انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهان کافکا، هزارتویی در هم تنیده

الکساندر گوفن، گیوم متایر برگردان گیوم متایر

آثارفرانتس کافکا نسبتا زود به ایران راه یافت و کمابیش تمام آثار او به زبان فارسی ترجمه شده است. صادق هدایت به آثار فرانتس کافکا علاقه ویژه‌ای داشت و چند داستان او را به فارسی برگرداند.داستان نیمه بلند “مسخ” را حدود۷۰سال پیش و در سال ۱۳۲۲ خورشیدی (۱۹۴۳) صادق هدایت که در این زمان نویسنده‌ای شناخته شده بود، به زبان فارسی ترجمه کردکه بارها به چاپ رسید و معروفیت زیادی پیدا کرد.ترجمه ی فارسی داستان “مسخ” زمانی در نخستین دوره ی مجله ی “سخن” منتشر شد، که فرانتس کافکا هنوز نویسنده‌ای گمنام بود و آثار او نه تنها هنوز به هیچ زبان شرقی، بلکه حتی به خیلی از زبان‌های اروپاپی هم ترجمه نشده بود. هدایت چند سال پس از انتشار مسخ، در سال ۱۳۲۷ خورشیدی (۱۹۴۸ میلادی) مقدمه‌ای بلند بر داستان کوتاهی از کافکا به عنوان “گروه محکومین” (به ترجمه حسن قائمیان) نوشت، که آخرین اثر منتشرشده ی هدایت به شمار می‌رود. این نوشته بعدها به صورت رساله‌ای جداگانه به نام “پیام کافکا” انتشار یافت و پایه‌ای برای شناخت این نویسنده در ایران شد.

کمابیش تمام آثار فرانتس کافکا به زبان فارسی ترجمه شده است. رمان‌های قصر، محاکمه و آمریکا، هر کدام سه یا چهار بار به فارسی ترجمه شده است، با وجود این،منتقدان و ادب‌دوستان هنوز جای برگردان‌هایی درست و شیوا از مهمترین آثار کافکا را خالی می‌دانند.

به هرحال، امسال صدمین سال نگارش رمان” محاکمه” است. به همین بهانه ماهنامه ی معتبر مگزین لیترر(Magazine litterer) در شماره ی۵۳۹ خود در ژانویه ی۲۰۱۴ ،به کافکا و محاکمه پرداخته است که بخش هایی از آن برای این شماره ی آزماانتخاب و ترجمه شده است.

گرچه کافکا به عنوان نویسنده کمتر از پروست ،خواننده را مبهوت می کند و یا کمتر از جویس نوآوری دارد اما دیدگاهش خشن‌تر، دردناک‌تر و آشکارا جهانی‌تر از همتایانش است. علت این تفاوت فقط شیوه ی زندگی او نیست، چیزهایی است که با ریشه های او ارتباط دارد، با محیط پیرامونش، چیزهایی که با تصادف و تقدیر مرتبط است. اما بخش اصلی این تفاوت با شخصیت او گره خورده است. شخصیتی که در آثارش منعکس شده است و هاله‌ای ترسناک و تقریبا اسرارآمیز به نام او بخشیده است. در واقع زمانی که کافکا با نام” ک”. در محاکمه و قصر هویت خودش را به شخصیت های داستانش بخشید در واقع ویژگی اسرارآمیز آن ها را تقویت کرد به‌طوری‌که اکنون صفت «کافکایی» واژه‌ای مستقل است که به موقعیت‌های کابوس‌وار، دلهره‌آور و سلسله مراتب بی‌پایان و ترسی ژرف و پایداراشاره می‌کند. اما به‌راستی چه چیزی در کافکا وجود دارد که چنین توانایی به او می‌بخشد تا زندگی مدرن را گویا‌تر از معاصرانش روایت کند؟شباهت زندگی شخصی او با نوشته‌هایش و همانندی آن با جهان مدرن و غیرشخصی همان چیزی است که در بطن آثاراو نهفته‌است. در یکی از نامه‌هایش به تاریخ ۱۴ آگوست ۱۹۱۳ می‌نویسد: « در من هیچ نشانه‌ای از علایق ادبی نیست، بلکه من از ادبیات ساخته شدم و چیز دیگری هم نمی‌توانم باشم.»

