مختلف از ۲۸ کشور عضو اتحادیه در آن جمع می شوند تا بعنوان برگزیدگان مردم، نظرات آنان را در پهنه قاره دنبال کنند. لذا، انتخابات پارلمان اروپا از زمان شکل گیری آن تاکنون از اهمیت بالایی برخوردار بوده است.

تحلیل ها در مورد رخداد اخیر و آنچه می تواند در انتخابات سال ۲۰۱۴ اروپا و پیروزی احزاب راستگرای افراطی در کشورهای مختلف در فرایند آن مورد توجه قرار گیرد، عمدتا در دودیدگاه اصلی جای می گیرد: اول، دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک ودیگری، دیدگاه مردمی مبتنی برامر سیاسی در انسان شناسی اروپا.

در دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک آنچه اهمیت دارد این است که اتحادیه اروپا بر اساس یکسری آرمانها تاسیس شده است که این آرمانها را بایستی به هر قیمتی حفظ کرد. این آرمانها که اصلی ترین آنها کاهش جنگ با استفاده از اندیشه اقتصادی لیبرال و دموکراسی شهروندان اروپایی است، بعنوان چراغ راه اتحادیه و جمعیت ۵۰۰ میلیون نفری آن مطرح می شود. لذا آنچه در اینجا اهمیت می یابد، ارزش نمادین این اتحادیه است، چرا که سمبل تمامی آنچه غرب لیبرال در چند قرن اخیر برای آن مبارزه کرده است، می باشد. لذا اتحادیه اروپا قبل از آنکه اهمیتی کارکردی داشته باشد، اهمیتی نمادین دارد و این موجودیت، از نظر صاحبان نظام سرمایه داری فوق العاده مهم است. از همین روست که کمک به یونان به عنوان مهد تفکر دموکراسی و آتن به عنوان سمبل دموکراسی غرب، در دستور کار اتحادیه قرار می گیرد و با هر قیمتی سیاستمداران آلمانی و فرانسوی از سال ۲۰۰۸ تاکنون در تلاش برای کمک به مادر فکری اروپا بوده اند. اگراز منظرمعتقدان به این دیدگاه به انتخابات اخیر نگاه کنیم، می بینیم که به زعم آنان اتفاق خاصی نیافتاده، واگرچه “اعتراض” شهروندان اروپایی به سیاستهای اعمالی در شکل رای دادن به برخی از احزاب مخالف نمود یافته است، اما ترکیب اصلی و شاکله تعیین کننده پارلمان جدید نیز در دست احزاب چپگرا و راستگرای میانه رو است و سمبل این دوتفکر نیز احزاب سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی آلمان هستند. از اینرو، در تفکر سیاسی و ایدئولوژیک نسبت به موجودیت اتحادیه اروپا، خوشبینی عمدی و سعی در نادیده گرفتن پروسه تغییرات اجتماعی در اروپا موج می زند.

اما آنچه در دیدگاه مردمی و مبتنی بر تحلیل انسان شناختی از پدیده انتخابات اروپا می توان ملاحظه نمود، با تحلیل سیاسی وایئولوژیک متفاوت است. در این دیدگاه، این انتخابات بیانگر تغییرات اجتماعی ونگرشی وسیع در مردم اروپاست. مردم اروپا با این انتخابات، شروع پروسه ای را رقم زدند که در روند تحولات دراز مدت، آینده اروپا را تعیین کرده و می تواند به فروپاشی کامل این اتحادیه از درون منجر شود. نگاهی به سیاست های اعمالی در اتحادیه، بطور خاص از شروع بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ تاکنون، نشان می دهد که شهروندان کشورهای مختلف، از اشتراک هویت اروپایی و ترجیح آن بر هویت ملی شان ناراضی هستند وخواهان در اولویت قرار گرفتن هویت ملی خود هستند و این، زنگ خطری برای اتحادیه اروپاست. زنگ خطری جدی که اگر”سیاستمداران” اروپا فکری به حال آن نکنند، این “شهروندان” اروپا هستند که آنرا به سرانجام می رسانند و در آینده به ناسیونالیسمی دیگر ازنوع قرن نوزدهمی و بیستمی منجر خواهد شد.

