آبشخور جهانشناسی انسانها کجاست؛ تفاوت انسانها در فرهنگ و نوع نگاه آنان به جهان هستی است. این فرهنگ و نگاه متفاوت چگونه بهوجود میآید؟ در این میان «علوم انسانی»، بیگمان نقش پراهمیتی ایفا میکند.
نوشتههای مرتبط
پیش از بیان اهمیت علوم انسانی باید گفت تمامی علوم برای فهم محیط زندگی ما و کنترل انسان بر زندگی و زیستگاهش به وجود آمده است. علوم طبیعی و علوم مهندسی، بیشترپیرامون ویژگیهای جسمی انسان و چگونگی ارتباطش با محیطهای عینی و فیزیکی زندگی او کنکاش میکنند تا این ارتباط هر چه بهتر برقرار شود. اما، علوم انسانی میکوشد با مطالعه ویژگیهای روحی بشر، به او در فهم و کنترل رفتارهایش، یاری رساند.
در کشورهای توسعه یافته علوم انسانی عمدتاً در سطح وسیعی در شناخت و حل مسائل جامعه مورد استفاده قرار میگیرد، درحالیکه در ایران علیرغم آنکه بیش از نیمی از دانشجویان کشور در رشتههای علوم انسانی آموزش میبینند و فارغالتحصیلان این رشته درصد بالایی را به خود اختصاص دادهاند، اما به باور صاحبنظران، علوم انسانی در کشورمان با محدودیتهای بسیاری روبرو است و نقش پُررنگی در حل مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه بر عهده ندارد. به دلیل درک ناقص از اهمیت علوم انسانی است که امروز صاحبنظران، منشأ اصلی مشکلات و ناهنجاریهای اجتماعی را بیتوجهی به این علوم در کشورمان میدانند.
دکتر ناصر فکوهی ـ استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ، بر این باور است که علوم انسانی، ریشه در شاخههایی از اندیشه دارد که ازدوران باستان تا به امروز، با اسامی گوناگونی وجود داشته است. وی میافزاید: در دوران پیشامدرن گاه از شاخهها، با عنوان اخلاق نام برده میشد، گاه با عنوان فلسفه یا معرفت و این بنا بر زمانها و مکانهای مختلف بسیارمتفاوت بود، اما از دوران مدرن یعنی بعد از شکلگیری دانشگاههای جدید از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، این علوم شامل حدود ۱۲ رشته میشود که هر کدام به یکی از جنبههای زندگی انسانی میپردازد و هدف آنها هم، شناخت هستی انسانها و روابط آنان و همچنین رابطه انسانها با سایر موجودات است.
این علوم برای سادهسازی و روششناسی کار خود، یعنی مطالعه این موجود بسیار پیچیده، ابعاد زندگی انسانها را به صورت نظام مند از یکدیگر جدا کردند و برای هر یک نظریات و روشهایی خاص را به وجود آوردند که برای نمونه جامعهشناسی، انسانشناسی، ارتباطات، اقتصاد، سیاست، روانشناسی، زبان، نشانهشناسی قابل ذکر است. اما واقعیت آن است که هر اندازه در قرن بیستم به جلو آمدهایم، مشخص میشود که شناخت انسان فقط در پیچیدگی مادیت و ذهنیت او و در هم تنیدگی این پیچیدگیها امکان دارد، از این رو از حدود ۳۰ سال پیش تا به امروز هر چه بیشتر شاهد شکل گرفتن رویکردهای بین رشتهای در این علوم و پدید آمدن نظریات مبتنی بر عدم قطعیت و پیچیدگی (در برابر جبرگرایی، اثباتگرایی و تطورگرایی) و روشهای ترکیبی هستیم که گسستی واقعی با شیوههای درک و شناخت و پژوهش بر انسان ایجاد کرده است.
پیچیدگی مادیت و ذهنیت انسان
از نقطه نظر دکتر فکوهی ـ استاد انسانشناسی، آنچه که علوم انسانی را چه در شیوه باستانی، چه در شیوه مدرن و چه در شکل کنونی و بین رشتهایاش از سایر شاخههای علمی جدا میکند، میزان پیچیدگیشان به دلیل پیچیدگی مادیت و ذهنیت انسان است.
وی میگوید: مطالعه بر موقعیتهای مادی نظیر فیزیک و شیمی و یا حتی موقعیتهای کاملاً انتزاعی نظیر ریاضیات محض و فیزیک نظری،بسیار سادهتر از مطالعه بر در هم تنیدگیهای مادی و غیر مادی فرایندها، اشیاء و موجودهای زنده در سیر تحولی چند میلیارد ساله آنها در انسان است.
وی در تبیین چرایی سخت بودن این نوع از مطالعات ادامه میدهد: علوم انسانی بر خلاف علوم طبیعی، به سادگی به ایجاد قانون و موقعیتهای هنجارمند شده و تکراری تن نمیدهند، چرا که به تعداد همه آدمهای روی کره زمین، تفاوت شخصیتی و ذهنی و کالبدی وجود دارد و میتوان تصور کرد مطالعه بر چنین موجودی تا چهاندازه مشکل است و با مطالعه او بر اشیاء و خواص فیزیکی آنها، تفاوت دارد.