از دیگرسو شخصیت او مانند فلوبر، وسواس واقع‌گرایانه‌ای دارد که در تلفیق با ادبیات داستانی محو می‌شود. این تفاوت یکی از تناقض‌های فراوان در کافکاست که تمام مسیر زندگی او را در بر می‌گیرد و تعریف می‌کند که چه گونه از یک هنردوست به فردی ریاضت‌کش تبدیل می‌شود؛ کسی که شاهد نگاه خیره، سیمای تکیده و وحشت‌زده‌اش در آخریت پرتره‌اش بین سال های ۱۹۲۴-۱۹۲۳ هستیم.

دلبستگی‌های کافکا به عنوان هنرمند در ابتدا با شکوفایی هنری مرتبط است و سپس به سوی خشونت تغییر مسیر می‌دهد و با اکسپرسیونیسم گره می‌خورد و در پایان به خشونتی عریان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. یعنی همان چیزی که مشخصه ی جدیت فرهنگ نوین آلمانی است. اما کافکا به هیچ مکتبی تعلق ندارد. او زمانی گفت «تنها به‌عنوان فرانتس کافکا» به تنهایی در جایگاه اختصاصی خود ایستاده‌است.» از این روست که جاذبه ی منحصربه‌فرد او نهایتا بر تناقض ساده ای استوار است: “همه ی انسان‌ها مثل هم هستند اما هرکس به شیوه ی خود انسان است.”

کافکا به روابط خود، با دورانش می‌اندیشید و در واقع به دنبال نفی زمانه‌ی خویش بود. او کاملا آگاهانه آثار خود را بر پایه ی سنتی بنا نهاد که از «گل‌های شر» بودلر ریشه گرفته‌بود. کافکا در تعریف هویت خویش به شرق نظر دارد اما همانند یک شهروند غربی حرف می‌زند و تصوراتی را به کار می‌گیرد که اندیشه های مارک شاگال را به ذهن متبادر می‌کند. در واقع تصویر کافکا، تصویری از انسانیت و آسیب‌پذیری نویسنده ی مدرن در رویارویی با قدرت و روح مضطربی است که به زمانه ما تعلق دارد و بی‌شک در آن منطق حاکم است ،اما نمی‌تواند انسانی را تاب آورد که می‌خواهد به زیستن ادامه دهد. این گفته‌ی کافکا در پایان محاکمه است.”در این جا منطق نمودار قدرت، تاریخ و امری مسلم است و در کتاب آن چه دوام می‌آورد منطق است و نه یوزف ک. .”شاید بتوان گفت آن چه کافکا را در هنگام نوشتن این کلمات همراهی می‌کرد خواسته و تمایل او برای زندگی در محیط پیرامونش بود. اغلب می‌گفت که بیماری ریه توصیفی از شخصیت او و درک او از شکست است. اما مقرر بود که کافکا با کلماتش به زندگی ادامه دهد و در حقیقت بسیاربزرگ تر از تک‌واژه‌هایی شود که از قلمش بیرون می‌تراوید. نگاه او از ورای کتاب ها به ما خیره می‌شود و کلمات، او را بدل به سمبل کرده‌اند. این سمبل همان سیمای فردی لاغر، مضطرب، حساس و رنگ‌پریده است که نگاهش به ما می‌گوید هرگز هیچ‌کجا خانه‌اش نبوده‌است، بلکه همواره او را به زیستن محکوم کرده‌اند. این همان تصویری است که او را مستقیما به دنیای پس از جنگ مرتبط می‌کند، یعنی عصر اضطراب . جهانِ بعد از جنگ جهانی دوم، جهانِ بعد از بمب اتم، جهان بعد از کوره‌های آدم‌سوزی و جهانِ پس از حکومت‌های توتالیتر و عصر توده‌ها. کافکا که در عصر اضطراب خود می‌زیست به وضوح مصداق درک از قربانی‌شدن و زیاده‌روی از ستم‌های مضاعف و تبعیدهای درونی‌است. در این شرایط است که کافکا دوام یافته و چیزی بیش از کافکا شده‌است.

چنین است که جمله‌ی آغاز محاکمه، یکی از مشهورترین سرآغازهای ادبیات شده‌است و بدیهی‌است دلایلی که نخستین خطوط رمان‌های بزرگ را ماندگار می‌سازد از شکل‌های رایج نیست؛ یعنی نه به دلیل زیبایی و نه به خاطر طنز و غرابت خیالی‌اش است.کلمات شروع محاکمه یادآور هراس‌اند، طنز آن نیز ترسناک است: ” در یک صبح فرحبخش و شگفتی رویدادی احمقانه، چنان است که کاملا طبیعی می‌نمایاند.”