نشانه های ظهور ناسیونالیسم جدید در اروپا در رقابت های جام جهانی ۲۰۱۰ در اروپا ظاهر گردید. نگارنده در آن سال در دو کشور مختلف اروپایی به صورت میدانی در این مورد تحقیقاتی را انجام داده و به این نتیجه رسید که اروپا در حال بازگشت وچرخش به سوی گذشته است. هویت های ملی در بازی های جام جهانی در کشورهای مختلف اروپایی آنچنان برجسته بود، که انسان را در موقعیت جنگهای جهانی اول و دوم قرار می داد.

ریشه های ظهور این ناسیونالیسم جدید در اروپا را می توان بحران اقتصادی جهانی، سیاستهای غلط اتحادیه اروپا در مورد مهاجرت کارگران، و سیاستهای اقتصادی ریاضتی دانست. بحران اقتصادی جهانی که از سال ۲۰۰۸ گریبانگیر نظام سرمایه داری جهانی شده است، اثرات مخربی بر اقتصاد اروپا گذاشته و در نتیجه زندگی بسیاری از اروپاییان را تحت الشعاع قرار داده است. این بحران در کشوهای جنوب اروپا منجر به تظاهرات و زد و خوردهای بسیاری میان نیروهای اجتماعی معترض و پلیس این کشورها، بخصوص در کشورهای یونان، قبرس، ایتالیا و اسپانیا شده است. از سوی دیگر، بحران در کشوهای فوق الذکر سبب شده تا نهادهای فرادستی اروپایی ضمن کمک به این کشورها، آنان را به سوی سیاستهای ریاضتی اقتصادی سوق دهند که این سبب شکل گیری نارضایتی مضاعف هم در کشورهای دارای بحران، و هم در کشورهای اصطلاحا فاقد بحران یا با بحران کمتر، نظیر آلمان و فرانسه بوده است. مردم دو کشور اخیر در سالهای اخیر انتقادات بسیار زیادی به تصویب سیاستهای کمک به کشورهای جنوبی داشته اند و این انتقادات، در طیفی از کنش های اعتراضی، از راهپیمایی گرفته تا ساختن طنزها و جوکها در فضای واقعی و مجازی خود را به منصه ظهور رسانیده است. طنزی که در سالهای اخیر در اثر اتخاذ سیاستهای کمک به کشورهای دیگر توسط خانم مرکل و دولت ائتلافی آلمان بر سر زبانهاست، این است: اگر یک یونانی، یک ایتالیایی و یک اسپانیایی به رستوران بروند، کدامیک از آنان صورتحساب را پرداخت می کند؟ پاسخ این است: دولت آلمان!

در مورد سیاستهای مهاجرتی نیز آنچه سبب نارضایتی مردمان کشورهای عمدتا مرفه تر اتحادیه نظیر بریتانیا، آلمان و فرانسه شده است، این است که بر طبق قوانین اتحادیه، کارگران کشورهای عضو می توانند با پشت سر گذاشتن مرزها و بدون هیچ گونه محدودیتی به کار در سایر کشورهای عضو بپردازند.در نتیجه این قوانین، موج سرازیر شدن کارگران از کشورهای جنوبی و شرقی بسوی غرب و شمال شکل گرفته، و این سبب بروز مقاومتهای مردمی در سه کشور اخیرالذکر گردیده است. موج اعتراضات مردمی در این کشورها نیز در قالب بروز جنبش های نژادپرستانه نوین، همچون دست راستی های افراطی یا نئونازی ها در آلمان و ظهور احزابی همچون حزب استقلال انگلیس صورت پذیرفته است. ضمن اینکه نباید فراموش کرد که رای فرانسوا هولانده و چپگرایان مخالف سارکوزی در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال۲۰۱۲ خود یکی از نشانه های بروز اعتراضات مردمی به نحوه عملکرد فرانسه در اتحادیه اروپا بود که نگارنده قبلا در مقاله ای مفصل با عنوان “گردش به چپ فرانسه، پاسخی به رقیب دیرینه آلمانی” به آن پرداخته است.