سیرتطور علوم انسانی در جهان
دکتر فکوهی در خصوص سیر تطور علوم انسانی به معنای اینکه از کجا شروع شده و به کجا رسیده است و کدام یک از متفکران در ایران بیش از همه به آن پرداختهاند، اظهار میدارد: ما در علوم انسانی مانند همه علوم از دوران باستان و به طور خاص از انقلاب نوسنگی (حدود ۱۰ هزار سال پیش) تفکر را از اندیشه دینی، آغاز کردهایم. همه شواهدی که مردم نگاری قرن بیستم به ما عرضه کرده است، نشان میدهد که به قول موریس گودولیه ـ انسانشناس برجسته فرانسوی، دین، موتور ِ جوامع بشری بوده است. به عبارت دیگر انسان شدن انسان، به گونهای بسیار عمیق با اندیشههای فراطبیعی او همراه بوده است. با همه پدیدههایی که ما امروز در شاخه ذهنیات قرار میدهیم، با رویاها، آرزوها، اندیشههای آرمانی، احساسات و عواطفی که لزوماً شکل مادی نداشتهاند، اما وجود داشتهاند، با دغدغههایی که انسان در پی پاسخگویی به آنها بوده است و با تمایل سیریناپذیر او به معنا دادن به هستی خود، در ارتباط است.
همه این رویکردها خود را بیش و پیش از هر چیز، در اندیشه دینی یا معنوی انسان متبلور کرده است. «میرچیا الیاده»در قرن بیستم میلادی این مفهوم را به دنبال رودولف اوتو، در مفهوم «انسان دینی» (homo religiousus) منعکس کرد، با این توضیح که انسان در پی معنا دادن به هستی خود است، تا بتواند محکومیتاش را به نیستی و مرگ که به آن آگاه است، تحمل کند. این همان تناقضی است که آلبر کامو بهتر از هر کسی در «افسانه سیزیف» بر آن انگشت گذاشته است.
دکتر فکوهی، تفکرات فلسفی را دیگر عامل شکل گیری علوم انسانی معرفی میکند و میافزاید: در سیری که میتوان برای اندیشههای اجتماعی و انسانی ترسیم کرد، هر چند این فرایند، نه خطی است و نه منظم و پیوسته؛ شاید مرحله بعدی تفکرات فلسفی انسان باشد که با رشد زبان و منطق فلسفی در آن، در بین النهرین و در یونان رشد کرده است. یونان باستان از این لحاظ، در ۲ قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد و سپس فلسفه اسلامی در قرون سوم تا هفتم میلادی، بیشترین وعمیقترین اندیشهها را در قالب نثر و شعر در انسان دامن زدهاند و گنجینههای بزرگی را میسازند که تا امروز ما را سیراب کرده است. گویی مرزهای اندیشه بر انسان و جهان او در آثار و افکار متفکران دینی هند و ایران باستان از خلال ادبیات مکتوب و شفاهی، ادبیات باستانی بین النهرین، فیلسوفان یونانی، قرون وسطای اسلامی و مسیحی بی پایان است.
اما، سیر اساسی و تعیین کنندهای که به علوم انسانی کنونی رسیده است، پس از رنسانس یعنی از زمانی آغاز شد که جزم اندیشی در اسلام بالا گرفت و تضعیف تمدن شکوفای اسلامی را به همراه آورد و برعکس، اروپا توانست با بازاندیشی در اندیشههای قرون وسطایی خود، زمینههای رشد و تعالی بخشیدن به دین، هنر، ادبیات و علم را در خود فراهم کند. به این ترتیب در حالی که شرایط مادی انقلابهای صنعتی و سیاسی آغاز میشد، ذهنیت مرکزی نیز در اروپای غربی شکل گرفت و از خلال فرایندهای استعماری و سپس مدرنیته صنعتی به تمامی دنیا انتقال یافت، اینجا است که شاهد فرایند جهانی شدن پیش از ظهور خود این کلمه هستیم.
آنچه «فرنان برودل» در کتاب خود «سرمایه داری و حیات مادی» نشان میدهد، در طول ۵ قرن رخ میدهد. از این رو علوم انسانی و اجتماعی در قرنهای نوزدهم و بیستم زمینهای برای شکل دادن به دانشگاههایی میشود که بر محوریت همان اندیشهها فعالیت میکنند و نظریهپردازیهایشان نیز بر همان اساس انجام میگیرد.این وضعیت تقریبا تا آغاز هزاره سوم ادامه دارد، یعنی زمانی که بحران غرب به مرحله حاد رسید و بار دیگر مساله بدیلهای غیر غربی در برابر آن، مطرح شد. از اینجا است که موضوع بومی سازی اندیشههای علوم انسانی، بازگشت به ریشهها، استفاده مجدد از منابع باستانی و دینی، مطرح شده است. بالاخره آخرین مرحله در حال حاضر که ما نیز در پی تبیین آن هستیم، ایجاد نظریههایی است که به آنها نام نظریههای جهان محلی (glocal) دادهایم. یعنی نظریههایی که هم بر اساس نیاز و شرایط محلی تبیین شده است و هم در چارچوب نظریههای جهانی قابل انعکاس و طرح شدن و ایجاد زمینههای گفتگو است.
