نوشتهی زیر ترجمهی فصل دوم کتاب معروف «بدن و جامعه» اثر برایان.اس.ترنر است که به تدریج منتشر میشود. این کتاب که به مسئلهی بدن و جامعه پرداخته، به عنوان اولین اثر مستقل در حوزهی جامعهشناسی بدن(۱۹۸۴) شناخته میشود که متأسفانه به فارسی ترجمه نشده، اگرچه در بسیاری از منابع پژوهشی مانند پایاننامهها، مقالات و غیره به آن رفرنس داده شده و میشود. فصول ۱۳ گانهی ویراست سوم آن (۲۰۰۸)نیز شامل موارد زیر است:
۱- مدهای مطلوب
نوشتههای مرتبط
۲- بدنهای غایب
۳- میشل فوکو
۴- جامعهشناسی بدن
۵- تئوری انتقادی
۶- خود
۷- گوشت و جسم
۸- جایگاههای یک تئوری
۹- ساختارگرایی
۱۰- فوکو و خاستگاههای جامعهشناسی
۱۱- پدیدارشناسی
۱۲- فرد
۱۳- خلاصه
در ادامه به ترجمهی بخش اول فصل دوم میپردازیم با این توضیحها که بخشهای این ترجمه بر اساس عنوانهای این فصل پیش میروند و منتشر میشوند و فایل پی دی اف صفحههای کتاب به پیوست است:
بدنهای غایب
جامعهشناسی معاصر دربارهی آشکارترین واقعیت هستی انسانی حرفهای کمی برای گفتن دارد. به عبارتی چیزهایی که موجودات انسانی همراه دارند و تا اندازهای بدنها هستند. بدنها با توجه به جسممندی انسانی تأثیری نظری به وجود میآورند که خلایی تحلیلی در هستهی پژوهش جامعهشناختی ایجاد میکند. مجموعه پدیدههای تولد، پیری و مرگ در انحصار ]رویکرد[ تاریخی و محاسبات جمعیتشناختی آکادمیک درآمدهاند، به طوری که دلالتهای اخلاقی و اجتماعی چنین اتفاقاتی به نفع محاسبهی دقیق ]آنها[مقهور شدهاند. چنانچه اصطلاح باور به عدالت خداوند در مورد بدن به طور مشابهی حتی در جامعهشناسی دین هم نادیده گرفته شد.( Turner,1983)عجیب این که شکست جامعهشناسی در توسعهی یک تئوری در مورد بدن و بدنها به وسیلهی فراوانی مفاهیم عرف عامی مانند رژیم، پیادهروی، روزه گرفتن، لاغری و تمرینهای ورزشی مورد تأکید واقع شد که جزء اهداف ضروری برای ارضای جنسی نبودند، بلکه عوامل ضروری توسعهی خود(self) در جامعه برای مصرف فردی(personalized) شدند. ]اگرچه[ برخی بحثهای اخیر جامعهشناختی مانند خودشیفتگی (Lasch, 1979) از تغییرات دلالت نمادین بدن همزمان با توسعهی سرمایهداری خبر دادند، اما این استثناها قاعده را اثبات میکنند. ردیابی دلایل حذف شدن بدن در جامعهشناسی از پژوهش نظری کار سختی نیست.
بنیانهای هستیشناختی جامعهی مدرن در رد اثباتگرایی قرن نوزدهمی به ویژه زیستشناختی که رفتار آدمی را بر حسب و به دلیل زیست شناسی او تبیین کرد، ریشه دارد.(persons,1937) جامعهشناسی به مثابه رشتهای ظهور کرد که معانی اجتماعی تعامل انسانی را به عنوان اصل اولیهی پژوهش قرار داد و مدعی شد که معانی تعاملهای اجتماعی هرگز نمیتواند به ]سطوح [بیولوژی و فیزیولوژی تقلیل یابد. در این میان نهادینهشدن آکادمیک جامعهشناسی مستلزم جدایی از اصلاح ژنتیکی و بیولوژی داروینی بود. به هرحال روشن است که تطور بیولوژیکی نقش مهمی را در توسعهی نظری جامعهشناسی به ویژه در کارهای هربرت اسپنسر (Peel, 1971) و پاتریک گیدس (Boardman, 1978) ایفا کرد. همچنین ظهور علوم اجتماعی وابستگی زیادی به رشد عقلانیت پزشکی داشت ((Foucault, 1973که از خلال مجموعههای آماری دربارهی سلامت رشد جمعیت شهری قرن نوزده منتشر میشد. برخلاف ارتباط بنیادین و نظری بیولوژی اثباتی و علوم پزشکی، بدن و جامعه به]عنوان[ پیشفرضهای محوری جامعهشناسی به شکل خصمانهای در زیستشناسی غرق شدند. علوم فیزیکی و شاخههای جنبی آن مانند زیستجامعهشناسی نتوانستند مدلی برای تبیین واقعیت اجتماعی تهیه کنند به طوری که ذیل طبیعت قرار نگیرد. پیشفرضهای محوری جامعهشناسی این است که دنیای طبیعی به طور اجتماعی تشکیل و توسط فعالیت انسانی تغییر میکند. موجودات انسانی دنیای طبیعت را به سادگی همان طور که هست درک نمیکنند مگر به واسطهی فرهنگ. در دفاع از این واقعیت که گونههای انسانی در جامعه برساخته میشوند(Berger and Luckmann, 1966)، جامعهشناسی تاحدی این بحث کارل مارکس را میگنجاند که انسان در تضاد با طبیعت به مثابه یکی از تواناییهای خویش، مجموعهای از حرکت بازوها و پاها، سر و دستها، تواناییهای طبیعی بدنش را برای تصرف تولیدات طبیعت در شکلی که میخواهد سازگار میکند. با چنین عملی بر دنیای بیرونی و تغییردادن آن، همزمان تغییراتی را در خود وی ایجاد میکند. (Marx, 1974, vol. l: 173)
دنیای بیرونی، شامل بدن انسان واقعیتی تاریخی است که به طور پیوسته به وسیلهی کار انسانی از خلال فرهنگ انسانی مورد تفسیر واقع میشود. به نظر میرسد بدن انسان به مثابه جایگاهی محدودشونده در تجربیات و آگاهیهای انسانی اهمیت کمتری نسبت به واقعیت جمعی دنیای اجتماعی دارد که خود(self) درون آن قرار میگیرد. مشروعیت رد جبرگرایی بیولوژیک جبرگرایی جامعهشناختی را دربرداشت که به حذف بدن از تصور جامعهشناسی منجر شد. دوگانهی پایهای تئوری جامعهشناسی طبیعت / جامعه نبود، بلکه خود/ جامعه بود.
فایل پیوست :