شاید بتوان گفت که در قرن بیستم هیچ نویسنده‌ای نبوده است که از اقبال و شهرتی همچون فرانتس کافکا برخوردار شده باشد. نویسنده‌ای که تنها رمان کامل او «محاکمه» است و دو رمان «قصر» و «آمریکا» ناتمام ماندند. این رمان‌ها زمانی به چاپ رسیدند که دیگر او در قید حیات نبود.نخستین برگردان نوشته‌ای از کافکا در ژاپن – که در شرق معمولا پیشگام بوده – به سال ۱۹۵۰ برمی‌گردد و به زبان ترکی به سال ۱۹۵۵.اما از آن چه درباره ی کافکا نوشته شده،ازکافکای اهل پراگ، کافکای سوسیالیست،کافکای کارمند که کارش را دقیق انجام می‌دهد، کافکایی که شب‌ها می‌نویسد، کافکای گیاهخوار، کافکایی که پدرش را یک مستبد می‌بیند، و کافکای بیمار ،می‌توان دو نکته را دریافت: آثار اندک کافکا به زبان‌های مختلف و گاهی با چند ترجمه ی مختلف در یک زبان منتشر شده‌اند. نکته ی دیگر، بی شمار کتاب‌هایی است که درباره ی عقاید و زندگی او نوشته شده است. می‌توان گفت تعداد کتاب‌ها و مقالاتی که درباره ی کافکا به زبان‌های متعدد نوشته شده، به اندازه ی یک کتابخانه ی بزرگ است.

فرانتس کافکا، به‌رغم این که نویسنده‌ای عمیق و گرفتار در دنیای درونی خود است و قاعدتا باید کم از او بدانیم اما او جزو معدود نویسنده‌هایی است که همه ی مصالح کار برای نوشتن یک زندگینامه یا ورود به دنیای درون خودش را به ارث گذاشته است. او علاوه بر ادبیات داستانی، صدها نامه و یادداشت از خود به جا گذاشته که در آن ها عموما به تشریح وضعیت خودش مشغول است و روح زمانه ی خود را نیز فراموش نکرده و آن را به ثبت رسانده است.

بیشتر آثار معروف و مهم کافکا پس از مرگش منتشر شده‌اند. او با سلیقه‌ای کمال‌گرا، آثار خود را ناتمام و غیرقابل نشر می‌دانست. به دوست نزدیک خود “ماکس برود “وصیت کرده بود که نوشته‌هایش را بدون آن که خوانده شوند، به آتش بسپارد.” برود” به این وصیت عمل نکرد و آثار کافکارا چاپ کرد.

از کافکا در کنار ده‌ها داستان کوتاه، سه رمان بزرگ باقی مانده است.

کافکا با زنان زندگی اش رابطه‌ای پیچیده داشت و هرگز ازدواج نکرد. زیر و بم روابط او را در نامه‌های بی شماری که به دو نامزدش “فلیسه باور” و” میلنا یزنسکا”نوشته است، می‌توان ردگیری کرد.

عشق به ادبیات در طول زندگی کافکا بزرگترین دلبستگی او باقی ماند. در نامه‌ای به نامزدش به روشنی نوشته است: “هیچ چیز غیر از ادبیات برای من اهمیت ندارد.” در نامه‌ای دیگر می‌نویسد: “من هیچ چیزی نیستم مگر ادبیات. نمی‌توانم و نمی‌خواهم چیز دیگری باشم.”

در خانواده ی کافکا روابط پدرسالارانه حاکم بود.رابطه ی پیچیده ی خود با پدرش را در نامه ی جسورانه ی بلندی، که خود اثر ادبی برجسته‌ای است، شرح داده است. کافکا “نامه به پدر” را در نوامبر سال ۱۹۱۹نوشت، اما هرگز جرأت نکرد آن را برای پدرش بفرستد و این نامه پس از مرگ کافکا منتشر شد.

کافکا در آگوست و در آستانه ی جنگ جهانی اول آغاز به نوشتن کرد. زمانی که عصر عظمت فرهنگ آلمانی و دنیای هزارتوی قدیم امپراتوری اتریش- مجار که در آن رشد کرده بود، رفته‌رفته در پیرامونش سقوط کرد.. زمانی که زندگی عاطفی و شخصی‌اش دستخوش آشفتگی شده‌بود. زمانی که نخستین علائم بیماری سل در او بروز کرد و ۱۰سال بعد موجب مرگ زودهنگام او شد.

منابع: مگزین لیترر (Magazine litterer)

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ و مجله «آزما» منتشر می شود.

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»

http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳

http://www.anthropology.ir/node/22280