تقابل اندیشههای سنتی و مدرن
دکتر فکوهی معتقد است که ما در ایران از سنت اندیشه باستانی و تمامی مراحل اندیشههای دینی و پرارزشی که به آن اشاره شد، کمتر بهره بردهایم و نیروهایی قابل در این زمینه،نپرورانده ایم.وی میگوید: با گذشتن از این مرحله، اندیشه مدرن عمدتاً در قالب اندیشه اروپا محور دانشگاهی یا همان تجدد معروف «مشروطه» به کشور میرسد و تصورش بر آن است که با تقلید از مظاهر تمدنی مادی، میتوان به سادگی مسائل فکری و ذهنی را نیز بر اساس اروپامحوری، به وجود آورد که حاصل کار به روشنی به یک شکست بزرگ میرسد. شاید بتوان گفت که انقلاب اسلامی تلاشی جدید است برای مدرنیزه کردن کشور که در جهت آشتی دادن میان سنتی هنوز بسیار پایدار، ولی ناشناخته و سطحی شده است و مدرنیتههایی که باید در چارچوب جهان جدید تبیینشان کرد، یعنی مدرنیتههایی به معنی بودن در اینجا و اکنون جهان، انجام گرفته است. دکتر فکوهی ادامه میدهد: روشنفکران و دانشگاهیان ما اغلب هنوز متوجه این فرایندها نیستند و به ۲ گروه تقسیم شدهاند؛ گروهی که مایلند سنتی بدون مدرنیته داشته باشند و گروهی که مایلند مدرنیتهای بدون سنت را ایجاد کنند که از همان ابتدای کار، با شکست روبرو هستند، زیرا این دقیقا همان کاری است که پیشینیان، بیش از صد سال است تلاش کردهاند انجام دهند و شکست خوردهاند. بگذریم که بخش بزرگی از کسانی هم که به نادرست در ایران به آنها «صاحب اندیشه» و «استاد» و «متفکر» نام داده میشود و اغلب سخنان بسیار «بزرگ» و عام درباره کلیت تاریخ، جامعه و فرهنگ ایران و جهان به زبان میآورند، بدون آنکه کمترین نگاه و رویکردی کاربردی و عملی داشته باشند و بدون آنکه کمترین حضوری در عرصه بینالمللی از آنان دیده شود. این افراد در حقیقت حاصل توهمات اجتماعی خودشان و مریدانشان هستند و بیشتر مصرفی محلی برای اسطورهسازیها و خیالپروریها و قهرمانسازیها و چهرهپردازیهای جهان سومی دارند، تا اعتباری حداقل که اصولاً بتوان درباره آنها بحث کرد.
آموزش و پژوهش در دانشگاهها
آموزش و پژوهش در علوم انسانی و کاستیهای آن، از جمله مهمترین مباحث این این حوزه است و دانشگاهها بیش از هر نهاد و سازمان دیگری، متولی آن هستند. دکتر فکوهی، وضعیت منابع درسی و کتابهای دانشگاهی و آزاد منتشر شده در این حوزه را جز درمواردی استثنایی، اسفبار میخواند و معتقد است: متاسفانه در این زمینه ناشران دانشگاهی که منطقاً و بنا بر عرف بینالمللی باید جزو معتبرترین ناشران باشند، به دلیل روابط اغلب نامناسب سازوکارهای دیوانسالارانه دانشگاهی و رفتارهای سلیقهای که بر آنها حاکم است و اغلب خبر از روابط میدهد و نه ضوابط، وضعیت بسیارنابسامانی دارند. بدهبستانهایی که در اغلب نهادهای بررسی و ارزیابی حاکم است، موضوعی شناخته شده در دانشگاهها است که کمتر بر زبان رانده میشود، زیرا به نظر میرسد با سکوت میتوان مشکلات را حل کرد، اما کافی است نگاهی به فهرست آثار منتشر شده به وسیله دانشگاهها در حوزههای علوم انسانی و اجتماعی بیاندازیم و آن را با فهرست آثار منتشر شده به وسیله ناشران معتبرغیر دانشگاهی مقایسه کنیم. به سرعت میبینیم همان طور که شناخته شدهترین و معتبرترین اساتید دانشگاهی معمولاً در پایینترین ردههای ارتقا قرار دارند، کمترین آثار نیز از آنان در انتشارات دانشگاهی منتشر میشود و درست برعکس، متاسفانه برخی از اساتیدی که نام خوبی از لحاظ میزان دانش خود ندارند و در سالهای اخیر تقلبهای علمی گستردهشان آشکار شده است، نه فقط اغلب مسئولیتهایی بالا را بر عهده دارند، بلکه در بالاترین مرتبههای دانشگاهی (استاد تمامی) هم قرار گرفتهاند و کتابهای خود را نیز اغلب به وسیله همان ناشران دانشگاهی منتشر میکنند که البته ممکن است دانشجویان به زور آنها را بخوانند و حفظ کنند، تا بتوانند امتحانات خود را بگذرانند، اما اعتباری برای آنها قائل نیستند.