سه عامل فوق در سالهای اخیر دست به دست هم داده است، تا اروپا را درگیر در مشکلات و سیاستهایی کند که قرار نبود با شکل گیری اتحادیه بروزیابد. اکنون اتحادیه اروپا در گرداب مخالفتهای اجتماعی شهروندان فرو رفته است. شهروندان ناراضی، که زمانی با وعده گذار از سیاستمداران و ورود شهروندان به عرصه تاثیرگذاری در مناسبات و اندیشه اتحادگرایی و منطقه گرایی تن دادند، اکنون رویا های گذشته را بیش از هر زمانی نقش بر آ ب می بینند. آنان به وفور شاهد بازگشت به اروپای سیاستمداران هستند واین یعنی بن بست اتحادیه. طنز جالب قصه اینجاست که در اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم، این سیاستمداران و نخبگان بودند که در شیپور ناسیونالیسم می دمیدند، اما اکنون این شهروندان هستند که ناسیونالیسم را به عنوان راهی برای مخالفت برگزیده اند.

رای به احزاب راستگرا و چپ گرای افراطی، نشان از بازگشت به ناسیونالیسم اروپایی دارد و می تواند سرآغازی برای فروپاشی اتحادیه تلقی شود. مردم اروپا هم اکنون در بالای سر خود شاهد بازی نهادی فرادستی هستند که سیاست های ملی شان را کمرنگ کرده و آنها را مجبور به پذیرفتن تصمیماتی می کند که برخلاف میلشان بوده و به آنان ضربه می زند. آنان در رفتار انتخاباتی اخیر خود نشان دادند که در پی پس گرفتن هویت های ملی خود بوده و به تعبیر نایجل فاراژ رهبر حزب استقلال انگلیس، در پی فرار از ساختار دیکتاتوری اتحادیه اروپا هستند.

نکته جالب در رفتار انتخاباتی احزاب مخالفی که هم در جنوب (یونان، قبرس، اتریش، فرانسه) و هم در شمال (بریتانیا، دانمارک، فنلاند ) رای قابل توجهی کسب کرده اند، این است که این احزاب با شعار مخالفت با اتحادیه اروپا رای آورده اند و این همانقدر که می تواند برای اندیشه اتحادیه گرایی وضعیتی کمدی باشد، به همان نسبت نیز تراژدی محسوب می شود. اگرچه شاید این مقایسه قدری بی معنا باشد، اما نباید فراموش نکنیم که حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان در سال ۱۹۳۳ در یک پروسه کاملا دموکراتیک قدرت را در آلمان در دست گرفت وپس از آن به مخالفت با نهادهای دموکراتیک پرداخته و همه آنها را نابود کرده و رایش سوم را با رهبری پیشوا هیتلر بنیان نهاد. هیچ دلیلی وجود ندارد که تاریخ دوباره تکرار نشود و در انتخابات بعدی اتحادیه، موج مخالفت مردمی که اکنون در این قاره به راه افتاده است، به فروپاشی اتحادیه منجر نشده و یکبار دیگر اروپا را در دامان تخاصمات ویرانگر نیاندازد. تاریخ نشان داده است که بشر هیچگاه از سرنوشت پیشینیان خود و حتی از گذشته خود درس نگرفته است و اروپایی ها با به راه انداختن جنگ جهانی دوم بیش از هر کسی این فرضیه را به اثبات رسانیده اند. لذا مخالفت مردمی معنادار اخیر با اتحادیه اروپا را می توان به مثابه سرآغازی برای بازی دموکراسی علیه خودش ودرافتادن اروپا در اندیشه ناسیونالیسم مجدد ارزیابی نمود.

ارجاعات:

نادری، احمد، ۱۳۹۱، گردش به چپ فرانسه، پاسخی به رقیب دیرینه آلمانی، دسترسی: http://www.ahmadnaderi.com/%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7/41-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4-%D8%A8%D9%87-%DA%86%D9%BE-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%87%D8%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D8%A8-%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%9F

Farage, Nigel, 2014, EU Dictatorship Dominated by Germany Replaces Elected Leaders, accessed: http://www.prisonplanet.com/nigel-farage-eu-dictatorship-dominated-by-germany-replaces-elected-leaders.html

دکتر احمد نادری، عضو هیات علمی گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و مدیر گروه سیاسی انسان شناسی و فرهنگ است.