ناشران بخش خصوصی
دکتر فکوهی همچنین میگوید: آنچه گفتم ابداً به این معنا نیست که وضعیت در بخش خصوصی نشر لزوماً بهتر باشد. ناشران خصوصی با سوء استفاده از نابسامانیهای دانشگاهی، هر گونه رفتاری را برای خود مجاز میشمارند. برای نمونه، اغلب نوعی ویراستاری سلیقهای را بهاندیشمندان تحمیل میکنند تا نشان دهند که بسیار «حرفهای» هستند! این ناشران کتابهای ترجمه را به اصل و اساس در حوزه نشر تبدیل کردهاند و چنین وانمود میکنند که ترجمههایی که همگی بدون هیچ نظارتی و بدون رعایت کپی رایت منتشر میکنند، لزوما از کتابهای تالیفی بهتر است.
روش این ناشران آن است که اغلب ترجمه آثار بزرگترین نویسندگان و متفکران صاحب نام جهان را به اساتید تازهکار و یا حتی دانشجویان کمسواد واگذار کنند و حتی در مسائلی مانند جامعهشناسی معاصر ایران، کار ایرانیان خارج از کشور را به صورت سیستماتیک بهتر و بالاتر از دانشگاهیان ایران، وانمود کنند. بسیاری از موارد را شاهد بوده ام که رسالههای دانشگاهی این ایرانیان را که بسیاری از آنها تا کارشناسی ارشد را نیز در دانشگاههای درجه ۲ و ۳ ایران تحصیل کردهاند، به عنوان اساتید به نام دانشگاههای معتبر جهان، ترجمه و به خوانندگان کم سواد عرضه میکنند. البته من از استثناها، یعنی از اساتید دانشمند و خوش فکر ایرانی خارج از کشور صحبت نمیکنم، زیرا همه آنها را میشناسند. ناشران خصوصی اغلب و البته باز هم با استثناهایی، به دنبال سود هستند و بسیار در بازار تصنعیای که خود میسازند، دخالت میکنند، نامی را بر سر زبانها میاندازند و سپس کتابهایی از آن نام، در میآورند.
اغلب این ناشران کوچکترین تخصصی نه در حوزه دانشگاهی دارند و نه درحوزهای فکری به طور عام، اما ادعاهایشان بی نهایت است و گاه یک کتاب را به بهانه آنکه در حال «کار» (و در واقع به دنبال بازار) برای آن هستند، سالها در انتظار انتشار نگه میدارند و سرانجام نیز با شمارگان اندک، روانه بازار میکنند. اما، متاسفانه وضعیت انتشارات دانشگاهی به حدی نازل است که باز هم اغلب اساتید معتبر ترجیح میدهند، همه این مشکلات و تحقیر برخورد با این ناشران را به جان بخرند و برای رهایی از هزارتوهای بوروکراتیک انتشارات دانشگاهی و روابط بده بستانهای حاکم بر آنها، به این ناشران سودجو پناه ببرند.
از لحاظ کیفیت و نوع کتابها نیز چون نظارت واقعی وجود ندارد، نقدهای منتشر شده بیشتر یا به قلم «جوانان جویای نام» نوشته میشود که مثلاً با حمله به این و آن نویسنده و مترجم، خودشان و سواد خیالی شان را به رخ بکشند و یا به وسیله کسانی که به دنبال «مچ گیری» و بده بستان هستند یا برعکس، در پی نان قرض دادن به یکدیگریا تسویه حساب با یکدیگر کار میکنند. به همین دلیل ما در بازاری آشفته از کتاب و انتشارات دانشگاهی به سر میبریم که در آن، بهترینها در کنار بدترینها قرار میگیرند و اغلب «نقد»ها نه ارزش خوانده شدن دارند و نه به خصوص پاسخ دادن و به همین دلیل هم، خوانندگان اغلب سرگردانند، چون نمیدانند به چه کسانی باید اعتماد کنند.
جالب است که مجلات زرد روشنفکرانه و افزون بر آن «نقد»های کذایی، برای خودشان مسابقه و برنامههای امتیاز دادن و گرفتن و انتشار فهرست «پرفروشها» و «کمفروشها» هم راهانداختهاند، آن هم در کشوری که تیراژ متوسط کتابهای دانشگاهی زیر ۱۰۰۰ نسخه است و بسیاری از خریدها هم سفارشی و غیر واقعی است.
ظرفیت بالای علوم انسانی برای حل مسائل جامعه
خلق فناوریهای نو و تسلط بر آنها سبب شده است روز به روز بر رفاه مادی زندگی انسانها افزوده شود. در چنین شرایطی به نظر میرسد بیشتر ما مجذوب نمایش این فناوریها شدهایم و کمتر به مطالعه و کاوش پیرامون ویژگیهای ذهنی و رفتاری انسانها علاقه مندیم و از این رو غافل شدن از علوم انسانی را شاهدیم.توجه به ظرفیت عظیم علوم انسانی و کاربردیسازی آن به منظور اداره بهتر جامعه و حل مسائل اجتماعی به شیوه علمی، در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است. صاحبنظران معتقدند بسیاری از مسایلی که در حال حاضر در جامعه با آنها روبرو هستیم، بیشتر از منظر علوم انسانی قابل حل و فصل است و علوم طبیعی و مهندسی کمتر یا در مواقعی اصلاً به تنهایی توان حل آنها را ندارد. با اندیشه، پژوهش و برنامهریزی در حوزه علوم انسانی، میتوان برای بسیاری از معضلات اجتماعی، راه حل یافت.
حوزه اجتماع، بسیار وسیع، پیچیده و چند بعدی است و گرهگشایی از مسائل آن نیازمند تفکر علمی است و کسانی که میخواهند در این زمینه کار کنند، باید افرادی متخصص و از مهارت بالایی برخوردار باشند.از زاویهای دیگر، شاید بتوان کمبود متخصص در حوزههای فنی مهندسی و علوم طبیعی را با استفاده از تواناییهای متخصصان دیگر کشورها جبران کرد، اما در حوزه مسائل اجتماعی و فرهنگی، متخصصانی که در بطن اجتماع حضور دارند و از نزدیک با این مسایل آشنا هستند، توانایی ارائه راه حل را دارند.
ورود اساتید به مسائل جامعه
اساتید و دانشآموختگان علوم انسانی چقدر با سیر تحولات اجتماعی و انسانی آشنایی دارند و خود را درگیر کنشها و واکنشها در جامعه کردهاند و متقابلا جامعه چقدر اساتید و فارغ التحصیلان این حوزه را مورد سوال قرار میدهد و از آنان یاری مطلبد؟
دکتر ناصر فکوهی ـ اسـتاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ، در پاسخ به این سوال میگوید: متاسفانه بسیاری از اساتید اصولا نه از گذشته این علوم خبری دارند و نه از وضعیت کنونی آنها، و به همین دلیل نیز گاه و بیگاه اظهارنظرهایی میشنویم که برای آگاهان به تاریخ نظریهها در علوم انسانی و اجتماعی،شگفتانگیز است. چند مثال بسیار روشن بزنم که به نوعی زمینه را برای پاسخ به پرسش سوم شما نیز فراهم میکند.
در ایران یکی از اثرات «نقد نویسی افشا گرانه» از یک سو و کار «ویراستاری علمی» از سوی دیگر، آن بوده است که اصطلاح «کتاب درسی» که قاعدتا در فارسی معادل textbook انگلیسی است، به نوعی «توهین» در زبان فارسی تبدیل شود. در حالی که این گونه کتابها در ادبیات علمی جهان، معتبرترین کتابها است، اما چون در اینجا بسیاری از اساتید جزوههای درسی شان یا ترجمههای دست و پا شکسته دانشجویان شان را به نام خود منتشر میکنند و بر آنها نام کتابهای درس گذاشته میشود، ما این کتابها را نوعی توهین تلقی میکــنیم. اصــطلاح دیــــگر «کتاب سازی» است که باز با توجه به همان ۲ نوع نگاهی که گفتم، بسیار باب شده است و هر کسی با شکل و شمایل یک کتاب موافق نباشد، آن را یک «کتاب سازی» اعلام میکند و البته هیچ برخوردی هم ممکن نیست. حتی دانشگاههای کشور برای خودشان و به شکلی کاملا دلبخواهانه، اصطلاحاتی باب کردهاند که این یا آن کتاب
«تالیف اصیل» است یا «غیر اصیل» و از این قبیل کلمات پرطمطراق، اما توخالی!
به طور مثال، روندی در سراسر جهان از بیش از ۱۰۰ سال پیش بسیار رایج بوده و آن تبدیل مجموعه مقالات به صورت کتاب است. کما اینکه بسیاری از آثار کنونی و کلاسیک در علوم اجتماعی و انسانی از این نوع است، مثلاً، کتاب «انسان شناسی ساختاری» لوی استروس یا کتابهای «کلیفورد گیرتز» از این دسته است. ولی در ایران، ناشران ما و «ناقدان» کذایی که هیچ کدامشان هیچ تخصصی ندارند، همه این گونه کتابها را «کتاب سازی» میدانند و هر کتابی را که مثلا فصل بندی داشته باشد «اصیل» معرفی میکنند! یا همکاری با مطبوعات و انتشار کتابهایی که حاصل این گونه همکاریها است، باز هم از نقطه نظر کسانی که خود هیچ اعتباری در هیچ زمینهای ندارند، فاقد ارزش است، در حالی که بسیاری از اندیشمندان جهان در گذشته و امروز از مارکس گرفته تا ارک، از رمون آرون گرفته تا پل کروگمن، همواره در روزنامهها نوشتهاند و آثارشان را منتشر کرده اند.
مجلههای زرد روشنفکرانه!
دکتر فکوهی تاکید میکند: البته هیچ یک از این مسائلی که گفتم، به این معنا نیست که ما به صورتی گسترده از آسیبهایی مانند کتاب سازی، جعل مقالات و سرقتهای علمی و در امان باشیم، اما نه به صورتی که مدعیانی مطرح میکنند که خود اغلب هیچ چیز یا تقریبا هیچ چیز نمینویسند و تنها منتظرند تا دیگران کاری بکنند تا به آنها یورش ببرند و افتخارشان این است که وقتی اسم نویسندهای را جستجو میکنید، اسم آنها هم همراهش در میآید.
وقتی برای کتابی ترجمه که اصل آن ۸۰ صفحه است، کسی ۱۰۰ صفحه نقد مینویسد،یا برای یک کتاب تالیف ۳۰۰ صفحهای باز هم ۱۰۰ صفحه نقد نوشته میشود، پرسش مشروع آن است که چه لزومی برای این «نقد»ها وجود دارد و چرا «اندیشمندان» مزبور به جای اینکه از کار دیگران ایراد بگیرند و سواد خود را در بر اساس بیرون کشیدن این و آن جمله از متن به رخ خوانندگان بکشند، خود آثارشان را به نوشته در نمیآورند؟ پاسخ روشن است، زیرا بسیاری از خوانندگان هم، همین را میخواهند. یعنی آنها هم آنقدر تن پرور هستند که ایراد گرفتن به کار دیگران برایشان لذت بخش است، زیرا بی کاری خودشان را توجیه میکند. مجلات زرد روشنفکرانه اغلب این را به خوبی میدانند و برای خودشان با راه انداختن دعوا میان این و آن یا با حمله به این و آن و نان قرض دادنهای بی شمار و گذاشتن عکسهای بزرگ روی جلد و ردیف کردن نامهای پرشمار «چهرهها»، خواننده پیدا میکنند و برای مدیران اغلب کم سواد خود «اعتبار» میآورند و این حق را هم برای خود قائلند که به دیگران «جایزه» هم بدهند یا کار دیگران را «نادیده» بگیرند و تحقیر کنند. این سخنان بدون شک تلخ است، اما نه به تلخی واقعیتهای موجود!
البته حاصل این کار روشن است؛ به ابتذال کشیدن فرهنگ و زبان یک کشور و سوزاندن خشک وتر با هم، آن هم در دیاری که در آن باید قدر هر کسی را که فکر میکند و متونی مینویسد که ناسزا و دشنام به این و آن نیست، دانست. گروهی به من ایراد میگیرند که چرا اسم کسی را نمیآورم، دقیقاً به این دلیل که موضوع این و آن فرد نیست، موضوع روندهای بیماری است که باید اصلاح شود. اگر اتفاقا نقدهای ما به جهتی برود که روندها مورد یورش گیرد و نه افراد، شاید امکان آن را داشته باشیم که خود را از این آسیبها بیرون بکشیم.
آنچه گفتم شاید پاسخ سئوال شما را بدهد، و آن این است که متخصصان علوم اجتماعی ما از تعداد کمی که بگذریم، اغلب در مسائل اجتماعی دخالت نمیکنند، چون نه نظری دارند و نه از توانایی تحلیل این مسائل برخوردارند و نه دانشگاهها از این امر استقبال میکند. بلکه برعکس، همکاران دانشگاهی و کمیتههای ارزیابی هر اندازه این گونه دخالتها بیشتر باشد، برخوردهای شدیدتری با دانشگاهیان میکنند، زیرا دخالت اندیشمندان علوم اجتماعی در رسانهها را «علمی» نمیدانند. نتیجه آن شده است که میتوان انتظار داشت، جامعه جز در مواردی استثنایی، کمتر اعتباری برای این اندیشمندان قائل است. زیرا کمتر مردم میبینند که در انبوه مسائلی که آنها هر روز درگیرشان هستند، یک متخصص اجتماعی نظر بدهد. این متخصصان نیز به خیال خودشان با افزایش دادن تعداد مقالات «علمی- پژوهشی» خود، در حال بالا رفتن از رتبه بندیهای خیالی دانشگاههای جهان هستند.
بومیسازی علوم انسانی
علوم انسانی به تفسیر و تبیین ویژگیهای انسانی میپردازد تا بتواند دلیل رفتارها را در روابط فردی و اجتماعی توضیح دهد و در مواقعی که این رفتارها، آسیبهایی را به دنبال داشته باشد، برای حل آنها راه حل ارائه دهد. از آنجا که فرهنگ و باورهای افراد هر جامعهای منحصر به خود است، به آسانی و با ضریب اطمینان بالا نمیتوان نسخه یافتههای این علوم را از جامعهای به جامعه دیگر انتقال داد و از این رو، یکی از چالش برانگیزترین مباحث در حوزه علوم انسانی، بومی سازی آن است. تولید بومی علم، متکی بر شرایط اجتماعی، فرهنگی، فکری و بر اساس نیازهای کشور، اندیشمندان را قادر میکند در مواجه با معضلات اجتماعی، راه حلهای یافت شده را معطوف به حل مسائل کنند. باید توجه داشت که بومی سازی علوم انسانی، هرگز به معنای نفی یافتههای این علوم توسط اندیشمندان دیگر کشورها نیست؛ چرا که علم، دستاورد بشری است که به مکان و تمدن خاصی تعلق ندارد و محصول اندیشه و تعامل انسانها به قدمت هزاران سال زیست او در کره خاکی است. با پذیرش این اصل، نمیتوان و نباید آنچه را که در کشورهای دیگر در حوزه علوم انسانی وجود دارد و دانش بشری در آن رشد پیدا کرده است، نادیده گرفت، بلکه از آنها میتوان در تولید علوم انسانی بومی استفاده کرد. دانستن عمیق آنها توسط اندیشمندان، این امکان را فراهم میکند تا با انجام اصلاحات لازم، این یافتهها را با ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی و نیازهای جامعه تطبیق دهند و از آنها استفاده کنند.
نبود نظرهای بومی در علوم انسانی
دکتر فکوهی بر این باور است که بدون شک میتوان و باید علوم انسانی را در کشور بومی کرد. او میگوید: اگر ما چنین از سترون بودن و بی حاصلی علوم انسانی در کشور خود رنج میبریم، دلیلش نبود نظریههای بومی در این حوزه است و اما، تبیین این نظریات کاری بسیار مشکل است. این نظریات باید از یک سو ریشه در اندیشههای اجتماعی ما داشته باشد و از سوی دیگر جهانی باشد، از این رو ما واژه «جهان محلی» را برای آنها به کار میبریم. در این زمینه کاری را از چندین سال پیش آغاز کرده ام که امیدوارم به زودی منتشر شود و در حال همکاری با انسانشناسان غیر ایرانی عمدتا در چارچوب مجله بسیار معتبر «نظریه انسان شناختی» هستم. بسیاری از این متفکران که امروز در معتبرترین دانشگاههای جهان تدریس مباحث نظری را بر عهده دارند، خود به شدت متوجه سلسله مراتبی بودن نظریهها و اروپا محور بودن آنها هستند و از این رو، ما همه با هم در حال کار کردن روی این موضوع هستیم که بتوانیم به نظریههای بومی برای کشورهای جنوب برسیم.
عدم استفاده از نخبگان
سالیان درازی است که دنیا به این باور رسیده است که برخورداری از جامعه توسعه یافته و حتی دستیابی به پیشرفتهای بیشتر در حوزه علوم طبیعی با استفاده درست از ظرفیتهای علوم انسانی محقق میشود.یعنی حتی علوم طبیعی هم وقتی میتوانند در جای درست خود مورد استفاده قرار گیرند که از مسیر توسعه علوم انسانی بگذرند و از آن زاویه مورد بهره برداری قرار گیرند؛ در غیر این صورت ممکن است با نوع تحریف شدهای از علوم طبیعی مواجه شویم که به جای اینکه در خدمت انسان و بهبود زندگی او باشد، تخریبگر میشود.
مسعود زمانی مقدم ـ کارشناس ارشد جامعهشناسی در مقالهای با عنوان «مسئله عدم استفاده مناسب از نخبگان علوم انسانی و اجتماعی» از۳ جنبه به شناخت و علتیابی عدم استفاده از نخبگان علوم انسانی در حل مسائل کشور میپردازد و آن را از منظر ۳ عامل جامعه و فرهنگ آن، دولتها و سیاستگذاری و نخبگان علوم انسانی و رویکرد آنها، مورد ارزیابی قرار میدهد. در بررسیهای او آمده است: از منظر فرهنگ جامعه، باید گفت که متأسفانه در جامعه ایران، رشتههای علوم انسانی در بین مردم، مقام و منزلتی را که دیگر رشتهها نظیر رشتههای مهندسی و پزشکی و… از آن برخوردارند را ندارد. مصداق این نوع نگاه را میتوان در نگرش خانوادهها به انتخاب رشته فرزندانشان هم در دبیرستان و هم در دانشگاه مشاهده کرد. این موضوع از یک سو موجب شده است که سطح کیفی دانش آموزان علوم انسانی پایین بیاید و از سوی دیگر، با اینکه دانشجویان شاغل به تحصیل در دانشگاههای ایران در رشتههای علوم انسانی بیشتر از دانشجویان رشتههای دیگر هستند، عده کمی از آنها واقعاً استعداد و توانایی لازم را برای تحصیل در همان مقطع و رشته داشته باشند، چراکه اصولاً رشتههای انسانی نیاز به درک بالایی دارد، ولی با نگرش خانوادهها، افراد باهوش معمولاً راهی رشتههای دیگر میشوند.
رویکرد دولتها به نخبگان علوم انسانی
نگاه زمانی مقدم از منظر حکومت و دولت، او را به این نتیجه میرساند که نقش دولت درخصوص جذب دانش آموختگان علوم انسانی بسیار مهم و سرنوشتساز است، معمولاً هر دولتی ۲ کار ویژه و وظیفه مهم را در نظر دارد یکی حفظ قدرت سیاسی خود و دیگری حلو فصل مشکلات جامعه یا به نوعی ادارهجامعهای که بر آن حکمرانی میکند. ازآنجا که نخبگان علوم انسانی به قدرت و نیز مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه علاقهمند هستند، معمولاً دولتها رویکردی دوگانه در قبال آنان دارند. از یکسو نگرانهستند که چنین نخبگانی قدرت آنها را تضعیف کنند یا به نوعی مشروعیت آنها را زیر سؤال ببرند و از سوی دیگر به همین نخبگان برای اداره کشور نیاز دارند. ازاینرو، حکومتها در قبال برخورد با نخبگان علوم انسانی، همیشه تردید دارند.
سومین جنبه، خود نخبگان و نوع نگرش آنهاست. اکثریت نخبگان ما خودباور نیستند، ضمن آنکه معمولاً یا کاملاً مخالف نظام سیاسی میشوند یا کاملاً موافق آن و کم هستند کسانی که هدفشان خدمت به جامعه و مردم با توجه به دانایی و تواناییهای تحصیلی و تخصصیشان باشد. این موضوع تا حد زیادی به دلیل ساختارهای جامعه است، چرا که ساختار فرهنگی جامعه، نخبگان علوم انسانی را دچار تردید کرده که این خود باعث منزوی شدن آنان شده است.به این معنا که جامعه ما از نخبگان انتظارات معقولانهای ندارد. عدهای که با سیاستهای حکومت مخالف هستند، انتظار دارند که این نخبگان با حکومتها همکاری نکنند و عدهای که با سیاستهای حکومت موافقاند کوچکترین انتقاد از سوی نخبگان را برنمیتابند.
نخبگان علوم انسانی و سیاست
زمانی مقدم پس از بررسی این ۳ عامل راه کارهایی را نیز برای حل مسئله ارائه میدهد. به باور او ازنظر فرهنگ جامعه، نخست لازم است میزان آگاهیهای مردم را نسبت به اهمیت رشتههای علوم انسانی بالاتر برد تا ارزش این رشتهها در نظر مردم بیشتر شود. دوم اینکه باید در نظام آموزشی اصلاحاتی انجام گیرد.به این صورت که دانشآموزان با استعداد و باهوش را صرفاً باسیاستهای آموزشی بهطور ناخواسته به سمت رشتههای دیگر متمایل نکند و نیز اینکه بیشتر بر جنبههای کیفی رشتههای علوم انسانی متمرکز شود، تا بر جنبههای کمی آن.از منظر حکومت و دولت نیز قدرت سیاسی مسلط باید در حوزه مدیریت و مشاوره مسائل کشور از نخبگان نهایت استفاده ممکن را ببرد و برای این منظور باید به آنها فرصت و بهای بیشتری بدهد و نسبت به آنها خوشبینتر باشد و نرمش بیشتری نشان دهد، چراکه لزوماً استفاده از نخبگان سیاسی منجر به تضعیف حکومت نمیشود. چهبسا با استفاده از این نخبگان در راستای حلو فصل بهتر مشکلات جامعه، بهگونهای پنهان و غیرمستقیم مشروعیت حکومت نزد مردم بیشتر هم شود.
از منظر سوم نیز، نخبگان باید از خود نرمش بیشتری نشان بدهند و اگر هم انتقادی دارند، آن را معقولانه و با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی داخلی و بینالمللی ابراز کنند و فقط به دنبال انتقاد نباشند. و البته این امر مستلزم داشتن تعهد نسبت به خویشتن و نیز تعهد به جامعه است. و از سوی دیگر نخبگان باید همیشه جنبه انتقادی خود را البته از نوع سازنده آن داشته باشند و همواره حریم و استقلال خود را حفظ کنند و بکوشند همیشه منافع جمعی و جامعه را مدنظر داشته باشند.
جبران عقب ماندگیها
در نظر دکتر فکوهی هم با وجود تمامی ضعفهای موجود، جبران عقب ماندگیها در این حوزه امکان پذیر است. از نقطه نظر او، همواره میتوان به پیشرفت امیدوار بود، اما برای پیشرفت و از میان برداشتن آسیبها ابتدا باید آسیبها را پذیرفت: مشکل ما آن است که در همین بخش اصلا حاضر نیستیم آسیبها را بپذیریم و وقتی کسی به زبان میآید و مشکلات را بیان میکند، همه ابزارها به کار میافتد تا صدای مخالف خوان را خاموش کند. به عبارت دیگر، اغلب متخصصان ما در این حوزه سرشان را درون برف فرو کردهاند و فکر میکنند چون هیچ کسی آنان را نمیبینند، هیچ کسی نیز آنان را نمیبیند! این وضعیت مضحکی است که همه ما امروز شاهدش هستیم و شاید دانشجویان بیشتر از هر کسی. به نظر من در شان کشوری که میخواهد به قطب علمی در منطقه تبدیل شود، نیست که بخشی بزرگ از علوم یعنی علوم انسانی را چنین به سخره بگیرد و به فراموشی بسپارد، زیرا بدون شک از این بابت هزینههای سنگینی در آینده متوجه ما خواهد شد.
این مطلب در روزنامه اطلاعات روزهای ۷ و ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ منتشر شده است.
متن اولیه که قالب گفتگویی داشته است و تغییراتی نسبت به این متن دارد را در فایل ورد الصاقی ببینید
پیوست اندازه
فایل ۳۱۳۷۰-۴